به گزارش خبرنگار مهر، خسرو حکیم رابط متولد ۵ فروردین سال ۱۳۰۹ در شهر شیراز است. وی دوران جوانی سختی را در دهه ۳۰ و ۴۰ هجری شمسی سپری کرد؛ دورانی که مجبور به انجام کارهای مختلف، از لولهکشی تا برقکشی برای امرار معاش بود. وی درباره آن مقطع از زندگی خود چنین گفته است: «هیچ استادی برای من بهتر از زندگی نبوده است. من از زندگی و کار بیش از هر چیز دیگری آموختهام.»
وی با پشت سر گذاشتن فراز و نشیبهای بسیار در دوران جوانی، سال ۱۳۴۳ وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شد و به همراه زنده یادان رکنالدین خسروی، جمشید مشایخی و علی حاتمی به تحصیل پرداخت.
حکیم رابط طی ۹۰ سال عمر خود، حدود ۷ دهه را در عرصه آموزش سپری کرد؛ از دبستانی در شیراز تا دانشگاه تبریز، دانشکده هنرهای دراماتیک، دانشکده سینما تئاتر، دانشگاه هنر، دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد و دانشگاه آزاد اراک.
حکیم رابط در عرصه ادبیات نمایشی ایران و تئاتر شاگردان متعددی را پرورش داد که بسیاری از آنها از هنرمندان شناخته شده و حرفهای تئاتر ایران هستند.
وی درباره آموزش دادن و معلمی چنین گفته است: «درس دادن هنر نیست اما ریاضت هنرمندانهای است.»
خسرو حکیم رابط در کنار تدریس تئاتر، در عرصه نمایشنامهنویسی و فیلمنامهنویسی نیز طی دهههای گذشته فعالیتهای تأثیرگذاری داشته است و نگارش نمایشنامهها و فیلمنامههایی متعددی را در کارنامه خود دارد. وی یکی از مؤثرترین استادان نمایشنامهنویسی رادیویی در ایران هم به شمار میرود.
به تازگی مجموعه ۵ جلدی از آثار حکیم رابط توسط انتشارات روزبهان منتشر شده شامل «روز هفتم»، «بی نقاب»، «فیلمنامهها»، «نمایشنامههای رادیوئی» و «نمایشنامههای صحنهای» میشود.
حکیم رابط همزمان با سالروز تولدش در گفتگویی کوتاه با خبرنگار مهر، با اشاره به انتشار این مجموعه ۵ جلدی، درباره تجربه و احساس خود در نودمین سال زندگیاش، یادآور شد: برخی دوستان وقتی کتاب «بینقاب» از مجموعه ۵ جلدی منتشر شده را میخواندند با من تماس میگرفتند و اظهار میکردند که اثرم تلخ است. من در پاسخ به دوستانم در پیشانی این کتاب، مطلبی را نوشتم که کمی تلخ است و حال در ۹۰ سالگیام دوست دارم این مطلب را بخوانم.
وی در ادامه همراه با خواندن مطلب مدنظر که فایل صوتی آن به پیوست آمده، متن مکتوب آن را هم در اختیار خبرگزاری مهر قرار داد.
در این متن چنین آمده است: «در این هشتاد و چند زمستان طولانیِ استخوانسوز و بهارانِ بیبارانِ زودگذر، در حسرت بهارِ خوش عطرِ نارنجِ نارنجستانها، شهدمان را نه حتی از گل نابوده یخ، که از گرده ناشیرین خرزهره برگرفتهایم، و همین است راز تلخکامی ما و تلخی این عسل؛ خود اگر عسلی در کار بوده باشد.»