خبرگزاری مهر، گروه استانها-صدیقه امیدی: آن روزها، برف همخانه کاهگل و چراغ و باغ بود و عشق همسایه یلدا، این دختر گیسو کمند سپید روی پاییزی.
پاییز که رخت رفتن میپوشید، در آغاز چله بزرگ، روز که به انتها میرسید و ستارهها بر آسمان شب میدرخشیدند، جشن یلدا با عطر حافظ و شاهنامه و متیل در خانه پدر بزرگ و مادر بزرگها آغاز خاطرهای میشد که میتوانستی سالها بر گوشه قلبت سنجاقش کنی.
روزگارانی نه چندان دور که بوی عطر جانماز مادربزرگ را با چشمهای بسته هم به خاطر میآوردی، آن روزها که هنوز فضاهای مجازی فرصت دیدار را از ما نگرفته بود.
یلدا که از راه میرسید، پیر و جوان و کودک و زن و مرد در خانه بزرگ خانواده گرد هم میآمدند و با نوای قرآن و حافظ و شاهنامه و عطر عاشقی، فصل زمستان را با گرمای صله ارحام، همدلی، دوستی و دعا برای نزول نعمات الهی پیوند میدادند.
یلدا آغازی میشد برای دوستیها و محبتها تا کودکان بیاموزند هیچ سرمایی نمیتواند گرمای محبت و صمیمت را در یک خانه به یغما ببرد.
در این میان، شاهنامهخوانی از آئینهای کهنی است که در این شب، همه را به شوق میآورد و بزرگان با خواندن حماسهها برای جوانان به آنها میآموختند که در بر سختیها پیروز شوند و همواره امید داشته باشند.
در این شب در کهگیلویه و بویراحمد برگزاری مراسم مربوط به ازدواج نیز رواج داشت و «کدخداکشونی»، «باشلق برون» و «لباس کنون» در این شب خوش یمن و خجسته بود.
یلداهای روزگاری نه چندان دور با سلفیها و تنهایی بیگانه بود و اهالی یک روستا یا یک خانواده، شب یلدا را با شعر و غزل و متیل و «گمک» و «گندم برشته» و «نان شیرین» و «آش دنگو» به زمستان پیوند میزدند.
این آئینها اما همه، اکنون زخمخورده تغییر زندگی از ایلی، عشیرهای و سنتی به شهرنشینی و مدرنیته شده و دور هم نشینیهای یلدایی در آخرین شب پاییزی دیگر طعم قصه و متیل و شاهنامه و حافظ ندارد.