خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: نظریه نقد اجتماعی مکتب فرانکفورت بسیاری از عرصه ها از جمله حوزه فرهنگ را مورد توجه قرار می دهد. در این مقال نگاه آدورنو به فرهنگ بسط می یابد.

به گزارش خبرنگار مهر، آدورنو کتاب "دیالکتیک روشنگری" را بر پایه پیش فرضی تحت نام تئوری نقد اجتماعی می نویسد که آن را مدیون کارل ماکس است. آدرنو مارکس را به عنوان یک ماتریالیست هگلی که ایدئولوژیهای معتقد به  کاپیتالیسم را به نقد می کشد مورد مطالعه قرار داد. مارکس مهمترین این ایدئولوژیها را "بت وارگی کالا گرایی" نامید. او نقد بت وارگی کالاگرایی را برای مقابله با دانشمندان اجتماعی بورژوایی نوشت که به توصیف اقتصاد کاپیتالیست بر آمده اند اما در این تلاش دچار توصیف اشتباه شده و بینش اجتماعی اشتباهی را  ارائه داده اند.

طبق اعتقاد مارکس اقتصاددانهای بورژوا مجبورند بهره کشی درونی ای را که محصول کاپیتالیست است نادیده بگیرند. آنها می پذیرند که محصول کاپیتالیست برای رسیدن به ارزش افزوده باید طبقه کارگر را به استثمار بگیرد. اقتصاددانهای بورژوا مانند تولیدکنندگان و مصرف کنندگان تحت سلطه کاپیتالیست به کالا به عنوان یک بت نگاه می کنند که زندگی ای از آن خود دارد و در ارتباط مستقیم با سایر کالاهاست و مستقل از دخالت انسانی حضور دارد. در مقابل این نظر مارکس معتقد است که یک کالا به واسطه نیازها، خواسته ها و آرزوهای انسانی دارای اهمیت می شود و اگر خواسته های انسان را تامین نکند "ارزش استفاده ای" ندارد. همچنین این کالا اگر هیچ کس نخواهد آن را با کالایی دیگر مبادله کند،"ارزش مبادله ای" ندارد.

به گزارش خبرنگار مهر، تلاشهای تئوری اجتماعی آدورنو در جهت کاربردی کردن دریافتهای اصلی مارکس در جامعه "کاپیتالیسم متاخر" است. با وجودی که آدورنو با تحلیل مارکس در مورد کالاگرایی موافق است اما اعتقاد دارد که این تحلیل در جامعه امروز چندان صادق نیست. او معتقد است که از زمان مارکس تغییرات اساسی در ساختار کاپیتالیسم اتفاق افتاده است و این مسبب تغییر در یکسری از موضوعات  شده است: دیالکتیک بین نیروهای تولید و روابط تولید؛ ارتباط بین دولت و اقتصاد؛ جامعه شناسی دسته ها و خود آگاهی آنها؛ سرشت و کارکرد ایدئولوژی؛ و نقش فرهنگهای پیش رفته، همچون هنر مدرن و تئوری اجتماعی، در نقد کاپیتالیسم و تبدیل آن به مثابه یک کل.

این تغییرات از تئوری جامعه شناس مجارستانی، جورج لوکاچ، در دهه 1920 و بحثهای جاری بین اعضای انستیتوی تحقیقات اجتماعی در دهه های 1930 و 1940 شروع شدند. جورج لوکاچ بر اساس تئوری منطق گرایی ماکس  نتیجه گیری می کند که اقتصاد کاپیتالیسم دیگر حضوری در جامعه ندارد و در حال حاضر مبادله کالا اصل اساسی جامعه محسوب می شود. تئوری نقد اجتماعی در پی این سوال است که چرا با وجود پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک هنوز فقر و گرسنگی در جامعه بیداد می کند. او می گوید که دلیل این امر این است که روابط کاپیتالیستی تولید جامعه را به شکل یک کل می بیند که به سوی نهایت در حرکت است و توجه خاصی به ثروت و قدرت دارد.

آدورنو معتقد است که جامعه باید به سمت یک فرهنگ "مبادله کردن" پیش رود. شناخت آدورنو از جامعه در حال مبادله سه سطح دارد: اقتصادی- سیاسی، روانشناسی- اجتماعی، و فرهنگی. از نظر اقتصادی و سیاسی تئوری کاپیتالیسم دولتی را که در سالهای جنگ از سوی فردریش پولاک مطرح شد  قبول داشت. پولاک اقتصاددانی که قرار بود در یک از فصل های کتاب "دیالکتیک روشنگری" همکاری کند اما این کار را نکرد اعتقاد دارد که دولت قدرت مسلط اقتصادی در آلمان نازی، اتحاد جماهیر شوروی و آمریکای زمان روزولت داشته است. او این حلقه جدید اقتصادی و سیاسی را "کاپیتالیسم دولتی" نامید. آدورنو با وجودی که با نظر پولاک در مورد درهم تنیدگی قدرت سیاسی و اقتصادی در جامعه موافق بود اما استثمار اقتصادی بنیادین موجود در کاپیتالیسم را رد نمی کرد وحتی اعتفاد داشت که این استثمار نسبت به روزگار مارکس مجردتر شده و لذا حضوری تاثیرگذارتر و فراگیرتر دارد.

بعد روانی اجتماعی شناخت آدورنو  نشان دهنده نفوذ و فراگیری استثمار کاپیتالیسم متاخراست. البته مطالعات آمریکایی ضد یهود او و همچنین شخصیت مستبدش باعث علاقه شدید او به توسعه "منطق کاپیتالیسم متاخر و دیالکتیک روشنگری مربوط به آن" بود. مطالعات فرهنگی آدورنو نشان دهنده یک تفوق مشابهی در تلویزیون، سینما و صنعت ضبط است.  او برای نخستین بار طی یک پروژه تحقیقاتی درمورد رادیو، در دانشگاه پرینستون، به همراه جامعه شناس، پائول لازارسولد به تغییرات ساختاری کاپیتالیسم متاخر پی برد و این دریافتش را در مقاله معروفی تحت عنوان "ویژگی جادویی موسیقی و واپس گرایی در گوش کردن"(1938) و همچنین در بخش صنعت فرهنگ در کتاب دیالکتیک روشنگری مطرح کرد.

بحث اصلی آدورنو این است که صنعت فرهنگ باعث تغییر در ویژگی کالایی هنر می شود به طوری که ویژگی کالایی هنر اعلام شده و هنر"درخواست خودمختاری" می کند. در تاکید او بر بازارگرایی صنعت فرهنگ، این امر  تمامیت خود را تسلیم خود مختاری هنر می کند. وقتی که بازارگرایی رواج پیدا می کند ساختار اقتصادی درونی کالاهای فرهنگی تغییر می کند. محصولات فرهنگی به جای رهایی از استفاده های اجتماعی و داشتن ارزش اصیلی که مردم بتوانند از آن لذت ببرند بر اساس ارزشی که در مبادله پیدا می کنند ارزش گذاری می شوند."همه چیز بر اساس ارزش مبادله ای که دارند دارای ارزشند، نه به واسطه ارزش درونی." از اینجا صنعت فرهنگ "ویژگی کالایی اصیل بودن" را از اثر هنری گرفته و آن را تبدیل به "کالایی قابل مبادله " می کند.

به دلیل فقدان پیش زمینه در تئوری مارکسیست و نیاز به حفظ"هنر توده" و یا "فرهنگ عامه" آدورنو از پرداختن مستقیم به نقد فرهنگ چشم پوشی کرده است و تنها به تغییر ارزش گذاری بر اساس فایده و تبدیل آن به ارزش گذاری بر اساس قدرت مبادله پرداخته و تاثیر آن را بر ساختارکالاها و در نتیجه بر ساختار کاپیتالیسم مطالعه کرده است.