آدورنو بر این نکته انگشت تاکید و تایید می‌نهد که انگل وارگی نهفته در سرشت صنعت فرهنگ، عملا باعث ماندگاری ایدئولوژیک این دست از کالاهای هنری می‌شود و نه پایداری و دوام هنری و زیباشناختی آنها.

به گزارش خبرنگار مهر، امروز ششم آگوست ۲۰۱۹ برابر است با پنجاهمین سالگرد درگذشت تئودور آدورنو، اندیشمند، جامعه شناس، موسیقیدان و نظریه‌پرداز مشهور فرهنگ. این ضلع مهم از اضلاع سرشناس مکتب فرانکفورت در ششم آگوست ۱۹۶۹ درگذشت در حالی که آثار مهمی از خود بر جای گذاشته بود. «تئودور آدورنو» نوشته راس ویلسون و ترجمه پویا ایمانی و همچنین فصل مربوط به آدورنو در کتاب «خاطرات ظلمت: درباره‌ی سه اندیشگر مکتب فرانکفورت، والتر بنیامین، ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو» نوشته بابک احمدی از جمله آثار مهم درباره این اندیشمند مشهور آلمانی به زبان فارسی است.

به مناسبت سالگرد درگذشت آدورنو بخشی از مقاله «نامش زیباشناسی است؟ زیباشناسی به مثابه ارتباط بدون ارتباط» نوشته روزبه صدرآرا با تیتر «آدورنو و پربلماتیک صنعت‌فرهنگ، تجربه زیسته و رعشه» بازنشر می‌شود. در وضعیت این روزهای هنر و بازار هنر در ایران اهمیت این مقاله بیش از پیش مشخص می‌شود.

لازم به اشاره است که این مقاله در کتاب «فرار به مهلکه: تمرین‌هایی در کار تئوریک» منتشر شده است. این کتاب یکی از مجلدات مجموعه «استخوان‌های روح» نشر نیماژ است که در زمستان سال گذشته (۱۳۹۷) با شمارگان ۵۰۰ نسخه، ۱۷۵ صفحه و بهای ۲۶ هزار تومان در دسترس مخاطبان قرار گرفت.

«آدورنو در مقاله «نگاهی دوباره به مفهوم صنعت فرهنگ‌سازی با لحنی پرطمطراق می‌نویسد: «مفهوم تکنیک در صنعت فرهنگ‌سازی تنها به لحاظ اسمی شبیه تکنیک در آثار هنری است، چرا که در آثار هنری تکنیک با سامان درونی خود ابژه‌ی هنری و با منطق درونی آن سر و کار دارد؛ در مقابل تکنیک در صنعت فرهنگ‌سازی، از آغاز، امری مربوط به توزیع و بازتولید مکانیکی و از همین رو همیشه نسبت به ابژه‌اش امری بیرونی باقی می‌ماند.» آنچه آدورنو در این پاره از تکنیک صنعت فرهنگ مراد می‌کند اساسا مهارت به معنای عام آن است و نه لزوما تکنیک در معنای زیباشناختی آن.

در صنعت فرهنگ‌سازی تکنیک مربوط و مناسب با امر بازاریابی است به عبارتی ارتباط پذیری از طریق صرف چرخه‌ی خرید و فروش و مصرف؛ این مهارت در کالای هنری برخاسته از کمپانی صنعت فرهنگ هیچگاه نمی‌تواند به مفهوم اصیل کلمه تولید شود بلکه نهایتا به قاعده بازار کپی‌ها و مصرف‌ها رفتار می‌کند و به تعبیر آدورنو، بازتولید مکانیکی می‌شود. آدورنو با شور و هیجان اخلاقی متاثر از مارکسیسم لوکاچ بر این نکته انگشت تاکید و تایید می‌نهد که این انگل وارگی در سرشت صنعت فرهنگ، عملا باعث ماندگاری ایدئولوژیک این دست از کالاهای هنری می‌شود نه پایداری و دوام هنری و زیباشناختی آنها.

 مهارت در کالای هنری برخاسته از کمپانی صنعت فرهنگ هیچگاه نمی‌تواند به مفهوم اصیل کلمه تولید شود بلکه نهایتا به قاعده بازار کپی‌ها و مصرف‌ها رفتار می‌کندماندگاری ایدئولوژیک مدنظر آدورنو کاملا همبسته با چیزی است که می‌توان بر آن علاقه مفرط کالای هنری برای مصرف شدن و یا دیده شدن نام نهاد. این علاقه با آنچه در ترم کانتی «بی علاقگی» خوانده می‌شود نسبتی سلبی دارد چرا که کار هنری به معنای اصیل کلمه در برابر مقوله ارتباط به شدت سرسخت و رسوخ ناپذیر می‌نماید تا شکار هاله ماندگاری ایدئولوژیک نشود و بدین ترتیب بی‌علاقگی‌اش را حفظ کند. این کاراکتر مونادگونه و تکین‌ کار هنری به آن امکان می‌دهد تا از مرزهای مهارت درگذرد و به تکنیک هنری دست یابد.

در نظریه زیباشناسی آدورنو با فراز مهمی روبه‌روییم که به نقد مفهومی از مدافتاده و معیوب به نام تجربه‌ی زیسته می‌پردازد که این روزها در بازار ادبی و هنری ایران شاید پربسامدترین مفهوم باشد و چه بسا که خیل عظیم منتقدان و نویسندگان امروز، بر آستان آن پیشانی می‌سایند. رسم است یا مد است که به اهالی هنر و ادبیات توصیه کنند که تجربه زیسته خود را دستمایه‌ی کار خلاقه‌ی خویش قرار دهند! به زعم آدورنو این مفهوم تجربه زیسته هم‌ارزی‌ای میان جوهر عینی تجربه زیسته شده – یعنی بیانی خام و عاطفی – و تجربه سوبژکتیو گیرنده‌ی هنر را پیش فرض می‌گیرد.

به عبارت دیگر، موسیقی هنگامی شنونده را به هیجان می‌آورد که قرار باشد به همان اندازه به هیجان آمده باشد. این گفته پوچ و بی‌مفهوم است: اگر شنونده فهیم و بادانش باشد، او به لحاظ عاطفی خنثا می‌ماند، حال هر چقدر هم که می‌خواهد موسیقی وحشیانه ادا و اصول درآورد. فارغ از اینکه آدورنو تجربه موسیقایی را مطمع نظر قرار داده است باید بر این بصیرت تاکید کرد که خیل کالاهای ادبی و هنری‌ای که روانه بازار می‌شود با تکیه بر ترفندها و مهارت‌های عاطفی در معنای سانتی‌مانتالیستی آن صرفا می‌خواهند مخاطب خود را دچار غلیان‌های عاطفی کنند تا بدل به ابزار نیرومندی برای همذات‌پنداری شوند و عملا دشتی سترون از عواطف رقیق شده‌ی عقیم.

اگر با الگوی انتقادی آدورنو پیش برویم، رعشه اصلا دلپذیر نیست بلکه یادآور انحلال نفس است با این حال نفس با چنین لرزه‌ای از حدود و تناهی خود آگاه می‌شود به عبارتی سوژه از حدود و ثغور سوژگی‌اش به تمامی آگاه می‌شودزمانی آندره برتون پاپِ جنبش سوررآلیسم نوشت که زیبایی یا متشنج است یا وجود ندارد، این گزاره ما را به یکی از بطن‌های نظریه زیباشناسی آدورنو یعنی رعشه هدایت می‌کند. آدورنو بر این باور است که «آگاهی بدون رعشه آگاهی‌ای شی‌واره است. رعشه‌ای که سوبژکتیویته برمی‌انگیزد بدون آنکه هنوز سوبژکتیویته باشد، کنش لمس شدن از طرف دیگری است. سلوک زیباشناختی خود را در آن دیگری هضم و جذب می‌کند، نه آنکه دیگری را به انقیاد درآورد. چنین مناسبت برسازنده‌ی سوژه با ابژکتیویته، که در سلوک زیباشناختی رخ می‌دهد، اروس و دانش را به هم می‌پیوندد.»

اگر با الگوی انتقادی آدورنو پیش برویم، رعشه اصلا دلپذیر نیست بلکه یادآور انحلال نفس است با این حال نفس با چنین لرزه‌ای از حدود و تناهی خود آگاه می‌شود به عبارتی سوژه از حدود و ثغور سوژگی‌اش به تمامی آگاه می‌شود و می‌تواند با فاصله به خود بنگرد. رعشه درست در مقابل جاده مسدود تجربه‌ی زیسته قرار می‌گیرد چرا که از توهم هم‌ذات پنداری و تشدید غلیان عاطفی درمی‌گذرد و پوسته‌ی ارتباطی از این دست را پاره می‌کند تا به تجربه‌ای دست یابد که نیچه از آن به شوریدگی یا وجد (rupture) و دریدا از آن به مجنون شدن حس تعبیر می‌کند.

حس در این تجربه از تمامی مدارهای ارتباطات عام انسانی درگذشته و پا به قلمرو ارتباطی خودویژه و خودآیین می‌گذارد که از جنس گونه‌ای معرفت دیونیزوسی (پیوند اروس و دانش) است. ما در رعشه مدنظر آدورنو هیچ نشانی از بی واسطگی نمی‌بینیم بلکه بر خلاف، به واسطه مدیوم‌های فرمی و بیانی است که می‌توانیم رعشه‌ی موجود در کار هنری را تجربه کنیم و این تجربه به هیچ وجه با چیزی به عنوان شهود هم‌تراز نیست. در تجربه زیسته ما ظرفیت ارتباط با دیگری را به شرط تملک و انقیاد دارا می‌شویم اما در رعشه این ظرفیت نوعا کنشی رهایی بخش است و یک شور جسمی ماندگار و پایدار.»