خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: در دو قسمت پیشین پرونده «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم» (اینجا) و (اینجا) که بهعلت شهادت سردار حاجقاسم سلیمانی توسط تروریسم دولتی آمریکا، در خبرگزاری مهر باز شده، کتاب تازهچاپ «ترامپ» نوشته آلن بدیو فیلسوف را مورد بررسی قرار دادیم. کتاب مذکور دو سخنرانی از بدیو را در روزهای پس از انتصاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا شامل میشود. هر دو سخنرانی بهفاصله دو روز و دو هفته از انتخاب ترامپ در دانشگاههای آمریکا ایراد شده بودند و ترجمهشان نیز در قالب کتاب، بهتازگی وارد بازار شده است.
اما در قسمت سوم این پرونده، قصد داریم قاتل سردار سلیمانی را که همان چارچوب حکومتی آمریکا و سازوکار کاپیتالیسم است، از مسیر اندیشهها و فلسفه فیلسوف معاصر دیگری بشناسیم؛ نوام چامسکی، فیلسوف و نظریهپرداز ۹۱ ساله آمریکایی که به مخالفت و انتقاد به سیاست خارجی آمریکا معروف است و یکی از جملات معروفش هم درباره زندگی در آمریکا و جهانِ تحت سلطه آمریکا از این قرار است: «ما تحت حاکمیت زور زندگی میکنیم نه حاکمیت قانون.»
نوام چامسکی که توسط مطبوعات و روزنامههایی چون نیویورک تایمز، مهمترین روشنفکر در قید حیات خوانده شده، مواضع صریح و نیشوکنایههای مستقیمی به دولت و حکومت آمریکا و کاپتالیسم جهانی دارد. ازجمله نتایجی که از فلسفه سیاسی و انتقاداتش به سیاست خارجی آمریکا میتوان گرفت این است که غرب هنوز در پی استعمارگری است و سیاستمداران آمریکایی نیز در حد وحشتناکی دروغگو هستند. او میگوید پای منافع آمریکا (همان مفهومی که آلن بدیو آن را سرمایهداری جهانی میخواند) که در میان باشد، اصول قیدشده در منشور سازمان ملل مبنی بر ممنوعیت تجاوز پشیزی ارزش ندارد و سازمان ملل هم از سال ۱۹۹۳ تبدیل به سازمانی عملاً آمریکایی شده است. از نظر چامسکی هدف اصلی سیاست آمریکا از حضور در خاورمیانه، به دستگرفتن کنترل ذخایر نفتی دارای ارزش استراتژیک نهفته در زیر شبه جزیره عربستان بوده و هست. درباره آمریکاییشدن سازمان ملل هم بد نیست به این نوشتهها و سخنان افشاگرانه چامسکی درباره سازمان ملل توجه کنیم؛ اینکه سازمان ملل و شورای امنیت در خدمت آمریکا قرار دارند و هدف اصلی از تدوین منشور سازمان ملل در سال ۱۹۴۵، پیشگیری از تکرار بلای جنگهای تجاوزکارانه در جهان از طریق وضع محدودیتهای شدید قانونی بود. یعنی قرار بوده سازمان ملل عاملی باشد تا تجاوز به کشورهای مختلف، هزینه زیادی داشته باشد و به این آسانیها که امروز برای آمریکا هست، نباشد. به گفته چامسکی، براساس مفاد منشور مذکور، مرجع ذیصلاح برای تصویب کلیه اقدامات بینالمللی مثل تحریم اقتصادی یا هر اقدام نظامی، شورای امنیت است. اما آمریکا کشوری قانونشکن است چون در همه جنگهایش از جمله بازه زمانی جنگ ویتنام تا جنگ کوزوو، بارها اصل بنیادین قوانین بینالملل را، هرگاه که سردمدارانش صلاح دانستهاند، زیرپا گذاشته است. چامسکی میگوید متجاوز، متجاوز است مگر آنکه از جانب دولتی که ادعای مشروعیت دارد، دعوت شده باشد.
در مقالهای که در ادامه میآید، فرازهای مربوط به انتقادات چامسکی به سیاست خارجی آمریکا را در فلسفه سیاسی این نظریهپرداز بررسی و تحلیل میکنیم. برای این کار یکی از منابع مناسب، کتاب «فلسفه نوام چامسکی» است که در قالب یکی از عناوین مجموعه آمریکایی «فلسفه وادزفورد» به چاپ رسیده است.
کتاب «فلسفه نوام چامسکی» (On Chamsky) نوشته مورتون وینستون که نسخه اصلیاش در سال ۲۰۰۲ چاپ شده، برای تشریح و توضیح مبانی فلسفه این فیلسوف نوشته شده و ۴ بخش دارد که دو بخشاش درباره فلسفه سیاسی چامسکی هستند. «پیدایش یک ناراضی»، «چرخش چامسکایی در زبانشناسی»، «انتقاد از سیاست خارجی آمریکا» و «فلسفه سیاسی چامسکی» عناوین این چهار فصل هستند که در مقاله پیشرو قصد داریم به فصل «انتقاد از سیاست خارجی آمریکا» ی این اثر بپردازیم و فصول دیگر کتاب را در فرصتی دیگر بررسی کنیم. مورتون وینستون، مبانی انتقادی چامسکی از سیاستخارجی آمریکا را در ۶ محور بررسی کرده که ۵ محورش مربوط به تجاوزهای آشکار و غیرآشکار آمریکا به کشورهای دیگر و محور ششم هم درباره دیدگاه اخلاقی چامسکی است. نویسنده کتاب «فلسفه نوام چامسکی» در اینفصلِ موردنظر از کتاب مذکور، مبانی انتقادی چامسکی به دولت آمریکا را درباره ویتنام، امریکای مرکزی، اندونزی و تیمور شرقی، اسرائیل / فلسطین و کوزوو طبقهبندی کرده و سپس سراغ اخلاق چامسکی رفته است. چکیده و خلاصه مطالب این فصل از کتاب مورتون وینستون به این ترتیب است: «سیاست خارجی آمریکا بهجای پایبندی به اصول حقوق بینالملل که تقریباً همه کشورها آنها را پذیرفتهاند و کشورهای ضعیف را تا حدی از شر همسایگان قویشان محفوظ میدارد، معمولاً تابع این اصل بوده که "حق با طرفی است که سنبهاش پرزورتر است." بارزترین گواه پایبندی به این اصل سیاستهای آمریکا درقبال همسایگانش در امریکای مرکزی و لاتین است.»
بنابراین در مقاله پیشرو، علاوه بر جنایات بشری آمریکا در نقاط مختلف جهان، به آمریکای لاتین هم که بخشی از نقد و نظرهای چامسکی را در بر میگیرد، میپردازیم.
* ۱- مقدمه و کلیت بحث
چامسکی اصرار دارد استانداردهای امروزی حقوق بشر که در قوانین بینالمللی قید شدهاند، در مورد سیاست خارجی آمریکا، قویاً اعمال شوند که چنین اصراری یعنی این استانداردها در آمریکا اعمال نمیشوند چون به قول چامسکی از حد حرف فراتر نرفتهاند. این فیلسوف آمریکایی بارها گفته و میگوید آمریکا بارها و بارها از اصل بنیادین نظام حقوق بینالملل که خود در گیرودار جنگ جهانی دوم به ایجادش کمک کرد (اصل برخورداری کشورهای مستقل از حق اداره امور داخلی خود بدون دخالت سایر کشورها) تخطی کرده است.
یکی از مسائلی که در این نوشتار به آن میپردازیم، بحث دروغهای آمریکا برای مشروعجلوهدادن تجاوزش به کشورهاست. جمعبندی کلی چامسکی درباره این موضوع این است که آمریکا به اسم حفاظت از منافع ملی حیاتی خود، در امور داخلی کشورها دخالت کرده و میکند؛ آنهم با تعبیری محدود از این عبارت، یعنی منافع قدرت مستقر، (که دولت ایالات متحده باشد) و منافع شرکتهای آمریکایی (که دولت نماینده آنهاست). احتمالاً مفهوم منافع شرکتهای آمریکایی که یک دولت نماینده آنها باشد؛ ما را به یاد حکومت محمدرضا پهلوی در ایران خودمان و یا دیگر حکومتهای دستنشانده یا موردتائید آمریکا چون اسرائیل و عربستان سعودی در منطقه میاندازد که چامسکی هم دربارهشان اشارات مهمی دارد.
۱-۱ استعمار قدیم و نسخه نوین آمریکایی _ چرایی وجود پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه
همانطور که اشاره کردیم، چامسکی هدف آمریکا از حضور در منطقه خاورمیانه را کنترل ذخایر نفتی عنوان میکند و میگوید همه اقدامات آمریکا در منطقه مذکور _ از کودتای ۱۹۵۳ سازمان سیا علیه محمد مصدق در ایران و حمایت از یک اسرائیل اسپارتگونه گرفته تا حمایت از صدام در سرکوب کردهای عراق و تحریمهای فعلیاش و … _ همگی ناظر بر همین هدف بوده و هستند.
چامسکی در ادامه همینبحث، استراتژی دستیابی به نفت منطقه را، در راستای انتقال غنایم امپریالیسم انگلیس به آمریکا عنوان میکند چون دیگر امکان استعمار مستقیم توسط انگلستان وجود نداشته است. او جملاتی دارد که در واقع پاسخ این سوال هستند که «چرا آمریکا باید در منطقه ما (خاورمیانه) پایگاههای متعدد نظامی داشته باشد؟» این فیلسوف میگوید «حفاظت از منافع آمریکا در منطقه باید بر عهده مجریان منطقهای و ترجیحاً غیرعرب (ترکیه، اسرائیل، ایران زمان شاه، پاکستان و …) باشد ولی از باب احتیاط، انگلیس و آمریکا هم در قالب پایگاههای نظامی از جزایر آزور تا شمال آفریقا و اقیانوسهای هند و آرام زور بازویشان را به رخ میکشند.
پس در یککلام خلاصه، هدف از حضور آمریکا در خاورمیانه نفت و هدف از تأسیس پایگاههای نظامی، دفاع از این حضور است.
چامسکی با نیش و کنایهای محسوس به این نکته هم اشاره کرده که هیچ قدرت بزرگی حتی با نیکوکاری و ازخودگذشتگی آمریکا حق و صلاحیت این را ندارد که با زور درباره ساختار اجتماعی و سیاسی ویتنام و هر کشور دیگری تصمیمگیری کند. و «حق ندارد در نقش قاضی و مجری بینالمللی ظاهر شود.» ۱-۲ اخلاق چامسکی
اما با اشارهای که به بخش «اخلاق چامسکی» از فصل سوم کتاب مورد اشاره داشتیم، بد نیست به یک جمله مهم مورتون وینستون درباره چامسکی بپردازیم. او میگوید انگیزه اصلی انتقادهای چامسکی از آمریکا، میل او به صداقتداشتن آمریکا درمورد نقشش در مسائل جهانی طی ۵۰ سال گذشته بود است. بنابراین میتوان از این جمله نتیجه گرفت (همانطور که در ادامه فرازهای این مقاله خواهیم دید) چامسکی حکومت آمریکا را دروغگو میداند و از آن توقع راستگویی دارد که البته احتمالاً توقع نابجایی است. او در جایی به نقل از راینهولت نیبور این جمله را هم گفته است: «شاید بارزترین خصیصه اخلاقی جامعه ما (آمریکا) ریاکاری باشد.»
چامسکی در دهه ۱۹۶۰ فعالیتهای سیاسی زیاده داشته و بهروایت خودش، در جلسات مربوط به مقاومت شرکت میکرده، بازداشت میشده، تدریس میکرده و در مجموع، خیلی فعال بوده است. مورتون وینستون هم میگوید چامسکی در دهه مذکور، خلاف بیشتر استادان دانشگاههای نخبه آمریکا که از تظاهراتهای دانشجویی آن دهه دوری میکردند، به صف دانشجوها پیوست و سخنرانیهای ضدآمریکایی زیادی داشت. وینستون براساس فلسفه سیاسی چامسکی درباره جنگ ویتنام میگوید «امروزه صاحبنظرانِ وابسته به جریان اصلی (منظور از جریان اصلی، حکومت آمریکاست) در اشتباهدانستن آن جنگ متفقالقولاند ولی در درسهایی که از آن میگیرند عمدتاً به بیراهه میروند.» این جمله عمق تنبلی صاحبنظران حکومت آمریکا را نشان میدهد چون ظاهراً همیشه باید سرشان به سنگ بخورد و در حملهای شکست بخورند تا درس بگیرند. بههرحال بعضی از جملاتی که چامسکی درباره اینبیراههرفتنها گفته و مورتون وینستون هم در کتابش آورده، از این قرارند: «آمریکا نباید هرگز خود را درگیر جنگی کند که قصد پیروز شدن در آن را ندارد.» و یا «ما نباید همینجوری سرمان را میانداختیم پایین و وارد هندوچین میشدیم.»
نوام چامسکی
ممکن است عدهای تصور کنند چامسکی، بهخاطر فیلسوفبودنش، فکر ضرر و منفعت را کرده که با جنگهای آمریکا مخالفت کرده و میکند. اما وینستون که درباره این فیلسوف کتاب تحلیلی نوشته، میگوید انتقادات چامسکی از جنگی مثل جنگ آمریکا در هندوچین به این خاطر بود که آن را غیراخلاقی و نامشروع میدانست. چامسکی همچنین تهاجم آمریکا به ویتنام و لائوس و کامبوج در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ را اعمالی تجاوزکارانه و مداخله نامشروع دانسته است. او در این زمینه جملاتی دارد که دربردارنده همان مفهوم کدخدامنشی آمریکا هستند و بد نیست مروری روی آنها داشته باشیم؛ جایی که میگوید منظورم از مخالفت با جنگ، بهخاطر پرهزینهبودنش نیست بلکه مخالفتش برپایه همانملاحظاتی است که باعث میشوند جامعه جهانی از تجاوز روسیه به چکسلواکی اعلام انزجار کند. بنابراین نقطه مثبت فیلسوفی مثل چامسکی این است که نه خود را در آغوش کمونیسم انداخته نه اصطلاحاً در آغوش کاپیتالیسم غش کرده است. از نظر او همانقدر که تجاوزکاری کمونیستها بد است، تجاوز کاپیتالیستهای آمریکایی به دیگر کشورها هم نکوهیده است. چامسکی با نیش و کنایهای محسوس به این نکته هم اشاره کرده که هیچ قدرت بزرگی حتی با نیکوکاری و ازخودگذشتگی آمریکا حق و صلاحیت این را ندارد که با زور درباره ساختار اجتماعی و سیاسی ویتنام و هر کشور دیگری تصمیمگیری کند. و «حق ندارد در نقش قاضی و مجری بینالمللی ظاهر شود.» در مجموع، چامسکی در فلسفه سیاسی و انتقاداتش نسبت به دولت آمریکا، رویکردی اخلاقگرایانه دارد کمااینکه مورتون وینستون هم از لفظ «غلیان اخلاقمدارانه» برای او استفاده میکند.
* ۲- ویتنام و دروغهای آمریکا
همانطور که اشاره کردیم، یکی از موضوعات مهم در افشاگریهای نوام چامسکی، درباره دروغهای حکومت آمریکا به مردم خودش و مردم جهان است. این فیلسوف در بحث کاپیتالیسم و کمونیسم میگوید «خارج از عالم دروغپراکنیِ دولتها رژیم دستنشانده ایالات متحده هماناندازه فاقد مشروعیت است که رژیم دستنشانده شوروی در افغانستان.» تنها تفاوت بین شوروی و آمریکا از نظر چامسکی در این بود که آمریکا تبلیغات بهتری در قبولاندن دروغهایش به مردمش داشته است؛ دروغهایی در جهت مشروعجلوهدادن جنگهای تجاوزکارانه و اینکه این حملات برای دفاع از خود صورت گرفتهاند. جالب است که آمریکاییها هنوز هم این دروغ «دفاع از خود» را حتی پس از ترور سردار سلیمانی تکرار میکنند و ظاهراً استفاده از آن، هنوز برایشان خستهکننده نشده است. فراموش نکردهایم که درباره جنگ ویتنام، یکی از تبلیغات آمریکاییها جلوگیری از شیوع کمونیسم در جنوب شرق آسیا بود. کما اینکه این مطلب را در قالب دروغی دیگر درباره آمریکای مرکزی و لاتین هم به کار بردند.
«ایالات متحده هیچگاه مسئولیت کشتار غیرنظامیان و کشتهشدن قریب به ۳ میلیون ویتنامی در آن جنگ را نپذیرفته است. هیچگاه نه به نامشروعبودن و غیراخلاقیبودن آن جنگ اعتراف کرده و نه به دروغبودن بهانههایی که برای آن تراشیده شد.» چامسکی میگوید آمریکا بهخاطر جنایتهایش در جنوب شرقی آسیا، نه عذرخواهی کرده، نه قبول مسئولیت کرده و نه غرامتی پرداخته است. چامسکی در زمینه بررسی دروغهای آمریکا درباره جنگ ویتنام، ۲۲ سال مطبوعات و تحقیقات جریان اصلی (حکومت آمریکا) را زیر و رو کرده و نتیجه این بررسیهای پیگیرانه هم این بوده که بگوید «ایالات متحده هیچگاه مسئولیت کشتار غیرنظامیان و کشتهشدن قریب به ۳ میلیون ویتنامی در آن جنگ را نپذیرفته است. هیچگاه نه به نامشروعبودن و غیراخلاقیبودن آن جنگ اعتراف کرده و نه به دروغبودن بهانههایی که برای آن تراشیده شد.» چامسکی میگوید آمریکا بهخاطر جنایتهایش در جنوب شرقی آسیا، نه عذرخواهی کرده، نه قبول مسئولیت کرده و نه غرامتی پرداخته است.
مفسران جریان اصلی هم به تعبیر چامسکی بهجای پرداختن به جنایتهایی که حکومتشان مرتکبشده به مساله قربانیشدن ۵۸ هزار سرباز آمریکایی در ویتنام پرداختهاند و اینکه آنها قربانی جنگی اشتباه شدند که باید در آن برنده میشدیم. به گفته چامسکی درسی که این مفسران و نظریهپردازان میگیرند این است که آمریکا نباید خود را درگیر جنگی کند که قصد پیروز شدن در آن را ندارد اما هیچوقت نمیگویند جنگ ویتنام نمونهای از تجاوزکاری آمریکا بوده است. یکی از کنایههای چامسکی در اینباره، چنین است: «آنچه اتفاق افتاده دفاع آمریکا از ویتنام جنوبی در برابر تروریستهای مورد حمایت اجانب یعنی ویتنام بوده است.» شاید دلیل چنین رویکرد و یا باوری در آمریکاییها این باشد که واقعاً خود را ناجی دنیا میدانند. بههرحال فعلاً نمیدانیم آمریکاییها واقعاً خواب هستند یا خود را به خواب زدهاند.
* ۲-۱- سندروم استکهلم در ایران؛ سندروم ویتنام در آمریکا
در حالیکه هنوز بحثهای نوام چامسکی درباره جنگ ویتنام را بررسی میکنیم، بد نیست به یکی از مفاهیمی که این روزها در فضای مجازی زیاد دیده و شنیده میشود، بپردازیم: «سندروم استکهلم». در بحبوحه انتشار پستها و استاتوسهای مختلف در فضای مجازی در قالب جملات کوتاه و بلند که در واکنش به شهادت سردار سلیمانی منتشر میشدند؛ عدهای موافق و عدهای مخالف شخصیت سردار سلیمانی و سیاست کشورمان در قبال آمریکا بودند. گروه موافق اما با ارجاعدادن گروه مخالف به «سندروم استکهلم» یادآور این قضیه میشدند که آمریکا از مقطعی مثل کودتای ۲۸ مرداد مشغول دزدیدن اموال ما و ظلم به ایران است ولی مبتلایان به سندروم استکهلم بهدلیل سادهلوحی و فریبخوردنشان با آمریکا همدردی میکنند و معتقدند سردار سلیمانی به حق کشته شده است. سندروم استکهلم یک پدیده روانی است که در آن، فرد گروگان با گروگانگیر همدردی میکند. این اصطلاح تاریخچهای دارد که در این مطلب به آن نمیپردازیم اما درباره جنگ ویتنام هم در تقابل با سندروم استکهلم، اصطلاحی به نام «سندروم ویتنام» وجود دارد که مربوط به تنفر عمومی مردم آمریکا از سیاستهای کشورشان در قبال ویتنام است و از حمله آمریکا به ویتنام تا سال ۱۹۷۵ ادامه داشت. چامسکی در نوشتههایش به این پدیده هم پرداخته و میگوید از قرار معلوم، سندروم ویتنام، مانع آن شد که ایالات متحده پس از رسوایی جنگ ویتنام، نیروهای نظامی خود را به خارج از امریکا اعزام کند.
جالب است که طی روزهای گذشته با وجود رخدادن اتفاق واضحی چون شهادت سردار سلیمانی، بین مردم آمریکا و جهان، نفرتی مثل سندروم ویتنام از دولت آمریکا شیوع پیدا کردهام هنوز برخی از ایرانیها دچار سندروم استکهلم هستند!
سندروم ویتنام و اعتراض مردم آمریکا به سیاستهای دولت خودشان
این آوارگان درباره جانیانی که این جنایات را مرتکب شده بودند، گفتهاند از چریکها و مبارزان کشورشان هیچ شکوه و شکایتی ندارند و همه این جنایات کار ارتش هستند؛ ارتشی که مورد حمایت آمریکا بوده است. میزان این تلفات و آدمکشیها در سال ۱۹۸۰ در السالوادور بهخاطر دخالتهای آمریکا به حدود ۱۰ هزار نفر رسید. * ۳- پرونده آمریکای مرکزی
نقض حقوق بشر توسط آمریکا در منطقه آمریکای مرکزی، در کشورهای نیکاراگوئه، السالوادور، گواتمالا، هندوراس، کلمبیا، شیلی و … خود را نشان داده است. چامسکی میگوید هدف از سیاستهای مداخلهجویانه آمریکا در کشورهای آمریکای مرکزی، «رفع همیشگی تهدید فرضی علیه امتیازهای اجتماعی-اقتصادی با حذف مشارکت سیاسی اکثریت عددی» بوده است. مداخله و ماجراجوییهای آمریکا در آمریکای مرکزی موجب کشتوکشتار و خرابیهای زیادی شده که ما در خاورمیانه و قاره آسیا واقعاً از آنها غافل هستیم. بروز دیکتاتوریهای خشن و سرکوبگر در کشورهای آمریکای مرکزی به بروز رفتارهایی انجامیده که شباهت زیادی با اعمال داعش (دیگر مخلوق آمریکا) در سالهای اخیر دارند. مثلاً: «بمباران و آتشزدن روستاها، قتلعام غیرنظامیان در حال فرار، شلیک به روستاییان بیپناه از هلیکوپتر، مثلهکردن، "سر بریدن"، تجاوز به کودکان هفتهشتساله و سپس پارهپاره کردن بدنشان با سرنیزه، تکهتکه آدمها و ریختن سوپ و قهوه در شکمبه آنها برای تفریح، دریدن شکم زن حامله و بیرون کشیدن جنین و…» همه از جمله فجایعی هستند که آوارگان السالوادوری به چشم دیده بودند. این مطالب را چامسکی در مقالهای که سال ۱۹۸۲ نوشت، به نقل از هیأت تحقیق و تفحص کنگره آمریکا در سال ۱۹۸۱ آورده است. جالب است که این آوارگان درباره جانیانی که این جنایات را مرتکب شده بودند، گفتهاند از چریکها و مبارزان کشورشان هیچ شکوه و شکایتی ندارند و همه این جنایات کار ارتش هستند؛ ارتشی که مورد حمایت آمریکا بوده است. میزان این تلفات و آدمکشیها در سال ۱۹۸۰ در السالوادور بهخاطر دخالتهای آمریکا به حدود ۱۰ هزار نفر رسید.
چامسکی در پیگیریهایش درباره جنایتهای آمریکا در آمریکای مرکزی، به نتایجی رسیده که مشخص میکنند چرا آمریکا بهشت یکعده مهاجرِ سرمایهدار از ایران و همه کشورهای دنیاست. چامسکی که مشغول افشاگری علیه سیاستهای دولت ریگان است، با نقلقول از اسناد محرمانه شورای امنیت ملی آمریکا، مینویسد همّوغم دولتهای آمریکا از ترومن گرفته ریگان، عبارت بوده از: «حفاظت از تجارت و سرمایهگذاریهای آمریکا در منطقه و مقابله با "رژیمهای ناسیونالیستیِ پاسخگوی تقاضای روزافزون مردم برای بهبود فوری اوضاع نابهسامان معیشتی تودهها."» پس رژیمهای ناسیونالیستی که در پی منافع مردم خودشان باشند، برای منافع سرمایهگذارانی که در آمریکا زندگی میکنند، مضر و در حکم تهدید هستند! در همینزمینه و در جهت ادامه دروغهای آمریکا، این بار برای توجیه تجاوز به کشورهای آمریکای مرکزی، به قول چامسکی، «ایننگرانیِ در بوق و کرنا شده که مبادا آمریکای مرکزی به پایگاهی برای تجاوز ارتشهای مورد حمایت شوروی به خاک آمریکا بدل شود، دروغی در پوشش حقیقت برای فریب مردم زودباور آمریکا بود، ضمن اینکه تصادفاً به پیشبرد یکیدیگر از محورهای دکترین ریگان نیز کمک میکرد: "گسترش بازار حمایتی دولت برای ضایعات تولیدی در بخش فناوری عالی و در نتیجه تزریق یارانه دولتی به بخشهای پیشرفته صنایع؛ اقدامی که برای آنکه زهرش را بگیرند، اسمش را گذاشتهاند "صرف بودجه دفاعی".»
یکی از سلسلهدروغهای بزرگ آمریکا در منطقه آمریکای جنوبی، مربوط به دوران ریاستجمهوری رونالد ریگان و انقلاب ساندینیستا است. این اتفاق در سال ۱۹۷۹ رخ داد و آلت دست آمریکا در نیکاراگوئه، سوموزا بود که در پی سقوط دولتش، دولت ریگان با به راهانداختن جنگ تبلیغاتی (که ظاهراً ابزاری همیشگی برای این دولت است)، دولت انقلابی ساندینیستا را به عدم پایبندی به تعهدات بینالمللی، سانسور مطبوعات، بدرفتاری با سرخپوستان میسکیتو و یهودستیزی متهم کرد. بهموازات این جنگ رسانهای هم با اجرای عملیاتی به اسم «عملیات حقیقت» اهداف انقلاب را تحریف کرد و گفت انقلابیهای نیکاراگوئه قصد صدور انقلابشان را به کشورهای همسایه دارند. اگر در اتهامات آمریکا دقیق شویم، میتوانیم الگوی تکراری این اتهامات را درباره کشورهای دیگر از جمله کشور خودمان ایران شاهد باشیم: سانسور مطبوعات، عدم پایبندی به تعهدات بینالمللی، صدور انقلاب و …. جالب است که همه این اتهامات به خود آمریکا برمیگردند و در واقع طبق اصول و ضربالمثلهای قدیمی، قاتلْ بیش از دیگران هایوهوی میکند تا در جمعیت مخفی بماند. آمریکا با اعمال تحریمها و تلاش برای منزویکردن نیکاراگوئه تلاش کرد این کشور را هرچه بیشتر به سمت شوروی هل دهد تا این باور را جا بیندازد که دفاع از نیمکره غربی جهان دربرابر خطر شوروی و کمونیسم ضروری است. بههرحال در هماندوره ریاستجمهوری ریگان بود که ماجرای مکفارلین یا به قول چامسکی رسواییهای سال ۱۹۸۶ (ایران _ کنت را) رخ داد.
چامسکی با بیان ماجرای ترور این چهره علمی، تحلیلی دارد که مخاطب و خواننده کتاب را به یاد ماجرای عربستان سعودی و حذف خاشقجی میاندازد: «در کشورهای تحتالحمایه ما (آمریکا) چنین افکاری براندازانه است و جوخههای مرگ را فعال میکند. یکنکته مشابه دیگر در تاریخ رئیسجمهورهای آمریکا، مساله استیضاح است. رونالد ریگان هم بنا بوده مثل دونالد ترامپ استیضاح شود. ظاهراً قانونگریزی و خطر استیضاح یکنکته مشابه بین رئیسجمهورهای آمریکاست که نشان میدهد هنوز در دوران غرب وحشی به سر میبرند و بنا نیست قانون بهطور کامل بر ایالات متحده حکمفرما شود.
۳-۱ ترور یک چهره دینی و علمی توسط سازمان سیا
از دیگر اتفاقاتی که چامسکی به آنها پرداخته و مشابه با شهادت سردار سلیمانی است، ترور پدر ایگناسیو الاکوریا رئیس دانشگاه امریکای مرکزی است که در سال ۱۹۸۹ رخ داد. جالب است که این بار ترور انجامشده برای حذف یک چهره علمی و یککشیش بوده نه یک مخالف نظامی یا سیاسی. الاکوریا چندروز پیش از کشتهشدنش، درباره علت درگیریها در آمریکای مرکزی سخنانی گفته و خطاب به غربیها گفته بود: «شما زندگیتان را حول محور ارزشهای غیرانسانی سامان دادهاید.» ظاهراً همین جملات هم باعث حذفش شدهاند چون او به سلطه یکگروه اقلیت بر اکثریت انسانهای جهان اشاره کرده و احتمالاً خط قرمزهای آمریکا را رد کرده بوده است.
ایگناسیو الاکوریا (سمت راست) که در سال ۱۹۸۹ در سانسالوادور ترور شد
چامسکی با بیان ماجرای ترور این چهره علمی، تحلیلی دارد که مخاطب و خواننده کتاب را به یاد ماجرای عربستان سعودی و حذف خاشقجی میاندازد: «در کشورهای تحتالحمایه ما (آمریکا) چنین افکاری براندازانه است و جوخههای مرگ را فعال میکند. در داخل، گاه ریاکارانه بیان میشوند و بعد در عمل راهی زبالهدانی میشوند. اما شاید آخرین حرفهای این کشیش بهقتلرسیده شایسته سرنوشتی به از این باشند.»
*۴ - مردم سیاستزدایی شده آمریکا و فایده پرسشگریشان
یک مشکل بزرگ در تاریخ سیاستهای آمریکا، مردم این کشور هستند. ظاهراً باید همانطور که ابتدای این نوشتار مطرح شد، سر همه آمریکاییها چه نظریهپردازان و چه مردم عادی به سنگ بخورد تا درس بگیرند و عموماً هم یا درس را اشتباه میگیرند یا به زودی فراموشش میکنند. چامسکی میگوید «واقعیت شرمآوری که در جریان رسوایی ایران _کنت را از پرده بیرون افتاد، عملاً لاپوشانی شد و خیلی زود فراموش گردید و دور و بریهای ریگان توانستند زمینههای انکاری موجه را برایش مهیا کنند و به این وسیله، مانع از استیضاح او بهخاطر ارتکاب جرم بزرگِ نقش مستقیم قانون مصوب کنگره شوند. اما طبق معمول واقعیت مهم مربوط به نقش امریکا در این فجایع در "چاه حافظه" دفن شد و اکثریت مردم آمریکا آن درسهای تاریخی مهمی را که میباید در اینباره میگرفتند که آمریکا در صحنه جهانی واقعاً مظهر و مدافع چیست، نگرفتند.»
در همینزمینه، چامسکی در فرازی از نوشتههایش از لفظ «فریب مردم زودباور آمریکا» استفاده کرده است. به راستی چه بر سر مردم آمریکا آمده که با وجود اینکه امروز دیگر خودشان هم میدانند توسط رسانهها مسخ شدهاند، نمیتوانند تغییری در خود به وجود بیاورند. تأثیر رسانهها و پذیرش دروغهای مختلف از منابع متنوع و بعضاً ناآگاه را میتوان در رمان و فیلم «دختر گمشده» مشاهده کرد تا فهمید افکار عمومی مردم آمریکا تا چهحد، مقابل تاثیرپذیری از رسانهها بهویژه آنهایی که دروغ میگویند، ضعیف است.
با برگشت به مسیر بحث اصلی، چامسکی درباره مساله مکفارلین یا همان رسوایی ایران _کنت را و افکار عمومی آمریکا، نقطه روشنی هم دیده و آن نقطه این است که حتی در جامعه سیاستزدایی شدهای چون ایالات متحده که هیچ حزب سیاسی یا مطبوعات مخالفی، خارج از طیف محدود اجماع شرکتمدار وجود ندارد، باز هم اقدام مردمی میتواند تأثیری چشمگیر بر سیاستها داشته باشد، حتی اگر غیرمستقیم باشد.
* ۵- پرونده اندونزی و تیمور شرقی _ شباهت نیویورک تایمز سالِ ۱۹۷۵ با اینستاگرامِ سال ۲۰۲۰
پیگیریهای چامسکی باعث شده این حقیقت هم برملا شود که دخالتهای آمریکا در چالشهای بین اندونزی و تیمور شرقی، باعث بهراهافتادن حمام خونی شد که ۵۰۰ هزار نفر در جریانش کشته شدند. ظاهراً آمریکا هرجا قدم میگذارد و در امور داخلی هر کشوری دخالت میکند، نمیتواند این ماجراجوییها را بدون کشتوکشتار به سرانجام برساند و احتمالاً رسیدن به هدف، آنقدر برای سران آمریکا مهم است که آمار بالای کشتهشدگان نه باعث عذرخواهیشان میشود، نه غرامت دادن و نه درسگرفتنشان. یکی از مسائلی که در پرداخت چامسکی به پرونده دخالتهای آمریکا در اندونزی و تیمور شرقی مورد اشاره قرار گرفته و بد نیست مورد توجه ما هم قرار بگیرد، گزینشیبودن رسانههای وابسته به حکومت آمریکا و ظاهراً روشنفکر است. از نظر چامسکی، تجاوز اندونزی به تیمور شرقی و همه کودتاها و تبعاتش که در سال ۱۹۷۵ با حمایت آمریکا صورت گرفت، نمونه بارز گزینشیبودن گزارشهای رسانههای وابسته به شرکتها و اظهارنظرهای روشنفکران حکومتی است. یکی از افشاگریهای چامسکی در این زمینه درباره روزنامه نیویورک تایمز است که مشابه با رویکرد اینستاگرام درقبال فعالیتهای ایرانیان درباره ترور سردار سلیمانی است. چامسکی میگوید: «حجم اخبار و گزارشهای مربوط به تیمور در سال ۱۹۷۵ حجم قابل توجهی بود، اما پس از حمله اندونزی تنزل یافت و با به اوجرسیدن خشونتها به صفر رسید…» چامسکی میگوید بیخبر نگه داشتن افکار عمومی از اتفاقات و کشتارهای وحشیانهای که در تیمور شرقی رخ میداد، برای آمریکاییها اهمیت حیاتی داشت. او باز هم یکی از کنایههای سیاسیاش را در این بحث حواله حاکمیت آمریکا میکند و رویکرد این دولت و رسانههایش را در قبال کشتار تیمور شرقی، «نمونه ماهیت وجدان غرب و دغدغههای اخلاقیاش» عنوان میکند.
تجاوز اندونزی به تیمور شرقی و همه کودتاها و تبعاتش که در سال ۱۹۷۵ با حمایت آمریکا صورت گرفت، نمونه بارز گزینشیبودن گزارشهای رسانههای وابسته به شرکتها و اظهارنظرهای روشنفکران حکومتی است. یکی از افشاگریهای چامسکی در این زمینه درباره روزنامه نیویورک تایمز است که مشابه با رویکرد اینستاگرام درقبال فعالیتهای ایرانیان درباره ترور سردار سلیمانی است. * ۶- پرونده اسرائیل و فلسطین
در بخش مربوط به استعمار قدیم انگلستان و استعمار نوین آمریکایی در این مقاله، به سوال چرایی وجود پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه پاسخ دادیم. اما یکسوال دیگر که دخالتهای آمریکا در منطقه به وجود میآورد، این است که جایگاه اسرائیل و حمایتهای آمریکا از این رژیم، کجای صورتمساله قرار دارد. گفتیم به تعبیر چامسکی علت کلی حضور آمریکا در منطقه و تسلط بر منابع نفت، این بود که استعمار انگلستان دیگر توانایی لازم را برای سلطه بر منطقه و نفتاش را نداشت. اما چامسکی در ادامه، این توضیح را اضافه میکند که رابطه خاص آمریکا و اسرائیل در این بستر استراتژیک کلی به وجود آمد. البته گوشه و کنار و منابع رسمی و غیررسمی، علت حمایت آمریکا از اسرائیل را مسائل ایدئولوژیک یهودیان صهیونیست برای دوران آخرالزمان و جلوگیری از مساله ظهور عنوان کردهاند که نادرست هم نیست اما یکی از مهمترین مسائل علنی و تحلیلی که چامسکی هم آن را مطرح کرده همین راهبرد استراتژیک تسلط بر منابع نفت منطقه است که اسرائیل نقش مهمی در آن دارد.
مورتون وینستون ضمن اینکه در کتاب «فلسفه نوام چامسکی» به این مساله اشاره دارد که روایت چامسکی از کشمکش فلسطین و اسرائیل با روایت رسمی رسانههای آمریکایی تفاوت چشمگیری دارد، عبارت توصیفی چامسکی برای اسرائیل را هم ذکر میکند: «مجری قابل اعتماد آمریکا در منطقه.»
یکی از افشاگریها و پیگیریهای چامسکی درباره پایبندنبودن اسرائیل و آمریکا به قطعنامه ۲۴۲ سازمان ملل است که نمونه دیگری از عدم پایبندی حکومت آمریکا به قوانین بینالمللی است. طبق این قطعنامه که در سال ۱۹۶۷ تصویب شد، بنا بوده اسرائیل کلیه اراضی تصرفشده در جنگ ۱۹۶۷ را در ازای تضمین امنیت مرزهایش و تدابیری دیگر، پس بدهد. اما بارها از عملیکردن مفاد قطعنامه امتناع کرده و آمریکا هم در ظاهر با قطعنامه موافقت میکرده است. چامسکی میگوید در این میان انور سادات رئیسجمهور مصر با پذیرش محورهای قطعنامه ۲۴۲ در سال ۱۹۶۷ دست آمریکا و اسرائیل را رو کرد. نمیخواهیم در این مطلب به انور سادات و تقابلش با اسرائیل و آمریکا بپردازیم چون دامنه بحث بسیار گسترده میشود. اما بهطور خلاصه به یکی از تحلیلهای چامسکی درباره جنگ اسرائیل با اعراب میپردازیم؛ جنگی که در سال ۱۹۷۳ رخ داد و با جنگ ۳۳ روزه که سال ۲۰۰۶ به وقوع پیوست، اصطلاحاً زمین تا آسمان فرق میکرد. به قول چامسکی، گرچه اسرائیل به لحاظ نظامی بهسرعت در جنگ پیروز شد، اما زمانیکه عربستان سعودی هم به تحریم نفتی مصر و سوریه توسط آمریکا پیوست، واشنگتن متوجه شد ردّ اقدامات یا کنترل مصر و دیگر کشورهای تولیدکننده نفت به این سادگیها هم نیست. در نتیجه استراتژی خود را تغییر داد که هدف از این تغییر، این بود که مصر بهعنوان کشوری وابسته به آمریکا پذیرفته شود. بهاینترتیب مصر از جریان درگیریها خارج میشد و اسرائیل هم تبدیل به اسرائیل بزرگ میشد. در هماندوران بود که آمریکا و اسرائیل حاضر نشدند فلسطینیها را بهعنوان طرف قانونی مذاکره به رسمیت بشناسند و برچسب «سازمان تروریستی» را به سازمان آزادیبخش فلسطین زدند. در ادامه این روند آمریکا بارها از حق وتو برای جلوگیری از حصول توافق صلح در چارچوب قطعنامه ۲۴۲ استفاده کرد.
در نتیجه امضای قرارداد صلح کمپدیوید (مربوط به انور سادات میشود و اینجا به آن نمیپردازیم) که در ادامه اتفاقات مذکور رخ داد و در سال ۱۹۷۸ منعقد شد، اسرائیل میتوانست با دشمنان شمالی خود یعنی سوریه و سازمان آزادیبخش فلسطین در لبنان، جدا جدا و سرفرصت بجنگد. چامسکی جمله جالبی دارد که بیانگر میزان وخامت آزادی بیان و غرضورزی رسانهها در آمریکا نسبت به دیگر کشورها حتی رژیم صهیونیستی است: «دلایل واقعی تجاوز ۱۹۸۲ (حمله اسرائیل به جنوب لبنان) در خود اسرائیل هیچگاه پوشیده نبوده است، ولی در ایالات متحده جزو ناگفتنیهاست.»
چامسکی یادآوری کرده که همه این مسائل در خبررسانی به افکار عمومی آمریکا کاملاً تحریف شدند و در روایتهای رسمی دلیل تجاوز اسرائیل، حفاظت از جمعیت غیرنظامی شمال آن کشور از راکتها و آتش توپخانه فلسطینیان اعلام شد؛ هدفی که البته هیچگاه حاصل نشد. حتی پس از عقبنشینی اسرائیل به منطقه امنیتی فعلیاش... ۶-۱ چرا اسرائیل برای حمله پیشدستی میکند؟
مجرمی که بیم آن دارد هرلحظه توجهات عموم را بهسمت خود جلب کند، سریع محیط را بههم ریخته و اصطلاحاً دعوا راه میاندازد. این الگویی است که اسرائیل درباره حمله سال ۱۹۸۲ خود به جنوب لبنان از آن استفاده کرده است. چامسکی جایی از نوشتههای خود، نقلقولی از اسحاق شامیر نخستوزیر وقت اسرائیل دارد که گفته بود «اسرائیل وارد جنگ شد چون با خطری هولناک مواجه بود. خطری که البته بیشتر جنبه سیاسی داشت تا نظامی.» خطر مورد اشاره شامیر، این بود که سازمان آزادیبخش فلسطین با رعایت آتشبس و اعلام ترجیح مذاکره بر تروریسم داشت اعتبار کسب میکرد. بهاینترتیب رفتهرفته به شکل یکطرف مذاکره قانونی جلوهگر میشد. (به ترکیب مذاکره قانونی دقت داشته باشیم) چامسکی یادآوری و البته افشاگری کرده که همه این مسائل در خبررسانی به افکار عمومی آمریکا کاملاً تحریف شدند و در روایتهای رسمی دلیل تجاوز اسرائیل، حفاظت از جمعیت غیرنظامی شمال آن کشور از راکتها و آتش توپخانه فلسطینیان اعلام شد؛ هدفی که البته هیچگاه حاصل نشد. حتی پس از عقبنشینی اسرائیل به منطقه امنیتی فعلیاش و تغییر دشمن از گروه بهاصطلاح «اصلاحشده» سازمان آزادیبخش فلسطین به حزبالله.»
بههرحال پیش از آنکه ورود آمریکا به جنگ بالکان و کوزوو را هم بین نوشتهها و سخنرانیهای چامسکی بررسی کنیم، بد نیست به یکواقعیت مورداشاره او درباره اسرائیل و فلسطین اشارهای داشته باشیم. عموماً ممکن است این تصور در ایران وجود داشته باشد که مردمان ساکن اسرائیل، از تماس و رفتوآمد با فلسطینیان پرهیز دارند اما چامسکی در فرازی که دارد درباره سیاستهای یاسر عرفات در تقابل با آمریکا و اسرائیل صحبت میکند، به یکنکته مهم اشاره دارد؛ اینکه همانند وابستگی سفیدپوستان افریقای جنوبی به نیروی کار کارگران سیاه فقیر، اقتصاد اسرائیل هم سخت وابسته به نیروهای کار ارزان فلسطینیان است و این موضوع با تائید و موافقت عرفات روبرو شد که با خیانت به ملتش برای کسب قدرت شخصی، نشان داد آمریکا و اسرائیل میتوانند با او وارد معامله شوند. نتیجهگیری از این فراز از نوشتههای چامسکی این است که آمریکا و اسرائیل در فلسطین هم دنبال استعمار هستند و آنچه نسبت به حقوقِ بشرِ فلسطینیها برایشان در اولویت است، سود شرکتهای آمریکایی برای استخراج نفت است.
* ۷ - دخالتهای آمریکا در کوزوو و بالکان
در سال ۱۹۹۹ گفته شد صربها مشغول نسلکشی مسلمانان کوزوو هستند. بنابراین آمریکا بهنفع مردمان رنجدیده کوزوو وارد جنگ شد و میلوشویچ را سر جایش نشاند. البته آمریکا در این حمله تنها نبود و ناتو نیز همراهیاش میکرد. چامسکی در اینباره سوال مهمی مطرح میکند: «آیا نمیشود پاسخ امریکا و انگلیس و متحدانشان در ناتو به اوضاع کوزوو در اوایل ۱۹۹۹ را هم مصداق جنایت دانست؟ نه آنطور که در رسانهها تصویر شد پیکاری شکوهمند و انساندوستانه.» اگر به سوال چامسکی دقت کنیم، هم اعمال آمریکا را جنایت میداند و هم به وارونهنشاندادن واقعیت توسط رسانههای کشورش انتقاد میکند. او در همینمواضعش درباره جنگ بالکان، دوباره از انگلستان یاد میکند و این بار صفت «وردست باوفای آمریکا» را برایش انتخاب کرده است: «اینگونه است که تنها ابرقدرت دنیا در نقش ژاندارم دنیا بهاتفاق وردست باوفایش، امپراتوری سابق (ملقب به بریتانیای کبیر) با نادیدهگرفتن مفاد منشور سازمان ملل در خصوص شرایط توسط بهزور دستبهکار یک عملیات بمباران بزدلانه از ارتفاع بالا برضد صربستان میشوند، آنهم فقط چون "درستش را این میدانند."»
چامسکی میگوید سازمان ملل با همه محاسنی که دارد، نهادی بهشدت معیوب است و «کدام مشخصه از مشخصات سیستم فعلی سازمان ملل معیوبتر از اینکه شورای امنیت دارای پنج عضو دائم است که قادرند با استفاده از حق وتوی خود، جلوی هر اقدامی را بگیرند؟ نمونهاش آمریکا که مرتب با استفاده از حق وتوی خود مانع از هرگونه اقدام علیه اسرائیل میشود.» یکی از حقایقی که چامسکی در انتقاداتش درباره جنگ کوزوو دارد، بمباران صربستان از ارتفاع بالاست. طبق اطلاعات نگارنده این مطلب، بهعلت پرواز در ارتفاع بالا و تجهیزات مدرن، هدفقراردادن هواپیماهای آمریکا توسط پدافند هوایی صربها امری بسیار دشوار بود و ساقطکردن یک فروند F۱۱۷ «شاهین شب» آمریکایی، یکی از افتخارات صربها در آن برهه تاریخی به حساب میآید. البته اگر فیلم سینمایی و تبلیغاتی «پشت خطوط دشمن» را که آمریکا در سال ۲۰۰۱ ساخت دیده باشیم، ظاهراً صربهای جنایتکار با امکانات موشکی پیشرفته، میتوانستهاند F۱۸ های فوق پیشرفته آمریکایی را به راحتی هدف قرار دهند! بههرحال چامسکی به کشتهشدن ۵۰۰ غیرنظامی دربمباران یوگسلاوی توسط آمریکا و ناتو اشاره کرده و میگوید مفاد توافقنامه «رامبویه» هم که پس از جنگ کوزوو و تسلیم صربستان امضا شد، بهدرستی به اطلاع افکار عمومی نرسیده است. او این افشاگری را در نوشتههایش دارد که این توافقنامه در واقع «اشغال نظامی کامل و کنترل سیاسی اساسی کوزوو به وسیله ناتو» بود که کوزوو را استان جمهوری فدرال یوگسلاوی میدانست و همچنین «اشغال نظامی مؤثر سایر قسمتهای جمهوری فدرال یوگسلاوی به صلاحدید ناتو». چامسکی در این بحث یک اشاره تندوتیز دیگر هم به انگلیس و آمریکا دارد؛ همانجاییکه صحبتش درباره کلینتون و تونی بلر و اعتبار ناتو است: «منظورشان اعتبار ابرقدرت حاکم و سگ دستآموزش است.» چامسکی میگوید آمریکا برای بمباران صربستان حتی درصدد کسب مجوز شورای امنیت هم برنیامد چون بیتردید انتظار آن را داشت که روسیه و چهبسا چین آن را وتو کنند و خواستار درپیشگرفتن راهحلی دیپلماتیک شوند. این فیلسوف میگوید: «امریکا و انگلیس به پیروی از همان الگوی همیشگی بیاحترامی به قوانین بینالمللی در هنگام مغایرت آن قوانین با منافعشان بهراحتی منشور سازمان ملل را نادیده گرفتند.»
سازمان ملل پیش از حمله به یوگسلاوی خواسته بود راه دستیابی به راهحلی دیپلماتیک برای مساله کوزوو هموار شود اما آمریکا، انگلیس و متحدانشان در ناتو مخالفت کرده و بمباران یوگسلاوی را آغاز کردند. پس این هم یکی دیگر از مثالهای آن نقضقانونهایی است که چامسکی درباره سیاستخارجیآمریکا صحبتش را کرده است. تازه آمریکا و متحدانش در این زمینه به همین بسنده نکرده و با (بهتعبیر چامسکی) لاپوشانی بیدردسر، از طریق جوسازی رسانهای اینطور القا کردند که خشونت در کوزوو پیش از بمباران آنها وجود داشته است. البته باید این تذکر را هم بدهیم که چامسکی دوباره و در این بحث هم سازمان ملل را نهادی قابل اتکا و تأثیرگذار نمیداند و تیغ تیز انتقادش را روی این نهاد مثلاً بینالمللی بلند میکند. او در جایی میگوید سازمان ملل با همه محاسنی که دارد، نهادی بهشدت معیوب است و «کدام مشخصه از مشخصات سیستم فعلی سازمان ملل معیوبتر از اینکه شورای امنیت دارای پنج عضو دائم است که قادرند با استفاده از حق وتوی خود، جلوی هر اقدامی را بگیرند؟ نمونهاش آمریکا که مرتب با استفاده از حق وتوی خود مانع از هرگونه اقدام علیه اسرائیل میشود.»
ساختمان ستاد مشترک ارتش صربستان که با موشک کروز آمریکا و ناتو مورد هدف قرار گرفت
چامسکی در فلسفه سیاسی خود به کمکهای نظامی و تروریستی آمریکا به کلمبیا، کمک به ترکیه برای پاکسازی قومی کردهای این کشور و طراحی عملیات خلیج خوکها برای تغییر در کوبا هم اشاره میکند که در این نوشتار فرصت پرداختن به آنها را نداریم اما بد نیست به یکیدیگر از کنایههای چامسکی درباره سیاستهای آمریکا اشاره کنیم که درباره حمله به صربستان در سال ۱۹۹۹ است: «در طول بحران، سران ناتو یکصدا تاکید میکردند که تصمیم به بمباران در ۲۴ مارس به دو دلیل الزامی بود: ۱- توقف پاکسازی قومی خشونتباری که همانطور که پیشبینی میشد بمباران ناتو بر شتاب آن افزود و ۲- تثبیت اعتبار ناتو. دلیل اولی که هیچ، ولی دلیل دوم معقول است.» او میگوید خلاف حرفی که آمریکا و اروپا برای حمله به صربستان میزدند، اسناد و مدارک میگویند آنجا خبر خاصی نبود. نتیجه حملهای هم که انجام شد، تثبیت کنترل آمریکا بود. نمونه امروزیتر این دروغگویی آمریکاییها، مساله اثبات و پیداکردن سلاحهای کشتار جمعی در عراقِ زمان صدام بود که هنوز هم پیدا نشدهاند.
* ۸- جمعبندی
اگر بخواهیم از دلِ نوشتهها و مواضع چامسکی درباره حمله آمریکا به صربستان، دیگر حملات و حضورهایش در مناطق مختلف دنیا، به یک جمعبندی و نتیجه برسیم؛ میتوانیم این کار را با اتکا به این جملاتش انجام دهیم: «دلیل مجازات متمردانی نظیر اسلوبودان میلوشویچ و صدام حسین، نه کارنامه آنها در زمینه نقض حقوق بشر یا ارتکاب جنایات دیگر، بلکه تن ندادنشان به درخواستهای واشینگتن و همسو نشدنشان با سیاستهای آمریکاست.»
چامسکی در جایی از نوشتههایش از لفظ «سیاستهای واقعی» آمریکا استفاده کرده و میگوید آمریکا و ناتو جواز مداخلهگری در سرتاسر جهان را برای خود صادر کردهاند، بهویژه در مواردی که بتوانند سیاستهای واقعی خود را زیر لوای انساندوستی پنهان کنند.
نکته تکمیلی این است که آمریکا و متحدانش تا زمانی که توانایی پنهانکردم اغراضشان را زیر لوای انساندوستی داشته باشند، از شعارهای حقوقبشری استفاده میکنند اما بارها در عمل نشان دادهاند که وقتی حنایشان رنگی نداشته باشد، ابایی از بروز وحشیگری عریانی که با شعار توجیه نمیشود، ندارند. نزد آنها مهم نیست جنایت را با پوشش یا بی پوشش، با واسطه یا بیواسطه انجام دهند؛ مهم، مرحله بعدی یعنی توجیه است که رسانهها و تبلیغات بناست کارشان را در آن مرحله خوب انجام بدهند و دروغ را با پوشش حقیقت به خورد مخاطبان و افکار عمومی بدهند. مثل جنایتی که اخیراً در حق سردار سلیمانی انجام شد و سپس دفاع از امنیت مردم آمریکا (که کیلومترها دروتر از ایران و عراق هستند) نامیده شد.