تلویزیون کاملاً در سیطره رفتارهای توده‌وار بورژواهای تهرانی است و مخاطب هم در حال نهادینه کردن و هضم فرهنگ توده‌واری است که از طریق این رسانه به او می رسد؛ چرخه‌ای بی‌پایان در فرهنگ عمومی.

خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ: تلویزیون به عنوان رسانه‌ای عامه‌پسند، همواره با خطر غلتیدن و غرق شدن در ورطه هولناک فرهنگ توده‌وار مواجه است؛ فرهنگی که به‌میانجی الگوها و کلیشه‌های سطحی روزمره، ولی عمیقا نهادینه‌شده، جامعه را به وضعیتی بی‌شکل، بی‌تعین و قالبی سوق می‌دهد؛ اساساً وقتی از «فرهنگ توده‌وار» حرف می‌زنیم بیشتر رویکردهای عوام‌زده و توده‌ساز، بی‌تمیز و یکسان‌ساز و به نحو افراطی خنثی را مد نظر داریم، نه فرهنگ عامه یا «فرهنگ عمومی» در دل یک جامعه را که از جهاتی ممکن است شدیداً متعین و حتی عرصه بازنمایی وجوه رادیکال انسان اجتماعی‌شده باشد.

از یک منظر پدیدارشناسانه کارکرد و نقش تلویزیون از ابتدای پیدایشش، کارکردی ایدئولوژیک در خدمت آموزه‌ها و منافع فرهنگ بورژوایی «غالب» و مسلط بوده و در «قالب» زدن جامعه با ارزش‌های مسلط آن فرهنگ، نقش اساسی ایفا کرده است؛ تاریخچه تلویزیون از این منظر به خوبی قابل خوانش است. وقتی «لویی آلتوسر» از ساز و برگ‌های ایدئولوژیک مهادهای قدرت (دولت و...) سخن می‌گفت و آن را از «ساز و برگ‌های سرکوب» متمایز می‌کرد، تلویحا به همین معنا از «رسانه» هم در کنار ساز و برگ‌های ایدئولوژیک دیگری چون نظام آموزشی، نظام خانواده، نظام کلیسا و به طور کلی نظام‌هایی که فرهنگ عمومی نسلط در یک جامعه را شکل می‌دهند، اشاره می‌کرد. از نظر او رسانه و دیگر ساز و برگ‌های ایدئولوژیک در حال تثبیت و بازتولید نظم مسلط و وضع موجود به میانجی دامن زدن به کلیشه‌ها و استروتایپ‌های پذیرفته شده و حمایت شده توسط «فرهنگ رایج» هستند. این فرهنگ رایج همان چیزی است که گاه به شکل افراطی‌ای عوام‌زده و توده‌ساز می‌شود و در این شرایط رسانه و به طور خاص تلویزیون، در ورطه هولناکی قرار می‌گیرد که در ابتدای سخن بر آن دست گذاشته شد.

حتی پیش از آلتوسر، وقتی «آنتونیو گرامشی» از مفهوم پیچیده و ذوابعاد «هژمونی» سخن می‌گفت و به نوعی تسلط ایدئولوژیکی را از انحصار نظام‌های قدرت بیرون آورده و به آن وجهی فرهنگی و عمومی می‌بخشید، باز توان توده‌ساز رسانه‌ها در تثبیت‌گری نظم موجود و عمومی را با هوشمندی درخشانی پیش‌بینی می‌کرد. از نظر او در دوره جدید، پیچیدگی خاصی در جوامع مدنی شکل گرفته که فرهنگ غالب بورژوایی با تولید و حقنه‌ معنا از طریق عناصر فرهنگی و ابزارهایی چون رمان و کتاب و فیلم و عکس و... تلاش می‌کند کل عناصر شاکله «پابلیک کالچر» را فتح کرده و بر آن مسلط شود. این نظم مسلط و هژمونیک با تزریق همین معانی در جامعه و دست‌کاری ذائقه‌ گروه‌ها و اقشار مختلف اجتماعی، سعی می‌کند به طور غیرمستقیم نظم موجود را بازتولید کند؛ کاری که قبل از این دوران، به‌میانجی اعمال قدرت مستقیم و از طریق سلطه‌جویی عریان صورت می‌گرفت و نظم سیاسی و اجتماعی مطلوب را ایجاد می‌کرد.

حال پرسش اینجاست که کارکردهای معنی‌ساز و فرهنگی رسانه‌ای چون تلویزیون جمهوری اسلامی در جامعه‌ای که به گفته خود عاملان این رسانه، در چهل سال قبل، یک انقلاب فرهنگی و همه‌جانبه را تجربه کرده است، کجاست و دقیقا در حال حفظ کدام نظم و شکل دادن به کدام «پابلیک کالچر» است؟ برای رسیدن به پاسخ، نیاز نیست زحمت ویژه‌ای متحمل شویم؛ فقط کافی است در طول یک روز «برنامه‌های متنوع» شبکه‌های این رسانه را حتی به طور سرسری از نظر بگذرانید؛ مثلا فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی صدا و سیما را ببینید تا به راحتی تشخیص دهید که حتی ریزترین دیالوگ‌های شخصیت‌های آنها – بگذریم که کلیت این فیلم‌ها و سریال‌ها و... در خدمت روایت سبک خاصی از زندگی و فرهنگ طبقه مسلط شهری است – هم تحت تاثیر کلیشه‌های رایج کوچه‌بازاری و شدیداً عوام‌زده و توده‌ای است که نتیجتاً فرهنگ مسلط را توامان تثبیت و بازتولید می‌کند.

یا مثلا گزارش‌های خبری و تحلیلی و... این رسانه را نگاه کنید تا به‌راحتی رد پای تقلید و پیروی تمام‌عیار روایت جریان‌های مسلط در عرصه‌های سیاست و فرهنگ را تشخیص دهید؛ باز بگذریم از تقلیدهای آبروبر فرم برنامه‌های خبری و تحلیلی صدا و سیما از برنامه‌های خبری و تحلیلی رسانه‌هایی که خودشان در سوی دیگر جهان کارکردی جز تثبیت وضعیت موجود جهانی و دامن زدن به هژمونی مسلط ندارند و در این راه قطعا خبره‌تر از عوامل صدا و سیما عمل می‌کنند.

کارکرد و نقش تلویزیون از ابتدای پیدایشش، کارکردی ایدئولوژیک در خدمت آموزه‌ها و منافع فرهنگ بورژوایی «غالب» و مسلط بوده و در «قالب» زدن جامعه با ارزش‌های مسلط آن فرهنگ، نقش اساسی ایفا کرده است

تاک‌شوها را ببینیم؟ یا مسابقات تلویزیونی و تلفنی و مبتنی بر قرعه‌کشی‌هایشان را که در نهادینه کردن این فرهنگ توده‌وار و مسلط موجود در جامعه ایرانی دامن می‌زنند که بی‌هیچ زحمتی «می‌توان» و «باید» یک‌شبه پولدار شد؟ یا می‌خواهید اصلا تبلیغات تلویزیونی را مد نظر قرار دهیم که درست بعد از پخش یک دو جین از آنها، برنامه‌هایی برای نقد و نفی مصرف و زندگی قناعت‌وار و... در کنار ترویج شعارهای سال مثلا مبنی بر «رونق تولید» و «اصلاح الگوی مصرف» پخش می‌شود؟! باقی برنامه‌های این رسانه هم دست‌کمی از نمونه‌های ذکر شده ندارد؛ فرهنگ مسلط توده‌ایِ مبتنی بر ارزش‌های بورژوایی موجود در جامعه ایرانی در این رسانه نه‌تنها پذیرفته شده، بلکه به نحور فعالانه‌ای در حال بازتولید است و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ناتوان از بر هم زدن کلیشه‌های آن است؛

در کنار این پرداخت فعالانه تلویزیون ایران به فرهنگ و کلیشه‌های توده‌وار جریان مسلط در این سال‌ها، که به خوبی ناتوانی این نهاد را در ایجاد شکاف در وضعیت هژمونیک و در عین حال توده‌وار امروز نشان می‌دهد، باید به این نکته هم اشاره کرد که برآیند این وضعیت، گسترده شدن روز به روز نوعی نابرابری روایی و در نتیجه به حاشیه رانده شدن، حذف و حتی سرکوب شدن گروه‌ها و اقشاری است که مطلقا جایگاهی در این رسانه ندارند. چرا چنین است؟ زیرا اساساً روایت این گروه‌های به حاشیه رانده شده، با هدف تقویت و تثبیت نظم مسلط در تضاد است؛ به عبارت رادیکالتر، روایت‌ این گروه‌ها، به خودی خود شکافی در آن نظم پذیرفته‌شده توده‌وار است. در این معنا تعهد تلویزیون ایران برای خدمت‌رسانی به نظم مسلط و حذف گروه‌های بیشماری که نیازمند روایت‌شدن هستند، از آن رسانه‌ای ساخته که برخلاف چیزی که ادعایش را دارد، نه ملی است، و نه می‌تواند نماینده رسانه‌ای انقلابی برای خیزشی باشد که با کلیدواژه «انقلاب مستضعفان» اجرایی و فهم شد. این تلویزیون، تلویزیون توده‌های بورژوا و جامعه‌ای با فرهنگ توده‌ای محافظه‌کارانه است.

فیلمها و سریال‌ها و ایتم‌ها چیزی نبودند جز نوعی بازتولید رفتارهای توده‌ای سوژه‌های اجتماعی در ایران که اگر هم رسانه با نیت(توجیه) «نقد و نفی» آن رفتارها به آنها توجه نشان داده، باز در واقع کارکردش بیشتر زیباشناسانه کردن و عادی‌سازی کنش‌های مبتذل توده‌وار بوده و است

شاید کمتر به این موضوع دقت شده باشد که پیوند تلویزیون-مخاطب در ایران رمزگشایی شود؛ این کار نیازمند مطالعات دقیق در حوزه ارتباطات و رسانه است، ولی عجالتا تعامل ادبیاتی جالبی که بین مخاطبان و این رسانه وجود دارد را مد نظر قرار دهید؛ بدون اینکه تقدم و تاخر در این موضوع اهمیتی داشته باشد، در یک تعامل فعالانه و عجیب مخاطبان برای تلویزیون و تلویزیون برای مخاطبان «تکه‌کلام» خلق کرده و اینگونه یکدیگر را برای خویش حفظ می‌کنند. حداقل از دو دهه پیش به این‌سو مخاطبان پر و پا قرص تلویزیون در حال رواج تکه‌کلام‌هایی بودند که فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی و برنامه‌های طنز آیتمی و... در ایران برای آنها ساختند؛ از دیگر سو، حجم گسترده‌ای از «سوژه‌ها» و «تکه‌کلام‌ها» که در فضای عمومی و اجتماعی توده‌وار ساخته شدند، منجر به ساخت و پرداخت فیلم‌ها و سریال‌ها و برنامه‌های طنز و... در تلویزیون شد! به عبارتی این فیلمها و سریال‌ها و ایتم‌ها چیزی نبودند جز نوعی بازتولید رفتارهای توده‌ای سوژه‌های اجتماعی در ایران که اگر هم رسانه با نیت(توجیه) «نقد و نفی» آن رفتارها به آنها توجه نشان داده، باز در واقع کارکردش بیشتر زیباشناسانه کردن و عادی‌سازی کنش‌های مبتذل توده‌وار بوده و است. از طنزهای آیتمی دهه هفتاد بگیرید تا سریال‌های پرخرج طنز در تلویزیون دهه ۹۰. این روال تعاملی و پشتیبانی دوسویه (رسانه-مخاطب) از یکدیگر چنان گسترش یافته که حتی به طور رادیکالی پایش را به سریال‌های شبکه خانگی هم باز کرده و تازه‌ترین نمونه این نوع برنامه‌هایی را که هیولاوار رفتارهای توده‌ای و مخرب فرهنگ را زیباشناسانه و عادی‌سازی می‌کند در سریالی که هم‌اکنون در حال پخش در شبکه خانگی است، می‌توان دید.

بر این مبنا، از یک‌سو تلویزیون ایران کاملاً در سیطره رفتارهای توده‌وار بورژواهای تهرانی است و از سوی دیگر مخاطب توده‌ای تلویزیون هم در حال نهادینه کردن و هضم فرهنگ توده‌واری است که از طریق این رسانه به او می‌رسد و گویی این چرخه را پایانی نیست! در خلال این گزارش تحلیلی خوب است نیم‌نگاهی به پدیده‌ای بیندازیم که از یک‌سو به شدت در همین رسانه‌ها (با تاکید بر تلویزیون ایران) مورد توجه است و از سوی دیگر جامعه توده‌ای شده ایران به شدت به آن اقبال دارد و حتی آن را به «مرجع» خویش بدل کرده است: «پدیده سلبریتی»! اگر مته به خشخاش این پدیده بگذاریم، روشن می‌شود که اولاً چطور تلویزیون و کلیت رسانه‌ها در جامعه امروز ایران نظم مسلط را به میانجی همین پدیده (سلبریتی) مستقرتر و متصلب‌تر می‌کنند و ثانیاً چطور رسانه‌ها (با تاکید بر تلویزیون ایران) به واسطه همین پدیده (سلبریتی) به نهادینه شدن فهم توده‌وار و عوام‌زده در جامعه ایرانی کمک می‌کنند.

فهم توده‌وار از سلبریتی‌ و تثبیت نظم مسلط

سلبریتی‌گرایی به عنوان یک پدیده عام در دوره‌ای که «عصر ارتباطات و رسانه» نام گرفته، ناشی از شکل خاصی از «فرمالیسم» است. این پدیده اساساً نافی محتواگرایی است، یک چهره یا شخصیت، به فرم و تیپ سلبریتی در می‌آید تا آن فرم و تیپ در خدمت هر محتوایی قرار بگیرد؛ این فرم‌گرایی و نهادینه کردن تیپ یا فرم جذاب در قالب «سلبریتی»، در واقع نشان‌دهنده این واقعیت تلخ است که سلبریتی‌گرایان و فرم‌زده‌گان یا همان «پاپاراتیزی‌ها» که رسانه‌های امروز را پر کرده‌اند، امید خود برای جذب کردن یا تحت تاثیر قرار دادن مخاطب، به میانجی محتوا و درون‌مایه را از دست داده‌اند. آنها که در مواردی، بسیار آرمان‌خواه هم جلوه می‌کنند و در دوره اخیر رسانه‌های انقلابی‌ را هم قرق کرده‌اند (با تاکید بر تلویزیون ایران)، جذابیت و اقناع مخاطب را از راهی دنبال می‌کنند که در حکم دمیدن در شیپور از سر گشادش است! آنها به دنبال جذب مخاطب به یک گفتمان محتوایی (گفتمان انقلاب اسلامی) از طریق یک «فرمالیسم محض» هستند!

از یاد کسی نمی‌رود که یکی از همین چهره‌ها و مسئولان رسانه‌ای چندی پیش «سلبریتی»ها را «سرمایه‌های انقلاب و جمهوری اسلامی» خوانده بود و احتمالا تصورش این بود که این فرم‌ها و تیپ‌های برساخته‌شده توسط رسانه‌ها، قرار است، ایده‌ها و آرمان‌های انقلاب و جمهوری اسلامی را پیش ببرند؛ غافل از اینکه آیا اساساً پیگیری ایده و آرمانی که نیازمند نوعی جدیت محتوایی مبتنی بر تشخیص فردی و انتخاب آگاهانه شخصی است، از طریق فرم‌زدگی و تیپیکالیزه کردن که به نوعی نفی محتوای آرمان‌ها است، امکان‌پذیر است؟! چنین به نظر نمی‌رسد؛ اتفاقی که در پس سلبریتی‌گرایی موجود در رسانه‌های اصطلاحاً آرمانخواه در حال رخ دادن است، چیزی شبیه به پیش بردن حق از راه باطل است! چیزی نظیر احقاق حق مظلومان به شیوه «رابین‌هود» که در نهایت تاثیرات زودگذر و سطحی خواهد داشت.

از سوی دیگر، باید واقف بود که ایده و آرمان انسانی تا وقتی که «خودش» - فارغ از فرم‌های زیبا و جذابی که می‌پذیرد - نتواند از محتوای خود، دفاع کرده و ذهن‌ها و قلب‌های مخاطبان را با خود همراه کند، اساساً چگونه آرمانی است که باید با زلم‌زیمبوی سلبریتی‌ها، مطلوب جلوه کند؟! حالا بماند که مخاطبی که به کمک زلم‌زیمبورها و سلبریتی‌ها به آرمانی جذب شده باشد، در واقع از راهی غیر از فهم و سنجش انتقادی آرمانها، آنها را انتخاب یا اتخاذ کرده، پذیرش و انتخابش مبتنی بر عدم فهم محتوا و تشخیص سره از ناسره و در نتیجه فهمی سطحی‌ و توده‌وار خواهد بود!

از یک‌سو تلویزیون ایران کاملاً در سیطره رفتارهای توده‌وار بورژواهای تهرانی است و از سوی دیگر مخاطب توده‌ای تلویزیون هم در حال نهادینه کردن و هضم فرهنگ توده‌واری است که از طریق این رسانه به او می‌رسد و گویی این چرخه را پایانی نیست!

اما مسئله مهمتر که در بخش نخست این نوشته مورد تاکید قرار گرفت، نهادینه کردن نظم مسلط بورژوایی از طریق پدیده سلبریتی‌های رسانه‌ای بود. سلبریتی به دلیل همان فرمال بودنش، عموما و علی الاصول متاثر از نظم نمادین و مسلط است و اگر چه ممکن است گاهی به طرفین آن نظم غش کند، اما به طور اساسی در راستای نهادینه کردن نظم مسلط موجود در جامعه‌اش طی طریق می‌کند. بر این مبنا سلبریتی به خاطر ذات منفعت‌طلب و محافظه‌کارانه‌اش، اگر هم گاهی ادای یک سوژه انقلابی را درآورد، در نهایت در جریان مسلط روزگارش هضم می‌شود و به جریانی گرایش پیدا می‌کند که «منفعت» و «بقا» را برایش تضمین می‌کند، به عبارتی امر فرمال، همواره از خود فرم حمایت می‌کند و اصولا کاری به محتوا ندارد.

بیایید با یک نگاه انتقادی به همه این سال‌هایی که سلبریتی‌ها رسانه‌ها را پر کرده‌اند نگاهی «از بیرون» بیاندازیم و به این پرسش‌ها به نحو جدی فکر کنیم که آیا سلبریتی‌ها – با هر گرایشی که گاه به گاه در رسانه‌ها اتخاذ کرده‌اند – تاکنون توانسته‌اند تنها به یک آرمان که مطلوب همان رسانه‌ها بوده‌اند وجهی جدی بدهند؟ آیا غیر از این بوده که در نهایت حضور و پرزنت آنها در رسانه، نظم مسلط بورژوایی موجود در طبقه متوسط شهری در ایران را قوی‌تر و متصلب‌تر کرده است؟ آیا غیر از این بوده که سلبریتی در معنای خاص خود «جلوه در محراب و منبر» کرده و چون به خلوت رفته «آن کار دیگر» کرده و این «کار دیگر» هم چیزی نبوده جز دامن زدن به همان نظم مسلطی که رسانه‌های آرمانخواه قصد شکاف انداختن در آن را داشته‌اند؟

به نظر می‌رسد پاسخ‌ها مشخص است ولی قضیه کمی پیچیده‌تر از این‌ها است! متاسفانه باید باور پیدا کرد که حتی مسئولان تراز اول رسانه‌های ما نیز با درک سطحی و توده‌وار به این پدیده نگاه می‌کنند و این نیاز ما به تحلیل و واکاوی ماهیت پدیده «سلبریتی» را دو چندان می‌کند.

بر مبنای آنچه تا اینجا درباره سلبریتی‌گرایی گفته شد؛ در واقع سلبریتی خودش چیز متعین، دارای محتوا و هویت معناداری نیست، بلکه هویتش همواره بیرون از او قرار دارد و خودش ابزاری است برای اشاره یا بازتاب دادن به آن هویت بیرونی. این «چیز توخالی» هر چیزی می‌تواند باشد و از قضا به همین دلیل راه را برای نوعی وضعیت فرهنگی توده‌وار هموار می‌کند. سلبریتی در این معنا چیزی توخالی و بی‌تعین است که هر چیزی را می‌توان با آن تثبیت کرد یا تسلط بخشید، و دقیقا به همین دلیل است که سلبریتی‌ها در دوره‌های مختلف، ابزارهایی برای عرصه‌های سیاسی و اجتماعی می‌شوند و خطوط مختلف و گاه متضاد را هم ترویج کرده و پیش می‌برند.

گفتمان محتوایی انقلاب اسلامی مبتنی بود بر رشد آگاهی انتقادی و انقلابی سوژه‌های ایرانی تا هیچ چیز دیگری را با آرمانهای اصیلی که انقلاب اسلامی وعده‌ داده بود اشتباه نگیرد و انتخاب نکند! در حالی که گویی امروز وضعیت به جایی رسیده که رسانه‌های آن انقلاب، به میانجی فرم‌زدگی افراطی و سلبرتی‌گرایی صریح، در حال محو هر گونه آگاهی انتقادی و انقلابی هستند

نکته اصلی اما اینجاست که به دلیل همین ماهیت توخالی و کارکرد ابزاریِ متغیر و گاه‌به‌گاه است که سلبریتی‌ و سلبریتی‌گرایی راهی برای توده‌ای کردن جامعه و به دست گرفتن نبض توده‌ها در جوامع به شمار می‌رود. به عبارت دیگر در چنین ساختاری، توده‌هایی که تحت تاثیر سیاست‌ فرم‌زده‌ی سلبریتی‌گرا هستند، روز به روز خود را منفعل‌تر و پذیرنده‌تر احساس می‌کنند و به طور بنیادی‌تری مدام تحت تاثیر هژمونی رسانه‌ای قرار می‌گیرند؛ آنها هر گونه آگاهی و فهم انتقادی خویش برای تشخیص سره از ناسره را از دست می‌دهند و به توده‌های بی‌شکل و یکدستی تبدیل می‌شوند که به نحو عوام‌زده‌ای تحت تاثیر فرم‌های مختلف و متنوعی به هزار سو می‌روند و می‌آیند. این است رمز ورود سلبریتی‌ها به رسانه‌های جمهوری اسلامی؛ رسانه‌ای که قائله را به نظم مسلط بورژوایی مبتنی بر هژمونی سرمایه‌داری باخته است، نیازمند سلبریتی است تا با توده‌ای کردن مضاعف جامعه، توان کنترل و مدیریت افکار عمومی را بالا ببرد. فارغ از اینکه گفتمان محتوایی انقلاب اسلامی مبتنی بود بر رشد آگاهی انتقادی و انقلابی سوژه‌های ایرانی تا هیچ چیز دیگری را با آرمانهای اصیلی که انقلاب اسلامی وعده‌ داده بود اشتباه نگیرد و انتخاب نکند! در حالی که گویی امروز وضعیت به جایی رسیده است که رسانه‌های امروزین آن انقلاب، به میانجی فرم‌زدگی افراطی و سلبریتی‌گرایی صریح برای متاثر کردن مخاطب، در حال محو هر گونه آگاهی انتقادی و انقلابی هستند و در واقع سودای سوژه‌های رام و گله‌واری را دارند که اجتماعشان جامعه توده‌وار امروز را شکل داده است.

غیر قابل انکار است که نتیجه قهری برجسته کردن سلبریتی به مثابه ابزار تاثیرگذاری بر جامعه، توده‌وارتر، بی‌تعین‌تر و سطحی‌تر شدن مداوم جامعه است؛ زیرا این ساختار امکان ایجاد و استحکام هرگونه «بنیاد محتوایی» و «آرمان اصیل انسانی» را از توده‌ها می‌گیرد و آنها را به سوژه‌های صرفاً مقلدی تبدیل می‌کند که از «فرم‌های توخالی» که در واقع «هیچ»‌اند، پیروی می‌کنند.

مدیر مسئول و سیاست‌گذار رسانه ما هنوز به این واقعیت وقوف پیدا نکرده که سلبریتیِ توخالی، چیزی به عنوان هویت ثابت ندارد و تنها یک شکل میان‌تهی است، که می‌تواند محمل ترویج هر محتوا یا آرمانی باشد؛ امروز با منفعت و سودی که می‌برد محمل ترویج آرمان تو، و فردا با منفعت و سود بیشتر محمل ترویج آرمان ضد تو! اما تنها چیز ثابتی که حول این عنصر متغیرِ مدام، شکل می‌گیرد، تثبیت فرایند «الگو-مقلد» در میان مخاطبان است؛ آنها توسط رسانه‌ها و پاپاراتزی‌ها به الگویی برای تقلید سوژه‌های اجتماعی تبدیل می‌شوند و شرایط توده‌واری را ایجاد می‌کنند که خود مدیران رسانه‌ها و پاپاراتزی‌ها را هم دچار سوتفاهم می‌کنند.

چنین چیزی ظرف و فرمی خالی است که گاه به گاه با محتواهای گوناگون و حتی متضاد پر شده و نگاه‌ها و رویکردهای ابزاری و شی‌گونه را تثبیت می‌کند. سلبریتی‌گرایی از این نظر، روالی است برای تقلیل هر محتوایی به فرم، نه راهکاری برای برساختن هویت و محتواهای فی‌نفسه! سلبریتی صرفا یک شکل است و ترویج آن از هر نوعی، چه با فرم نمادین «مهناز افشار» باشد، چه فرم نمادین «حامد زمانی»، در هر رسانه‌ای، چه بی‌بی‌سی فارسی باشد، چه صدا و سیمای جمهوری اسلامی، به معنای رواج فرم‌زدگی و ابزارانگاری است که محتوازدایی را دامن می‌زند و به تسلط فرم‌ها و شکل‌های مسلط و هژمونیک در عرصه فرهنگ می‌انجامد و بنیادها و محتواهای آرمان‌گرایانه و نقادانه را از حیات اجتماعی نفی می‌کند.

مدیر مسئول و سیاست‌گذار رسانه ما هنوز به این واقعیت وقوف پیدا نکرده که سلبریتیِ توخالی، چیزی به عنوان هویت ثابت ندارد و تنها یک شکل میان‌تهی است، که می‌تواند محمل ترویج هر محتوا یا آرمانی باشد؛ امروز با منفعت و سودی که می‌برد محمل ترویج آرمان تو، و فردا با منفعت و سود بیشتر محمل ترویج آرمان ضد تو!

در این معنا هیچ فرقی هم نمی‌کند سلبریتی پرموت شده در رسانه، «مهناز افشار» باشد، یا «رامبد جوان»، «نیوشا ضیغمی» باشد یا «عمو پورنگ» و «حامد زمانی» و...! مسئله اصلی درک فرایندی است که فهم انتقادی و سنجشگرانه مبتنی بر «ما قال» را به کناری گذاشته و «من قال» را بیش از پیش برجسته می‌کند؛ و این یعنی نفی نگاه حق‌طلبانه و آرمانخواهانه مبتنی بر محتوا. سلبریتی‌گرایی در حقیقت فرایندی است که با آن سنجش «ما قال»‌ها در پس پرموت «من قال»ها نفی می‌شود و جامعه با یک سطحی‌گرایی توده‌وار، روز به روز همسان‌تر و یکدست‌تر می‌شود و به‌تبع، ایجاد شکاف در نظم مسلط، روز به روز دست‌نیافتنی‌تر!

امروزه نه تنها مردم، بلکه فهم نمادین مسئولان رسانه‌ای از ظاهر و چهره و رویکردهای این‌سویی یا آن‌سویی سلبریتی‌ها، نشان می‌دهد که علی‌رغم ارائه حجم بالایی از حرف‌های دهان‌پرکن و برگزاری تعداد کثیری نشست و هم‌اندیشی و... در خصوص پدیده سلبریتی در جامعه ایرانی، هنوز درک‌مان از این پدیده کاملا سطحی و توده‌وار است. همین امروز در کنار مسئولان رسانه‌ای که سلبریتی‌ها را «سرمایه نظام» می‌نامد، خیل کثیری از مسئولان رسانه هم هستند که بدون در نظر گیری آفت یک ساختار منتفی‌کننده‌ی محتوا و بنیادهای اصیل آرمانی انسانی، صرفا چهره یا تیپ یا گرایش‌های سلبریتی‌ها برایشان مهم است؛ مدیرانی که دغدغه‌شان در خصوص سلبریتی‌گرایی در رسانه‌ها صرفا به جنس و ظاهر و نوع سلبریتی‌ها محدود مانده و اتفاقا نفس پرموت و پرزنت سلبریتی‌ها را عملی نه‌تنها متعارف، بلکه مثبت و تاثیرگذار ارزیابی می‌کنند. در حالی که این غفلت به معنای همراهی مطلق با فرایند تثبیت نظم مسلطی است که امکانات انقلابی برای تحقق عدالت و برابری را نفی کرده است.