همه روایت‌های تاریخی کربلا را هم که زیر و رو کرده باشیم، باز هم قصه‌هایی را پیدا می‌کنیم که کمتر به گوشمان رسیده باشد. در این‌جا بعضی از این داستان‌ها را مرور می‌کنیم.

مجله مهر: می‌گویند در داستان تاریخ، «کربلا» سنگ محک آدم‌هاست. در دل همه روایت‌های ریز و درشت این واقعه تا دلتان بخواهد می‌توانید شخصیت‌هایی را پیدا کنید که درست در بزنگاه عاشورا راهی را رفته‌اند که شاید هیچ خط و ربطی با گذشته شأن نداشته باشد. چه کسانی که در واپسین ثانیه‌ها در سپاه دشمن ندای «هل من ناصر ینصرنی» اباعبدالله الحسین (علیه السلام) به جانشان نشسته و خودشان را به یاران شهید رسانده‌اند و چه آنهایی که در جوار امامشان بوده‌اند؛ اما در لحظه‌ها آخر میدان را خالی کرده‌اند. اینجا قرار است سراغ مرور سرنوشت گروه دوم برویم آنهایی که با وجود سال‌ها زهد و عبادت در بخشی از عمرشان با یک انتخاب، عاقبتی داشته‌اند که با وجود همه نقطه‌های سفید سرگذشتشان، یک پایان سیاه برای زندگی‌شان رقم زده. آدم‌هایی که تاریخ هر روز یا قصه‌شان را برایمان تعریف می‌کند یا آدم‌هایش را تکرار!

از سرباز امیرالمومنین در صفین تا سرباز ابن زیاد در کربلا

هرثمه بن ابی مسلم یکی از شخصیت‌های روز واقعه است که سرنوشت عجیبی را برای خود در کربلا رقم زد. او مثل خیلی از کسانی که در کربلا مقابل سیدالشهدا ایستادند پیش از آن در جنگ صفین و در رکاب امیرالمومنین برای حضرت شمشیر می‌زد. اما در کربلا جزو آن دسته از کوفیانی بود که از جانب عبیدالله بن زیاد مأموریت پیدا کرد تا در جنگ با امام حسین علیه السلام شرکت کند.

جدایی از لشکر عمر بن سعد در عاشورا

روایات تاریخی می‌گویند هرثمه بن ابی مسلم در کربلا می‌توانست همچون حربن یزید ریاحی سرنوشت متفاوتی را برای خودش رقم بزند؛ او که تا روز عاشورا در صف لشکریان عمربن سعد قرار داشت در آخرین لحظات دچار یک تحول و دگرگونی شد؛ اتفاقی که باعث شد تا او از سپاه دشمنان سیدالشهدا فاصله بگیرد. هرثمه بن ابی مسلم در آن روز نقل کرده است: «من در شمار لشکر عبیدالله بن زیاد بودم. روز عاشورا در کربلا با دیدن درختی به یاد خاطره‌ای افتادم و این تجدید خاطره موجب دگرگونی در درون من و عامل جدایی ام از لشکر عمربن سعد شد.»

پیش‌بینی امیرالمومنین برای هرثمه

او می‌گوید وقتی به همراه سپاهیان امیرالمومنین (علیه السلام) در جنگ صفین شرکت کرد. در بازگشت، سپاه امام در کربلا توقف کرد و پس از برپایی نماز صبح، حضرت امیر (علیه السلام) مشتی از خاک کربلا را برداشت و آن را بویید و فرمود: «ای خاک! همانا از تو مردمی محشور می‌شوند که بدون حسابرسی وارد بهشت می‌گردند.»

تنها گذاشتن سیدالشهدا از بیم ابن زیاد

هرثمه وقتی به یاد این خاطره افتاد سوار بر شتر به سمت کاروان امام حسین علیه السلام رفت و این حدیث را برای حضرت بازگو کرد. امام در جواب این سوال فرمود: «اکنون با ما هستی یا بر ضد ما؟»از آنجایی که او بیم آزار و اذیت دخترانش در کوفه توسط عبیدالله را داشت خواسته سیدالشهدا را رد کرد و پاسخ داد: «نه با شما هستم و نه بر شما! دخترانم را در شهر نهادم و از ابن زیاد بر ایشان نگرانم» امام حسین علیه السلام وقتی این جواب را از زبان هرثمه بن ابی مسلم شنید خطاب به او فرمود: «برو! تا آنکه قربانگاه ما را نبینی و صدای ما را نشنوی، قسم به آنکه جان حسین در دست اوست، اگر کسی امروز صدای ما را بشنود و به یاریمان نشتابد، هر آینه خداوند او را با صورت در دوزخ می‌افکند» پاسخی که باز هم در جان ابن مسلم اثر نکرد او در نهایت امام و یارانش را در ظهر عاشورا تنها گذاشت.