گرگان- مهناز ایری مادر معلول گلستانی که دارای دو فرزند دختر است سختی های زیادی را گذرانده و اکنون برای ودیعه مسکن نیازمند حمایت بهزیستی است.

خبرگزاری مهر، گروه استان ها- اعظم محبی: در حالی که سعی می کند بغضش را فرو دهد، با صدای لرزانی می گوید که در سن سه سالگی بر اثر واکسن اشتباه از ناحیه دو پا فلج شده و کودکی سختی را تجربه کرده است.

مشکلات اقتصادی گریبان بسیاری را گرفته ولی زندگی برای آن ها که پشتوانه مالی نداشته و به خصوص با معلولیت دست و پنجه نرم می کنند سختتر است. «مهناز» هم یکی از آن ها است. یادآوری خاطرات تلخ کودکی و نوجوانی و نحوه برخورد دیگران با وی باعث می شود که او نتواند جلوی سرازیر شدن اشک هایش را بگیرد.

مهناز از بی مهری های خانه پدری گفت. از «پنج پیکر»، روستایی که در آنجا نوجوانی خود را به سختی گذرانده بود و از خاطرات تلخی که باعث شده بود چند شب را در امامزاده عبدالله (ع) گرگان بخوابد. او سپس با راهنمایی دیگران با بهزیستی آشنا شده و به خوابگاه رامیان فرستاده می شود. دو سال را در خوابگاه بهزیستی سر می کند و مهارت هایی از قبیل کار با کامپیوتر و خیاطی و هنرهای دستی را می آموزد.

او بعد از این که به سن ۱۸ سالگی می رسد طبق قانون باید خوابگاه را ترک کند و در ادامه حوادثی پیش می آید که وی یک ازدواج ناموفق را پشت سر می گذارد. حاصل این ازدواج دختری است که بعد از ۴۰ روز او را از مادر جدا می کنند و مهناز در فراق فرزندش به بیماری روحی دچار شده و قرص های آرام بخش مصرف می کند.

در ادامه مسیر زندگی؛ مدتی در بهزیستی کار تایپ انجام می دهد و در آنجا یکی از اقوام او را با همسر فعلی اش ابوذر که او هم یک ازدواج ناموفق را پشت سرگذاشته آشنا کرده و آن ها زندگی مشترک خود را آغاز می کنند.

طرد شدن از طرف خانواده ها

آن ها در شروع زندگی به دلیل تفاوت ها و همچنین معلولیت مهناز مورد بی مهری قرار گرفته و نه تنها از جانب هر دو خانواده طرد می شوند و هیچ حمایتی از آن ها دریافت نمی کنند بلکه به گفته خودشان باعث می شوند که همسر مهناز از کارش که نگهبانی پارک بوده کنار گذاشته شود.

آنها اوایل زندگی مجبور شدند سماور خود را برای گذران زندگی بفروشندمهناز از تلخی های اول زندگی خود گفت، از نداری و بی پولی، از روزی که مجبور شدند سماور خود را برای خرج روزانه بفروشند.

آن ها همچنین چندین بار تلاش کردند که رابطه خود را با خانواده های خود بهبود ببخشند اما هر بار به شکست منتهی شد و تمایلی از طرف مقابل نبود.

حدود ۱۰ سال از ازدواج مهناز با ابوذر گذشته و مهناز اکنون ۴۰ سال دارد. حاصل ازدواج آن ها هم دو دختر زیبا به نام های غزل و هستی است که بدون مِهر و محبت پدربزرگ و مادربزرگ بزرگ شده اند.

آن ها بعد از ازدواج در یک خانه وقفی زندگی کرده که طبق گفته ابوذر در اوایل حتی در و پنجره هم نداشت و آن را با بنر پوشانده بودند.

همسر مهناز که دست تنها است و از کار بیکار شده در دفتر یک آژانس مشغول به کار می شود و البته مهناز هم به او در خرج خانه کمک می کند.

برخورد اطرافیان با مهناز مناسب نیست

ابوذر می گوید که در هنگام عید یا هر مناسبت دیگری مانند عروسی و عزا نمی توانیم به منزل بستگان برویم زیرا نگاه ها و برخورد آن ها بیشتر سبب آسیب روحی مهناز می شود.

وی بیان کرد که با وضعیت فعلی همسرم و برای این که تنوعی برای وی ایجاد و روحیه اش بهتر شود باید فضای خانه را هر چند وقت یکبار تغییر دهم اما شرایط برای این کار مهیا نیست.

آن ها با سختی و مشقت زندگی خود را می سازند و ابوذر هم در یک شرکت خدماتی دارای شغل شده ولی باز این بار تصادف او را ۶ ماه خانه نشین می کند.

او که توان پرداخت هزینه درمان را هم نداشته اکنون دچار نقص عضو شده و از روی ناچاری به محل کار خود بر می گردد.

مهناز که در کودکی و در خانه پدر قالی بافی کرده و کمک خرج خانواده بوده است این بار به بازار هفتگی گرگان رفته و در آن جا دست فروشی می کنند تا بتواند اندکی از مشکلات زندگی خود را کاهش دهد.

این خانواده چهار نفره در خانه محقری زندگی می کنند و تاکنون بارها شاهد مراجعه صاحبخانه با حکم تخلیه به دلیل عدم پرداخت اجاره بوده اند، اما هر بار با دیدن اوضاع مهناز پشیمان می شوند.

مهناز اکنون از بهزیستی یک درخواست دارد و آن این است که پولی به عنوان ودیعه مسکن برای وی در نظر گرفته و آن ها هم به تدریج آن را برگردانند.

مهناز می گوید که مدرک فنی و حرفه ای برای دریافت تسهیلات هم ندارد از طرفی پیدا کردن ضامن هم برای وی میسر نیست تا بتواند شغلی را برای خود راه اندازی کند.

این خانواده چهار نفره که در هنگام مشکلات کسی کنارشان نبوده خواهان این هستند که از نظر اجتماعی به آن ها توجه شده و بهزیستی هم مساعدتی در زمینه ودیعه مسکن به آن ها داشته باشد.