در ترجمه ادبیات، سویه مقابل باید از جنس ادبیات باشد . ملتی که ادبیات نداشته باشد نمی تواند ترجمه ادبی داشته باشد . ابزار اصلی ترجمه ادبی ادبیات است . اصولا، سیر تکوین گنجینه ادبی از ادبیات بومی به ادبیات وارداتی است . بنابراین، مترجم ادبی ابتدا باید با گنجینه ادب بومی در زبان مقصد آشنا باشد تا بتواند اثری را از زبان دیگر به زبان مادری برگرداند .شناختن انواع ادبی در زبان مقصد و مطالعه آنها مایه لازم برای ترجمه ادبی است . مترجم نمی تواند از خودش زبان بسازد .
این بدان معنی نیست که بگوییم زبان ترجمه باید مانند زبان تالیف باشد . مسلما، در جریان ترجمه، سایه زبان و سبک اثر اصلی ( بیگانه) بر زبان بومی خواهد افتاد ، اما این سایه نباید آنقدر شدید باشد که فضای سبکی و زبانی بومی را کدر کند . تغییرات زبانی و سبکی وارد شده باید در زبان بومی جا بیفتد . به عبارت دیگر، زبان وسبک بومی باید زیر تاثیر رویارویی با زبان و سبک بیگانه به نحو خلاق خود را توسعه دهد . در واقع، این اتفاق برای زبان فارسی رخ داده است . مقایسه نثر امروز با نثر صد سال قبل این واقعیت را آشکار می کند .
هنگامی که مترجم در برابر ترجمه اثری قرار می گیرد، ابتدا باید ببیند آن اثر به کدام اثر یا آثار در زبان مقصد نزدیک است و سپس با استفاده از محتوا و سبک آنها ابزار و مایه لازم برای ترجمه اثر مزبور را در ذهن خود پیدا کند . پویایی معادل به همین معنا است . معادل در خلاء شکل نمی گیرد و تصنعی نیست ، بلکه باید از درون شبکه گنجینه ادب بومی بیرون بیاید .
شعرای ما، چه کلاسیک و چه نو، تغییرات زیادی در زبان معمولی داده اند . این تغییرات - چه صرفی و چه نحوی - بسیار بیشتر از تغییراتی است که از طریق ترجمه وارد زبان فارسی معمول شده است . نکته مهم این است که این تغییرات هنرمندانه وارد زبان شده است و به نحوی طبیعی در بستر زبان نشسته است ، به طوری که نه تنها مشکلی برای خواننده ایجاد نکرده بلکه برایش لذت آفریده است . این لذت را ما در خواندن شعرهای مولانا، اخوان، شاملو و سپهری حس می کنیم . اگر فشار ترجمه ( مقایسه کنید با فشار الهام در شاعری ) سبب شود که مترجم به تولید ساختارهای صرفی و نحوی خلاق و دلنشین بپردازد، در واقع ، به معادل سازی پویا دست زده است . به عبارت دیگر، این نوع معادل سازی به طور طبیعی از بستر خود زبان برخاسته و لاجرم بر ذهن خواننده خواهد نشست .
زبان ادبی شکلی از زبان معیار است که در ژانرهای ادبی به کار می رود . انواعی چون شعر، رمان، نمایشنامه و تقسیمات فرعی آنها همچون غزل، قصیده، مرثیه و مدح یا رمان تاریخی، رمان پلیسی و علمی - تخیلی . درست است که مصالح به کار رفته در تمام این انواع زبان و از نوع ادبی آن است اما فضا و حال و هوای اینها آشکارا با یکدیگر متفاوت است . فضای ایجاد شده در داستان های ژول ورن را نمی توان با فضای اجتماعی - تاریخی رمان بینوایان هوگو یکی دانست .
در فضای یک داستان علمی - تخیلی، به راحتی می توان با حیوانات یا انسانهایی روبرو شد که مثلا، چشمانشان پشت سرشان باشد . بنابراین، در چنین فضایی، برای صنایع لفظی چندان جایی وجود ندارد ، بلکه آنچه ضرورت دارد ارائه تصویری تاثیر گذار با استفاده از زبانی هر چه ساده تر است . نمونه دیگر یکی از ژانرهای فرعی شعر یا داستان است که در زبان انگلیسی و در فارسی نقیضه نام دارد . در این ژانر، شاعر یا نویسنده با تقلید از یک قالب ادبی جدی به موضوعی غیر جدی و طنز آمیز می پردازد، شبیه موش و گربه عبید زاکانی در مقایسه با شاهنامه فردوسی، و بسیاری از ژانرهای دیگر که هر یک حال و هوا و زبان خاص خود را طلب می کند .
بدون داشتن گنجینه ادبی در زبان مقصد نمی توان ترجمه ادبی خوبی داشت . بررسی سیر تحول ادبیات ملتهای گوناگون، و چگونگی بده بستان آنها با یکدیگر نشان می دهد که ملتها آنگاه به کنجکاوی درباره ادبیات ملتهای دیگر پرداخته اند که خود از قبل - دست کم تا حدی - ادبیات بومی داشته اند . البته، معمولا، کمتر قوم و ملتی است که فاقد ادبیات باشد . اگر هم چنین ملتی وجود داشته باشد، به احتمال زیاد، دارای یکپارچگی زبانی ضعیفی است . یکی از این موارد زبان عبری است که ادبیات اندکی دارد و دلیل عمده اش احتمالا نبودن وحدت زبانی میان یهودیان است . در واقع، یهودیان جهان تشکیل شده اند از یهودی آلمانی، یهودی روس، یهودی انگلیسی، یهودی فرانسویش، یهودی ایرانی و غیره . بیشترین آمار ادبی موجود به زبان عبری آثاری است که از زبان های گوناگون، از جمله روسی و جودی ، ترجمه شده اند . اینکه گنجینه ادبی ملتها، به طور طبیعی، از بومی به بیگانه سیر می کند و معمولا مجموعه ادبیات ترجمه شده، جز در شرایط استثنایی، در حاشیه پیکره ادب بومی قرار می گیرد، خود تایید کننده این امر است که بدون یاری گرفتن نیروی محرکه ادب بومی به سختی می توان ادبیات وارداتی داشت . (ادامه دارد)