مجله مهر: در قصه عاشورا کنار همه شهدایی که از کربلا میشناسیم و در ماتم و عزاداریهایمان پای روضهها برایشان اشک ریختهایم؛ میشود آدمهایی را پیدا کرد که قصه نبرد و هم رکابیشان با سیدالشهدا (علیه السلام) کمتر به گوشمان رسیده، آنهایی که صدای هل من ناصر ینصرنی امامشان را شنیدهاند و داستان زندگیشان را با شهادت تمام کردهاند.
غیر از همه کسانی که امام حسین (علیه السلام) را شب عاشورا یا روز مبارزه به خاطر جان و مال تنها گذاشتند و فرار کردند؛ کم نبودند شهدایی که حتی تا لحظههای آخر در سپاه دشمن علیه سیدالشهدا شمشیر زدند اما جایی از کربلا ندا و نگاه سیدالشهدا دستشان را گرفت و تصمیمشان را عوض کرد تا بعدها اسمشان به جای قرار گرفتن کنار اشقیا در فهرست اسامی اولیای کربلا آرام بگیرد. بسیاری از ما شاید از این طیف تنها داستان به شهادت رسیدن حر را شنیده باشیم اما «سعد بن حارث انصاری» یکی دیگر از همینها بود. او روز عاشورا جزو لشکریان سپاه عمر بن سعد بود. اما در پایان جنگ با شنیدن یاری خواهی سیدالشهدا و ندای «هل من ناصر ینصرنی» به امام پیوست و شهید شد.
جالب است بدانید که سعد بن حارث انصاری تا قبل از واقعه کربلا جزو خوارج و کسانی بود که تا سالهای سال کینه و دشمنی با امیرالمومنین (علیه السلام) را در دل داشت. بعضی از تاریخ نگاران درباره این شخصیت نوشتهاند که او با این وجود به امویان هم چندان ارادتی نداشت.
او در ماجرای عاشورا به همراه بردارش «ابوالحتوف» از کوفه راهی کربلا شد. بعد از ظهر روز واقعه وقتی تمام اصحاب و یاران سپاه امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند و لشکر دشمن سیدالشهدا را تک و تنها محاصره کردند امام ندای یاری سرداد. اهل خیمه گاه با شنیدن صدای «هل من ناصر…» او ناله و فریاد کردند. نوشتهاند در این لحظه سعد بن حارث و برادرش با دیدن مظلومیت امام و اهل حرمش اعلام کردند: «حسین فرزند دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) است که ما آرزوی شفاعت جدش را داریم چگونه با او بجنگیم وقتی این حال تنهاست یار و یاوری ندارد و کمک میخواهد.» برای همین علیه سپاه دشمن شمشیر کشیدند، چند نفر را کشته و مجروح کردند اما سرانجام هردو برادر در یک مکان و در رکاب سیدالشهدا به شهادت رسیدند.