خبرگزاری مهر، گروه استانها: «سنگی که نیفتاد» یکی از آثار خواندنی محمدعلی رکنی شاعر و نویسنده توانمند ایران اسلامی به همت انتشارات کتابستان در هزار و ۲۰۰ نسخه و مشتمل بر ۱۶۸ صفحه روانه بازار شده است.
این کتاب درواقع رمانی است که بهصورت اولشخص از زبان مردی به نام سعید روایت میشود که همسرش را در تصادفی ازدستداده است او یک دختربچه به نام مریم دارد و با مادر خویش زندگی میکند.
سعید عتیقهفروشی دارد و دراثنای کنار آمدن با مرگ همسرش که او را بسیار دوست داشت، متوجه میشود که خودش هم بیمار است. او به آزمایشگاه رفته و آزمایش میدهد اما جوابش را بدون اینکه به دکترها نشان دهد پاره کرده و به سطل زباله میاندازد.
او از یکسو نگران وضعیت دخترش مریم است و از سوی دیگر نمیداند که قرار است چه بر سرش بیاید. در زمان حیات همسرش او قالیچهای را از شخصی میخرد اما بعداً متوجه میشود که این قالیچه وقف امامزاده حبیب بوده و خریداری کردن آن اشتباهی مضحک به نظر میرسد.
سعید در اینترنت نام امامزاده حبیب را جستجو کرده و متوجه میشود یک امامزاده حبیب در کاشان و دیگری در گرگان وجود دارد و ازآنجاکه قالیبافی بیشتر در کاشان رواج دارد حدس میزند که این قالیچه باید متعلق به امامزاده حبیب کاشان باشد وی قصد رفتن به کاشان میکند و...
رمان «سنگی که نیفتاد» درواقع جنجالی دنیای امروز ما است با گرفتاریهایی که برای خودمان درست کردهایم از کار و زندگی تا فضای مجازی و حقیقی که در آن رنگ و مفهوم زندگی فراموششده است.
خانه مادری سعید در این رمان همان خاطرات کودکی است که دل از آن نمیکنیم اما بهناچار روزی هم باید آن را ترک کنیم از سوی دیگر مریم دختر سعید نقش همان وابستگیهایی را دارد که در حقیقت نخ زندگی ما و گذشته و حال و آینده متصل میسازد و باید تلاش کنیم تا آن را جدا نسازیم.
ویژگی بارز این اثر قلم توانمند رکنی در نوشتن اولشخص است. همانطور که علاقهمندان به هنر نویسندگی میدانند نوشتن اولشخص بهمراتب دشوارتر از سوم شخص یا همان دانای کل است چراکه باید ظرافتهایی را در آن رعایت کرد.
برای مثال در اولشخص نویسی میبایست محدودیتهای شخصیتی که راوی است را در روایت داستان لحاظ کرد و نمیتوان درواقع قلم را به دست تخیل سپرد و گذاشت تا برای خودش پرواز کند.
رکنی با علم به محدودیتهای سوم شخص نویسی که یکی از آنها عدم توانایی بازگشت به گذشته بهطور مدام است این رمان را نیز مانند دیگر اثرش با زبان اولشخص نوشت که خود به بزرگترین نقطه قوت این رمان بدل شد. این کتاب خواندنی هم اکنون در بازار وجود دارد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: جواب آزمایشم را بر میدارم نگاهش میکنم چیزی سر در نمیآوردم برگه را پاره میکنم. حوصله ندارم مریض باشم که بدوم دنبال دکتر و دکترها بگویند نمیتوانند کاری انجام دهند. بعد هم زل بزنم به سقف بیمارستان و کسی به اسم عزرائیل بیاید و روحم را از حلقومم بکشد بیرون تکههای برگه آزمایش را میریزم توی سطح آشغال و درش را می بندم…