به گزارش خبرنگار مهر، یاسر عسگری در یادداشتی با عنوان کتاب «ساده رنگ»؛ روایت فراز و فرود گرافیک مردمی انقلاب اسلامی به دوازده نکته آسیب شناسی مدیریت فرهنگی برگرفته از کتاب «ساده رنگ» اشاره کرده است:
دلدوزی کیست؟
مجید دلدوزی از هنرمندان انقلابی کشورمان است که مثل همه انقلابیون سر پُرسودایی داشته و دارد؛ انسانی آرمانخواه که نمیتواند به دورواطراف و جامعه خودش بی تفاوت و بی تحرّک باشد و طبیعی است برای تغییر و اصلاح محیط و جامعه خود تلاش کند.
روح الله رشیدی، پژوهشگر و مدیر دفتر مطالعات فرهنگی انقلاب اسلامی تبریز در معرفی دلدوزی مینویسد: «مجید دلدوزی، متولد ۱۸ آبان ۱۳۳۴ در تبریز است. زندگی پُرفرازونشیبی داشته و سر پُرسودایی. آنچه دنبالش بوده، مفید بودن و رشد کردن بوده؛ ازاینرو، هیچگاه آرام نداشته. از سالهای سربازی در ارتش شاهنشاهی تا نهضت سوادآموزی و آموزش و پرورش و از فعالیت فرهنگی و هنری در سپاه تا همکاری در فعالیتهای فرهنگی حزب الله لبنان، همواره کار کرده و بی آنکه دانشکدۀ هنر ببیند، کوشیده و به عنوان یک گرافیست فعال و خلّاق، بالیده و به امروز رسیده است. او که روزگاری در نشریات «نهال انقلاب»، «پیام انقلاب» و «امید انقلاب» طرح میکشید و نقش میآفرید، امروز حاملِ سه دهه تجربۀ ارزشمند درزمینۀ هنر انقلاب است. آرمها و نشانههای متعددی که او برای نهادهای انقلابی و یادوارههای شهدا طراحی کرده و پوسترهایی که برای اشاعۀ ارزشهای انقلابی خلق کرده، امروز در ردیف مواریث فرهنگی ما قرار گرفته است. خاطرات این هنرمند انقلابی، پس از دهها ساعت مصاحبه، در واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی آذربایجان شرقی گردآوری و از سوی انتشارات «راه یار» منتشر شده است. تصویری که در این کتاب، از زندگی مجید دلدوزی ارائه میشود، علاوه بر اینکه گویای حیات فکری و هنری یک هنرمند است، انعکاس دهندۀ بخش مهمی از تاریخ هنر انقلاب نیز هست.»
اهمیت کتاب ساده رنگ
کتاب «ساده رنگ» خاطرات فرهنگی و هنری دلدوزی است که بخش مهمی از تاریخ مردمی و تجربی هنر انقلاب اسلامی را روایت میکند و در کنار آن به آسیب شناسی جامعه و مدیریت فرهنگی و هنری کشور در دهههای هفتاد و هشتاد میپردازد. از آنجایی که فضاهای اجتماعی و اداری و فرهنگی و هنری بعد از جنگ و خصوصاً دوره سازندگی کمتر روایت شده، ترسیم فضاهای اداری و فرهنگی و آسیب شناسی این دوره حساس در تاریخ انقلاب در این کتاب ارزشمند است. دلدوزی علاوه بر فعالیت در واحد فرهنگی سپاه و تجربه فعالیت فرهنگی در لبنان، در فضای فرهنگی عمومی و شهری تهران و تبریز هم حضور داشته و این حضورش در میان مردم و مسئولان مختلف سپاهی و غیرسپاهی، تحلیلهای دلدوزی را قابل اعتناتر میکند.
صراحت لهجه و بی پروایی در انتقاد، نکته سنجی ها و دقت نظر و آرمانخواهی هم از روحیات و ویژگیهای خاص دلدوزی است که خاطراتش را خواندنی میکند و همه این عوامل دست به دست هم میدهد که این کتاب برای مدیران و سیاستگذاران و فعالان فرهنگی جذاب و کاربردی باشد.
۱۲ نکته مدیریت فرهنگی و هنری
«ساده رنگ» را از زوایای مختلفی میتوان خواند و تحلیل کرد: شکل گیری و تحولات گرافیک و هنر انقلاب، عملکرد فرهنگی و هنری سپاه پاسداران، تحولات فرهنگی و اجتماعی در دهههای شصت و هفتاد، فضای تبریز در دو دهه اول انقلاب و… در این نوشتار، از زاویه آسیب شناسی مدیریت فرهنگی و هنری، نکاتی که برای یک فعال فرهنگی جذاب بوده، ذکر میکنم. نکاتی که تاکنون کمتر در کتاب خاطرات هنرمندان بیان شده است:
۱. تجربیات مثبت و منفی. خوبی روایت دلدوزی در کتاب «ساده رنگ» این است که نقاط مثبت و منفی، تجربیات تلخ و شیرین در کنار هم می آیند. موفقیتها و پیروزیها در کنار شکستها و ناکامیها و ضعفها بیان میشود.
۲. صراحت لهجه. «صراحت» دلدوزی واقعاً ستودنی است. شاید در گام اول، برای مخاطب تلقی خودستایی بشود ولی با مطالعه کتاب درمی یابیم که او واقعاً همانی که هست را روایت میکند. صریحاً از جلسات بی حاصل انتقاد میکند و روحیه گزارش نویسی و پشت میزنشینی مدیران را نقد میکند. او میگوید: «باب طبعم نبود در جلسات بی حاصل شرکت کنم؛ پشت میز اتاقم بنشینم و از دیگرانی که همکارم هستند گزارش کار بگیرم، ببرمشان زیر سوال، گزارش تمرّد و غیبت بنویسم و رد بکنم. انجامشان میدادم و میدانستم این کاره نیستم! از آن طرف هم میدانستم چه کارها بکنم یا نکنم تا ارتقای درجه پیدا کنم… آن کاره هم نبودم! پس هم بودم و هم نبودم… حرف میزدم نمیشد، نمیزدم نمیشد، انتقاد میکردم مشکل ساز می شد… چشم اندازی مقابلم نبود… عذاب آور بود. بله، این بار هم حدستان درست آمد، به بازنشستگی فکر میکردم.» (ص ۲۴۲)
«سپاه شده بود یک تشکیلات نظامی محض و اصولاً چرا نداشت؛ مثل ارتش و همین «بسته» بودن سیستم، راهی برای جذب و استفاده از هنرمندان کار بلد نمی گذاشت… فرماندهان و مسئولین ما در مواجهه با هنرمندان، سعی در القای نظر خودشان داشتند و فکر میکردند در هنر هم سر هستند. بعدش هم اگر چیزی را بالاخره و با صد تا شرط قبول میکردند، در تأمین هزینه اش خسیس بازی درمی آوردند! با چنین رویکردی، جماعت هنرمند، حتی در صورت داشتن تمایل فکری، رغبتی برای همکاری نداشتند.» (ص ۱۹۳)
وی در مقدمهاش بر کتاب مینویسد: «اگر از کسی یا نهاد یا ارگانی انتقاد کردهام به مصداق حدیث شریف «مؤمن آئینه مؤمن است» بوده و الّا من پشت سر آن کسان همیشه نماز خواندهام.» (ص ۹)
۳. هنرنشناسی. دلدوزی معتقد است که در دهه هفتاد، در مراکز و نهادهای انقلابی، خصوصاً بین مدیران و فرماندهان، درک درستی از فرهنگ و هنر وجود نداشته و اهمیت و ضرورت هنر و فرهنگ درک نمی شده است. او به صراحت میگوید: «کسانی که جایگاه مقدس فرهنگ و هنر را با معیار قُبّه و ستاره و سُنبل روی دوش تعیین میکردند، باعث شدند در زمانی بسیار خطیر، جلوی ظهور استعدادهای نیروهای انقلاب گرفته شود، کلاسی تشکیل نشود؛ مجموعههای تبلیغاتی از رشد و ارشاد باز بمانند و زیرمجموعههایشان پریشان شوند… شرکت در رژه صبحگاهی و کلاسهای بعد از آن برای من گرافیست، اولویت اول تشخیص داده شد. آن وقت دو سه ساعت وقت میماند برای رسیدن به کار اصلیام که در اولویت آخر بود! این در حالی است که در آن دوران دست سپاه باز بود و اگر در رأس باغ فرهنگشان، باغبان کارکُشته ای میگماشتند، ما میتوانستیم در همین لشکر خودمان، درختان تناوری از معرفت و فرهنگ، با ریشهها و شاخ و برگهای متنوعی بپرورانیم که در پاسداری از انقلابمان به آنها نیاز داشتیم و داریم و به دوران طلایی واحدمان برگردیم.» (ص ۲۱۷)
۴. کمبود بودجه یا مدیریتهای غلط. دلدوزی مشکلات فرهنگی را تنها ناشی از کمبود بودجه و امکانات نمیداند، بلکه معتقد است مدیریتهای غلط و نسنجیده هم به این مسأله دامن زده است. «تنها پول نبود؛ مدیریت غلط و نسنجیده، خیلی از متفکران و نویسندگان جبهه رفته و رزمنده را هم دلسرد و سرمایههای هنری آنها را معقول گذاشته بود.» (ص ۲۲۵)
۵. تعابیر خودمانی و نقدهای اثرگذار. کتاب «ساده رنگ» پُر است از تعابیر خودمانی و نقدهای دلنشین و صریح که مخاطب آنها را از ته دل باور میکند و میپذیرد و شیفته اخلاق و زبان شیرین و گزنده و صراحت ستودنی دلدوزی میشود: «عنصر عملیاتی» (ص ۱۷۶)، «آدم اداری» (ص ۲۱۵)، «علامه دهر» (ص ۲۲۹)، «کار را که میفرماید و که انجامش می دهد» (ص ۱۷۹)، «از خودمان تعریف میکردیم تا امتیاز منفی نخوریم و آپارتمانه (مثلاً) از دست نرود» (ص ۱۸۱)، «زیرمجموعه ای که نامش را یک تریلی نمی کشید» (ص ۲۳۰). او به آسیب شناسی یک نگاه غالب در عرصههای مدیریتی کشور میپردازد: وقتی جنابعالی علامه دهر باشی و… (ص ۲۲۰)
۶. عجله در کارهای هنری ارزشی. دلدوزی ابایی از این ندارد که علل ضعفها و ناکامیها را بیان کند. از اتفاقات دهه هفتاد میگوید: ما عادت داشتیم کارهایمان «شبه هنر» باشد تا هنر. وقتی کاری را که با دست باید انجامش بدهی، دو روزه از شما بخواهند، «هنر» کی امکان تولد پیدا میکرد؟ (ص ۲۰۶) یا جایی دیگر میگوید: «عجلهای بودن کارها هم بی تأثیر نبود در اینکه هر کسی افاضه ای بکند و یک ضرورت فرهنگی، در حد "کار سفارشی" تنزّل کند.» (ص ۲۲۵)
۷. بی توجهی به هنرمندان و نویسندگان خودی. دلدوزی از بی توجهی به هنرمندان و نویسندگان خودی و حتی دست کم گرفتن نیروهای خواص میگوید و تلاشهای ناموفق جلب افراد و هنرمندان غیرخودی را بیان میکند و مصلحت سنجی نمیکند؛ چرا که به حقیقت وفادار است و صراحت و شفافیت را لازمه موفقیت هنرمندان و مدیران فرهنگی میداند. او صریح میگوید تا نسلهای بعدی، اشتباهات دهه هفتاد را در عرصه فرهنگ و هنر تکرار نکنند. دست کم گرفتن نیروهای خودی نکتهای که در سازمانهای فرهنگی و رسانهای کشور به شدت دیده میشود و میگویند تا ۱۵ سال دیگر، فیلمساز انقلابی نخواهیم داشت چقدر این تعابیر برای این روزها هم صادق است.
دلدوزی فی المثل میگوید: «مدل تصمیمگیری مدیران اصلی ستاد کنگره نشان میدهد که اعتقادی به توانایی پاسداران اهل قلم ندارند. نشان به آن نشان که یکی از نویسندگانی که اتفاقاً در کنگره هم مشغول بود و به نظر خودم میتوانستند چهار پنج تا سفارش کار به او بدهند، تا آخر معطّل نگهش داشتند؛ تنها به این دلیل که عضو سپاه است و این کارها را باید ضمن انجام وظیفه خدمتی اش بکند و این ناشیانه ترین و غیرمسئولانه ترین دلیلی بود که یک مدیر فرهنگی میتوانست اقامه کند. این را میگفتند و بعضاً با کسانی قرارداد میبستند که کمترین اعتقاد را به انقلاب و دفاع مقدس داشتند و در پای معامله دولا پهنا حساب میکردند.» (ص ۲۳۰ و ۲۳۱)
۸. دشمن شناسی بدون دوست شناسی. دلدوزی میگوید: ما ده تا ده تا سمینار میگذاریم تا دشمن شناسی بکنیم، اما نکردهایم یک بار این کار را با نیت «دوست شناسی» انجام بدهیم. سمینار چیز بی فایدهای است، ولی میتوانیم با فایده اش کنیم و بگوییم: سمینار گذاشتیم و دوستانمان را پیدا کردیم. این هم درباره افراد درست است و هم درباره کانونهای فرهنگی تبلیغی خصوصی. میتوانیم نزدیکتر شویم و دست روی نقاط مشترک بگذاریم. بیخبری از ارزشهای انقلاب را از هنرمندانی که ناراحتشان کردهایم، بزداییم. (ص ۲۰۹)
۹. وجود متولّی و حامی فرهنگی. یکی از نکاتی که در کتاب «ساده رنگ» بارها مطرح میشود و ضرورت فعالیتهای فرهنگی و هنری است «تشویق» و «حمایت» هنرمندان است توسط متولیان و مخاطبان و داشتن همراه و همفکر برای هنرمندان.
دلدوزی بیان میکند: اگر «کَس» در ذیل فرهنگ و هنر به عنصری مستعد و متخصص اطلاق میشود، ما آن را نداشتیم و عوضش تا دلت بخواهد درجهدار و افسر داشتیم… و اینگونه بود که پس از گذشت سی سال از پیروزی انقلاب، در یک محیط ظاهراً فرهنگی و در کنار آدمهای خوب و دوست داشتنی که نمازم را پشت سرشان میخواندم، من باز هم تک و تنها بودم و هر کاری را شروع میکردم، از بای بسم الله تا تای تمتّی به عهده خودم بود. (ص ۲۴۲)
۱۰. بوروکراسی اداری. دلدوزی به صراحت از مشکلات بوروکراسی در کشور نام میبرد که و تعبیر «آدم اداری» به کار میبرد که برای همگان تعبیری تلخ و آشناست. دلدوزی در تعریف آدم اداری میگوید: آدم اداری یعنی چوبی خشک و بیخاصیت که قانونی غلط آن را در خاکی نامناسب و نامربوط غَرسی میکند به عنوان «اختیاردار»؛ فقط به این دلیل که «درجهاش بالاست و جایگاه میطلبد!» (ص ۲۱۵)
۱۱. تنبلی و بی برنامگی مسئولان. دلدوزی از مشکل بی عملی و تنبلی و بی برنامگی یکسری مسئولان نام میبرد و میگوید: آن روزها «احساس تکلیف کردن» مُد بود؛ هیچ کدامشان از تخصص و مدیریت فرهنگی هیچ نداشتند الّا حرف. (ص ۲۱۵) دیوار کوتاه فرهنگ، کوتاهتر شده بود و من پیش کسانی که فقط به شمشیر اسلام، غرّه بودند، سرم را میانداختم پایین و میرفتم آنجا که میفرمودند. آنها به شیپور تکلیف از سر گُشاد آن میدمیدند و امثال من گنجینههای با خون دل پرورده مان را دور میریختیم؛ در حالی که میفهمیدیم حاصلی برای سپاه ندارد، عقلانی نیست، شرعی هم نیست. (ص ۲۱۶)
۱۲. قدرشناسی. دلدوزی ضمن مرور خاطرات تلخ و شیرینش، چهرههای مثبت و مدیر موفق و ناموفق فرهنگی و هنری هر دوره را ذکر میکند و حتی چهرههای جدیدی از منطقه آذربایجان به جامعه فرهنگی و هنری کشور معرفی میکند. به صورت نمونه، از حجت الاسلام حسین قدوسی نام میبرد که «پدیده خاصی» در منطقه آذربایجان است؛ گویی شیخ محسن قرائتی دیگری است که کارش (به دلایلی از جمله ضعف و بی عدالتی و تهران محوری رسانه) مثل او فراگیر و چهرهاش رسانهای نشده است.
دلدوزی درباره قدوسی میگوید: «الگوی او آقای قرائتی بود؛ اما نشد که مثل او جا بیفتد. جذابیت کلام و صحبتهای خنده دارش مسائل جدی را لطیفتر میکرد؛ کلاسهایش بی روح نبود و مخاطبش را که اغلب کودکان و نوجوانان بودند خسته نمیکرد و البته خودش هم خسته نمی شد… خودش را وقف مردم کرده بود…» (ص ۲۰۱) یا میگوید: «او عمرِ فعالیتی اش تا حال حاضر را وقف تربیت مذهبی کودکان و نوجوانان کرده است.» (ص ۱۹۵) قدوسی معتقد بود که «وقتی هنر در کار نباشد، رساندن پیام حتی یک حدیث هم مشکل است.» «برای کارش دنبال راههای نویی گشت.» (ص ۱۹۵) یا «در سطح خودش، رابطه هنر و کار متعهدانه را حس کرده بود.» (ص ۱۹۶) «هر جا احساس میکرد متوقف شده، درمی رفت؛ هر جا برای فعالیتش امیدی داشت، حاضر میشد. برای کار، داخله و خارجه نمیشناخت. شوروی که از هم پاشید و کار فرهنگی برای] جمهوری [آذربایجان ضرورت پیدا کرد، درباره تبدیل الفبای عربی ما به روسی آنها و انتقال مطالب دینی به مسلمانان آن سوی آراز (ارس) تلاشهای زیادی میکرد.» (ص ۱۹۸) «کارهای خلّاقانه را دوست میداشت؛ همه اش هم با هدف تربیت هدف بچههای مردم.» (ص ۲۰۰)
در بخشی دیگر، مخاطبان با حاج علی غفوری آشنا میشوند، آنجا که در موردش میگوید: «او هنرمند به معنی خاصش نبود، اما با شعور مدیریتی بالایی که داشت، میدانست مدارک و اسناد هنری یعنی چه؛ آرشیو چه جایگاه و ارزشی دارد. او خوب بود.» (ص ۲۱۶) یعنی برای مدیریت فرهنگی و هنری داشتن شعور مدیریتی و فهم و درک صحیح جزو اولویتهاست، نه اینکه صرفاً مدرکی داشته باشید. یا هم نکات منفی و تجربیات منفی. جایی دیگر درباره دورهای از فعالیتش میگوید: «هیچ کدامشان از تخصص و مدیریت فرهنگی هیچ نداشتند الّا حرف».(ص ۲۱۵)
خلاصه اینکه مزیّت کتاب «ساده رنگ» این است که در ضمن مرور خاطرات تلخ و شیرین و زبان صریح و منتقدانه راوی تبریزی، یک دوره مدیریت تجربی و آسیب شناسی فرهنگی و هنری را خواهید خواند.