به گزارش خبرگزاری مهر، یکی از رسالتهای مهم مرکز تحقیقات علمی حکومت اسلامی رصد شبهات و پاسخگویی روزآمد به آن است. در سالهای اخیر شبهات متنوعی در نسبت علامه طباطبایی و انقلاب اسلامی مطرح گردیده است، پروژهی مصادره یا تصرف علامه ی طباطبایی حلقهای از کلان پروژهای است که می کوشد تا نشان دهد که غالب نخبگان فقهی، فلسفی، کلامی با امام خمینی و نظریهی ولایت فقیه مخالف بودند و نظریهی امام فاقد پشتوانهی علمی، عقلانی و نخبگانی است. حضور همه جانبه ی خیل عظیمی از شاگردان علامه ی طباطبایی در انقلاب اسلامی مانع مهمی برای این تصرف و مصادره بوده است. نه فقط شاگردان علامه بلکه داماد او (شهید قدوسی) که یکی از ارکان نهضت فکری، سیاسی معاصر بود و مدرسه حقانی که خالصانه در خدمت انقلاب قرار گرفت و با محوریت شهیدین بهشتی و قدوسی دستگاه قضای انقلاب اسلامی را سامان بخشید. اما امروز که رفته رفته فاصلهی سنی نسل ما با علامه و شاگردانشان بیشتر و بیشتر میشود دشمن زمان را مناسب دیده تا تصویری غیر واقعی از علامه طباطبایی ترسیم نماید و با کمک فضای مجازی و شبکههای اجتماعی بر صفحهی ذهن و دل جوانان ما جای دهد. گفتگو با شاگردان علامه طباطبایی یکی از راههای شفاف سازی و دستیابی به حقیقت است، در این بین موانعی همچون مراجعات بسیار، اقتضائات سن و…، دسترسی به غالب شاگردان علامه را با مشکل همراه میسازد. آیت الله سید محمد خامنه ای ریاست محترم بنیاد حکمت اسلامی صدرا از جملهی شاگردان و مریدان علامه طباطبایی به شمار می آیند. این آشنایی علاوه بر استاد و شاگردی با زمینههای خانوادگی و تاریخی نیز همراه میباشد. در بخشی از مکتوب آیت الله خامنه ای خطاب به مرکز تحقیقات حکومت اسلامی آمده است: «علامه، آیتالله میلانی و پدر ما در تبریز سه یار دبستانی بودند و خوب به احوال دوستان خود آشنا بودند و هر سه از شاگردان مراجع نجف آن روزگار بویژه آیتالله نائینی بودند.» در ادامه، پاسخهای آیت الله سید محمد خامنه ای را تقدیم پژوهشگران اندیشه حکومت اسلامی می نمائیم. لازم است از زحمات مدیر روابط عمومی بنیاد صدرا و دفتر آیت الله سید محمد خامنه ای تشکر نمائیم.
شبهه ۱: حکومت اسلامی در اندیشه علامه در ذیل آیه ۲۰۰ سوره آل عمران و مقالهی ولایت و زعامت آمده است، آثار مکتوب علامه سرشار از مباحث بنیادین حکومت اسلامی است. با این حال ایشان به صورت مستقل و مبسوط به «ولایت فقیه» نپرداخته اند.
بسمالله العلیم الحکیم، بسیاری از فقهای درجه اوّل نیز با وجود اعتقاد و اقرار به حق حکومت نواب عام امام علیهالسلام، و حتی تدریس آن در ضمن فروع فقهی معروف، رساله مخصوصی در اینباره ننوشتهاند و از نظر آنان دارا بودن منصب ولایت بر مؤمنین امری مسلم و عقلانی و شرعی بوده است.
شبهه ۲: علامه طباطبایی در اصلاح جامعه و سیاست معتقد به روش فرهنگی بود. درحالی که امام خمینی (ره) به دنبال یک تحول عینی و بنیادین در حوزه سیاسی بود.
حرکت آرام فرهنگی یکی از مراتب نفوذ و بسط فرهنگی تا مرحله انقلاب میباشد و ایندو تقابل با هم ندارند. دورانی که از علامه یاد میشود مربوط به زمانی است که رفتن به سوی انقلاب راهی جز حرکت آرام، برای تأثیر سازنده نداشت و میدانیم که در آن دوره (دوره آیتالله بروجردی (دهه سی) و ریاست ایشان بر حوزه) حضرت امامخمینی (ره)، دوران صبر و تأمل را میگذراند، و پس از فوت آیتالله بروجردی و به سبب وجود اقتضائات لازم برای حرکت انقلابی و نهضت سیاسی و دینی، حرکت امامخمینی (ره) آغاز شد و علامه پیشرو فرهنگسازی برای انقلاب بود.
اصولاً کسانی که با فلسفه و تاریخ آن آشنا هستند میدانند که طبع فلسفه و مخصوصاً فلسفه آمیخته به دین، نه فقط موافقت با حکومت حکیمان (و به قول ملاصدرا: اوصیای انبیا در کسوت حکیم و فیلسوف) را ثبت کرده بلکه حتی در یونان قبل از اسلام و سقراط و پیش از سقراطیان، که با ولایت فقیه اسلام ارتباطی نداشتند باز همان ولایت الهی را با عنوان ولایت و حکومت حکیمان بیان و ترویج میکردند و برخی از آنها جان یا زندگی راحت خود را بر سر آن از دست دادند.
پس از فوت آیتالله بروجردی و به سبب وجود اقتضائات لازم برای حرکت انقلابی و نهضت سیاسی و دینی، حرکت امامخمینی (ره) آغاز شد و علامه پیشرو فرهنگسازی برای انقلاب بود.
حکومت صالحان (ائمه فقها حکماً) که در شریعت و فقه اسلامی آمده اصولاً یک اصل عقلانی و براساس ترجیح زمامداری صالحان بر ناصالحان و لزوم اجرای عدالت و مساوات و احیای حقوق عامه و … میباشد. فقه ما و اسلام هم همان اصل عقلایی و عقلانی را بیان کرده است چون عقل و شرع یک مسلک و منهاج را دارند.
اصطلاح «اصلاح جامعه» غیر از امر (سیاست)، و اعم از آن است و شامل اعمالی مثل امر به معروف یا ترویج احسان و تربیت و مانند آن میشود، سیاست در فقه به معنای أعمالی در شأن حکومت و تأمین مصلحت مسلمین است و کار قوه مجریه را میکند و علامه هیچگاه مخالف با شأن و شایستگی ولی مسلمین بر اداره امر سیاست نبوده بلکه لزوم آن را معتقد بوده است. پیش از انقلاب ایشان راه اصلاح جامعه را تغییر نظام غلط حکومتی به نظام حکومتی بهتر میدانند.
علامه هم فقیه بود و هم حکیم و فیلسوف الهی و با این دو دلیل، جز با «سیاست» به معنای «مدیریت الهی جامعه» موافقت نمیتوان داشت و به زعم همه اصحاب نظر، یکی از عمده عوامل اگر نگوئیم تنها عامل محرک سیاسی امامخمینی (ره) فلسفه و حکمت متعالیه بوده که سالها در کمون مانده بود و در زمان مناسب ابراز شد.
عقیده علامه و امام در مبانی و اصول مسئله با هم یکی بوده و از یک چشمه سیراب می شده و هر دو تعلیم اصول اعتقادی و حکمت اسلامی را در کنار فقه و شریعت واجب شرعی میدانستهاند. این رویه در قدما و اعاظم فقها هم رواج داشت که اصول اعتقادی و جهانبینی صحیح را مدخل فقه میشناختند و از اینرو اصول کافی را مقدم بر فروع آن مینوشتند؛ علامه حلی باب حادی عشر را ضمیمه لاینفکّ فقه معرفی میکرد و برخی فقهای دیگر هم اگر حتی کتاب در فلسفه و کلام ننوشتند ولی مدتی از عمر خود را صرف تحصیل و تدریس آن نموده بودند.
شبهه ۳: علامه طباطبایی در دوره مبارزه و نهضت اسلامی، با دکتر نصر ارتباط صمیمانه ای داشت. نصر رئیس دفتر فرح پهلوی و مؤسس انجمن شاهنشاهی فلسفه بود. «نصر» صوفی مسلک بود و با جریان فقهی حوزه سرِخوشی نداشت در حالی که امام خمینی بر اسلام فقاهتی تأکید میکرد. ارتباط امثال علامه طباطبایی با دستگاه به ظاهر «فرهنگی فلسفی» پهلوی موجب تضعیف مواضع انقلابی امام خمینی (ره) را فراهم میکرد.
دکتر نصر به طور خانوادگی وابسته به دربار و از طرفی، بزرگ شده غرب بود. او در غرب از طریق کسانی مثل هانری کربن با حکمت به معنی فلسفه اسلامی و اشراقی آشنا شده و چون نمازخوان و مذهبی سنتی بود به اسلام و فلسفه اسلامی علاقه پیدا کرده و در یک فرصت مناسب واسطه معرفی کربن به علامه طباطبایی شده بود. یکی از نمادهای مذهبی بودن او این بود که در جلساتی که برای علامه و کربن در منزل یکی از وکلای قمی دادگستری تشکیل میشد با اینکه مترجم بین آن دو بود به محض شنیدن اذان قبل از همه و بدون تعارف کارش را قطع میکرد و بلند میشد و در گوشه اطاق بزرگ (تالار) آنجا نماز میخواند؛ شخصاً هم مردی صادق و یک رو و بی تعارف بود هم خدا را میخواست و هم خرما را، هم اسلام و سنت آن را میخواست، هم شاه را آدم سالمی میدانست که این در واقع به نوع شعور او مربوط میشود و جمع متناقضین را مشکل نمیدانست.
علامه به مجموعه گروه اطرافیان کربن نه به عنوان روابط صمیمی و دوستی عادی بلکه به عنوان مستمعین محفل خود و پرسشگرانی درباره اسلام و تشیع و فلسفه و عرفان اسلامی نگاه میکرد و تعبیر «ارتباط صمیمانه» در اینجا به کلی بی معناست. من و دوستانی هم که گاهی به آن مجلس میرفتیم (دهه چهل) به حسین نصر به چشم مسافری از غرب و دارای ذوق فلسفی نگاه میکردیم و برای ما هم در هر حال بیگانه بود. دکتر نصر در آن زمان هنوز مسئولیتی در دربار فرح پهلوی نداشت و دانشیار دانشگاه تهران بود.
بسیاری از فقها و علمای ما بنا به مصلحت اسلام با صاحبان عقاید باطل مینشستند و بحث و مکالمه میکردند و معاشرت علامه با کربن از طریق دکتر نصر در واقع معرفی و تبلیغ اسلام شیعی و حکمت اسلامی بود.
سوال فوق و ادعای ارتباط صمیمی و قلبی و دوستی رسمی علامه با نصر با علم به اینکه او کاملاً سیاسی و طرفدار دربار بوده است، نادرست و ظلم عظیم است. بسیاری از فقها و علمای ما بنا به مصلحت اسلام با صاحبان عقاید باطل مینشستند و بحث و مکالمه میکردند و معاشرت علامه با کربن از طریق دکتر نصر در واقع معرفی و تبلیغ اسلام شیعی و حکمت اسلامی بود. نصر در این بین تا مدتی که در ایران بود فقط نقش مترجم را داشت و چند سالی هم ترجمه را استاد دیگری بر عهده داشت. در تمام سوال فوق مواردی غیر واقع و عجیب هست که با علامه طباطبایی هیچ تناسبی ندارد.
شبهه ۴: برخی معتقدند که «فلسفه» اقتضای نفی ولایت فقیه را دارد و پذیرش ولایت فقیه تنها در محدودهی فقه و کلام امکان پذیر است.
همان طور که گفتیم از دیرباز و حتی در یونان قدیم و ایران باستان هم اقتضای فلسفه را حکومت اصلح افراد جامعه و حق حکیم و خردمند میدانستند. سریره سیاسی مبعوث از دلارهای دشمنان انقلاب منشأ حملات به علامه است.
شبهه ۵: برداشت شاگردان علامه طباطبایی، همسویی ایشان با امام خمینی و انقلاب اسلامی است. با این حال چرا در این زمان به این دوگانگی دامن زده میشود؟
منشأ این حملهها به علامه مظلوم، سریره سیاسی مبعوث از دلارهای دشمنان این انقلاب است تا چهره حقیقی یکی از دو بزرگوار، یعنی امام خمینی (ره) یا علامه طباطبایی و یا هر دو را مخدوش نمایند.