از نیمه دوم قرن بیستم که گفتمان حقوق بشر تبدیل به یکی از گفتمان های اصلی تمدن غرب شد، به مرور با رسوب روزمره این گفتمان در ارکان جامعه، خرده گفتمان هایی با محتوای حقوق بشر متولد شدند، طرح بحث هایی مثل "حق سقط جنین" در اواخر دهه 60 میلادی و بحث "کمک به مرگ بیماران صعب العلاج" در دهه های 80 و 90 یکی از شاخص ترین این بحث ها بود، گفتمان هایی که با مقاومت اقشار و طیف های مختلف جوامع غربی (به خصوص مقامات کلیسا) مواجه شد، امروز هم همچنان کلیسا بزرگترین مانع و نیروی مقاوم در برابر چنین گفتمان هایی محسوب می شود.
فیلم "دریای درون" به کارگردانی آلخاندرو آمنابار محصول سال 2004 اسپانیا به زندگی یک معلول قطع نخاعی می پردازد که 27 سال است در خانه برادرش با سخت ترین شرایط زندگی می کند، رامون که همه سعی اش را برای گرفتن اجازه قانونی برای مرگ مصروف می کند، نهایتا موفق نمی شود. ولی در این راه با خولیا آشنا می شود که به او در چاپ و انتشار کتابش کمک می کند، با وجود موفقیت و شهرت، رامون نهایتا با نوشیدن ماده سمی در مقابل دوربین خودکشی می کند، خولیا نیز به بیماری فراموشی و کوری دچار می شود.
محور و سئوال اصلی فیلم این است که انسان تا چه میزان در برابر "زندگی" خود، "حق" و "آزادی" دارد و گستره این حق تا کجاست و آیا انسان این "حق" را دارد به خاطر رنج هایش، بطور قانونی ، مرگ را طلبد کند؟
در نگاه اول، هر چند "دریای درون" تلخ و مایوس کننده می نمایاند، اما چندبعدی بودن و خصلت آینه وار بودن فیلم و ایجاد بستری عادلانه برای تقابل منصفانه دیدگاههای مختلف در مورد زندگی و مرگ و انسان، بر تلخی اولیه آن می چربد و با وجود پایان غم انگیز، فیلم نوعی شعف و شیرینی خاص را بر ذائقه مخاطبان می نشاند.
بدون تردید نقطه قوت فیلم آمنابار (که لبخند تمسخرآمیز رامون به زندگی! چاشنی دائمی سکانس هایش است) دیالوگ های قوی و جانداری است که بین شخصیت ها رد و بدل می شود و همین دیالوگ های بیادماندنی و جالب است که در حقیقت یک بحث کلامی ـ فلسفی جذاب را با ساده ترین کلمات و اصطلاحات به مخاطب عرضه می کند و حتی مخاطب عام نیز کاملا در جریان مضمون پیچیده و فلسفی و البته انسانی فیلم قرار می گیرد و حتی می تواند در مورد آن به قضاوت بنشیند.
"دریای درون" آفرینش تصویری "تمام عیار" از رنج و اختیار و آزادی و در نهایت مرگ یک انسان است. ممکن است کسانی در نگاه ظاهری و اولیه فکر کنند فیلم تبلیغ "نیهیلیسم و پوچگرایی و سکولاریسم" است، ولی وقتی در کشاکش دیالوگ های تاثیرگذار فیلم و جایی که رامون با قوانین اسپانیا ـ که کمک به مرگ بیماران صعب العلاج را ممنوع می شمارد ـ مواجه می شوند، این افراد نمی توانند بر عقیده قبلی خود پای فشارند.
مخاطب در طول فیلم درمی یابد حتی دولتهای سکولار اروپایی هم مجبور به پذیرفتن "روایت الهی" از حق انسان برای زندگی هستند و بر این اصل تکیه می کنند که "زندگی انسان، متعلق به او نیست که هر تصمیمی بخواهد برای آن بگیرد" که اگر "رنج" مجوز "مرگ" باشد و انسان هر آن آزادی انتخاب مرگ را داشته باشد، دیگر هیچ انسانی روی کره خاکی زنده نمی ماند |
مخاطب در طول فیلم درمی یابد که حتی دولت های سکولار اروپایی هم مجبور به پذیرفتن "روایت الهی" از حق انسان برای زندگی هستند و بر این اصل تکیه می کنند که "زندگی انسان، متعلق به او نیست که هر تصمیمی بخواهد برای آن بگیرد" ... که اگر "رنج" مجوز "مرگ" باشد و انسان هر آن آزادی انتخاب مرگ را داشته باشد، دیگر هیچ انسانی روی کره خاکی زنده نمی ماند.
یا در نیمه دوم فبلم، وقتی مبارزات رامون و دوستان حقوقدانش را برای اخذ حق مرگ شاهد هستیم، از زبان دوست وکیل رامون که در قامت یک وکیل از حق او و سایر معلولان قطع نخاعی برای "خودکشی" ـ و به زعم آنان رها شدن از زندگی خفت بار ـ دفاع می کند، می شنویم که "اینکه دولت اجازه نمی دهد شهروندی خود به زندگی خفت آمیزش پایان ندهد، این فقط برای کسانی که به متافیزیک اعتقاد دارند، منطقی است."
نکته تناقض آمیز و جالب این است که فیلم "دریای درون" نشان می دهد و اثبات می کند که حتی "سکولاریسم" هم برای بقای خود به "دین" محتاج است و نظام های سکولار غربی بدون شالوده های دینی و تزریق اخلاق از راه دین به ارکان جامعه، ثبات و چشم اندازی روشن ندارند.
در طول فیلم می توان نتیجه گرفت که رامون شخصیتی کاملا غیرمذهبی دارد، یا به بیان بهتر، کارگردان، با هنرمندی تمام، رنج و آلام و دنیای ذهنی و درونی یک فرد غیرمذهبی را به تصویر می کشد، خصلت غیرمذهبی بودن رامون باعث شده مراتب غیرمحسوس "وجود" و لذت های ماورایی زندگی مثل "عشق" را نفهمد و با اسارت در چنبره رنج های روزمره ناشی از بیماری، احساس کند تنها ره رهایی از ذلتی که در آن به سر می برد، مرگ است. رامون در اواخر فیلم به زنی که به او برای خودکشی کمک می کند و به او علاقه مند شده می گوید: "من هرگز نتوانستم بفهمم عشق چقدر حقیقت دارد؟"
اینکه اعتقاد به خداوند و متافیزیک چنان طبیعی و فطری و غیرقابل انکار است که انکار آن فقط باعث نفی همه مراتب وجود و تسلیم محض و سیاه در برابر پوچی ها می شود، می تواند به عنوان پیام غیرمستقیم فیلم "دریای درون" تاویل شود، پیامی که مهم نیست کارگردان به عمد یا به سهو آن را در فیلم گنجانده یا نه، ولی به دلیل تصویرگری کامل و ماهرانه فیلم این مضمون به خوبی از آن قابل تفسیر است.
بی شک به تصویر کشیدن روح الهی حاکم و جاری بر طبیعت و وجود که ناخودآگاه به نشان دادن سرنوشت سیاه و تاریک طبیعت و انسان بدون اعتقاد به خدا و متافیزیک منتهی می شود، می تواند یک مفهوم از سینمای دینی باشد.
رامون، هر چند در پایان فیلم موفق می شود ایده خود را اجرا کند و بمیرد، ولی مخاطب در پایان فیلم با دیدن سلوک و جریان زندگی و توانمندی ها و درخشش ها و موفقیت های رامون، به او این "حق" را نمی دهد که خودش را بکشد و باز هم دلیلی قانع کننده برای مرگ رامون نمی یابد، هر چند به خواسته و اختیار او احترام می گذارد.
می توان گفت فیلم "دریای درون" در ستایش "اختیار" ساخته شده، اختیار آدمی عالی ترین و گرانبهاترین دارایی انسان است، اما در همین فیلم به روشنی می بینیم که "اختیار" بدون "اراده" به مرگ (که انتخابی آسان برای فرار از رنج هاست) منتهی می شود.
و باز هر چند قهرمان فیلم، با سرسختی و لجاجت "مرگ" را انتخاب می کند، اما از طعم تصویری و معنایی فیلم می توان دریافت که این همه غرض و مقصود سازنده نیست: یکی از سکانس های بیادماندنی "دریای درون" جایی است که رامون در خودرو مخصوص حمل معلولان در حالی که به سمت مرگ حرکت می کند، در دشت های سرسبز روح جاری و حضور جادویی زندگی و وجود را (که بسیار برتر از نقض و رنج است) می بیند و می شنود و حس می کند: دختربچه ای شاد که در دشت می دود، دوچرخه سواری در سراشیبی مسیر ولی امیدوار، ولی رامون فقط با دیدن این مناظر بدیع و سرشار از روح زندگی لبخندی تلخ می زند ... گویی رامون اراده لازم را برای بهرمندی از ظرفیت های وجود ندارد یا نمی خواهد داشته باشد.
از سوی دیگر دیالوگ های "دریای درون" کنایه ای به کلام مسیحی نیز هست. یکی از فصول اصلی فیلم مجادله رامون با کشیشی است که به قصد منصرف کردن او از خودکشی به محل زندگی اش آمده است. این کشیش که از قضا مثل رامون قطع نخاع است از مواهب زندگی و وجود برای رامون می گوید و اینکه "زندگی فقط "حرکت" نیست، دویدن یا پا زدن به توپ!" و رامون به او نهیب می زند: "زندگی حق انسان است نه خدا!"
یا هنگامی که کشیش به رامون می گوید: "آن آزادی که به زندگی پایان دهد، آزادی نیست"، رامون پاسخ می دهد: "آن زندگی هم که به آزادی پایان دهد، زندگی نیست!" برای رامون به دلیل خصوصیات شخصیتی اش، زندگی بدون آزادی (آزادی جسمانی و مادی) تصورپذیر نیست و همین او را به بن بست می رساند.
***
به تصویر کشیدن ابعاد مختلف "انسان" و اشرف مخلوقات (ولو آنکه نشانه های ظاهری شریعت و مذهب در اثر دیده نشود)ناخودآگاه فیلم دینی و ماورایی می سازد، حتی اگر فیلمسازی لاییک رنج انسان را به تصویر بکشد، ناخودآگاه "خلق الانسان فی کبد" را به تصویر کشیده و تصویر کردن هنرمندانه رنج انسان ها، خواسته یا ناخواسته، مخلوق بودن انسان و وجود اراده ای برتر و عالی را اثبات می کند ... از به تصویر کشاندن ابعاد گوناگون انسان نباید هراسید! به تصویر کشاندن انسان با همه پیچیدگی ها، رنج ها، شادی ها، توانمندی ها و ضعف ها و ... تلاشی قریب به تصویر کشاندن وجه خداست!