قاسم تبریزی می‌گوید که عده‌ای در تاریخنگاری با تحریف اسناد سعی در تطهیر چهره پهلوی دارند، هدف این طیف در اصل تطهیر استعمار و نقش مخربش در ایران است؛ همچنین نباید نسبت دروغ به رجال پهلوی داد.

به گزارش خبرنگار مهر، طبقات و اقشار مختلف جامعه ایران در دهه ۴۰ به این نتیجه رسیدند که با پذیرفتن زعامت سیاسی مرجعیت اعلای شیعه نظام حاکم بر کشور را از دیکتاتوری به دموکراسی تغییر دهند. تصمیم آنها پس از گذشت نزدیک به دو دهه مبارزه در بهمن ۱۳۵۷ به نتیجه رسید و رژیم دیکتاتوری سقوط کرد، اما این پیروزی آسان به دست نیامد. فراز و فرودهای آن دو دهه و اتفاقات تلخ و شیرینی دوران مبارزات درس‌های خوبی را به آیندگان می‌دهد.

تاریخ در ادوار بعدی خود به این درس‌ها نیاز دارد، چه معتقد به تکرار تاریخ باشیم چه نباشیم. اینکه در آن سال‌های مبارزه چه گذشت توسط بسیاری از انقلابیون و شاهدان رخدادهای آن روزها روایت شده است. از سال‌های آغازین دهه ۷۰ نهضت جمع‌آوری خاطرات انقلابیون مسلمان به راه افتاد و مراکزی چون مرکز اسناد انقلاب اسلامی و بعدها حوزه هنری به ضبط این خاطرات شفاهی اقدام کردند و کتاب‌هایی از آن خاطرات منتشر شد.

اما اینجا یک سوال مهم پیش می‌آید که آیا این سخن مشهور که «تاریخ را پیروزمندان می‌نویسند» درباره تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی ایران نیز مصداق دارد یا خیر؟ آیا نسل جدید و جوانان و نوجوانان با این منابع از حقیقت رخدادها باخبر شده‌اند یا اینکه روایتی بنا بر مصلحت را خوانده‌اند؟ درباره چند و چون و کیفیت تاریخ‌نگاری انقلاب با استاد قاسم تبریزی به گفت‌وگو نشستیم. او از اصحاب نزدیک شهید آیت‌الله بهشتی و شهید رجایی بود و از پیش از انقلاب فعالیت خود را در عرصه تاریخنگاری و نشر کتاب آغاز کرد.

حجم عمده اسناد منتشر شده از حکومت پهلوی که متعلق به نهادهایی چون وزارت اطلاعات و… بودند، با تلاش شبانه روزی کارکنان مرکز بررسی اسناد تاریخی انتشار یافته است. استاد تبریزی در استفاده از اسناد فوق دقت بیشتری دارد و سعی و تبلیغ می‌کند که در دسترس پژوهشگران و علاقه‌مندان قرار گیرد. بخش نخست این گفت‌وگو را در ادامه بخوانید:

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بسیاری دست به قلم بردند و روایت‌هایی را از تاریخ پهلوی و تاریخ مبارزه انقلابی مردم نوشتند که البته درباره سندهای آنها اما و اگرهایی داشت. پس از آغاز جنگ تحمیلی اما روی متن کنترل بیشتری شد. در سال‌های پس از جنگ اما بجز روایت رسمی پژوهشگران مراکز اسنادی از تاریخ اجازه انتشار دیگر روایت‌ها هم داده شد. فی المثل آثار عباس میلانی هم در ایران با مجوز رسمی منتشر شدند. حتی بعدها نهادهای اسنادی و پژوهشی در حوزه تاریخ‌نگاری مانند مرکز اسناد انقلاب اسلامی، «روایت‌های دیگر» را سانسور نکرده و خود به انتشار آنها اقدام کردند. با این اوصاف اما بازخوانی حتی انتقادی جریان رسمی تاریخ‌نگاری انقلاب مهم است. برای شروع دیدگاه کلی‌تان درباره تاریخنگاری انقلاب را مطرح کنید و بفرمایید که آیا در این جریان مصلحت بیشتر تاثیر گذاشته است یا حقیقت؟

پیش از پاسخ مستقیم به این سوال لازم است مقدمه‌ای را در ضرورت تاریخنگاری بیان کنم. البته شاید شما با همین مقدمه بتوانید پاسخ سوال‌تان را دریافت کنید. سوال در این است که تاریخ به چه کار می‌آید و چرا ما باید تحقیقات تاریخی داشته باشیم و کاربرد تاریخ چیست؟ آیا تاریخ نبش قبر گذشتگان و افسانه و اساطیر است؟ آیا تاریخ ابزار سیاست، یا ابزاری برای سیطره قدرت حکومت است؟ یا وسیله‌ای است برای رسیدن به شهرت و ثروت و امثال این‌ها؟ براستی تاریخ چیست؟ برای چیست؟ چرا باید تاریخ را بشناسیم؟

طبیعی است که هر ایدئولوژی برای تاریخ تعریف خودش را ارائه دهد. مارکسیسم، غرب، سلطنت‌طلب‌ها، ناسیونالیست‌ها، اومانیست‌ها و… هرکدام تعریف خودشان را از تاریخ دارند. تعریف‌ها عمدتاً از ایدئولوژی‌ها برمی‌خیزد. بر این اساس با نگاهی به قرآن و سیره ائمه (ع) می‌توان به طور خلاصه چهار رسالت را برای تاریخ در نظر گرفت: نخستین رسالت تاریخ از منظر قرآن، مولفه درس عبرت بودن آن است. از سرنوشت کفار، ظالمان و ستمگرانی مثل فرعون، نمرود، شداد، ابولهب و ابوجهل که تجسم بدی، ظلم، پلیدی و پستی هستند، انسان عبرت می‌گیرد تا مثل آنها نباشد. به تبع آن زندگی و کارنامه ذلت بار و منحط امثال آتیلا، هیتلر، رضاشاه، تیمور بختیار، نعمت الله نصیری، پرویز ثابتی و… درس عبرت است.

تاریخ نه ابزار سیاست است و نه نبش قبر گذشتگان. من که اینجا نشسته‌ام باید از هویدا عبرت بگیرم رسالت دوم تاریخ این است که نهاد ارائه الگو و نماد مثبت است. در منطق قرآن زندگی پیامبران مانند موسی (ع) و عیسی (ع)، به عنوان نمونه‌ای از انسان‌های موفق که به دستور خدا در راه رشد و تحول و عدالت و قسط در جامعه‌شان مبارزه کردند، الگو هستند. همینطور مقام مقدس پیغمبر مکرم اسلام و ائمه معصومین (ع) نیز مصادیق الگوی حسنه و انسان کامل است. حتی قرآن به جز پیغمبران، که به هر حال متصل به وحی مستقیم بودند، از غیر پیامبران و انسان‌های عادی نیز مثال می‌آورد. لقمان حکیم برده بود، اما حکمت، عقل و معرفتش در اوج قرار داشت. او نه در اثر وحی که به دلیل سیر و سلوک عملی به این مقام رسید. مثال‌های دیگر از این شخصیت‌ها مادر و خواهر حضرت موسی (ع) و حضرت مریم (س) هستند. حتی قرآن که فرعون را به دلیل ظلمش عبرت می‌داند، همسر فرعون را شهیده معرفی و او را الگوی مثبت می‌داند. یعنی در خانه ظلم و ستم هم می‌توان یک موحدِ مبارز و یک مجاهدِ شهید بود. به همان نسبت نیز صحابی و یاران پیامبر (ص) و ائمه هدی (ع)، علما، عرفا، حکماً و مجاهدان راه حق، الگوی مثبت هستند.

سومین رسالت تاریخ از منظر قرآن، طرح سرنوشت اقوام و ملل و حکومت‌هاست. قرآن سرنوشت قوم ثمود، عاد، بنی اسرائیل و… را همراه با عوامل انحطاط و عوامل موفقیت‌شان بیان کرده است. حتی درباره بنی‌اسرائیل قرآن می‌گوید که تحت سلطه فرعون بدبخت و ذلیل بودند، پیامبر خدا آنها را نجات داد و مستقل شدند، اما بعدها خود به دوران جاهلیت فرعونی برگشته و ظالم، ستمگر، فاسد و فاسق شدند. این یک عبرت اجتماعی و… است.

رسالت چهارم شناخت حق و باطل است. ما یک راه کمال، سعادت و عدالت داریم و یک راه انحطاط، ظلم، ستم و پلیدی. انسان آزاد است و به هر راهی می‌تواند و می‌خواهد می‌رود. خداوند انسان را آزاد آفریده و راه و حق و باطل را هم نشان داده است. قرآن، فرقان است یعنی جدا کننده حق و باطل. این موارد مبانی تاریخنگاران جامعه اسلامی و مسلمانان است که مسلماً نیاز دارد تا توسط مفسران و قرآن شناسان عالم، صالح و مصلح تبیین شود.

در تاریخنگاری نباید دولت‌پرستی کرد. دولتی بودن یعنی مصلحت اندیشی، دولتی بودن یعنی توجیه. دولتی بودن یعنی تحریف حقایق پس تاریخ نه ابزار سیاست است و نه نبش قبر گذشتگان. من که اینجا نشسته‌ام باید از هویدا عبرت بگیرم. نفس ظالم بودن بد است. من ممکن است هیچکاره باشم اما ظالم باشم. یک کارگر معمولی باشم اما به دیگران ظلم کنم. یک وقت هم ممکن است مثل فرعون حاکم باشم و ظلم کنم. اصل و اساس نفس، ظلم، طغیان و عصیان است.

اگر امروز ما سید حسن تقی‌زاده، رضا خان، ملکم خان و… را نقد می‌کنیم، هدف‌مان نبش قبر نیست، بلکه عبرت گرفتن از آنها مهم است. اگر هم تعریفی از شخصیت‌هایی چون شهیدان مدرس، چمران، بهشتی و دیگر بزرگان می‌کنیم هدف ارائه الگوی مثبت است تا مردم مثل آنها باشند. هدف از اینکار شخصیت پرستی نیست چرا که در اسلام قهرمان پرستی نداریم. پیغمبر اسلام (ص) که انسان کامل است پیش از هر چیز عبد است. بزرگترین نامی که برای آقا امام زمان (عج) می‌بریم عبد صالح خداست. اگر داریم از علامه محمدتقی جعفری یا علامه سیدمحمد حسین طباطبایی تعریف می‌کنیم تعریف از علم و تقوا و انسانیت است.

اگر امروز از علل سقوط رژیم پهلوی حرف می‌زنیم هدف ما نباید مسخره کردن این رژیم باشد. باید با بیان این دلایل درس عبرت‌ها را بیان کنیم. عوامل سقوط آن رژیم وابستگی به استعمار و صهیونیسم، ذلت در برابر بیگانگان، ظلم و ستم، فساد و تباهی بود، بنابراین برای باقی ماندن حکومت نباید مثل پهلوی و عمالش عمل کرد. اگر مطرح می‌کنیم که خط امام، خط رهبری، یعنی خط حق. شهید آیت الله محمدباقر صدر جمله معرفی دارد که در امام خمینی ذوب شوید آن گونه که او در اسلام ذوب شده است. امام (ره) خود نیز یک سخن معروفی دارد به این مضمون که اگر من یک کلام خلاف اسلام حرف بزنم همین مردم من را از بین می‌برند. پس اصل اسلام است.

این نکته بسیار مهمی است. یعنی گرایش به امام به دلیل تفکرات ایشان بود نه صرفاً نام امام؟

بله گرایش به امام به دلیل راه انتخابی‌اش بود. از آن طرف درگیری با آمریکا هم به دلیل ماهیت امپریالیستی، استکباری و استعماری‌اش است. خط آمریکا خط انحطاط، ظلم، ستم و تباهی است. ما با مردم آمریکا و انگلیس که کاری نداریم. اما حاکمیت آنها خطی که انتخاب کرده، شیطانی است. جمله‌ای را یکی از متفکران غربی را به این مضمون گفته که صحبت آیت‌الله خمینی در توصیف آمریکا به شیطان بزرگ بودن، یعنی اینکه ایدئولوژی شیطانی بر آمریکا حاکم است و این عین حقیقت و واقعیت است.

بنابراین ما با این نگرش وارد تاریخ می‌شویم. حال این میان دولتی بودن یعنی چه؟ هیچ. در تاریخنگاری نباید دولت‌پرستی کرد. دولتی بودن یعنی مصلحت اندیشی، دولتی بودن یعنی توجیه. دولتی بودن یعنی تحریف حقایق. البته در ایران مبارزه با دولت گاهی مبارزه با حق می‌شود. ما باید برای نقد دولت و حکومت معیار داشته باشیم. یک مرتبه است که جامعه را با معیارهای قرآن، سیره اهل بیت (ع)، مبانی اندیشه امام و رهبری بررسی می‌کنیم که متوجه می‌شویم روند فرهنگ غلط یا درست است. قانون اساسی حدود و ثغور وظایف دولت را تعیین کرده، بنابراین با اصول قانون اساسی می‌توان نقد یا تایید کرد.

برای قضاوت درباره رضاشاه، ما معیار باید داشته باشیم. نکند که فردای قیامت به ما بگویند که چرا تهمت زدی؟ چرا دروغ گفتی؟ انقلاب اسلامی به ما یاد داد که منطق متقین ثواب است. مومن نباید به انحطاط برود در بررسی عملکرد حکومت هم معیار قانون اساسی است. ما هشتاد میلیون آدم هستیم و هرکسی نباید با معیارهای خود به دولت حمله کند. قانون اساسی را نوشته‌اند که همه ذیل آن جمع شده و دولت، مجلس و قوه قضاییه را نظارت کنیم و ببینیم که کجا خلاف این قانون عمل می‌کند که در این صورت باید تذکر دهیم. همینطور زمانی هم که در مسیر قانون اساسی حرکت کرد از آن دفاع کنیم. در اسلام هم غیر از این نداریم. دولتمردان سوگند یاد کرده‌اند که به قانون عمل کنند.

همینطور برای قضاوت درباره رضاشاه، ما معیار باید داشته باشیم. نکند که فردای قیامت به ما بگویند که چرا تهمت زدی؟ چرا دروغ گفتی؟ انقلاب اسلامی به ما یاد داد که منطق متقین ثواب است. مومن نباید به انحطاط برود. پس اعتقادات دینی ما مانع از دروغ می‌شود. بنابراین وقتی تاریخ درس عبرت آموزی، الگوگیری، تجربه آموختن، شناخت راه حق و باطل است، پس این تاریخ نه دروغ است، نه دروغ می‌گوید و نه با دروغ، جامعه و فردا اصلاح می‌شود.

گویا در یک جمعی که شهید آیت‌الله سید محمد بهشتی هم حضور داشت، برخی بحث حرامزادگی پهلوی را مطرح می‌کنند. ایشان گفتند که خیر، رضاخان با همسرش ازدواج شرعی کرده بود.

این حرف‌ها در شان مسلمان نیست. یکی از آقایان در نیمه دوم سال ۵۷ رفته بود پاریس خدمت امام. گفت این فرح کذا و کذا. امام فرمود که: شما با عیال مردم چه کار دارید؟ آن شخص به سخنانش ادامه داد و امام ناراحت شد و گفت چرا درباره عیال مردم صحبت می‌کنید؟ این حرف‌ها چیست؟ آن شخص دوباره سماجت کرد و امام فرمود که «زبانت را آلوده نکن.» مسلمان حق ندارد زبانش را آلوده کند و منطق مسلمان این نیست. احوال شخصی مردم را چکار داریم؟ ما باید بگوییم کسی که خدا را قبول ندارد مقید نیست، ممکن است برخی کارها را بکند، ولی من حق ترویج فحشا و فساد را ندارم. ولو آن کذا باشد یا نباشد. مبارزه من با هویدا و محمدرضا در متن جامعه و حاکمیت است. با تقی‌زاده در فرهنگ و سیاست است. باز به حسنعلی منصور برای تصویب کاپیتولاسیون و اطلاعت پذیری‌اش نقد دارم. نقد من از نورالدین کیانوری، وابستگی به دلیل وابستگی‌اش به ک گ ب است و مجری بودنش در سیاست‌های استعماری. بقیه‌اش به من چه ربطی دارد؟ اسلام به ما اجازه این کار را نمی‌دهد. آنچه در حقوق مردم، تاثیر آنها در متن جامعه، فرهنگ، سیاست است باید مطرح شود.

یکی از آقایان در نیمه دوم سال ۵۷ رفته بود پاریس خدمت امام. گفت این فرح کذا و کذا. امام فرمود که: شما با عیال مردم چه کار دارید؟ آن شخص به سخنانش ادامه داد و امام ناراحت شد و گفت چرا درباره عیال مردم صحبت می‌کنید؟ برخی کلمات مشهور است اما به آنها توجه چندانی نمی‌شود. شهید آیت الله مدرس فرموده‌اند که دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما. یعنی من و شما که الان داریم با هم صحبت می‌کنیم باید با همین وضویی که داریم یکساعت آینده نمازمان را هم بخوانیم. در حقیقت شما وقتی دارید تاریخ می‌گویید در حال صحبت از اخلاق هستید. دارید از معنویت می‌گویید. مگر می‌شود مسلمان دروغ بگوید؟ مگر می‌شود به یک مسلمان تهمت دروغ بست.

پس از انقلاب خبرنگاری به اسم اسکندر دلدم، کتاب‌هایی مثلاً تاریخی نوشت که البته از طرف جامعه انقلابی هم نفی شد. در آن نسبت‌هایی را به فرح پهلوی داده بود. برخی نسبت‌هایش به گونه‌ای است که انگار شخصاً در اتاق استراحت او حضور داشته است.

من اینها را درک نمی‌کنم. فرض کنید که کسی از جایی رد شده و می‌بیند که کسی مشغول زناست. در دادگاه باید برای اثبات آن چهار شاهد بیاورد. این تازه در موردی است که خود این عمل شنیع را دیده باشد. اسلام قوانین سفت و سختی در این موضوع دارد. دیدن خود شخص برای قاضی سند نیست. مسلمان که از خط عفاف نباید خارج شود. حجب، عفاف و حیا از ملزومات وجود فرد مسلمان است. درمورد پیغمبر (ص) یک مضمونی مطرح است که در حیا مثل یک دختر کم و سن و سال بودند. حیای ائمه اطهار (ع) و حیای علما و بزرگان ما نیز مشهور است. هنر علمای ما و بزرگان ما نیز همین بود. بنابراین هرچیزی را هم که می‌دانید و برای شما رخدادش مسلم است، نباید بگویید. فرمود منطق متقین ثواب است، نگفته که صادق است. آیا هر حرف راست باید زد؟ خیر.

ثواب این است که متن تاریخ هدایت کننده باشد. برخی از آقایان یا بدون سند حرف می‌زنند یا بر مبنای وهم و گمان و شایعه. بدعتی هم رواج پیدا کرده ذیل مفهوم رئالیسم که ما باید بر مبنای آن همه چیز را بگوییم. ما که مقلد کسانی چون سارتر نیستیم. اینجا ایران است نه فرانسه. بنابراین بیان ما در نقل تاریخ مانند بیان اخلاق و عرفان باید باشد. انگار داریم نماز می‌خوانیم. اینکه قرآن می‌فرماید که مومنین حرف لغو نمی‌زنند و اعراض می‌کنند از حرف لغو، به دلیل بیهوده بودن آن است. فرض مثال من آمدم ثابت کردم که یک کسی در یک روزی کذا و کذا بود. که چه بشود؟ این چیزی جز ترویج فحشا، فساد، تباهی، گسترش پلیدی و… نیست. حکومت پهلوی ماهیت استبدادی و استعماری دارد و بر اساس اسناد و منابع موثق باید این را بیان کرد.

اینکه امام فرمود تاریخ معلم انسان‌هاست، وجه هدایتگری جامعه توسط تاریخ را مدنظر داشت. روش و کار معلم هدایت جامعه است. مگر معلم دروغ می‌گوید یا حرف‌های زشت به دانش آموز یاد می‌دهد؟ ما باید جایگاه و موقعیت اسلامی خود را درک کنیم.

تاریخ بیدار کننده نسل‌های متمادی است. این بیداری باید به روشنایی برسد نه به تاریکی و انحطاط. تاریخ باید کاربرد داشته باشد. کاربردش انتقال تجربه و عبرت است به صورت یک میراث و ثروت برای جامعه تا هویت را شکل بدهد. به قول علامه محمد اقبال لاهوری هویت ما پیغمبر مکرم اسلام (ص) است. اگر او نباشد آنوقت هویت ما ابوجهل و ابولهب می‌شود. امت اسلامی هویتش قرآن و پیغمبر (ص) و ائمه اطهار (ع) هستند. این را تاریخ به ما ارائه می‌دهد. ما باید هویت اسلامی، الهی و معنوی خود را بشناسیم و قدر بدانیم.

بر اساس مبنایی که عرض کردم سیاستمداران اگر تاریخ ندانند شکست خواهند خورد. یک شخصیت سیاسی باید بداند آمریکا از سال ۱۳۲۰ تاکنون در این مملکت چه فجایعی به بار آورده است. باید کارنامه ۳۰۰ ساله انگلستان در ایران را بداند. باید بداند که غرب درباره شرق و ایران چه کار کرده تا تحت تاثیر قرار نگیرد. این دانش باعث می‌شود تا خطاهایی که دوران‌های قاجار، پهلوی اول و پهلوی دوم رخ داد، تکرار نشود. یک وکیل مجلس باید علل انحطاط شریف امامی، عبدالله ریاضی، مصطفی الموتی و… را بداند تا مملکت فروشی نکرده و قراردادهای استعماری را امضا نکند. تاریخ حتی به کار انسان‌های عادی هم می‌آید تا پدر و مادر و اجدادشان را شناخته و هویت خانوادگی‌شان را حفظ کنند. سیاستمدارانی که تاریخ نمی‌دانند مانند کودکانی فاقد حافظه هستند و در عرصه عمل به دلیل عدم شناخت تاریخ خطاها را تکرار می‌کنند؛ از یک لبخند غربی‌ها یا یک مصاحبه دشمن یا مرعوب می‌شوند یا مجذوب.

کما اینکه هم‌اکنون هم برخی خطاها دارد تکرار می‌شود!

بله. وقتی تاریخ را نمی‌دانند خطا می‌کنند. باید بدانند که قراردادهای روتاری، تنباکو، ۱۹۱۹ و… چه بود؟ احمد علی سپهر مشهور به مورخ‌الدوله روایت جالبی را در ارتباط با قرارداد ۱۹۱۹ نقل کرده است. می‌گوید که وقتی وثوق الدوله می‌خواست قرارداد ۱۹۱۹ را امضا کند به من گفت که به مدرس بگو مخالفت نکند، الان ما نیاز به این قرارداد داریم و موقعیت مملکت در خطر است و مصلحت ما در تصویب این قرارداد است. مورخ‌الدوله به نزد آیت الله سیدحسن مدرس رفته و پیغام را می‌رساند.

جواب آیت الله مدرس به این شرح است که: این وثوق‌الدوله آدم گستاخی است. بی‌پروا کار می‌کند. اگر این قرارداد به تصویب برسد و عمل بشود، انگلیسی‌ها او را از بین می‌برند و می‌گویند که عامل او بود. اگر شکست بخورد تا آخر عمر وثوق‌الدوله از شرم نمی‌تواند سرش را بالا کند و دیگر هیچ کاری نمی‌تواند در این مملکت انجام دهد. وثوق برادر قوام‌السلطنه است و آن دوران چهره‌ای برجسته و عضو لژ بیداری بود. مورخ‌الدوله جواب مدرس را به وثوق داد. وثوق گفت که مدرس نمی‌فهمد و درک نمی‌کند که کجا دارد زندگی می‌کند. خود مورخ‌الدوله می‌گوید که شکست آن قرارداد رسوایی وثوق را به دنبال داشت و تا سال ۱۳۲۹ که مرد نتوانست سرش را در این مملکت بلند کند. این یعنی عبرت و درس در دنیا، آخرت هم جای خود محفوظ.

امروز یک وزیر و وکیل و یک کارگزار باید این را بداند که هر قراردادی را نباید امضا کند. او قسم خورده تا به قانون اساسی عمل کند. کما اینکه در قانون اساسی مشروطه هم این وجود نداشت که عوامل حکومت مزدور باشند. در قانون اساسی مشروطه هم اصل بر اقتدار و استقلال مملکت بود. وکیل و وزیر آن دوران هم قسم خورده بودند که خیانت نکنند. اما از همان مجلس اول دولتمردان به قانون عمل نکردند و قانون منزوی شد.

نکات مهمی را مطرح کردید که در ضرورت شناخت تاریخ بویژه تاریخ معاصر بود. حال اگر موافق باشید به جریان‌های تاریخنگاری در ایران پس از انقلاب هم بپردازیم. همانطور که اشاره شد در ایران بویژه در این دهه‌ها صداهای متنوع و روایت‌های گوناگون از تاریخ معاصر در کنار روایت رسمی اجازه انتشار پیدا کرده‌اند و کتاب‌های این طیف‌ها نیز در بازار رسمی چاپ و نشر موجود است. برای تفکیک آنها از همدیگر چگونه باید به دسته‌بندی‌شان پرداخت؟

ما در جامعه پنج جریان تاریخنگاری داریم که البته می‌توان جریان‌ها را ریزتر هم دید و هرکدام را به چند جریان دیگر تقسیم کرد که البته در این یک مصاحبه مجال پرداختن به آن نیست. فقط اشارات کلی می‌کنم و ان شالله در وقت دیگری بدان خواهم پرداخت.

ثواب این است که متن تاریخ هدایت کننده باشد. برخی از آقایان یا بدون سند حرف می‌زنند یا بر مبنای وهم و گمان و شایعه. بدعتی هم رواج پیدا کرده ذیل مفهوم رئالیسم که ما باید بر مبنای آن همه چیز را بگوییم. ما که مقلد کسانی چون سارتر نیستیم. اینجا ایران است نه فرانسه جریان تاریخنگاری غربی نخستین آنهاست. این جریان به روش مراکز شرق‌شناسی و ایران‌شناسی عمل می‌شود که اروپایی‌ها (بویژه انگلیسی‌ها) و آمریکایی‌ها در آن فعالند. آنها تاریخ ما را بر مبنای منافع خودشان نوشته و می‌نویسند. ماهیت تاریخنگاری‌شان ماتریالیستی است و ضدیت با اسلام و هویت اسلامی ما دارند. ویژگی دیگر آنها این است که با القای برخی از موارد برتری غرب قصد تحقیرمان را دارند. آنچه از اسناد منتشر می‌کنند یا کذب است یا دستبرد و نهایتاً اینکه اطلاعات امنیتی نیست بلکه مربوط به کنسولگری یا سفارت است.

اما به هر حال با توجه به حضور استعماری آنها در ایران اسناد زیادی نزد آنهاست که به باور بسیاری در تاریخنگاری اهمیت بسیاری دارند.

در زمینه ارائه اسناد هم آنها روند تحقیرآمیز خود را ادامه داده‌اند. هیچگاه انگلستان و آمریکا و حتی شوروی اسناد اطلاعاتی‌شان را منتشر نکرده و نخواهند کرد. این القای شیطانی است که آنها اسناد را منتشر می‌کنند. دلیلش هم این است که آنها در ایران خیانت، جنایت، جریان سازی، دخالت و غارت کردند. حکومت آنها هم که تغییری نکرده است. برای چه اسنادشان را منتشر کنند؟ شما کدام اسناد تشکیلات فراماسونری ملکم خان، لژهای بیداری، روشنایی و… خیانت‌ها و جنایت‌های انگلستان در اینجا را، دیده‌اید که منتشر شده‌اند؟ اسناد رجال وابسته به انگلیس کدامیک منتشر شده‌اند؟

اگر برخی اسناد را به صورت گزینشی منتشر کرده‌اند، در ادامه‌اش نوشته‌اند که چون موقعیت کشور شما ایجاب می‌کرد، برای مبارزه با کمونیسم یا آلمان ناچار به دخالت شدیم! فرض محال آلمان می‌آمد و ایران را می‌گرفت به انگلیس چه ربطی داشت؟ صورت مساله را غلط می‌نویسند که ذهن مخاطب را منحرف کنند، تازه منت هم می‌گذارند که ما آمدیم شما را از آلمانی‌ها نجات دادیم. این را برخی افراد سطحی نگر یا وابسته ترویج می‌کنند.

اگر کمونیسم هم به این مملکت می‌آمد یا ما صلاحیت و قدرت داشتیم با آن مبارزه کنیم و یا نداشتیم و نوکر استالین می‌شدیم، این به آمریکا و انگلیس چه ارتباطی داشت؟ آنها آمدند جنایت کردند، آدم کشتند ساواک درست کردند و… که ما اسیر شوروی نشویم؟ تازه این اسناد منتشر شده هم عموماً برای کنسولگری‌هاست که بیشترشان مخدوش است. تاریخنگاران غربی هم عموماً یا وابسته به اینتلیجنس سرویس‌اند یا وابسته به سیا. آیا شما در آثار حتی خود فراماسون‌ها یک کلام درباره فراماسونری دیده‌اید؟

این میان عده‌ای کاسبکار وابسته، مسیونرهای اسنادی مبلغ استثمار انگلیس و آمریکا یا غرب شده‌اند. آمریکا جز آن سند که خانم آلبرایت نشر داد، کدام سند اطلاعاتی را از سال‌های ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۷ نشر داده است. عجیب این است که برخی از اساتید، نویسندگان و پژوهشگران فریب حیله‌های مبلغان و مبشران غرب را خورده و با اسناد استعماری غرب، آمریکا و انگلیس می‌خواهند تاریخ ایران را بنویسند!

تقی‌زاده یکبار البته در سخنرانی معروف خود در باشگاه مهرگان فقط اسم آن را می‌آورد!

بله در سال ۱۳۳۸ در باشگاه مهرگان که سخنرانی داشت، آقای محمدحسن ناصرالدین صاحب‌الزمانی از او پرسید که آقا این فراماسونری چیست؟ او جواب می‌دهد که: من از این جن و پری هیچ سر در نمی‌آورم. آدمی که از سال ۱۲۸۴ تا ۱۳۴۸ در تشکیلات فراماسونری است و گاهی در ۶ لژ حضور داشته است اینگونه بحث را می‌پیچاند. برخی از اسناد این لژها پس از انقلاب منتشر شدند. حال او صالح و از جمله رجال صالح است؟

کسانی که مدعی‌اند بدون اسناد آمریکا و انگیس نمی‌توان تاریخ نوشت یا خائن اند و دلال یا ساده لوح. تاریخ استعمار انگلیس در ایران ۳۰۰ ساله است. در کجا نوشته‌اند که سر پرسی سایکس در جنوب جنایت کرده است؟ کجا نوشته‌اند که ما بهاییت، انجمن اخوت و… را راه‌اندازی کردیم؟ تاریخ ایران کمبریج هم به پیشنهاد تقی زاده نوشته شد. او در سال ۱۳۳۴ یعنی زمانی که رییس مجلس سنا بود، با دادن پول هنگفتی به حسین نخعی، سفیر وقت ایران در لندن، از او می‌خواهد که به کمبریج برود و این پول را به همراه پیشنهاد نگارش تاریخ بدهد. این هم یکی دیگر از خدمات تقی زاده است که همواره به قول خودش آلت فعل بود.

با این اوصاف دومین جریان تاریخنگاری را باید مارکسیستی دانست؟

بله و این جریان سه جنبه دارد: نخست مساله ایدئولوژی آنهاست که ماهیت ماتریالیستی و ضدیت با دین دارد. آنها دین را افیون جامعه و طرفدار فئودال‌ها می‌دانند. ویژگی دیگر اینکه این جریان تحت تاثیر آکادمی شوروی است. کسانی از این آکادمی مانند ایوانف، پطروشفسکی و… تاریخ ایران، تاریخ اسلام، تاریخ سربداران و… را نوشته‌اند. در همین تاریخ معاصر ایوانف نوشته است که آیت‌الله مدرس ارتجاعی بود و مخالف سرسخت ترقی. او ننوشته که آیت الله مدرس با استعمار مخالف بود، نوشته با ترقی مخالف بود. ایوانف همچنین قیام ۱۵ خرداد را حرکتی ارتجاعی و علیه علم و پیشرفت می‌داند. چون به تعبیر آنها ایران از مرحله فئودالیسم داشت به بورژوازی می‌رسید و مراحل بعدی رسیدن به بورژوازی ملی و بعد سوسیالیسم بود که در اینجا به زعم آنها ایران وارد اردوگاه کمونیسم می‌شد!

کسانی که مدعی‌اند بدون اسناد آمریکا و انگیس نمی‌توان تاریخ نوشت یا خائند و دلال یا ساده لوح. تاریخ استعمار انگلیس در ایران ۳۰۰ ساله است. در کجا نوشته‌اند که سر پرسی سایکس در جنوب جنایت کرده است؟ کجا نوشته‌اند که ما بهاییت، انجمن اخوت و… را راه‌اندازی کردیم؟ جریان مائوئیست‌ها و تروتسکیست‌ها هم که در اردوگاه چپ قرار دارند، ملغمه‌ای است از ماتریالیسم و نگاه‌های خاص. آثار این طیف به قلم کسانی چون باقر مومنی، مرتضی راوندی، رحیم نامور و… از میان نویسندگان نسل‌های جدیدتر هم کسانی چون حمید شوکت، مهرزاد بروجردی و… منتشر شده است. البته بروجردی در این سال‌ها به اردوگاه غرب وارد شده است. همچنین پیش از انقلاب کسانی چون بیژن جزنی و احسان طبری نیز آثاری تاریخی نوشتند.

جریان سوم ناسیونالیست‌ها یا ملیون هستند. مبنای نگاه این طیف ملیت، نژاد، زبان و سرزمین است. آنها بویژه قائل به انفکاک قوه دین از سیاست هستند. دین برای آنها مساله‌ای نیست. حتی در جبهه ملی دوران ایجابی، جریان ملی نشان داد در برابر دین می‌ایستد. پس از انقلاب هم قانون قرآنی قصاص را غیرانسانی معرفی کردند. آثار غلامرضا نجاتی و کتاب خاطرات کریم سنجابی از این طیف مهم است. او نوشته که مبانی ما در حزب ایران سوسیال دموکراسی و ناسیونالیسم بود. پس اسلام کجاست؟ فرهنگ اسلامی و مبانی اعتقادی اسلام در این حزب کجا بود؟

یک جریان سلطنت‌طلب هم در حوزه تاریخنگاری داریم. این سلطنت‌طلب‌ها با طیف شاهان دوران قاجار تفاوت دارند. در دوره پهلوی جریان سلطنت‌طلب شاه‌محور شد. این طیف عمدتاً از آموزه‌های مراکز شرق‌شناسی انگلستان و… بهره بردند. در این جریان تاریخ ایران نه از مردم، فرهنگ یا دین بلکه از پادشاهان هخامنشی آغاز شده و تا دوره ناصرالدین شاه پیش می‌آید. محسن پزشک‌پور به این نگاه سلطنت‌طلبانه «آیین» شاهی می‌گفت. او در جایی درباره نگاه حزب پان ایرانیسم گفت که ما در این حزب مدافع آیین شاهی هستیم.

تاریخنگاران این طیف تا جایی که شاه‌محوری زیرسوال نرود، جامعه و حتی علما را هم قبول داشتند، اما آن جایی که علما و جامعه در برابر ظلم و ستم و وابستگی به استعمار و انحطاط مسئولان می‌ایستادند، با آنها درگیر می‌شدند. به عنوان مثال در دوره رضاشاه او از این طیف به صفاتی چون اعلی‌حضرت، قدرقدرت و وارث ملک کیان موصوف شد. محمدتقی بهار ۷۰ صفحه درباره این وارث ملک کیان شعر گفه است. بنابراین آثار، شعرا، نویسندگان و تاریخ نگاران عصر پهلوی (اول و دوم) باید نقد شود. حتی کسانی که تفکر شاهنشاهی پس از انقلاب داشتند نیز آثارشان نیاز به نقادی دارد.

دلیل شما برای تحت تاثیر بودن این طیف از آموزه‌های بنیادهای شرق‌شناسی چیست؟

این آموزه که ایران پس از آن دوران پرفراز و نشیب مشروطه نیاز به یک دیکتاتور منور دارد، از نظریات شرق‌شناسان و آکادمی‌های آنها درآمد. مفهوم دیکتاتور منور تولید آنهاست. حالا اینکه چگونه دیکتاتور با صفت منور همساز می‌شود، از معجزات سیاست مداران عصر پهلوی است. پس از تولید این مفهوم کسانی چون تقی‌زاده و اعضای لژ بیداری و بسیاری از نویسندگان و شاعران آن دوره ذیل این مفهوم گرد آمدند.

در دوره محمدرضا هم کسانی چون پرویز ناتل خانلری، سعید نفیسی و… اصل را بر آیین شاهی قرار دادند که انحطاط این تفکر در جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و حزب رستاخیز خود را نشان داد. اکنون هم که بازماندگان و ادامه دهندگان این راه خاطرات می‌نویسند اصل محور را شاه قرار داده و دیگران را با آن ارزیابی می‌کنند. اصولاً وقتی اصل را شاه قرار داده و بر اساس آن بخواهید دست به نقد آیات سید حسین بروجردی، سید ابوالقاسم کاشانی و امام خمینی بزنید، خواه ناخواه به رد اسلام پرداخته‌اید. به همین دلیل هم این طیف دین را رد کرده‌اند. برای آنها شعار «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» و تئوری خدا، شاه، میهن مهم است. اگرچه نقش مراکز شرق شناسی و ایرانشناسی انگلیس را نباید نادیده گرفت.

داخل پرانتز یک سوال بپرسم. شما تاریخنگاری کسانی چون داندامایف را که روایت نقادانه‌ای از دوران هخامنشیان دارند، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

به افراط و تفریط دچارند. گذشته ایران برای ایران است. اصالت نه با شاه که با مردم است. یک قدم بالاتر باید گفت اصالت با دین است. زرتشت یکی از پیغمبران الهی است، اگرچه دینش تحریف و خرافاتی به آن افزوده شد. به طور کل شرق‌شناسی به تعبیر ادوارد سعید حرکتی استعماری است. او یک استعمار کهنه را تعریف می‌کند که تا جنگ جهانی اول است و استعمار نو را تا جنگ جهانی دوم می‌داند و از سال ۱۹۶۰ به بعد به نظرش استعمار فرانو رواج پیدا کرده است. کلیت مراکز شرق‌شناسی ابزاری برای استعمار است.

این آموزه که ایران پس از آن دوران پرفراز و نشیب مشروطه نیاز به یک دیکتاتور منور دارد، از نظریات شرق‌شناسان و آکادمی‌های آنها درآمد. مفهوم دیکتاتور منور تولید آنهاست. حالا اینکه چگونه دیکتاتور با صفت منور همساز می‌شود، از معجزات سیاست مداران عصر پهلوی است او می‌نویسد: شرق‌شناسان به سه دسته تقسیم می‌شوند: یک دسته وابستگان به مراکز شرق شناسی هستند. بخشی دیگر کاسبکار و فرصت طلبند و مطالبشان فاقد ارزش تحقیقاتی است. دسته سوم تعدادی محقق خوب هستند که البته بازهم تحقیقات‌شان مورد استفاده مراکز استعماری قرار می‌گیرد. بر این اساس شما بفرمایید که چگونه در انگلستان تاریخ ۶ هزار ساله ما نوشته شد؟ آنها حتی گاهی سنگ نبشته‌های تخت جمشید را تا ۶ نوع خواندند. در دوران پهلوی گفتند که تخت جمشید مقر پادشاهی کورش و… بود. بعد از انقلاب گفتند مرکز توحید بوده است. علم اینجا بدل به ابزار استعمار می‌شود. اصلاً غرب چرا شرق شناسی دارد؟ غرب استعمارگر متجاوز، آیا جز برای دست یابی به اهداف استعماری و تغییر هویت دست به تاسیس این مراکز زده است؟

روایت‌های عجیبی نیز از دل این تاریخنگاری بیرون آمده است. مثلاً از کتابسوزان‌های بزرگی صحبت می‌کنند که پس از حمله اعراب و فتح ایران رخ داد که سندیت چندانی ندارد.

در پیش از حمله اعراب جامعه ایران دچار انحطاط شدیدی شد و به قول جلال آل‌احمد در دروازه مداین مردم با نان و خرما به استقبال کسانی رفتند که آمده بودند تا حاکمیت ظلم را از بین ببرند. درباره کتابسوزی هم معلوم نیست از کدام کتاب‌ها و از کدام آثار صحبت می‌کنند؟ کدام دانشمند؟ جز این است که پس از اسلام فرهنگ ایرانی شد زبان دوم جهان اسلام. ناصر خسرو از یمگان تا اسکندریه به عنوان یک ادیب، متفکر و نویسنده فارسی‌نویس مخاطب داشت. سهروردی فیلسوف در دمشق و حلب است. امام محمد غزالی از نظامیه نیشابور می‌رود تا فلسطین و دمشق و در این شهر می‌بیند که واعظ می‌گوید: قال غزالی.

این تاریخنگاران برای اینکه اسلام را حذف کنند، دمب کودتای سوم اسفند را به کورش گره زدند. یعنی این ۱۴۰۰ سال هیچ نبوده است. پیشتر نیز همینکار را تقی‌زاده کرده بود. روزنامه کاوه در برلین با دو هدف منتشر می‌شد: باستانگرایی و تجددگرایی.

او در نشریه کاوه چند تا مساله را مطرح کرد: نخست گفت که هویت ما ایران باستان است و ما باید به ایران باستان برگردیم. همان موقع علامه محمد اقبال لاهوری نامه‌ای نوشته و اعتراض می‌کند که این مزخرفات چیست که کمیته ایرانی در برلین می‌گوید؟ محمد قزوینی، تقی‌زاده، جمال‌زاده، کاظم‌زاده ایرانشهر، ابراهیم پورداود در کمیته برلین هستند و عمدتاً ریشه استعماری‌شان برتر است. قزوینی ابتدا در اختیار ادوارد براون بعد در اختیار انگلیسی‌هاست تا در سال ۲۸ که به ایران می‌آید. جنگ جهانی اول می‌رود و سه دیدار هم با عبدالبها، رهبر تشکیلات بهاییت دارد که در این دیدارها تقی زاده همراه اوست. هیچکدام هم نمی‌گویند که ما در این دیدارها چه گفتیم.

قزوینی البته ریشه‌ای ازلی داشت و دیدار او با عبدالبها هم عجیب بود. اسنادی درباره محتوای این جلسات وجود دارد؟

قزوینی می‌نویسد که امیدوارم روزی تقی‌زاده بگوید که ما در آن دیدارها چه گفتیم. تقی زاده هم نمی‌گوید. فقط می‌گوید که ما رفتیم آنجا و خورشت ایرانی خوردیم و منزل او هم چنین بود و چنان. نکات بی‌اهمیت را بازگو کرده و مخاطب را بازی می‌دهد.

این جریان سلطنت‌طلب در حقیقت نفی اسلام، فرهنگ اسلامی، قدرت دین و نفی مردم را در پیش گرفتند. اینها هم ماهیت استبدادی دارند. تقی‌زاده نیز از کسانی بود که می‌گفت ما نیاز به یک دیکتاتور منور داریم. بعد تقی‌زاده در کنار آن باستان‌گرایی می‌گوید ما باید متجدد و از موی سر تا ناخن پا ظاهراً و باطناً غربی شویم. این تناقضی در گفتار اوست. نمی‌دانم که دیکتاتور منوری که او مطرح کرد با دموکراسی غربی چگونه سازگاری خواهد داشت؟ ما اینها را تحلیل محتوا نکرده‌ایم. او در سال ۳۸ با افتخار در باشگاه مهرگان می‌گوید «من اولین کسی بودم که در این مملکت بمب تقلید از غرب را منفجر کردم. به زعم برخی شاید افراط بود.» او نمی‌گوید که من خطا کردم، خیانت کردم، باعث انحطاط و انحراف شدم و جاده صاف کن غربزدگی بودم.

از آن طرف تقی‌زاده عامل قرارداد ۱۹۳۳ نیز بود که بر مبنای آن تا سال ۷۲ نفت ایران در اختیار انگلیسی‌ها قرار می‌گرفت. بعد در سال ۲۸ می‌گوید که من در این قضیه آلت فعل بودم. مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفت تقی‌زاده همیشه آلت فعل بوده است. شریعتی از تقی‌زاده به شدت متنفر بود هم به دلیل خیانت‌ها و هم به دلیل غرب زدگی‌اش.

کمک جریان تاریخنگاری غربی به تاریخنگاری سلطنت‌طلب ایرانی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

نخستین مساله این است که رضاخان و محمدرضا عامل استعمار در این مملکت بودند. رضاخان را انگلیسی‌ها آوردند و محمدرضا هم با کمک انگلیسی‌ها به تخت نشست و بعدها بارها توسط آمریکا در جایگاه خود حفظ شد. وقتی که نویسنده‌ای می‌گوید رضاخان مستقل بود و سردار ملی و این در تاریخنگاری آنها هم بازتاب دارد، هدف نخست تبرئه انگلستان است. حتی اگر این تاریخنگاران در جایی هم نوشته‌اند که رضاشاه کمی دیکتاتور بود، هدفشان این است که خطاهای او را به خودش ربط دهند نه به انگلستان. این روند، به تطهیر استعمار می‌انجامد.

اینکه عباس میلانی در کتاب خود می‌نویسد که هویدا فرد مستقل و متینی بود که کمی هم از شاه اطاعت می‌کرد، جای سوال دارد. هویدا عضو کانون مترقی بود که توسط امریکایی‌ها ایجاد شد و حتی شاه هم در برابر این کانون کاره‌ای نبود. وقتی که می‌نویسد شاه مستقل و اتفاقاً مذهبی بود و کمی هم خرافی، یعنی اینکه آمریکایی‌ها در این مملکت هیچکاره بودند. بنابراین تطهیر پهلوی در درجه نخست تطهیر استعمار است و در درجه دوم تطهیر رجال وابسته به آمریکا و انگلیس.

اینکه عباس میلانی در کتاب خود می‌نویسد که هویدا فرد مستقل و متینی بود که کمی هم از شاه اطاعت می‌کرد، جای سوال دارد. هویدا عضو کانون مترقی بود که توسط امریکایی‌ها ایجاد شد و حتی شاه هم در برابر این کانون کاره‌ای نبود اردشیر زاهدی وابسته به سازمان سیا بود، اسنادی هم مبنی بر وابستگی جمشید آموزگار به سازمان سیا وجود دارد. هوشنگ نهاوندی بجز بهایی بودنش وابسته به سیا بود. وقتی چنین شخصیت‌هایی تطهیر شوند و صفت باتقوایی و گذشت به تقی‌زاده و امثال او داده شود، یعنی رجال وابسته و تشکیلات فراماسونری آدم‌های درستی بودند. همچنین تطهیر این شخصیت‌ها به نسل‌های آینده القا خواهد کرد که اگر می‌خواهید خوشبخت شوید باید کسانی چون تقی‌زاده در مصدر امور کشور شما باشند.

این جریان تاریخنگاری در دیدن اسناد و منابع هم روش درستی ندارند. به عنوان مثال عباس میلانی در نفی بهایی بودن هویدا چه پاسخی به یادداشت‌های امیراسدالله علم خواهد داشت که رسماً بر بهایی بودن او صحه گذاشته است؟

حتی علم نوشته است که من نمی‌دانم این هویدا از کجا حمایت می‌شود که اعلی‌حضرت این همه به او اهمیت می‌دهد. البته بعید می‌دانم علم این را نمی‌دانسته اما اگر فرض را بر صحت بگیریم که نداند، از دل این جملات چه در می‌آید؟

اسدالله علم در جایی دیگر نوشته است که در اسفند ۱۳۴۳ اعلی‌حضرت برای گردش به سوییس رفته بود حسنعلی منصور آمد گفت که به اعلی‌حضرت بگویید حکم نخست وزیری من را امضا کند. علم پاسخ می‌دهد که حالا چه عجله‌ای است؟ منصور اما اصرار می‌کند. علم نوشته که روز بعد با اعلی‌حضرت صحبت کردم و گفتم که منصور اینگونه می‌گوید. پاسخ داد که حالا صبر کند می‌آیم. عجیب این است که در نهایت شاه آمده حکم را امضا می‌کند و دوباره برای ادامه بازی‌اش به سوییس برمی‌گردد.

حتی ابوالحسن ابتهاج در خاطرات خود نوشته است که در سال ۴۰ سه آمریکایی آمدند با من صحبت کردند که تو بیا و نخست‌وزیری را قبول کن. من پاسخ دادم به این شرط که شاه دخالت نکند. آنها رفتند و دیگر نیامدند. از این موارد در دل تاریخ دوره پهلوی زیاد داریم. اتفاقاً سیاست این است که استعمار تبرئه شود تا دوباره کسانی مثل خاندان پهلوی روی کار بیایند. یعنی این تبلیغ ناخوادآگاه در این تاریخنگاری‌ها می‌شود که سعادت و آرامش و موفقیت در گرو حضور امثال هویدا، منصور، تقی‌زاده و… است. آنها دارند با این تاریخسازی به ما الگو می‌دهند.

ما یک جریان تاریخنگاری اسلامی هم داریم. این جریان با بینش و نگرش قرآنی و اسلامی آغاز می‌شود. بینش این طیف این است که یک مسلمان دروغ نمی‌تواند بگوید. نباید اغراق کند و در آثارش تحریف نیز نباید جایی داشته باشد. تاریخنگار مسلمان در این جریان بر کوهی از اسناد هم نشسته است.

خوشبختانه روند تاریخنگاری اسلامی امیدبخش است و در آینده مسلماً مکتب تاریخنگاری اسلامی، تاریخنگاری انقلاب اسلامی و تبیین مبانی تاریخنگاری انقلاب اسلامی را شاهد خواهیم بود. علیرغم تمام مشکلات روند فعلی امیدبخش است و حضور نسل‌های دوم و سوم در عرصه تاریخ پژوهشی اسلامی تحولاتی را در علم تاریخنگاری اسلامی پدید خواهد آورد.

ادامه دارد...