به گزارش خبرگزاری مهر، علی دهباشی در معرفی فریش گفت : امشب را به مناسبت سالروز تولد ماکس فریش و انتشار رمان « اشتیلر» که با ترجمه علی اصغر حداد توسط نشر ماهی منتشر شده به ماکس فریش اختصاص دادهایم.
وی افزود: آنچه را کوتاه درباره ماکس فریش میتوان گفت این است که فریش در چنین روزی 25 اردیبهشت و به تاریخ میلادی پانزدهم ماه می1911 در زوریخ متولد شد. در سال 1930 وارد دانشگاه شد و در رشته ادبیات آلمانی تحصیلات خود را آغاز میکند. در همین دوران پدر خود را از دست داد که منجر به تنگناهای مالی برای او و خانوادهاش شد و سرانجام دانشگاه را رها کرد و به روزنامه نگاری رو آورد.
دهباشی ادامه داد: فریش نخستین نوشتههای خودش را در دوران مدرسه نوشت. اما نخستین کتابش را که رمان « یورگ راینمارد» بود در سال 1934 منتشر کرد. برشت و وایلدر تاثیر زیادی در روحیه و آثار فریش گذاشتند. پیوند درونی فریش با برشت علرغم اختلافات ایدئولوژیک آنان بسیار عمیق بود. بیشتر آثار ماکس فریش از سالهای 1951 به بعد شکل میگیرد و انتشار رمان «اشتیلر» در سال 1954 برای فریش شهرت و افتخار به ارمغان میآورد.
وی در معرفی بیشتر این نویسنده گفت: آثار فریش به زبانهای زنده دنیا ترجمه شده و جوایز بسیاری را نصیب نویسندهاش کرده و به خاطر مجموعه آثارش جایزه صلح ناشران آلمان را به خاطر استمرار در مبارزه علیه سو استفاده از قدرت وعوامفریبی ایدئولوژیک به او تعلق گرفت. همچنین دکترای افتخاری از دانشگاه ماربورگ ودانشگاه نیویورک و دانشگاه بیرمنگام ازجمله افتخارات زندگی ماکس فریش است.
مدیر مجله بخارا تصریح کرد: فریش به هنگام دریافت جایزه ادبی شهر زوریخ در خطابهای که به همین مناسبت ایراد کرد درباره اینکه چرا می نویسند گفت: عدهایی برای این مینویسند که جهان را تغییر دهند. اما من مینویسم برای اینکه جهان را بهتر تحمل کنم. فریش در جای دیگری از همین خطابه میگوید: من به سبب هراسی که دارم فریاد میزنم، به علت وحشتی که از تنهایی دارم فریاد میزنم، در جنگل سکوت آواز سر میدهم. ماکس فریش سرانجام پس از تحمل رنج طولانی در اثر ابتلا به سرطان در چهارم آوریل 1991 چشم از جهان فرو بست.»
در ادامه مراسم، " فیلیپ ولتی " سفیر سوئیس در ایران ، در گفتاری مفصل به بررسی این نویسنده پرداخت که مهشید میرمعزی سخنرانی او را به فارسی ترجمه کرد.
ولتی گفت: ماکس فریش نام بزرگی در ادبیات آلمانی است. در تاریخ ادبیات، مکان او بسیار و با کمال میل، با فریدریش دورنمات مرتبط میشود که ده سال جوانتر از فریش بود. او هم یک سوئیسی بود و در آلمان و کشورهای آلمانی زبان شهرت بسیار داشت. اکثر اوقات از این دو نویسنده با هم نام برده میشود؛ آنها در آسمان ادبیات بعد از جنگ، دو ستاره هستند. سالهای بعد از جنگ، سالهای ماکس فریش و فریدریش دورنمات بودند. موفقیت آنها در آلمان به این دلیل بوده است که در آلمان ناتوان شده از جنگ، نوعی خلاء معنوی وجود داشت که طبعاً میبایست از خارج پر میشد تا اینکه نسل جدید آماده نوشتن بشود. شاید ماکس فریش و فریدریش دورنمات، در آغاز بیرقیب بودند و بنابراین صعود آنها سادهتر شد. با این احوال آثار آنها خیلی خوب در مقابل نسل تازهی نویسندگان مقاومت کرد. آنها امروز از نویسندگان کلاسیک بهشمار میآیند.
سفیر کشور سوئیس اضافه کرد: شهرت جهانی فریش علاوه بر سه رمان، برای نمایشنامههای تاتری او به نام "بیدرمان و آتش افروز" (از سال 1958) و "آندورا" (از سال 1961) است. بیدرمان و آتشافروز، داستان غمانگیز یک شهروند شریف و نجیب است که که با چشمان خود می بیند که چگونه آتشافروزان در خانهاش مستقر میشوند و بشکههای بنزین را بالا میآورند. بدون اینکه او جرات جلوگیری از فاجعهای که تهدیدش میکند را داشته باشد.
وی افزود: آندورا داستان غمانگیز یک اجتماع بسته است که چون بسته است و بدترین ویژگیهای انسانها در آن بروز میکنند، مبدل به جنونی تلقین شده میگردد. جنون مربوط میشود به یک مرد جوان به نام آندری (Andri) که گمان میرود یک یهودی است، در صورتی که نیست. اهالی آندورا (که البته هیچ ارتباطی با آندورای واقعی در (Pyrenäen) ندارند)، آندری جوان را یک فرد منزوی و غریبه میکنند؛ این فرد منزوی بهتدریج بیشتر و بیشتر رفتاری را پیشه میکند که بهعنوان یک فرد منزوی از او انتظار میرود و بالاخره قبل از اینکه حقیقت برملا شود که او یهودی و به این ترتیب یک فرد غریبه نیست، از دنیا میرود.هر دو اثر یعنی بیدرمان و آتشافروز و آندورا، به موفقیتهای جهانی دست یافتند. ما جوانان آن دوره بسیار تحت تاثیر قرار گرفتیم. خواندن و درک کردن رمانهای فریش و خواندن و دیدن نمایشنامههای فریش ، رویاها و هیجانات نوجوانان دهه شصت بودند که میخواستند روشنفکر شوند.
پس از آن ، علی اصغر حداد مترجم کتاب « اشتیلر » در گفتاری مختصر به توصیف این نویسنده پرداخت : ادبیات آلمانی زبان در ایران آن چنان که باید، شتاخته شده نیست و از آنجا که اغلب از آن به نام ادبیات آلمانی یاد میکنند، این تصور پا میگیرد که گویا با ادبیاتی یکپارچه سروکار داریم که خاستگاه آن تنها کشور آلمان است، درحالی که کشورهای اتریش و سوئیس هم در تولید این ادبیات سهم دارند و هر یک از این کشورها ادبیاتی با رنگ و بوی خاص خود عرضه میکنند.
حداد افزود: ماکس فریش نویسنده صاحب نام سوئیسی، یکی از نویسندگان آلمانی زبان است که در ایران چندان شناخته شده نیست. شاید اهالی تئاتر او را به عنوان نمایشنامه نویس تا حدودی بشناسند، ولی ماکس فریش داستان نویس در میان خوانندگان فارسی زبان نام و آوازهای ندارد.
این مترجم تصریح کرد: فریش لحنی شوخ دارد، می داند قصه خود را چگونه بازگو کند و خواننده را با خود به جهان پر رنگ و بوی تخیل بکشاند. فریش سوئیسی است و سوییسیها زمختی آلمانیها را ندارند و مثل اتریشیها درونگرا نیستند، با زندگی وجلوههای آن بی واسطه رو به رو میشوند و این رویارویی بی واسطه در آثار فریش بازتاب دارد. موضوعی که فریش در آثار خود مطرح میکند، ولی نیز ساختار آثارش میتواند به نویسنده جوان ایرانی بسیار چیزها بیاموزد.
وی ادامه داد: از ماکس فریش سه رمان به نامهای « اشتیلر»، « هموفابر» و « گیریم نام من گانتن باین است» به جا مانده است. « اشتیلر» نخستین رمان اوست و نسبت به آن دوی دیگر از جایگاه برجسته تری برخوردار است. فریدریش دورنمات در نقدی که درباره « اشتیلر» نوشته است، از جلوههای شگفت انگیز و نبوغ آسای آثار نویسندگانی هم چون تولستوی و بالزاک یاد میکند و در ارتباط با سنت دیرپای رمان نویسی اروپایی از راههای آشنا و همواری میگوید که رهروان آن میتوانند هم چون گذشته آثاری پخته و در خور تحسین بیافرینند. به عقیده دورنمات نویسندگانی هم چون توماس مان و هرمان هسه در این راه هموار گام میزنند، ولی رمان اروپایی در گنیجنه خود آثار بی مانندی هم چون دن کیشوت، تریسترام شندی و سفرهای گالیور را هم دارد و در دامان خود نویسندگانی را هم پرورانده است که همچون پروست از عرصه خارج از رمان سر بر میدارند، به درون آن میزنند و آن را فتح میکنند.
حداد به رابطه فریش و برشت اشاره کرد و گفت: ملاقات و دوستی او با برشت تاثیر عمیقی بر فریش داشت؛ به ویژه در آثار نمایشی اش که به وضوح نمایان است. فریش را می توان مظهر روشنفکری پسا برشتی دانست: نگاهی کاملا انتقادی، بدون باوری انقلابی به شرایط اجتماعی.
وی با شرح نمایشنامه ها و سبک کاری فریش افزود: ماکس فریش در همه آثار نمایشی خود ابتدا نگاهی به گذشته دارد. شخصیت های او دلایل عقلانی متعددی برای اعمال خود ارایه می دهند، اما هیچ یک عمیقا مسئولیتی را بر عهده نمی گیرند. اگرچه ماکس فریش در جستجوی جهانی راستین و پاک است، اما چنان می نماید که در آثار او چنین جهانی قابل حصول نیست، زیرا انسان از خطاهای خود پند نمی گیرد. او با استفاده از تکنیک های وایلدر، استریندبرگ، برشت و دیگران، جستجوها و نا امیدی هایش را در شکل نمادهایی خیال انگیز و کابوس مانند به نمایش می گذارد. فریش گرچه به اصلاح جامعه از طریق تئاتر و آموزش دادن جامعه به این شکل اعتقادی ندارد، اما کوشش برای تربیت انسان ها را وظیفه اخلاقی ، اجتماعی و غیرقابل چشم پوشی می داند.
در ادامه مراسم آناهیتا طاعتی به نمایندگی از جانب حمید سمندریان - کارگردان و نمایشنامه نویس - متن او را قرائت کرد : ماکس فریش درام نویس ساده ای نبود که درباره او بتوان به سادگی سخن گفت. او که در آغاز راه آرشتیکت، سپس طراح دکور و بالاخره نویسنده نمایشنامههای متعدد و بسیار ارزندهای شده است، چنان جایی در میان نمایشنامه نویسان برای خود باز کرده است، که گمان نمیرود آثار ممتاز او به این زودی ها کهنه شدنی باشد. به خصوص درامهایی نظیر « آندورا»، « دیوار چین»، « بیوگرافی»، « بیدر من و مردان آتش افروز» و همچنین رمانهایی حیرت انگیز و تحلیلی مثل « صنعت زده» و « نام من گانتن باین باشد» و امثال آنها...
در متن سمندریان آمده بود: « اخلاقیات» در نظر او معنای ثابتی ندارند، بلکه در هر تقابل و برخورد شخصیتهای نمایشهای او معنای اخلاق هم عوض می شود: نمونه نمایشنامه « خشم شدید آقای فیلیپ هوتس».
وی تصریح کرد: همکاری نزدیک و دوستی ماکس فریش با دو درام نویس بزرگ آلمانی زبان، « فرید ریش دورنمات» و « برتولت برشت» یکی از نمونههای نادر همکاری است. اگرچه برشت بنیانگذار و متکی بر سیستم نویسندگی به صورت روایتی (اپیک) توام با تکنیک بیگانه سازی (یا فاصله گذاری) بود، اما دورنمات و فریش، فعل و انفعالها و تضادهای نمایشی را به صورت دیگری می پسندیدند، با این وجود بسیار اتفاق میافتاد که نمایشنامهها را برای اظهارنظر به یکدیگر میسپردند. حتی زمانی فریش و دورنمات تصمیم گرفتند بر مبنای یکی از شخصیتهای « بیدر من و آتش افروزان» نمایشنامه مشترکی بنویسند که البته این تصمیم امکان عملی نیافت.
سمندریان اضافه کرد: در حین جنگ جهانسوزی که هیتلر به راه انداخت و دنیا را به ویرانهای تبدیل کرد، برشت که یهودی بود و جان خود را در خطر میدید، مدت زیادی در منزل ماکس فریش پنهان شد و در اختفا به سر برد. طی این مدت طبعا گفتگوی این سه نویسنده بر محور این اندیشه قرار دارد که آیا هنر نمایش قادر است باعث تغییر جهان و رهنمود آن به سوی خوشبختی شود. و آیا اساسا در بضاعت و استعداد بشر چنین خواستگاهی وجود دارد؟
وی در پایان گفت: البته خود دورنمات چنین استعدادی را در جامعه بشر نمیبیند و جهان را قابل اصلاح نمیبیند، اما به این سوال برشت پاسخ میدهد: آری جهان میتواند قابل تغییر باشد، به شرطی که شما آن را در صحنه نمایش قابل تغییر نشان دهید. اما نظر ماکس فریش جواب دیگری برای این سوال است: امکان این تغییر را بعید نمیدانم، به شرطی که هنر نمایش به طور مداوم درصدد تغییر زندگی نامه و « بیوگرافی» آدمهای نمایش باشد، و پس از هر تغییر وگسیختگی بیوگرافی گذشته، عملکردهای زندگی نامه جدید را به تجربه قابل لمس درآورد. شاید روزی برسد که بشر به کمک این تغییر آگاهانه روش زندگی بتواند به « مدینه فاضله» دست یابد و به « عدالت مطلق» برسد، بعید است، اما محال نیست! ... شاید!