به گزارش خبرنگار مهر قرار است عصرانه ای باشد اما با طعم کتاب، قرار است اینجا جمع شوند تا در اواین عصرانه از شهدا بگویند، قرار کتابی مان در ایستگاه مترو شهدا است، در همان ترنجستان شهدا. قرار است از شهیدی گفته شود که عاشقانههایش را از زبان همسرش شنیده ایم:
«اولین دیدار ما روز ۱۳ آبان ۵۷ در تظاهرات دانشگاه تهران بود. به همراه دوستانم برای پخش اعلامیه رفته بودم که درگیری مردم و دانشجویان با ساواک شروع شد. در آن میان یک لحظه دیدم یک نفر دست مرا گرفت و کشید و با صدای بلند گفت: "خودت را بکش بالا " . از ترس، سوار موتور آن جوان شدم. "او منوچهر بود". بعدها فهمیدم او پسر همسایه ماست. تا آن روز ندیده بودمش. بعد از آن چندین بار دیگر هم منوچهر را در تظاهرات ها دیدم.
بعد از چند بار ملاقات کوتاه و ایجاد حس مشترک میان هر دویمان، اولین جلسه خواستگاری صورت گرفت و منوچهر شرایطش را برایم گفت:او گفت که؛ اگر قرار باشد این انقلاب به من نیاز داشته باشد و من به شما، من می روم نیاز انقلاب و کشورم را ادا کنم، بعد احساس خودم را. ولی به شما یک تعلق خاطر دارم.»
باید خوب فکر می کردم ؛ منوچهر تا دوم دبیرستان درس خوانده بود و رفته بود سرکار. مکانیک بود و خانواده ی متوسطی داشت. خانواده ام مخالفت می کردند. اما من انتخابش کرده بودم. منوچهر صبور بود، بی قرار که می شد، من هم بی طاقت می شدم.
چند ماه به انتظار گذشت، منوچهر که حالا پاسدار شده بود برای خودش برنامه هایی داشت. گفت: باید به کردستان بروم.
بالاخره موافقت پدر را گرفتیم . نیمه شعبان سال ۵۸ آغاز زندگی مشترک ما شد.»
کتاب شهید مدق به روایت همسرش از مجموعه کتاب هایی است که آن اوایل که تازه کتاب همسران شهدا منتشر می شد، چاپ شد. کتابی که با توجه به متن ساده و روان مریم برادران و خاطرات جذاب و خواندنی آن توانست خیلیها را به سمت کتاب جذب کند، فرشته ملکی، همسر شهید مدق هم در مراسم امروز حضور دارد. با وجود اینکه شاید در ابتدای نوشتن کتاب دوست نداشت که این کتاب نوشته شود، اما به قول خودش وقتی با مریم برادران صحبت می کند و حرف های او را می شنود. مجاب می شود تا خاطراتش را بگوید.
خاطراتی که هر جای آن برای خودش هم بعد از بارها خواندن، انگار دوباره همان روزها تکرار می شود. آنجا که می گوید: «یک ماه تمام را در شمال کشور به ماه عسل گذرداندیم. تازه آمده بودیم سر زندگی مان، که جنگ شروع شد.
شش ماه رفت و خبری از آمدنش نشد. دوری از منوچهر برایم سخت بود. به همراه او به جنوب کشور رفتم و تا آخر جنگ آنجا ماندیم. در جنوب ما در یک اتاق کوچک زندگی می کردیم. منوچهر چند ماه یکبار می آمد و سری به من می زد و دوباره می رفت. شاید شش ماه اول بعد ازدواجمان که منوچهر رفت جبهه، برایم راحت تر گذشت. ولی از سال شصت و شش دیگر طاقت نداشتم. هر روز که می گذشت به همسرم وابسته تر می شدم. دلم می خواست هر روز جمع باشد و بماند پیشمان. سال ۶۰ علی به دنیا آمد. خیلی خوشحال بود.هدی هم سال ۶۵ به دنیا آمد. منوچهر عاشق بچه ها بود... »
کم کم همه به این قرار عصرانه با طعم کتاب می رسند، مژده لواسانی که خودش در کتاب اینک شوکران با انتشارات روایت فتح همکاری داشته است، پشت تریبون می رود و درباره شهید مدق صحبت می کند و از کتاب می گوید و بعد هم از خانم ملکی همسر شهید میخواهد تا بیاید و کمی صحبت کند. همسر شهید زین الدین هم در مراسم حضور دارد. همه خودشان را به این اولین قرار رسانده اند.
ملکی در صحبت هایش باز از مریم برادران و انتشارات روایت فتح تشکر می کند و میگوید: «با تمام اصراری که داشتم که کتاب منتشر نشود، اما با تلاش خانم برادران این اتفاق افتاد و الان خوشحال هستم که خاطراتمان باعث شده تا خیلیها کتاب دستشان بگیرند و تا الان ۱۲۰ هزارنسخه از کتاب به گفته انتشارات روایت فتح فروش رفته است و چاپ بیست و هشتم کتاب هم منتشر شده است و همه اینها برای من باعث خوشحالی است.»
مژده لواسانی بعد از صحبت های ملکی، از دریالعل، مدیر انتشارت روایت فتح می خواهد تا صحبت کند و دریالعل هم حرف هایش را با خاطره یا کتاب شروع می کند و می گوید: «آن خاطره از شهید که برای همسرش به خاطر حجاب گل می خرد و یک خانم بدحجاب با آنمحجبه می شود، برای من همیشه ماندگار است. »
او در ادامه صحبت هایش از کتاب های پرفروش روایت فتح می گوید و ادامه می دهد: «انتخاب سوژه ها در انتشارت با دقت انجام می شود، چون سوژه بسیار مهم است و بعد از انتخاب سوژه به نوع نگارش کتاب ها می رسیم، که باز هم برای ما مهم هستند، در مورد این کتاب باید بگویم که تماما با نظر مستقیم همسر شهید نگارش شد و نکته جالب این اتفاق این است که سه نسل در حال مطالعه کتاب هستند.»
مدیر انتشارات روایت فتح به کتاب صوتی اینک شوکران که در این انتشارت منتشر شده است، اشاره کرد و گفت: «یکی از مشکلات کتاب های صوتی این بود که شنونده تمرکز لازم را نداشت، بنابراین ما با کارشناشان این حوزه مشورت هایی را انجام دادیم و سعی کردیم که حرفه ای ترین کار ممکن را برای گونه نگارشی به گونه شنیداری داشته باشیم و با حرفه ای ترین کار، نگارش فیلم نامه همراه با موسیقی و به صورت رادیویی این کار را انجام دهیم.»
او در صحبت هایش به مسئله دیگری هم اشاره کرد و آن گله از فروش کتابهای تخفیفدار بود و گفت: « به نظر میرسد که این کتاب ها دزدی هستند و به روش های چاپ غیر مجاز با ترجمه های ناقص و اشتباه منتشر می شوند و بعد هم با ۵۰ درصد تخفیف فروخته می شوند.»
دریالعل در صحبت هایش از تلاش معاونت فرهنگی برای نجات فضای فرهنگی مترو اشاره کرد و گفت: «این تلاش ها قابل تقدیر است و امیدواریم که این اتفاق بیشتر شود و ما در مترو شاهد فضای فرهنگی بیشتری باشیم. این عصرانه های کتاب که درمترو برگزار می شود و امروز شاهد اولین قرار هستیم باید حمایت شود.»
احسان بیسادی، معاون فرهنگی و اجتماعی مترو سخنران بعدی بود که با اعلام مژده لواسانی برای صحبت آمد و گفت: « همه ما از تاکید رهبری به ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی زیاد شنیده ایم و باید همه آن حرف ها را سرلوحه خودمان قرار دهیم، در معاونت فرهنگی مترو هم این مسئله برای ما بسیار مهم است و آن را جدی گرفته ایم.»
او در ادامه به طرح بخوان این معاونت اشاره کرد و گفت: «در پویش «بخوان» بیش از ۴۰ عنوان کتاب در ایستگاه های مترو معرفی میشود. ترویج فرهنگ مطالعه و افزایش سرانه آن در ایستگاه ها و قطارهای مترو را هدف اجرای این پویش است و ما در این کمپین از نویسندگان، پژوهشگران حوزه ادبیات، اساتید دانشگاه و بزرگان فرهنگ و هنر و شهروندان خواستیم که کتاب های مناسب را برای مخاطبان معرفی کنند. در این پویش هر کدام از این گروه ها با معرفی بخشی از یک کتاب، آن را به مخاطبان توصیه میکنند. این محتواها بر اساس امتیاز جذابیت محتوا به صورت خاص برای مخاطب انتخاب شده است، به طوری که علاقمندان بعد از خواندن این برشها ترغیب به مطالعه همه کتاب بشوند و آن را تهیه کنند.»
بیسادی در پایان صحبت هایش نشست های کتاب و معرفی کتاب های منطبق با فرهنگ ایرانی اسلامی را از دیگر مسائلی دانست که در مترو جدی گرفته می شود.
صحبت ها تمام میشود و از همسر شهید مدق تقدیر می شود و بعد هم برگزیدگان مسابقه اعلام می شوند، قرار است پایان بندی برنامه خوانش کتاب باشد و گوش می دهم به صدایی که می خواند و روایتش می کند از همسر شهید: «و خدا صدای منوچهر را شنید و او را در ۲ آذر ماه سال ۷۹ از ما گرفت. منوچهر از جانش برای من و بچه ها گذشت. بچه ها هم قدردان زحمات پدر بودند. علی همیشه می گفت: اگر ما در این دنیا خطا زیاد داشته باشیم حداقل از این بابت خیالمان راحت است که شرمنده پدر نبودیم. همه ما این زندگی را مدیون افرادی همچون شهید منوچهر هستیم. هنوز هم ما احساس می کنیم منوچهر در کنار ماست و ما را می بیند. من و بچه ها حضور او را در همه جا احساس می کنیم.»
این اولین قرار عصرانه کتاب است اما استقبال انقدر خوب است که همه خودشان را از همین الان برای قرارهای بعدی عصرانه کتاب آماده می کنند.