به گزارش خبرنگار مهر، رحیم محمدی جامعه شناس و استاد دانشگاه در یادداشتی با عنوان از دانشگاه تا دانشگاه ملی؛ نگاهی به کتابِ ملاحظاتی درباره دانشگاه، نوشته دکتر جواد طباطبایی، به نقد و بررسی این کتاب پرداخته است:
اشاره:
نوشتار حاضر چکیده بحثی است که در سمیناری که به مناسبت خوانش دکتر جواد طباطبایی از دانشگاه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در روز شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۸ برگزار شد، ارائه کردم. از خواننده هوشمند این متن انتظار اخلاقی دارم به دلیل پیچیدگی نظری و تاریخی که این نوشته کاملاً فشرده دارد، آنرا به صورتی بخواند که از سوء فهم به دور باشد یا به کلی از خواندنش صرف نظر نماید.
بحث مرکزی این نوشتار پیرامون این پرسشِ مرکّب شکل گرفته است که؛ چرا و چگونه میتوان از طریق «دانشگاه چیست؟» به «دانشگاه ملی چیست؟» رسید؟
دکتر طباطبایی در این کتاب دریافتهای چندگانهای از دانشگاه ارائه کرده است، اما ایشان توضیحی درباره نسبت و ارتباط آنها نمیدهد. وی در جاهایی دانشگاه را به مثابه «نهاد» توصیف میکند، در جاهایی دانشگاه را به مثابه «مکان علم» توصیف مینماید، در جایی هم دانشگاه را به مثابه «روح» توصیف میکند، و در جایی نیز دانشگاه را به مثابه «رصدخانه» توصیف کرده است.
در اینجا میتوان پرسید: آیا این دریافتها و تصورات چندگانه از دانشگاه مکمل یکدیگر هستند؟ یا برعکس، هر کدام خاستگاه تئوریک و تاریخی جداگانهای دارند و به سهولت نمیتوانند در طول همدیگر قرار گیرند؟ دیگر اینکه؛ کدامیک از این دریافتها با برساخت یک «تعریف ملی» از دانشگاه تناسب و سازگاری بیشتری دارد؟
در ایران در این دو سه دههی اخیر که ویژگیهای «عصر پسا انقلاب» را دارد، معمولاً خیلی چیزها و امور بازاندیشی و بازتعریف میشوند، در این دوره دانشگاه نیز مجدداً اندیشیده و بازتعریف میشود و در این میان رویکردهایی نو هم مطرح میشوند. در رویکردهای کلاسیک دانشگاه، مثلاً در آراء کانت و هومبولت دانشگاه «کلیّتی کُروی» است که جهانِ پیرامون خود و اجزاء جهان و مشکلات آن را در ساحت تفکر و خرد به پیش خود فرا میخواند و آنها را میاندیشد و از آنها گفتکو میکند و در آنها پژوهش میکند و سپس به جای اولیهشان باز میگرداند.
این بازگردادن اجزاء جهان به جای نخستین خود، پس از احضار به دانشگاه یک فرآیند تاریخی ـ اجتماعی مستمرّ است که نقش کنشگران اجتماعی و نهادهایی نظیر دولت در این فرآیند اتفاق میافتد و در طی آن اوضاع جامعه و تمدن و فرهنگ به طور کلی نسبت به قبل یک مرتبه بهتر میشود.
اتفاقاً اگر این رویکرد کلاسیک را مقداری تبارشناسیِ تاریخی کنیم، با «تاریخ و کاسمولوژیِ قدیم ایرانی» نیز نسبتی دارد. ایرانیان قدیم وقتی حکمت (حالا حکمت مغان یا حکمت خُسروانی یا اندیشه ایرانشهری) را تعریف میکردند، میگفتند حکمت «جام جهانبین» است که جهان را مینمایاند و از این راه کلیّتِ جهان در پیش حکیم حاضر است.
اتفاقاً به علت حضور همین پیشینهی اندیشهای بود که حافظ در دوره اسلامی سروده بود:
مشکل خویش بر پیرِ مغان بردم دوش ـ کو به تأیید نظر حل معمّا میکرد
دیدمش خرّم و خندان قدح باده به دست ـ و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جامِ جهانبین به تو کی داد حکیم ـ گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد.
باز هم نه از سر اتفاق ـ بلکه به علت تعامل فکری و فرهنگی ایران باستان و رُم باستان ـ چنین معنایی از جهانْ و حکمتِ ایرانی در مفهوم یونیورس (universe) لاتین یا زبان رومی قدیم ـ که به معنی جهان و عالَم است ـ بازتابیده بود، به همین سبب رومیان و گویشگرانِ حوزه زبانِ لاتین در عصر جدید نیز به مکانی که جهان و اجزاء جهان از مسیر عقل و فلسفه به آنجا احضار میشده و اندیشیده میشده، یونیورسیتاس (universitas) گفتند که به نوعی معادل آکادمی (academy) یونانی است.