به گزارش خبرنگار مهر، هر فردی میداند که فیلسوفان تنها مسائل را مطرح میکنند و هرگز جوابی بدان مسائل نمیدهند. جوابهای معماهای مهم در اقلیم علم قرار دارند. بنابراین اگر بخواهیم ذهن و جایگاه آن را در جهان بشناسیم علم را باید تغییر دهیم. مسائل باقی مانده ، مسائلی که آمادۀ پذیرش جوابهای علمی نیستند در اساس مسائلی اشتباه و غلط هستند. جوابهایی که ما به آنها اعطا میکنیم تفاوتی را به وجود نمیآاورند و هر "جوابی" که ارائه میکنید به خوبی جوابهای دیگر است.
موفقیتهای علمی به تقسیم کاری که بخوبی تعریف شده است و به خطمشی "تقسیم کن تا پیروز شوی" متکی بوده است. پس چیزی به نام علم وجود ندارد و تنها علوم موجودند: فیزیک، شیمی، هواشناسی، زمینشناسی، زیستشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی. هر یک از این علوم ( که البته علومی دیگر هم وجود دارند) حوزۀ دقیقاً محدودی را شامل میشوند. برای آنکه مدعی حوزهای بشویم باید پرسشهای مقبول و نامحدودی وجود داشته باشند. بدین نوع هر علمی نوی مشغله و مسئولیت را دارد.
علوم البته با صدایی واحد سخن نمیگویند. حتی اگر هر علم بتمامی در داخل حوزۀ کاربردش مؤفق بود ما هنوز باید با این پرسش کلنجار برویم که چگونه این حوزهها با هم مرتبط هستند و چگونه ابرازنظرهای چندین علم در مقابل یکدیگر سنجیده میشوند. کاملاً آشکار است که این پرسشها از درون علمی مشخص قابل پاسخ دادن نیستند.
بدین گونه به مابعدالطبیعه وارد میشویم. یک کارکرد سنتی مابعدالطبیعه – یا به صورت تخصصیتر – کارکرد شاخهای از مابعدالطبیعه، هستیشناسی نامیده میشود که این شاخه تصور کلی از اینکه امور چگونه هستند ارائه میکند. این هدف شامل سازگاری مواضع چندین علم است – و نه پیجویی غایات علمی خاص. این هدف همچنین تلاشی برای آشتی دادن علوم با تجربۀ رایج است. از یک جنبه، هر علمی تجربۀ رایج را مفروض میگیرد. هر علمی تا آنجا که به مشاهده برای تأیید نتایج تجربی نظر دارد تجربی است. اما خصیصۀ ذاتی خود مشاهده ( و به صورت گسترده خصیصۀ مشاهده کننده) از طریق علوم نادیده رها میشود. سرشت مشاهده – که در ظاهر با تجرب آگاهانه هدایت میشود – در مرزهای علم قرار میگیرد.
عمل علمی، مشاهده کننده و مشاهدات را مفروض میگیرد. با این همه در انتها علوم در مورد سرشت ذاتی هر دوی اینها ساکت هستند. در اینجا است که مابعدالطبیعه و به معنایی دیگر هستی شناسی پا به میدان می گذارد. به همین جهت است که گفته اند نه تنها هستی شناسی و مابعدالطبیعه به علوم نیاز دارند که علوم نیز محتاج رویکردهای هستی شناسی هستند. این تعامل میان علم و مابعدالطبیعه بعد از پایان تب و تابهای پوزیتیویسم بسی مورد توجه قرار گرفته است.
همیشه پرسشها و مسائلی در دل علوم مطرحند که خود علوم از پاسخگویی بدانها عاجزند و بدین گونه است که مابعدالطبیعه و فلسفه پا به عرصه می گذارند و با ایضاحهای مفهومی و تحلیلی سعی در حل ابهامات یا لااقل طرح آنها را دارند.