خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: کتاب داستانی «فکرهای خصوصی» نوشته یاسمن خلیلیفرد چندهفته پیش توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شد. اینکتاب ۱۱ داستان را در خود جا داده که درباره موضوعات اجتماعی هستند و میتوان آنها را بههمپیوسته فرض کرد. اینکتاب چهارمین کتابی است که از خلیلیفرد چاپ میشود.
نسرین قربانی یکی از داستاننویسان کشور یادداشتی درباره اینکتاب نوشته و آن را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است. قربانی در نوشته خود، به ۴ داستان از ۱۱ داستان «فکرهای خصوصی» پرداخته است.
عنوان یادداشت قربانی «مرگ روی کاناپه سرخابی» است که در ادامه مشروح آن را میخوانیم:
یاسمن خلیلیفرد نویسنده جوان و فارغالتحصیل رشته سینما، در چهارمین کتاب خود سراغ موضوعاتی رفته که شاید بهظاهر ساده باشند، اما درلایههای زیرین خود ریزهکاری و ظرافتهایی دارند که ممکن است هرکسی در زندگی اجتماعی خود نسبت به آنها دقیق نشده باشد و عمدتاً حاصل نکتهبینی نویسندهاند نسبت به محیط پیرامونش.
این مجموعه شامل یازده داستان کوتاه است که هریک مسائل و معضلاتی از اجتماع و آدمهای آن را زیرذره بین میبرد. تقریبا همگی داستانها به مفهوم حلشدگی در دیگری و گذشتن از منِ خود منتهی میشوند؛ منی که میتواند کسی دیگر هم باشد و نیست. مورد ترحم واقع شدن، گریز از فرزند داشتن، زنانی که برای اثبات زنانگیهای خود حاضرند از خیر زندگی بگذرند، جدال زنان برای احقاق حقوق از دست رفتهشان، حسرتهایی که حالا دیگر بخشی از زندگی شدهاند و ... از جمله مضامینی هستند که در این کتاب به آنها پرداخته شده است. ضمن اینکه در برخی از داستانها، بعضی شخصیتها مشترکاند؛ شخصیتهایی مشترک با سرنوشتهایی متنوع که انتخابی متفاوت و تاحدودی نوگراست.
در ادامه نگاهی به ۴ داستانِ اینکتاب میاندازیم:
* داستان اول: «فکرهای خصوصی»
شخصیتهای این داستان ملموس و باورپذیر طرح شدهاند و قرار است راویان یک مسئله انسانی باشند.
گاهی انسان در نقطهای ثابت میماند که اگرچه درتصمیمگیریِ درست، منطقی و معقول تردید دارد، اما بخشی از ذهنش او را به انجام کار موردنظر تشویق و یا وادار میسازد. در اینداستان، شخصیت پروانه در دوراهیِ احساسی بکری قرار دارد که از روزهای رفته و ترحمی نوستالژیک نسبت به همسر سابقش سرچشمه گرفته است. هوشنگ و پروانه، زوج هنرمندی بودهاند که سالها پیش در دانشگاه آشنا شده و پس از مدتی به گمان این که میتوانند سالهای عمرشان را کنار هم بگذرانند، ازدواج کردهاند. حاصل این ازدواج دو پسرند که هریک زندگی جداگانهای را درخارج از کشور سپری میکند. هوشنگ نمایندهای است از شخصیتی متزلزل. او انسان مسئولیتپذیری نیست و پروانه از ابتدا چنان با او رفتارکرده که گویی نه زن، که مادر اوست. هوشنگ در دنیای هپروت خود غوطهور است و شاید رفتارپروانه به لاابالیگریهای او دامن زده است. گرچه این دو سالهاست از هم جدا شدهاند اما پروانه باز هم در روزهای سخت به کمک هوشنگ میشتابد. در ضلع سوم این رابطه همسر فعلی پروانه قرار دارد، مردی متمایز از دنیای هوشنگ و پروانه که ساختار شخصیتی او درست در نقطه مقابل هوشنگ قرار دارد. تفکرات آقای هاشمی با متر و معیارهایی سروکار دارد که با دنیای پروانه غریبه است. داستانِ «فکرهای خصوصی» غافلگیری جذابی دارد که خواندش را لذتبخش میکند؛ این غافلگیری دقیقاً همان بخشی از داستان است که زن خواسته اش را از همسرش مطرح میکند. داستان پایان محتومی ندارد و تنها برشی از زندگی است که قراراست ادامه یابد.
* داستان دوم: چمدان
زندگی وقتی پیچیدگیهای خود را بروز میدهد که افراد ناهمگون با رفتارهای غیرعادی کنار هم قرار میگیرند. تجربه استاد و دانشجویی وقتی به زندگی زناشویی تبدیل میشود، دیگر نه استاد در جایگاهی که بوده، میماند و نه دانشجوی جوان و پرشوری که حالا با چشمپوشی از اختلاف سنی زیاد با بحرانهای زندگی زنانشوییشان دست و پنجه نرم میکند. در «چمدان» شخصیت ساره آنچه را که زمانی ساده میانگاشته، پس از ۳۰ سال رنجآور میبیند. ساره، در نوعِ زندگیای که استاد بر او تحمیل کرده، حل شده و این را زمانی به خوبی درک میکند که گریزهای چند باره او بینتیجه باقی میماند. زبانی به گلهگذاری گشوده نمیشود چراکه آنها متعلق به دنیای هم نیستند. ساره به این نتیجه میرسد که پناهبردن به حیوانات برای جبران بخشی از خلاءهای عاطفی هرگز نمیتواند انتقالدهنده حس انسانیِ محبت باشد بلکه شاید تنها فریبی باشد برای به فراموشی سپردنِ نداشتهها. آنچه که ساره را به سمت و سوی استاد کشیده، بهطور قطع و یقین کمبود پدر بوده اما استاد داریوش در زندگی فعلیشان نه جایگاه پدر را دارد و نه همسر. او مردی با اختلالات شخصیتی است که از عهده بیان و درک ابتداییترین احساسات انسانی نیز بر نمیآید. به عبارتی ساره به کاهدان زده است.
از دیگر سوی ضدّیت داشتن استاد داریوش با به دنیا آوردن فرزند هم میتواند عاملی پنهان باشد از فاجعهای انسانی که امروزِ ساره را ساخته است. استاد داریوش طی سالهای زندگی مشترک، ساره را به این باور رسانده که پیر است و بیمار؛ او با رنگکردن موی ساره مخالف است چرا که میخواهد سالهای عمر او را به خودش نزدیک کند و او را از مادرشدن منصرف؛ اما غافل است که از دیدگاه همسرش، زن تنها با باروری به زنانگی کامل میرسد. در باور ساره حک شده که کسی به زنِ پنجاهسالهای که از ناراحتی تنفسی هم رنج میبرد، توجهی نشان نخواهد داد. او هربار تمام جرئتش را جمع میکند تا استاد داریوش را ترک کند، اما دوباره موضوعی او را به نقطه شروع برمیگرداند؛ گو اینکه زنجیره اتصال آندو گسستناپذیر است. زندگی ساره مثل نیروی گریز از مرکزی است که هیچگاه از مدارهای آن دایره بسته بیرون نمیزند. در انتهای داستان، فقط یک تلفن است که زن را از مسیر رفته، بر میگرداند.
* داستان سوم: نامه خداحافظی
گاهی میدانیم یک دروغ مصلحتی، جرقهای است برای آشکارشدن حقیقتی تلخ در آینده! زنان این داستان تمام همّ و غّم خود را در راه ترویج فمینیسم گذاشتهاند، بدون آنکه معنای واقعی آن را بدانند. این زنان دارای خصلتهای آزاداندیشی هستند اما مرزی برای آن تعیین نمیکنند. آنها براثر افراط در اندیشههایشان، اغلب از آن سوی بام میافتند. در داستان «نامه خداحافظی» هم شخصیت اورانوس که خود قدم در راه دیکتاتوری و خودپرستی گذاشته، با نادیدهگرفتن کارهای خود به طرف مقابل میتازد و بر او خرده میگیرد. وقتی کفه کار و زندگی از حالت تعادل خارج میشود، باید منتظر فاجعهای باشیم و درست همین جاست که زنِ داستان پس از چهاردهسال زندگی مشترک، ناگهان خود را برابر فاجعهای غیرقابل جبران میبیند. انتخاب راوی دوم شخص مفرد در اینداستان، برای ترسیم واگویههای زن درستترین انتخاب ممکن بوده است.
* داستان چهارم: نامادری
در فرهنگ ایرانی، نامادری عموماً جایگاهی پایینتر از فرزندان مرد دارد. این اولویتنداشتن و ثانویهبودن تا جایی پررنگ میشود که اگر زن سالهایی را هم با مرد زندگی کرده و حُسن نیت خود را ثابت کرده باشد، باز در نقطهای از ذهن مرد نسبت به او تردید نبض میزند. در داستان «نامادری» تردید مرد این است که پس از او زن فرزند یا فرزندان را از ارثیه دور نگه دارد اما از آن جاییکه میخواهد احتمالا از سر رفع تکلیف حُسن نیت خود را هم به همسرش ثابت کند، به طریقی دیگر پاداش سالها زندگی مشترک را پرداخت میکند اما با چنین اقدامی زن را در شوکی عمیق فرو میبرد تا آنجا که نیلوفر، به تمام انگیزهها، تصمیمات و باورهای خود در طول آن سالها شک میکند. داستان، پایان عمیق و غافلگیرکنندهای دارد. نیلوفر خلاف همسرش، حُسن نیت خود را به روح او ثابت میکند: تنها یک کاناپه را از آن خانه میخواهد؛ کاناپهای که مرد روی آن مرده است!