به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی است از سیده معصومه موسوی، دکتری فلسفه دین از پژوهشگاه علوم انسانی که در گروه مطالعات اخلاقی پژوهشگاه فضای مجازی تهیه شده است؛
آنچه اینروزها در حال تجربه کردن آن هستیم، دیگر یک بحران یا ترس از چیزی مشخص نیست. شکلی از سو ظن دائمی انسان نسبت به انسان و اشیا در تمامیت آنهاست. نوعی ناامنی و تهدید مدام که میتوان گفت تاکنون نظیری برایش سراغ نداشتهایم. در این تجربه چیزی که بر ما پدیدار میشود این است که هر انسان، انسان دیگر را بالقوه نه تنها منبع نابودی خود، بلکه خطری برای انسانیت در مقیاس کلان آن میبیند.
ویروسها دیدنی نیستند و نمیتوان با یک نگاه حضور یا عدم حضورشان را فهمید. آنها دشمنان نادیدنی و مرموزی هستند که میتوانند هر جایی باشند. پسر یا دختر تمیز، شیک و مبادی آدابی که هیچ جِرمی زیر ناخنها یا هیچ شورهای توی سرش نیست همانقدر احتمال آلودگیاش هست که هر کس دیگری. در واقع این بیماری تمام ملاکها و معیارهای ما برای سنجش پاکی و ناپاکی را به چالش کشیده و این موضوع سردرگمی غریبی برایمان رقم زده است. حالا که دیگر نمیشود جهان را به بخشهای تمیز و کثیف تقسیم کرد و به یکی از دیگری پناه برد، جهان نه تنها در واقعیت، که در تصویر ذهنی ما از آن هم آلوده و پریشان میشود. حالا دیگر از قطعیت خبری نیست و عدم قطعیتی فراگیر تمام پهنه واقعیت و جهان را فرا میگیرد. وقتی احتمال آلودگی در هر چیز و هر کسی باشد، دیگر به هیچ چیز نمیتوان اعتماد کرد، حتی به دستهای خودمان! به رابطه خودتان با دستها و لباسهایتان در این روزها فکر کنید. انگار غریبه و موذی به نظر میرسند. این نادیدنیهایِ همهجا حاضر حتی میان ما و خودمان هم فاصله انداختهاند. آنها نظم طبیعی و متعارف اشیا و جهان را برهم میزنند.
این سو ظن دائمی نسبت به یکدیگر –و حتی نسبت به خودمان- را به بارزترین شکل در وسایل نقلیه عمومی و محیطهای پرتجمع انسانی شاهدیم. در این مکانها همه بالفعل یا بالقوه بیمارند. موجوداتی که باید قرنطینه و به عنوان تهدیدی برای دیگران از سایرین جداسازی شوند. فضا بوی مرگ نمیدهد، بوی ترس میدهد. وحشت از بیماری را میشود همهجا احساس کرد. از گسترش روزافزون ماسکها تا خلوت شدن تدریجی معابر و لغو تجمعات. اما ما از پس این تهدید و سو ظن دائم هنوز هم میتوانیم با ترسهای اساسی خود روبرو شویم و آنها را بشناسیم.
۱. نخستین چیزی که این تهدید بر ما آشکار میکند این است که چقدر آرمانِ وحدت میان انسان و طبیعت دور و دست نیافتنی است. آرمانی که علم مدرن ادعای دستیابی یا دستکم امید دستیابی به آن را مطرح کرد. این آرمان که علم طبیعت را همچون برهای رامِ انسان خواهد کرد. انسان شاید به واسطه پیشرفت علم و تکنولوژی توانسته باشد بخش اعظمی از نیروهای طبیعی را تحت سلطه خود در آورد، اما طبیعت هنوز هم چالشی برای هستی انسانی است. در حقیقت علیرغم تمام پیشرفتهای علمی، تعارض میان انسان و طبیعت پابرجاست و هنوز هم طبیعت میتواند با به رخ کشیدن سویههای مهارنشدنی و نامکشوف خود، بقای انسان را تهدید کند و این انسان است که هر بار برای بقای خود ناچار از یافتن راهی برای حل چالشی است که طبیعت پیشروی او نهاده است. این تهدید و سویههای مهارنشدنی دیگر چیزی مهیب یا بعید همچون احتمال ویرانی جهان در اثر برخورد زمین یا خورشید با فلان سیاره در دویست سال آینده نیست، بلکه امری سادهتر و بالفعلتر همچون انتقال یک بیماری از یک گونهی حیوانی به انسان است که سرعت آن میتواند علم و حاکمیتها را تا مرز استیصال پیش ببرد. به این ترتیب یکی از اموری که این تهدید بر ما آشکار میکند این است که علم هنوز از پس جدال با طبیعت برنیامده و همچنان طبیعت میتواند غرور علمی ما را به چالش بکشد.
۲. هر شرایط بحرانیای معمولاً خوراک پرورش دو گونه انسان است. یکی رو کردن دست آنهایی که همواره دستی در سو استفاده از بحران دارند و از هر آب گل آلودی ماهی میگیرند. مثل کسانی که در این موقعیت از احتکار ماسک و مواد ضدعفونیکننده و ترساندنِ هر چه بیشتر مردم پول به جیب میزنند. دسته دوم افرادی که در شرایط بحرانی شکوفا میشوند. کسانی که در شرایط بحرانی جایگاه قهرمانی خود را باز مییابند و برای محافظت از دیگران پیشقدم میشوند. این قبیل افراد معمولاً در حالت روزمره هم نشانههایی از تمایل و توانایی برای کاستن از رنج دیگران از خود نشان میدهند، اما در شرایط بحرانی است که این نشانهها بیشتر به چشم میآیند و بیش از هر زمان دیگری آشکار میشوند.
وجود هر دو دسته این افراد چالشی پیشروی ماست. ما میخواهیم شبیه طیف اول نباشیم و با طیف دوم همذات پنداری کنیم. اما وقتی قانون بقای نفس ما را به احتکارِ هر چه بیشترِ مواد خوراکی و بهداشتی برای خود و خانوادهمان سوق میدهد، ناخودآگاه به شباهتهای خود با طیف اول و عدم تشابههایمان با طیف دوم پی میبریم. آگاهیای که چالشی پیشروی تصویر ایدئال ما از خودمان است و سرزنشهایی که از سودجویان و ستایشی که از فداکاران میکنیم را با اندوه یا غبطهای درونی همراه میکند.
۳. همه ما از مردن میترسیم. این ترس یکی از بدیهیترین و سازندهترین ترسهای نوع بشر است، اما ما از مردن در شرایط و به شیوههای خاصی بیشتر میترسیم. ما غالباً دوست نداریم ناگهان، در تنهایی و انزوا بمیریم. دوست نداریم کسانی که شاهد آخرینهای دَمها یا حرفهای ما هستند غریبههایی سفیدپوش باشند، دوست نداریم عزیزان و دوستان ما حاضر به شرکت در خاکسپاری ما نباشند یا این کار را با اکراه انجام دهند. در یک کلام ما دوست نداریم «طرد شویم». این امر به ویژه از آن جهت مهم تلقی میشود که در فرهنگ ما مرگ خوب و خاکسپاری شایسته، دسترنجِ نیکوکاران تلقی میشود. تصویر مرگ بر اثر این بیماری، تمام این ناخوشایندیها و طردشدگیها را بر سرمان آوار میکند. هراس ما از کرونا در حقیقت هراس از «طرد شدگی» و «بدنامی» است. ما میدانیم که به محض تشخیص این بیماری باید از دیگران –دیگرانی که هنوز آنقدر خوشاقبالاند که اکثریتِ سالم پنداشته شوند- جدا شویم. باید خودمان را به درمانی بسپاریم که نمیدانیم کارآمد خواهد بود یا خیر. احتمالاً ناخوشایندی این خبر برای اطرافیان و دوستانمان را تصور میکنیم و این افسوسِ آنها که ای کاش با ما در ارتباط نبودند! این همان تجربهی طرد شدگی و دردناک ناشی از پیوستن به جمع مطرودانِ جداسازی شده است.
در مقابله با این ترسها ما باید نکاتی چند را مدنظر داشته باشیم:
۱. ما باید مدتها پیش از خودشیفتگی علمی دست میکشیدیم و اگر این کار را نکردهایم کرونا نه بحران، که فرصتی است که نسبتی معقولتر با علم و میزان دانش و کنترل خود یا عالمان بر جهان برقرار کنیم. قاعدتاً قرار نیست این ویروس طومار عالم را در هم بپیچد. علم تجربی به هر روی –با هر میزان تلفات- راهی برای حل یا مهار این مشکل هم خواهد یافت. کاری که ما باید بکنیم این است که درسهای گرفته از این بحران را فراموش نکنیم و بدانیم طبیعت همواره چالشهای جدیدی پیشروی علم خواهد گذاشت و همواره مستعد آن است که غرور علمی ما را به چالش بکشد.
۲. باید یادمان باشد که بحران کرونا هم آسیب ایجاد میکند و هم فرصت. تقریباً این خاصیت تمام بحرانهاست. ما باید از این بحران به سود شناخت دقیقتر و واقعیتر از خودمان استفاده کنیم. باید یادمان باشد که ما یکپارچه انسانیم. نباید تصور یا انتظاری سیاه یا سفید از خودمان داشته باشیم. باید بدانیم که ما نوسانی دائمی از حالات قهرمانی و خودخواهانه هستیم. شاید حتی این نوسان را در طول یک روز بارها تجربه کنیم. باید بپذیریم که گاهی تحت فشار یا خستگی روانی بیشتری هستیم و ظرفیت و توانایی مراقبت از دیگران یا فداکاری برای آنها را نداریم و گاهی این توان را داریم و آن را در قالب کمک به دیگران یا دستکم گذشتن از حق خودمان آشکار میکنیم. اما باید یاد بگیریم که تصویر خاکستری از خودمان را بپذیریم و آن را به سمت پیراستگیِ هر چه بیشتر از سیاهی سوق دهیم.
۳. در شرایط بحران زندگی روزمره ترک میخورد و نظم پیشین اتفاقات به هم میریزد. در این حالت مرگ بیش از همیشه از پرده فراموششدگی بیرون میافتد و به مرکز توجه همگان بدل میشود. در این حالت هر چند چیزهایی آسیب میبینند، اما باید به یاد داشته باشیم که به تبع همان است که نیاز به تابآوردن، پیراستن تصورات و القائات فرهنگی غلط، خلاقیت و کنار گذاشتن ترسها و عبور از خط قرمزهای بیمعنایمان برای ما فراهم میشود. تنها به این ترتیب است که میتوانیم بگوییم دورههای بحرانی هرچند برای همه فرساینده و پرهزینهاند اما یکسره تلخ و ویرانگر نیستند. آنها ما را به مرز محدودیتهایمان میرسانند و ناگزیرمان میکنند که در عین هراس و تردید، قدمی به سویشان برداریم و جهان تجربههایمان را گسترش دهیم.