مجله مهر: فاطمه باقری: محبت امام حسین (علیهالسلام) زبان مشترک ماست. دیگر فرقی نمیکند کجا به عشق او دور هم جمع شویم. مهم نیست مهمان یک هیئت معروف با مداح شناخته شده، دکور چشمنواز و سیستم صوتی خوب در یک منطقه پر رفت و آمد پایتخت باشیم یا هیئت کوچک و گمنام مهاجرین در یک جاده فرعی مسیر شهر ری به ورامین.
اینجا وسط بیابان خدا، کنار کورههای آجرپزی و زیر آسمان پرستاره، چند خانواده مهاجر پاکستانی روضه امام حسین (علیهالسلام) برپا کردهاند. خیلی از حداقلهای یک زندگی معمولی را هم ندارند اما دلخوشند که دور از آزار وهابیت بروند زیارت سیدالکریم (علیهالسلام) و استخوان سبک کنند، محرمها مجلس عزاداری جانانهای داشته باشند و با علَمی که همه سال سر درِ خانههایشان گذاشتهاند، بلندبلند بگویند امام حسین (علیهالسلام) را دوست دارند.
یکی از شبهای دهه اول محرم امسال، سری به حسینیه کوچک آنها زدیم تا از عزاداری در پاکستان حرف بزنیم و از شیعههایش که نوحهخوانی و سینه زنیهای معروفی دارند. این داستانی از یک حال خوب روایتنشدنی است.
هیئت پاکستانیها به روایت «آدمعلی»
بین ورامین و شهر ری حوالی پمپ بنزینی نزدیک شهرک نظامی، وارد جادهای فرعی می شویم که حسابی ناهموار است و در تاریکی مطلق اصلاً به نظر نمی رسد کسی اینجا زندگی کند. چند دقیقه بعد، کم کم نوری پیدا میشود. یک حسینیه کوچک اینجا وسط بیابان ساختهاند که حتی علَم و ایستگاه صلواتی دارد! پیاده می شویم. مردهای سیاهپوش پاکستانی یکی یکی خوشامد میگویند و بچه های قد و نیم قد که تعدادشان هم کم نیست، جلو میآیند و با لهجهای شیرین، مودب سلام می دهند:«سلام، خسته نباشی!» اسم یکی از دخترها پَرینه است، آن یکی گلبر و دیگری سُبِیده. کودکان خانوادههایی که کمی آنطرفتر، کنار کوره های آجرپزی قدیمی خانه ساختهاند.
آنها به خاطر حضور ما ساعت شروع مراسم را کمی عقب انداختهاند. حواسشان هست تا وارد هیئت میشویم، کفش های ما را از بین بقیه جدا کنند و بگذارند یک گوشه که خاکی نشود. در حسینیه با مرد سی و پنجساله خوشرویی همصحبت میشویم که معلم قرآن بچهها و حالا میزبان ماست: «من «آدمعلی بلوچ» هستم. تقریبا چهل سال است که در این منطقه زندگی میکنیم. همینجا هم به دنیا آمدم. آن زمان که بزرگان ما به این منطقه آمدند اینجا پر از کورههای آجرپزی بود که البته دیگر فعال نیست. شغل اصلی ما کشاورزی و سبزیکاری بود اما دیگر کشاورزی نمیکنیم و در کارخانه ها مشغولیم. البته چندنفر از ما هم کارشان نگهداری بز است.»
اگر عزاداری می کردیم، خونمان پای خودمان بود
قصه مهاجرت پدران آدمعلی از وطن هم به محرم و عشق اهلبیت (سلاماللهعلیها) برمیگردد:« هجرت بزرگان ما به ایران به خاطر نداشتن امنیت بوده است. چهل سال پیش شیعه در پاکستان کم بود و وهابیت همانها را خیلی اذیت میکرد. در یک روستایی اگر ۵۰۰ خانه وجود داشت و ۱۰خانواده شیعه بودند، اینها حق نداشتند عزاداری کنند. اگر هم عزاداری می کردند حق نداشتند این را بیرون از خانه علنی کنند؛ آن وقت خونشان پای خودشان بود. فشارها که بیشتر شد، پدران ما آمدند ایران. چون اکثر مردم اینجا شیعه بودند و امام خمینی رحمت الله گفته بودند که اسلام هیچ مرزی ندارد. بزرگان ما هم اینجا را انتخاب کردند و ماندند. آن موقع مثلا پنجاه نفر از یک استان آمدند زیارت امام رضا (علیهالسلام) و حضرت عبدالعظیم و عراق و بعد سوریه؛ و وقتی برگشتند اینجا را انتخاب کردند. قسمت ما هم اینجا بود. الآن در اطراف ورامین و شهر ری، قوچ حصار، پشت حرم امام، دولت آباد و کهریزک شاید تقریبا ۶۰۰۰نفر باشیم.»
تاکید میکند که آنجا هم باورهای شیعه مقابل باور اهل سنت نیست: «ما و اهل سنت اشتراک زیاد داریم. آنها امام حسین علیهالسلام را قبول دارند و نذری هم میدهند. اما وهابیت نه، میگوید این حرفها چیه؟ آنها میخواهند ما فقط بگوییم یا الله مدد! ولی این را نمی فهمند که معارف از راه پیامبر و امام علی و امام حسین و ...به ما میرسد. اگر نه چرا این بزرگواران خلق شدند؟ این راهی برای تعلیم ما بود.»
سینهزنی هیچکس مثل پاکستانیها نیست
همین ضعیف نگهداشتن شیعه در پاکستان باعث شده بود آنها در شناخت دین تا حد زیادی عقب بمانند؛ اما این سالها معارف دینی با تحصیل همشهریهای آدمعلی در حوزههای علمیه و تبلیغ این روحانیون، رشد زیادی داشتهاست: «خیلی چیزها فرق کرده است. در حوزه علمیه قم و مشهد خیلیها از پاکستان و هند می آیند و درس میخوانند. خود من اینجا قرآن خواندم، حفظ کردم و به بچهها یاد دادم. من اینجا چهل-پنجاه شاگرد دارم. خدا را شکر همه الان نماز میخوانند. قرآن میخوانند. احکام را بلد هستند.»
در پاکستان هرکس شیعه است و امام حسین را دوست دارد روی خانه خودش ۱۲ماه سال یک علم می زند. این علم نشانه محبت به حضرت عباس(علیهالسلام) است:« فقط در محرم پرچم کهنه را رنگ میکنند و پرچم تازه را میزنند آن بالا. با این علمها، بین ۱۰۰ خانه از دور هم نگاه کنی متوجه شیعه بودن صاحبخانه میشوی. همین الان هم که بروی خانه های ما را ببینی همین شکلی است. نه این که کسی به ما گفته باشد. این پسرم را میبینی؟ خودش رفت پرچم را آن بالا زد.»
در زیارت حرم های متبرکه و تجمعهای دینی احتمالا سینه زنی شیعیان پاکستانی را دیدهاید. آدمعلی میگوید سینه زنی پاکستانی ها حرف اول را می زند: «پارسال شب تاسوعا دعوت بودیم یک هیئت، گفتند شما هم بیایید برای سینهزنی. سخنران مراسم می گفت نگویید تعریف بیخود میکنم، ما کربلا هم که رفتهبودیم آنجا سینه زنی هیچکس مثل پاکستانی ها نبود.»
آن بیرون کنار در ورودی حسینیه، تصویر بزرگی دیدیم از عکس دو کودک. می گویند عید امسال که باران زیادی باریده بود، سقف چوبی یک اتاق از خانههای پاکستانیها می ریزد و دو کودک زیر آوار فوت میکنند: پسری به نام رشید و دختری به نام سَدُری. آدمعلی می گوید بزرگترین دلشوره ما همین بچهها هستند: «بچههای ما الان مدرسه خیرین میروند که معلمهای ایرانی و افغانستانی دارد و تا پنجم و ششم درس می دهند. از اینجا ۱۰دقیقه راه است. البته این مدرسه یک سال هست و یک سال نیست. اگر مدرسه دولتی باشد خیلی خوب میشود، اما دولت قبول نمیکند. خیلی خوب است که اینطوری بچه ها باسواد شوند ولی مدرسه دولتی مدرک هم میدهد و آن مدرک به دردشان می خورد. ما را ببین! کاش مثل ما نشوند که هیچی نداریم.»
زندگی مردم اینجا در نگاه اول هم خیلی از حداقل های یک زندگی معمولی را ندارد:«درست است که اینجا سخت می گذرد، اما خدایی میگوییم کاش نان نداشته باشیم ولی همینجا باشیم. ایران را دوست داریم. همین مراسم را ببینید! بله خیلی فقیرنشین هستیم اما راحت عزاداری می کنیم. دل ما راحت است.» زیارت برای آنها یکی از جذاب ترین دلخوشیهای زندگی در ایران است:« یک وقتهایی هم که خیلی زحمت می کشیم، خسته و دلتنگ میشویم میرویم حرم حضرت عبدالعظیم خستگی در می کنیم. ولی آنجا کجا را داریم برویم؟!»
اوایل احکام را بلد نبودند، حالا مقلد رهبری هستند
«علامه سید خلیلالزمان رضوی المشهدی» از اهالی پاکستان، امام جماعت و مبلغ مذهبی این منطقه است. او از سال ۹۱ که تحصیل در حوزه علمیه «جامعة المصطفی» را شروع کرده، در ایام محرم و ماه رمضان در کنار این مردم بوده است: «الآن مشهد زندگی میکنم. یک روحانی من را معرفی کرد و گفت سید بروید پیش این ها؛ آدم های خیلی خوب و بامعرفتی هستند. اینها هم زبان سندی میدانستند و هم ارادت زیادی به اهل بیت(سلاماللهعلیها) داشتند. از آن سال تا حالا خدمت اینها هستیم و برای تبلیغ ماه محرم و رمضان میآییم. آن اوایل چیزی نداشتیم، فقط یک اتاق کوچک بود و وقتی اعمال ماه مبارک را انجام میدادیم بیرون روی خاک نشسته بودیم. ماه محرم هم همین بود. این سال دوم است که این حسینیه درست شدهاست.» آشنایی با احکام ابتدایی و واجبات دینی یک مسلمان شاید مهم ترین دغدغه آقای رضوی در این منطقه است:«آنها قبلا خیلی با احکام و معارف آشنا نبودند. یک بار حدود هشتصد نفر از این دوستان را با چند اتوبوس بردیم حرم امام خمینی. آنجا تبلیغ کردیم، منبر رفتیم و احکام هم خواندیم. الآن هم بیست دقیقه بعد از نماز مغرب و عشا مسائل شرعی را می گویم که خیلی هایش تازگی دارد. حالا همه آنها مقلد رهبر معظم هستند.»
هدیه امام حسین بود، اسمش را گذاشتیم «عطای حسین»
آدمعلی می گوید فعلا شبها حدود چهل پنجاه نفر جمع می شوند، چون خیلیها سرکار هستند، ولی روزهای تاسوعا عاشورا از اطراف هم می آیند و جمعیت به ۲۰۰-۳۰۰نفر هم می رسد. اول زیارت عاشورا می خوانند، بعد هم سخنران صحبت میکند و بعد هم مرثیه سرایی دارند. این اشعار که مثل سرود می ماند را دسته جمعی و گروه گروه، مثلا پنج شش نفری میخوانند. بعد برای ما نوحه یکی از مرثیه خوان های معروف پاکستان به اسم «ندیم سرور» را می خواند و اینطور معنی می کند:«ماه و ستارگان آسمان همه ذکر امام حسین را می گویند. در کل دنیا هرجا حسینیه هست، ذکر امام حسین را می گویند و از مرگ نمی ترسند.»
روبروی حسینیه از مرد جوانی درباره جایگاه کاهگلی روبروی حسینیه میپرسیم:«یک رسم شیعههای پاکستان همین علم بزرگ ۹-۱۰متری است. علم باید جلوی حسینیه باشد. اول محرم آن را می آوریم پایین و رنگش میکنیم. ششم محرم دوباره آن را بلند می کنیم، در مراسم علم برداری. اینطوری از دور معلوم می شود اینجا حسینیه است.» پسر کوچک مرد همان نزدیکی ها بازی می کند. پسرش را ماه محرم از امام حسین(علیهالسلام) خواسته و حالا که پسردار شده، اسمش را گذاشته «عطای حسین». پدر عطای حسین میگوید تمام هزینههای هیئت را با همه نداری، خودشان جور میکنند:« ما بچه که بودیم برای عزاداری و سینه زنی می رفتیم قم. به یک سنی که رسیدیم خودمان با رفقای هم سن و سال، هیئت راه انداختیم و اینجا علم و پرچم را بالا بردیم.»
یک روضه زنانه روی خاکها،به عشق بی بی زینب(سلاماللهعلیها)
مردها نماز را پشت سر امام جماعت می خوانند و بعد عزاداری امشب شروع می شود. آدمعلی تعریف می کند که حسینیه آنها اول کاهگلی بوده و بعدها یک پزشک خیر آن را به این شکل بازسازی کردهاست:« اینجا اولش کاهگلی بود. همینجا مراسم می گرفتیم و به بچه ها هم درس قرآن می دادیم. بعد با دکتری آشنا شدم که دنبال کارگر باسواد می گشت، یعنی کسی که زبان اردو را به فارسی دوبله کند و آدرس من را به او داده بودند. با هم نشستیم، پیچمان به هم خورد و خلاصه دوست شدیم. همان دکتر گفت میخواهم اینجا را تعمیر کنم. دستش درد نکند، کل هزینه حسینیه را خودش داد.» از آن زمان دو سالی هست که زن ها هم می آیند مراسم.
مردها یک چادر کنار این حسینیه راه انداخته اند برای زنها. آنها دورتادور چادر رو به یک باند نشسته اند و صدای ضعیف سخنران را گوش می دهند. یک تصویر از شمایل امام حسین(علیهالسلام) را هم گذاشتهاند روی باند. نشسته اند روی چند تکه پارچه و روفرشی، اما انگار نشسته باشند روی خاک های بیابان. بیشتر زن ها بچه های شیرخوار کوچک دارند. روی بینی هایشان خال براقی چسبانده اند و لباسهایشان طرح های قشنگی دارد. می پرسیم شما خودتان روضه زنانه ندارید؟ می گویند نه، چون هیچکدام آنقدرها سواد ندارند. اما از پارسال به عشق امام حسین و بی بی زینب(سلاماللهعلیها) میآیند عزاداری. یکی از خانم ها می گوید خودمان کمی عزاداری بلدیم. بعد همانطور نشسته و درحالیکه تقریبا همه بچه های چندماهه روی پایشان دارند به هم نزدیک می شوند که صدایشان را ضبط کنم. به زبان اردو شعری را از حفظ می خوانند که مثل یک سرود خوش آهنگ است. از زیارت که حرف می زنند چشم هایشان برق می زند:«دوبار زیارت مشهد رفته ایم و یک بار زیارت کربلا. دوست دارم توی هر اربعین کربلا باز شود و همه مسلمان ها بروند زیارت.» آنها هم مثل پدر عطای حسین حاجت ها و دردل هایشان را از ماه امام حسین(علیهالسلام) میخواهند: «اینجا هرکس پسردار می شود، اولین محرم باید یک گوسفند قربانی کند. با گوشتش یا چلو گوشت میدهیم یا آبگوشت. پارسال من دوتا بچهام سقط شده بودم. اینجا آمدم دعا کردم، نذر کردم. بعد امسال خدا این دختر را به من داد و امروز برایش گوسفند خریدم.»
حضرت ابالفضل(علیهالسلام)، مرد محبوب پاکستانیها
مردها گروه گروه رو به هم ایستادهاند و بلند بلند به اردو نوحه میخوانند. آخر مراسم هم به اردو و عربی سلام میدهند: رو به قبله به امام حسین(علیهآلسلام) و رو به مشهد به امام رضا(علیهالسلام). وسط سلام دادن شانه بعضیها از گریه تکان می خورد. آنها یک سلام دیگر هم دارند: «السلام علیک یا سیدالکریم، السلام علیک حضرت عبدالعظیم حسنی...». مجلس که تمام می شود، یک نفر چندبار می گوید نعره حیدری! و جماعت هربار جواب می دهند:«یاعلی». امشب عدس پلو غذای نذری اینجاست که از یک هیئت عراقی در دولت آباد رسیده است. در ظرفها قاشق نیست چون اغلب آنها با دست غذا میخورند.
مجلس روضه پرشور و متفاوت پاکستانی ها تمام شده و ایستگاه صلواتی برای همین تعداد آدم ها چای می ریزد. از آدمعلی می پرسم شیعیان پاکستان کدام شخصیت کربلا را بیشتر دوست دارند؟ همین که شروع میکند به جواب دادن، چشم هایش پر اشک میشوند:«روایت حضرت ابالفضل(علیهالسلام) را از همه بیشتر دوست داریم؛ خیلی دوست داریم. چون که در حدیث ها و سخنرانی ها شنیدهایم حضرت ابالفضل ضامن حجاب حضرت زینب (سلاماللهعلیها) بوده. تا حضرت ابالفضل بود، هیچ مشکلی نبود. حضرت زینب فرمودند تا وقتی او بود انگار پدرم زنده بود؛ مثل همان وقتی که حتی سایه ام را کسی بیرون از خانه ندید؛ اما امروز بین این غریبه ها تک و تنها ماندهام.»
حرف به اینجا که می رسد از لشکر زینبیون می پرسم، شیعیان پاکستانی مدافع حرم حضرت زینب(سلاماللهعلیها):« خیلی دوست داشتم بروم اما لیاقت نداشتم. من و دو نفر از دوستانم، رفیقی داریم که خادم حرم حضرت عبدالعظیم(علیهالسلام) است. رفتیم مشورت کردیم؛ گفتیم دوست داریم مدافع حرم شویم. گفت چندتا بچه داری؟ گفتم هشت تا. گفت پدر و مادرت هم هستند؟ گفتم بله. وضع اقتصادی ما را هم پرسید. گفتم والا خیلی بد است. گفت جهاد شما فعلا همینجاست. خب قسمت ما نبود اما انشاالله لیاقتش را پیدا کنیم. ما که در هر نماز دعا می کنیم خدایا هر وقت مرگمان رسید به سیرت حضرت ابالفضل(علیهالسلام) و حضرت زینب(سلاماللهعلیها) برویم.»