به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی از شهاب طالقانی، دانشجوی دکترای فلسفه، دانشگاه بینالمللی امام خمینی (ع) و تهیه شده توسط گروه مطالعات فرهنگی و اجتماعی پژوهشگاه فضای مجازی است.
داستایفسکی در رمان ابله مینویسد: «سربازی را بگیر و او را مستقیماً در برابر یک توپ جنگی قرار بده و آتش برافروز. سرباز را همچنان پُرامید و باشهامت و جنگنده خواهی یافت، اما برای همان سرباز حکم مرگش را از روی کاغذ و با صدای تحکمآمیز بخوان، خواهی دید که چگونه فروخواهد پاشید». انسان اواخر سده بیستم و اوایل سده بیست و یکم، بیش از هر زمان و دوران دیگری در تاریخ، خود را به جاودانگی نزدیکتر دیده است.
انقلاب تکنولوژی در علم پزشکی، از ژنوم و شبیهسازی و استفاده از سلولهای بنیادی گرفته تا ساخت اعضای مصنوعی زنده و غیره، باعث شده تا نه تنها امید به زنده ماندن بسیار بالاتر از هر دوران دیگر باشد، که بشر حتی به جابجا کردن مرزهای پیری و جلوگیری از تحلیل رفتن و زوال سلولهای بدن و در نتیجه افزایش قابل توجه طول عمر بیاندیشد. امروزه و بهویژه در کشورهای توسعهیافتهتر، سپهرِ زیستن، آسمانی است آفتابیتر و آبیتر از گذشته و این امید به کشورهای در حال توسعه نیز منتقل شده است. در کنار اینها، نقش بسیار پُررنگ فضای مجازی به مثابه دنیایی موازی با جهان حقیقی، که بخش قابل توجهی از زندگی مردم را در تمام جهان اِشغال نموده است نیز به تقویت این اندیشه کمک کرده است. در جهان واقعی، فرد در یک لحظه مشخص، تنها در مکان مشخصی میتواند باشد، و هر اتفاقی که در پیرامون او رُخ میدهد، ناخواسته بخشی از زندگی و تجربه زیسته شخصیِ اوست. اما در آن جهان موازی، همان فرد میتواند در کسری از ثانیه خود را و زندگی پیرامون خود را به هرکجای جهان که میخواهد مخابره کند، و از رخدادهای هرکس دیگری در هرکجای دیگر باخبر شده و حتی به شکل مجازی در آن سهیم شود. البته این را دیگر نمیتوان از سنخ تجربه زیسته شخصی خود او دانست، چراکه این حالت، تنها مشاهدهای است کنشگرانه و دوسویه. مشاهدهای که با حل شدن هرچه بیشتر در دنیای مجازی، بر تعداد آن روزبهروز افزوده میشود و گاه حتی صرفاً به قصد وقتگذرانی و یا فرار از تنهاییِ دنیای آرام و ساکت و بیهیجان شخصی انجام میگیرد. بنابراین، فرد، خواسته یا ناخواسته، بخشی از «همگان» و دنبالکننده (Follower) آنان میشود. همگانی که گاه بدون انجام هیچ کار مفید در زندگی واقعیِ خود و ساختن تجربه زیسته حقیقی برای دیگران، معروف و اصطلاحاً «سلبریتی» شده و تمام هم و غمشان داشتن دنبالکننده بیشتر است. همین تصورِ در هر لحظه «همهجا بودن» و «همراه همگان بودن»، حسی مجازی و کاذب از هر لحظه و همیشه زنده بودن را به آدمی القا میکند.
مارتین هایدگر (Martin Heidegger)، فیلسوف آلمانی، «همگان» را تودهای از مردم تعریف میکند که بین انسان و هستی واقعی او و انتخابهای شخصیاش برای زندگی، فاصله میاندازند. در مقابل این «همگان»، انسانی قرار دارد که هایدگر از او به «دازاین» (Dasein) تعبیر میکند. دازاین، در رویارویی و مواجهه شخصی و کامل با هستی است و در جهان خود حضور دارد و بنا به تعبیر خودِ هایدگر، «عالَم» دارد. امکانات جهان یا عالَم خود را میشناسد و برپایه آن انتخابهای خود را انجام میدهد. اما این انتخابها تا بینهایت ادامه نخواهد داشت و در جایی پایان خواهد یافت. مرگ، پایان انتخابهاست. بنابراین، مرگاندیش بودن و پروای مرگ داشتن، به انتخابهای درستتری منجر خواهد شد، چراکه دازاین نمیخواهد ناتمام بماند و میخواهد امکانات هستی خود را تماماً بالفعل سازد. ترس از نیمهتمام ماندن، نیروی محرکی است که دازاین را برای بالفعل ساختن استعدادها، امکانات و آرزوهایش به پیش میراند. اما «همگان» که تنها در «لحظه» زندگی میکند و زندگی خویش را تنها در به اشتراک گذاشتن «لحظهها»، به معنای عکسها و ویدئوها خلاصه نموده، و در لذت و سودای سلبریتی بودن غرق است و مقهور تکنولوژی و دلفریبیهای هردمافزاینده آن، ترس نیمهتمام ماندن را فراموش کرده و حتی با تکه کردن و بریدنِ گزینشیِ «لحظهها»ی ظاهراً پرزرق و برق و رشکبرانگیز و پُرهیاهو از زندگی پوچ خویش، در تلاش است که از مواجهه با این واقعیت فرار کند. «لحظهها»یی که بسیاری از آنها فقط برای استفاده در جهان مجازی ساخته میشوند و در جهان واقعی اساساً وجود ندارند. در جهان امروز ما، فضای مجازی بهترین جولانگاه «همگان» است. «همگان» در میان خود شایعه میسازند، و برطبق خودساختههای خویش عمل میکنند و یکدیگر را، بیتوجه به میزان تخصص و دانش و عمق شناخت، و گاه تنها به قصد داشتن دنبالکننده بیشتر، دنبال میکنند. اکنون، فردی که بخشی از «همگان» شده، خود نیز خواهان دنبالکنندههایی است که تعدادشان هرچه بیشتر باشد، حضور او را در میان «همگان» موجهتر و چه بسا مهمتر از خود آنان جلوه خواهد داد. برای سلبریتی مجازی بودن، گاه صرف انجام دادن کارهای تمسخرآمیز یا عجیب کافی است و میتوان با بریدن و جداکردن و یا آرشیوسازی از «لحظهها»یی خاص و در بسیاری از موارد ساختگی از زندگی، به شهرت در میان «همگان» رسید و عدد دنبالکنندگان را بالاتر برد و از همین راه به ثروت نیز دست یافت.
اما همچون «همگان» زیستن، مرگ را نیز به مفهومی همگانی تبدیل خواهد نمود. واکنشهایی که در فضای مجازی به مرگ دیگران نشان داده میشود، در بسیاری از موارد، عیناً دستبهدست میچرخد، اصطلاحاً شِیر (Share) و فوروارد (Forward) میشود و مواجهه با مرگ را از ساحت «امر شخصی» بیرون آورده و به ساحت تلاش برای «بخشی از همگان بودن» میبرد. تسلیتِ هرچه جانسوزتر یا متفاوتتر گفتن برای مرگ کسانی که برای فردفرد این «همگان» اهمیت چندانی هم ندارند، به مسابقهای تبدیل میشود که هرکه در آن جا بماند از دنبالکنندگان خود عقبتر خواهد افتاد. چراکه تفاوت عمیقی وجود دارد میان «دنبالکننده» بودن و «دنبالهرو» یا «پیشرو» بودن، که اولی صرفاً داد و ستدی است مجازی که به حضور پُررنگتر و پذیرفتهتر در میان «همگان» میانجامد، اما دومی برونداد اندیشه و باور و اعتقاد است در جهان واقعی و تجربه زیسته فردی. بنابراین، مرگ، چه مرگ یک فرد و چه مرگ جمعی از انسانها، در عدد و رقم و آمار خلاصه خواهد شد. عدد و رقمی که در این مسابقه و رقابت، مرگ را پدیدهای هرچه روزمرهتر و عادیتر جلوه خواهد داد و مفهوم حقیقی و واقعی مرگ نیز رفتهرفته در نظر «همگان» اهمیت هستیاندیشانه خود را از دست خواهد داد. انسان هرگز در تمام تاریخ خود، مرگاندیشی را تا این حد فراموش نکرده بود.
مواجهه با شیوع ویروس کووید -۱۹، که با سرعتی سرسامآور و به شکلی طعنهآمیز در رقابت با سرعت انتقال اخبار و شایعات و عکسها و ویدئوها در آرمانشهر مجازی یا همان «دهکده جهانی» به پیش میتازد و قربانی میگیرد، نخستین رویارویی جدی جهانی با مرگ در دوران اوج پیشرفت تکنولوژی است. اکنون، ابرهای تیره مواجهه با مرگِ خود و یا دست کم مشارکت در انتقال بیماری به عزیزان و بستگان و درنتیجه مشاهده مرگ آنان به چشم خود در جهان واقعی و در تجربه زیسته فردی، آسمان صاف و آبی زیستن را تیره و تار ساخته است. اکنون مرگ پشت در خانه به کمین نشسته است. انسان، از دوران سرمستی از وجود تکنولوژی و پیشرفت، پا به دوران مبارزه با شیوع گستردهی یک بیماری کشنده و عالمگیر میگذارد. کاری که بارها در طول تاریخ خود انجام داده است و این بیش از هرچیز نشان میدهد که دوران ناتوان بودن در برابر ویروس و بیماری و مرگ نگذشته و تمام پیشرفتها و تکنولوژیها در برابر این ویروس تاکنون مجبور به سکوت شده و دولتها و نهادهای سیاسی و جامعه پزشکی و نهادهای بهداشتی، دست به دامان همان راه حل همیشگی تاریخی یعنی قرنطینه شده و امیدوارند که باز هم همان ترفند باستانی و کهن به داد نسل بشر برسد.
معنای قرنطینه، در چهارچوب مشخصی ماندن است، اکنون فرد مجبور است که از «همگان» فاصله بگیرد. حتی از آن هم بیشتر، او دیگر از «همگان» میترسد.
اکنون مجبور شده است در چارچوب شخصی خود بماند، و در جهان «همگان» نیز به جز اخبار چگونگی مراقبت از خود و شایعات بیاساس و بینتیجه درباره نحوه درمان و در نتیجه باز هم تلاش برای رسیدن به شهرت و بالابردن عددها از این طریق، و همینطور آمار مرگ و میر فزاینده در هر روز خبر دیگری وجود ندارد. این آمار در سایه مرگ، حالا دیگر نه تنها عددی بیاهمیت نیست، (مانند مثلاً تعداد جانباختگان تصادفات جادهای یا سقوط هواپیما و چه و چه، که «من» دلیلی برای ترسیدن از آن ندارم و اتفاقاتی است که برای دیگران میافتد) بلکه حکم همان فرمان مرگ سرباز در رمان داستایفسکی را دارد و پیامدش فروپاشی روحی از ترس مرگ خود و نزدیکان خویش است که سایهای پُررنگتر از همیشه یافته و پشت در خانه به انتظار من و عزیزانم ایستاده است. فرد حالا برای فرار از فروپاشی روحی به دنیای شخصی خویش و همان چهارچوب امن خلوت خود پناه آورده است. اکنون امکانات خود را با دقت بیشتری نگاه میکند، کارهای ناتمام خود را میشمرد و میترسد که نکند ابتلاء به ویروس کرونا باعث ناتمامماندن آن کارها و در نتیجه ناتمامماندن خودش شود. اکنون انتخابهای او بسیار محدود شده است. از بیرون رفتن و خرید کردن و غذا خوردن در مکانهای عمومی گرفته تا تهیه مایحتاج روزانه، همه و همه را باید با دقت بسیار زیادی بررسی کند و هر انتخاب را به درستی و دقت انجام دهد. و چون بسیاری از انتخابهایی که تا دیروز داشت از او گرفته شده، مجبور است که دست به خلاقیت و پویایی در خلوت خود بزند و این خلاقیتها دیگر نه ایدهها و اندیشههایی اصطلاحاً شِیر شده و فوروارد شده، که ایدههایی شخصی و بر پایهی امکانات شخصی خود او هستند.
انسان دوران کرونا هرلحظه به مرگ میاندیشد و این اندیشه باعث پویایی و خلاقیت و عمل در جهان واقعی و هستی بالفعل او شده است. اکنون که همه رخدادهای هنری و فرهنگی و ورزشی تعطیل شده است، همین که میتواند در بالکن خانه خود آواز کوچکی را به طور زنده بشنود و در کنار همگان واقعی و نه «همگان» مجازی، که همه همدردهای او هستند و همه چون او پروای مرگ دارند از شنیدن آن لذت ببرد، قدر و ارزش هنر را، هرقدر هم اندک و ساده باشد، با تمام وجود درک میکند. هنری که احتمالاً تنها پدیدهای است که میتواند جلوی فروپاشی روحی او را بگیرد و در لحظات سخت و پردلهره اندکی آرامَش کند. امروز وی ارزش وجود هنر را به گونهای دیگر میفهمد، همانگونه که ارزش به دست آوردن یک ماسک یا دستمال توالت و یا مایع ضدعفونیکننده، و یا پُر بودن قفسههای سوپرمارکت را از نو کشف کرده است. انسان پساکرونا از جهات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و غیره و غیره تغییرات بسیاری خواهد کرد، تغییراتی که شاید اکنون نمیتوان قضاوت درست و دقیقی دربارهشان داشت، اما در یک نکته تردیدی نیست. انسان پسا-کرونا بیشک مرگاندیشتر خواهد بود و شاید این را بتوان به فال نیک گرفت.