خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: مهتا مهدیزاده
درباره آثار گلشیری نقدها، مقالات و کتابهای زیادی منتشر شده است. در یک مرور کوتاه میتوان گفت که در این منابع غالباً به تاثیرگذاری او در ادبیات معاصر ایران، سبک جدید داستان نویسی او و وضعیت اجتماعی که داستانهای او در طی آن به تحریر درآمده، پرداخته شده است. این متون به زاویه دید نویسنده در کتاب نیز پرداخته و وجوه نمادین کار او را روشن کردهاند. در این متون شیوههای نوین داستان نویسی گلشیری نیز بررسی شده است.
بسیاری از نویسندگان و منتقدان نام گلشیری را همراه با صادق هدایت آورده و به مقایسه آثار دو نویسنده پرداختهاند. در واقع گلشیری نقطه عطف دیگری در داستان نویسی مدرن ایران به شمار میآید که عناصر داستان نویسی مدرن را وارد ادبیات کرد. برخی از این ویژگیها در زیر، با تاکید بر کتاب «بره گمشده راعی» میآید.
کتاب بره گمشده راعی که در سال ۱۳۵۶ به رشته تحریر درآمده، دو جلد ناتمام دیگر دارد که دستنویس جلد دوم آن در دانشگاه استنفورد نگه داری میشود. در این کتاب تردیدی همواره خوانندگان را برمیانگیزد، که رابطه میان نویسنده و شخصیتهای داستان چگونه است؟ زاویه دیدی که گرچه از روایت سوم شخص است اما گاهی با دیدگاه شخصیت داستان «راعی» در میآمیزد. این امر، در کنار مشابهاتی که وصف آن در کتاب میرود، شائبه آن را برانگیخته که راعی تمثیلی از خود نویسنده است و بیان دغدغههای شخصیتهای داستان به نحوی دغدغههای نویسنده است. اینکه تا چه حد قائل شدن به چنین تمثیلی در خور باشد البته جای سوال است.
برای مثال مقالهای که اباذری و بهیان نوشتهاند (۱۳۸۶) گویا تاییدی بر این نکته است و این رمان را حاصل دیدگاه نویسنده مبنی بر قائل بودن به غربزدگی و نقد آن میداند. با این حال دیدگاه شخصیتهای مرد کتاب که در نقش روشنفکران ظاهر میشوند، در زندگی شخصی و روابط خود مشکلاتی دارند، با وضعیت اجتماعی و مذهب دچارتعارضاند، و در پی برهم زدن سنتها گویی جایگزینی برای آن نمییابند، میتواند رویکرد نویسنده نباشد بلکه نقدی باشد که او به وضعیت روشنفکری جامعه دهه ۴۰ وارد میکند و یا واکاویها و تفسیرهای او را به نمایش گذاشته باشد.
«بره گمشده راعی» رمان شکست یک نسل نیست. رمان تمکین روشنفکر است به سنت، بر باورها و اعتقادات و روشهای زندگی مردم عادی. بره گمشده حکایت مرعوب شدن روشنفکرانی است که در فاصله میان خدایان رفته و خدایان هنوز نیامده، سرگردانند. آنها نمیتوانند با عواقب از بین رفتن سنت، از نبودن چوپان رویاروی شوند در نتیجه باز دست به دامان همان خاطرههایی میشوند که پیشتر از آن دل کنده بودند. خاطرهی ازلی بار امانت، خاطرهی تعلق داشتن به یک مجموعه.» (اباذری و بهیان، ۱۳۸۶)
نکته دیگری که در همین کشاکش درونی قابل بررسی است نقش جنسیت در این داستان است. روشنفکران و افرادی که حضور اجتماعی فعالانهای دارند غالباً مردان هستند. زنان یا در نقش سنتی زن خانهدار جای میگیرند مانند حلیمه، یا مورد شک و غضب مردان داستان، در ذهن یا زندگی زناشوییشان، هستند. این تعارضات بین نقش روشنفکری و نگاه سنتی به زن، همچون دیگر تعارضات شخصیتهای داستان، چندان روشن نمیکند که از ملزومات و تار و پود داستان است یا نویسنده رویکرد و تعارضات اجتماعی و ذهنی خود را در آن بازتاب داده است.
به این ترتیب نمیتوان نقش مذهب و نگاه انتقادی و شکاکانه به آن را نادیده گرفت. در جای جای داستان آداب و تشریفات مذهبی توصیف و جزییات آن بیان میشود برای مثال در ارتباط با آیین خاکسپاری یا در بخشهایی که مربوط به شیخ بدرالدین است این توضیحات چشمگیرند. این توصیفات آنچنان کشدار میشوند که خواننده را در میانه این جزییات دچار شک و تردید میکند و خواه ناخواه منجر به بروز دیدی انتقادی درخواننده میشود که شخصیتهای داستان هم درگیر آن هستند.
از دیگر ویژگیهای این اثر نمادها و تمثیلات آن است. این نمادین بودن حتی از نام داستان نیز مشخص است. این اشارات و نمادها گاه بهم میپیچند و بر هم سوار میشوند برای مثال در بخشهایی که راعی، شخصیت اصلی کتاب، داستانی از شیخ بدرالدین طرح میکند یا روایتی که همکارش از سرو در ادبیات فارسی بیان میکند، تمثیلهایی درون تمثیلها هستند که به قصد مثالین کردن روایت و پیوند آن با متن داستان آورده شدهاند. در همه آنها ناکامی و سردرگمی رشته اصلی است که جریان دارد؛ چه در تشویش شیخ در دمادم زندگیاش با خیال و خواب زنی که همان تعارضات را با او دارد و چه در تاریخ پریشانی که «وحدت» به واسطه تمثال سروها مطرح میکند.
«... یادداشتش کرده بودم. میبایست همین جاها باشد. اما مهم نیست. یادم است. میگویند ینالتگین تا ضرری به وی و حشم وی نرسد فرمود تا درخت را آتش بزنند. بله، درست شنیدی، آتش بزنند، یعنی دو عنصر پرستیدنی کیش زرتشتی را به جان هم انداختند و خود از میانه گریختند تا شومی قطع چنان سروی دامنشان را نگیرد. خوب، مقصود از این روایت این است که دیگر اینجا پایان یک دوره است، نقطه عطف است طوری که حتی صاحب تاریخ بیهق یادش میرود از بلندی شعله چنان سروی بگوید؛ یا طول زمان سوختن را متذکر شود؛ یا مثلا از دودی بگوید که همه آفاق این حوزه را گرفته بود؛ لانههایی که سوخته شدند؛ اصناف مرغانی که بر گرد چنان درخت فروزان سرتا پا شعله و دود طواف میکردهاند.» (گلشیری، ۱۳۶۶: ۱۷۶-۱۷۷)
زمان در این رمان چند لایه است. به دلیل بهرهگیری نویسنده از روشهایی مانند جریان سیال ذهن، استفاده از اسطورهها و داستانهای تاریخی، یادآوری خاطرات شخصیتها و پیوند آنها با هم سبب در هم ریختن زمان خطی در داستان میشود و وقایع بیش از ارتباط زمانی با یکدیگر، ارتباط مفهومی و نمادین دارند. ارتباطی که گاهی ناپدید میشود، گاهی خود را در پیوند با تصویری، حرکتی یا کلامی نشان میدهد و گاه در بطن کلام و روایت مینشیند.
در پایان تردید و شکاکیتی که به انحاء مختلف در داستان به چشم میخورد، چه در نسبت با سنت و مذهب، چه در نسبت با مساله جنسیت و خانواده، چه در ارتباط با نشانهها و حتی بخشهایی از داستان، چه در نسبت با وضعیت ارتباط نویسنده با شخصیتها، به خواننده هم تسری مییابد و چند ضلعیای از تردید را شکل میدهد. شاید این چند ضلعی با کامل شدن دو جلد دیگر کتاب منسجمتر، و نه حل و فصل، میشد. ادامه رشته داستانی و برخی شخصیتها مانند حلیمه که در لایههای داستان محو میشوند، نیاز خواننده به دنبال کردن جلدهای دوم و سوم آن را که هیچوقت چاپ نشدند، تشدید میکند.
منابع
اباذری،ی. و بهیان،ش.، در مصاف با دیگری، فصلنامه انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات، زمستان ۱۳۸۶، دوره ۳، شماره ۱۰، ص.۹۹-۱۳۰.
گلشیری، ه. (۱۳۵۶)، بره گمشده راعی، تهران: نشر زمان