خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: مرضیه نفری متولد سال 59 در شهر قم، کارشناس رشته کتابداری و کارمند اداره کل کتابخانههای عمومی استان قم است. او از سال ۸۹ نوشتن را جدی گرفت و میگوید نویسندگی را دوست دارد. گاهی داستان مینویسد، مدتی نیز نویسندگی برنامههای رادیویی را به عهده داشته است. نفری سابقه تدریس داستاننویسی در دانشگاه قم، کتابخانههای عمومی، فرهنگسرای ایثار وحوزه هنری را هم دارد.
از نفری تاکنون دهها داستان و متن ادبی در مجلات کشوری از جمله زن روز، پیام زن، یاران امین و سلام بچهها منتشر شده است . از جمله کتابهای ایننویسنده میتوان به مجموعه داستانهای کوتاه به نام «شاید عشق باشد شاید عادت»، مجموعه پنججلدی «سبک زندگی» و رمان نوجوان «شبهای بیستاره» اشاره کرد. آثار وی نامزد جایزه پروین درسال 97، نامزد جایزه سبک زندگی اسلامی و نامزد جایزه شهید غنیپور هم شدهاند. نفری همچنین در داستاننویسی رتبههایی در سطح ملی کسب کرده است.
داستان «گنجشکها برگشتهاند» روایت داستانی چشم انتظاری یک مادرشهید است که در کتاب «یخ در بهشت» منتشر شده است. اینکتاب ۱۲ داستان از ۱۱ بانوی نویسنده را شامل میشود که به نقش زنان در دفاع مقدس پرداخته و توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است.
آنچه در ادامه میآید، گفتگو با مرضیه نفری درباره داستان «گنجشکها برگشتهاند» است که مشروحش را میخوانیم؛
* خانم نفری در داستان «گنجشکها برگشتهاند» از چهچیزی نوشتهاید؟
در اینداستاناز سالها چشمانتظاری مادرشهید برای بازگشت پیکر شهیدش نوشتهام. خانم جوانی که راوی اینداستان است به دنبال خرید خانهای استکه از قضا خانه مادر شهید را میپسندد و آن را میخرد. اما مادر شهید از دختر جوان میخواهد به او اجازه بدهد برای مدتیدر زیرزمین خانهاش زندگی کند تا شاید در اینفاصله خبری از فرزندش رضا که سالهاست جاویدالاثر است به او برسد. مادر نگران این است که در نبودش، رضا به خانه بازگردد و نتواند نشانی از مادر پیدا کند. مادر شهید نمیخواهد باور کند رضا شهید شده است. در ادامه مادر شهید و دختر جوان با هم همخانه میشوندو رابطهای عاطفی بینشان شکل میگیرد.
در پایان هم دقیقا روز رسیدن پیکر شهید، مادرش به رحمت خدا میرود.
* داستان را برای چاپ در کتاب، بازنویسی و تدوین دوباره هم کردید؟
من داستان را کامل نوشته و نهایی کردم. خانم عذرا موسوی دبیر کتاب« یخ در بهشت» آن را خواندند وچند پیشنهاد داشتند که در بازنویسی کمکم کرد. پیشنهادهای خاصوخوبی بود که با جان و دل پذیرفتم و در داستان اعمال کردم.
* شما با خط قرمزهایی که در نوشتن درباره دفاع مقدس باید رعایت شوند، مشکلی ندارید؟ احیانا شد در فرازی از این داستان، دست به خودسانسوری بزنید تا داستانتان دچار مشکل نشود؟
خط قرمزها همهجا وجود دارد ونمیتوان آن را نادیده گرفت. داستان من درکتاب یخ در بهشت با خط قرمزی روبرو نبود. سوژه داستان به انتظار مادر شهید، اختصاص داشت و ارتباط زیادی به خط قرمزها نداشت. انتظار، موضوعی انسانی است که در هر حادثه و شرایطی که باشد، دل را پریشان میکند و چشم را سفید.
* برخی میگویند نویسندگان دفاع مقدس دچار خود سانسوری هستند. یعنی خط قرمزهای بیهودهای در نوشتن برای خود قائل میشوند.
با اینحرف موافق نیستم. چراکه نویسنده باید جسارت داشته باشد وحرفشرابزند. حرفی که به آن ایمان دارد. اگر من حرفی داشته باشم، نحوه بیان آن را هم باید بلد باشم. خیلیها برای فرار از تنبلی اینحرف را میزنند. یعنی حوصله نوشتن و پرداخت خوب را ندارند و بهانه میآورند که سانسور و حتی خودسانسوری فرصت نوشتن را به ما نمیدهد. خیلی حرفها هست که هنوز نوشته نشده و خیلی راهها هست که باید رفت. بنابراین چنانحرفهایی فقط بهانه برای ننوشتن هستند.
* نظرتان درباره نوشتن داستان تلخ در حوزه دفاع مقدس چیست؟
موافق تلخ یا شیرینبودن داستان نیستم. موافق حقیقت هستم و دوست دارم قصه حرف خودش را بزند. همه حرفها شیرین نیستند، بهخصوص وقتی در مورد جنگ حرف میزنیم. جنگ تلخترین اتفاق است؛ اتفاقی که روح و جان و زندگی را درگیر میکند. داستان گاهی تلخ است. باید تلخ باشد، خواننده هم تلخی آن را درک کند تا قصه حرفش را بزند.
* به داستان «گنجشکها برگشتهاند» برگردیم. نوشتناش روی خود شما تاثیری داشت؟
این داستان را در شرایطی نوشتم که مثل شخصیت آن، دربهدر دنبال خانه بودم. خانه یعنی امنیت و آرامش. وقتی به آرامش رسیدم، شخصیت زن تنهای داستانم هم به خانه رسید و صاحب خانه آفتابگیری شد که اتاقهایش بوی تنهایی وانتظار میدادند. شاید اگر در آن شرایط خاص نبودم، هرگز نمیتوانستم حس بیمکان بودن را بهخوبی انتقال دهم. شروع این داستان کاملا تحت تاثیر زندگی من بود. اما در میانه راه، از شخصیت مادرشهید و زن صاحبخانه متاثر شدم. گاهی داستان مرا میکشد و آنجا که بوی تلخ مرگ با بوی شیرین قیمه قاطی شده بود، اشکهای من هم با بغض قاطی شد و فهمیدم چقدر دلتنگ رضای داستانم هستم.
* مخاطبان این کتاب با توجه به زنبودن خودتان و شخصیتهای داستانتان احتمالا باید دختران و زنان جوان باشند!
دختران و زنان باید اینگونه کتابها را بخوانند. چون تشابه جنسیت به درک بهتر داستان کمک میکند. من وقتی مادر هستم، مادرانگیهای داستان را بهتر کشف میکنم. وقتی زن هستم، رها کردن خانه، کندهشدن بند رخت و شکست بلورهای خانه، شیرنخوردن بچه بر اثر ترس و صدای مهیب انفجار را بهتر درک میکنم. من زن هستم متفاوت ازهمه مردهای زمین. من همه زنهای داستان را درک میکنم. به خاطرهمین نزدیکیاست که گاهی آنها را قهرمان زندگیام قرارمیدهم و پابهپای شخصیتهای داستانم اشک میریزم.
* از تجربه داستاننویسی در حوزه دفاع مقدس بگویید. در حال حاضر داستانی در اینزمینه در دست نگارش دارید؟
تا بهحال نزدیک به 10 داستان دفاعمقدسی نوشتهام. بعضیهاشان ضعیف هستند و دلم را نمیلرزانند. اما بعضیهاشان را مثل داستان «گنجشکها برگشتهاند» خیلی دوست دارم. یک رمان هم دارم به نام «شبهای بیستاره» که در زمان جنگ روایت میشود. عاشقانه دوستش دارم و صادقانه روایتش کردهام. جنگ با زندگی و کودکی ما آمیخته شده است. نشانههایش در لحظههای زندگیمان جاری است و نمیتوانیم از آن غافل شویم. بنابراین اگر سوژه خوبی برای نوشتن از جنگ پیدا کنم حتما مینویسم.
به نظر من نقش زنان در زمان جنگ، علاوه بر پشتیبانی و امدادرسانی، نقش معنوی و حمایت روحی و روانی از مردانی بوده که شجاعانه در صف اول و خط مقدم میجنگیدند. هیچمردی نمیتوانست خانه و کاشانهاش را رها کند و به جنگ برود، مگر اینکه زنی پشتاش باشد که خیالش را از خانه و بچهها آسوده کرده باشد. مادر بودن، همسر بودن و همراه بودن مهمترین نقشی بود که زنان درجنگ بر عهده داشتند و بسیار هم در این نقش خوش درخشیدند. من این نقشها را دوست دارم. دلم نمیخواهد شخصیت زن داستان من، راننده تانک باشد یا راننده تریلی، تا من بگویم نقشش پررنگ است و کاری کرده است کارستان. این کارها را مردها هم میتوانند و باید انجام دهند. اما هیچ مردی نمیتواند برای فرزندش، لالایی با بغض بخواند و قصه شجاعت همسر شهیدش را به گونهای روایت کند که فرزند عاشق پدر ندیدهاش بشود.
* بهنظرتان در سالهای گذشته بهاندازه کافی به همین کارها و نقشهای زنانه در جنگ پرداخته شده؟
در این سالها از نقش زنان در جنگ زیاد نوشتهاند، اما قشنگ ننوشتهاند. نقش ها خوب پرداخت نشده است و پررنگوماندگار نشده اند. اینمساله هنوز جای کار دارد و ما میتوانیم داستانهایی از زنان بنویسیم؛ زنانی که جنگ را پیش بردهاند و زنانه جنگیدهاند.
از طرف دیگر، به نظرم بنیاد شهید و ایثارگران، حتی از یک خانواده شهید هم نباید غافل شود. باید هرچه سریعتر سراغ این خانوادهها و همرزمها رفت و حرفهایشان را نوشت. تیمهای آموزشدیده قوی وارد کار شوند و فرصت اندک را غنیمت شمارند. در زمینه ثبت حماسههای دفاع مقدس هم حمایتها بسیار ضعیف است و نویسندههای کاربلد را پای کار نیاوردهاند. گاهی باید هزینه کرد و چهکاری مهمتر از ثبت این خاطرات! باید از نویسندههای قوی و کسانی که وارد این عرصه شدهاند، پشتیبانی کرد تا کار بعدی را بنویسد. کسانی که عاشقانه مینویسند، اگرحمایت شوند، میتوانند بر مشکلات زندگی شخصی، هزینههای بالای زندگی فائق آمده وهمچنان از عمق وجود بنویسد.
* فکر میکنید چرا ما یک رمان مثل «جنگ و صلح» تولستوی نداریم؟
رمان ماندگارتر ازخاطرهنگاری است. من هم موافق شما هستم؛ ما «جنگ و صلح» نداریم چون رماننوشتن، تمرکز زیاد میخواهد و باید برای نگارش یک رمان موفق سالها تحقیق کرد، موقعیتها را تجربه کرد، دغدغه دیگری نداشت و فقط به داستان فکر کرد. من به عنوان یک نویسنده، دغدغه معاش دارم، فرصت فکر کردن، متمرکز شدن را ندارم. شاغل هستم، مادر و همسر هستم و کنار همه اینها دلم میخواهد رمان بنویسم. همیشه حسرت میخورم که کاش پنجسال هیچکاری نداشتم بهجز نوشتن، خلوتی داشتم تا فقط بنویسم. موقعیتی داشتم تا هر تجربهای که لازم است را جمع کنم و فقطوفقط از شخصیتهایم بنویسم. نویسندهها حمایت نمیشوند و نمیتوانند متمرکز شوند تا رمان بزرگ خلق کنند.
* شاید مسئولان امر و نویسندگان ما دنبال محصول زود بازده هستند که چنین وضعی داریم!
در زمینه دفاع مقدس محصول زودبازده جواب نمیدهد. باید فرصت داد، نویسنده را تامین کرد تا او بتواند بنویسد. شاید ده سال نیاز باشد تا او بتواند داستانی خلق کند که ماندگار باشد. دنبال آمار وارقام نباشیم. فقط دنبال نویسندهای باشیم که عاشقانه و با تعهد قلبی بنویسد. اساسی حمایتش کنیم تا هیچدغدغهای جز نوشتن نداشته باشد. من بهعنوان داستاننویس، شرمنده هستم که درگیر کارهای اجرایی شدهام. و شرمندهام که چرا نمیتوانم تمام وقتم را برای نوشتن بگذارم؛ در حالیکه کارهای اجرایی و کارمندبودن را خیلیهای دیگر میتوانند انجام دهند، اما نوشتن از زاویه دید من را هیچکسی جز خودم نمیتواند انجام بدهد.