ریشه اصلی شهادت مطهری را باید در مرزبندی‌ و التقاط‌ستیزی‌ او دانست.مطهری به خلوص، پالایش، تفکیک خودی ازغیرخودی و صیانت از اصالت فکری و ایدئولوژیک اعتقاد داشت وجان خود را در این راه نثار کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، متن پیش رو نوشتاری است از مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی که به مناسبت ۱۲ اردیبهشت، سالروز شهادت استاد مرتضی مطهری نگاشته شده است؛

مطهری قائل به معیارانگاریِ دین بود

۱- رفتارهای استاد مطهری در جهان فرهنگیِ معاصرِ وی، به‌صورتِ کامل، متأثّر از تعلّقِ ایدئولوژیکِ او به آئین اسلام بود. او انسانی بود که به ارزش‌های اسلام، باور و ایمانِ وصف‌ناپذیری داشت و تنها از این منظر، به جهانِ فرهنگی می‌نگریست و مصادیقِ صلاح و فساد را مشخّص می‌ساخت. به‌عبارت‌دیگر، مطهری قائل به معیارانگاریِ دین بود و بر اساسِ تفسیرِ دینیِ خود از واقعیّت‌های فرهنگی، در پیِ تغییر برمی‌آمد و رفتارهای خود را طرّاحی می‌کرد. نظریه حاکم بر رفتارهای او و ملاک و مناطِ جهت‌گیری‌ها و مواضعِ وی، خاستگاهِ دینی داشت.

مطهری می‌نویسد خداباوری، خودبه‌خود بر روی تمامِ شخصیّت و اعمالِ انسان، اثر می‌گذارد و ضریبِ اثرگذاری نیز، وابسته به درجه ایمانِ انسان به خدای‌متعال، یا همان «صدق» و «اخلاص» است. صدق یعنی انسان در عمل، تا چه اندازه از قیدِ تسلیم در برابر غیرخدا، رها شده و در مقابلِ ذاتِ او، تسلیمِ محض است. برخی از انسان‌ها تا این حدّ از کمالِ معنوی پیش می‌روند که در عمل، جز امرِ خدای‌متعال، بر وجودِ آنها حاکم نیست و تنها به تحصیلِ رضای الهی می‌اندیشند. توحیدِ اسلامی، هیچ انگیزه‌ای غیر از خدای‌متعال را نمی‌پذیرد و هیچ مقصدی غیر از خدای‌متعال، برایش موجّه و مشروع نیست. بدیهی است که تحقّقِ رضایتِ خدای‌متعال نیز وابسته به اطاعتِ محض از اوامر و نواهیِ ایشان است که در قالبِ احکام و معارفِ دین به انسان عرضه شده است. این قبیل انگیزه‌ها و اندیشه‌های الهی، تمامِ وجودِ مطهری را به تسخیر خود درآورده و در روان و ذهنِ وی، رسوخ کرده بود. تعریف و تعبیرِ مطهری از صلاح و فساد، همان بود که در آیینِ اسلام، معیّن گردیده بود و هیچ منبع و مأخذِ دیگری را در عرضِ دین، برنمی‌تافت و معتبر نمی‌انگاشت.

۲- دین، مشتمل بر یک سلسله احکامِ کلّی و عام است که دین‌شناس بر پایه درکِ دینی و فهمِ اقتضائاتِ زمانه، آنها را بر مصادیق، تطبیق می‌دهد و فروعات و جزئیّات را استنتاج می‌کند. این عمل، در حوزه احکام و مسأله‌های فردی، دشوار و پیچیده است و موجبِ شکل‌گیریِ نظریّات و استنباطاتِ مختلف شده است، امّا در حوزه احکام و مسأله‌های اجتماعی، ماجرا دشوارتر و پیچیده‌تر می‌شود، زیرا در قلمروِ اجتماعیّات، مقولات و متغیّرهای بیشتری حضور و تأثیر دارند و دین‌شناس، باید در محاسبات و اندیشه‌های استنباطیِ خویش، همه آنها را ملاحظه و در چارچوبِ این تصوّر و برداشتِ جامع‌نگرانه و چندبُعدی، فروعات و جزئیّات را استخراج و بر مصادیقِ عینی، منطبق سازد.

بصیرت مطهری

روشن است که این عمل، از عهده هر دین‌شناسی ساخته نیست و اصولاً، دین‌شناسی نه‌تنها، کافی نیست، بلکه دین‌شناس باید علاوه‌بر این‌که از هوش و استعداد و ظرفیّتِ فکری برخوردار باشد، از رویدادها و تحوّلاتِ زمانه معاصرِ خویش نیز، به‌خوبی آگاه باشد و به شناختِ عمیق و درکِ صحیحی از واقعیّت‌های جهانِ فرهنگی دست یابد. این بینشِ نافذ و درکِ عمیق و تحلیلِ موشکافانه را می‌توان «بصیرت» نامید. بصیرت، عنصری است که در سبکِ رفتاریِ مطهری، به‌شدّت، چشمگیر و نمایان است. مطهری با تکیه بر برخورداری از عنصرِ بصیرت، دقیق‌ترین و عمیق‌ترین تحلیل‌ها و برداشت‌ها را از واقعیّت‌های جهانِ فرهنگی ارائه می‌کرد؛ به‌گونه‌ای‌که نکته‌سنجی و باریک‌اندیشیِ او، دیگران را شگفت‌زده می‌ساخت. تشخیصِ متعمّقانه و مثال‌زدنیِ مطهری در آن حدّ بود که وی می‌توانست بر اساسِ روندها و رویدادهای موجود، زنجیره علّیِ وقایع را پیش‌بینی کند، درحالی‌که بسیاری از افرادِ دیگر، به چنین تشخیص‌ها و استنباط‌هایی دست نیافته بودند و حتّی گاه، به سرزنشِ مطهری می‌پرداختند یا او را تندرو و بدبین قلمداد می‌کردند، امّا گذرِ زمان و نمایان‌شدنِ حقایقِ پنهان، نشان داد که آنچه مطهری می‌گفت، صواب بود. مطهری با ظرافت و دقّتِ بسیار، ماهیّتِ شخصیّت‌ها، جریان‌ها و اندیشه‌های فرهنگی را می‌شناخت و روندهای آتیِ آنها را به‌درستی پیش‌بینی می‌کرد. روشن است که از نخستین گام‌ها در راهِ مقابله با فسادِ فرهنگی، شناختِ شخصیّت‌ها، جریان‌ها و اندیشه‌های فاسد است. اگر آنچه که فساد است، فساد انگاشته نشود و یا بر مبنای ساده‌اندیشی، حمل بر صحّت شود و به خطرها و تهدیدهای فرهنگی اعتنا نگردد، فساد فربه‌تر می‌شود و در ساختارِ جامعه، ریشه می‌دواند.

۳- مطهری نه‌تنها فسادهای فکری و فرهنگیِ بالفعل را به‌خوبی و پیش از دیگران تشخیص می‌داد، بلکه فسادهای فکری و فرهنگیِ بالقوّه را نیز درک می‌کرد؛ آنچنان‌که گویا حوادث و رویدادها را سال‌ها پیش می‌دید. مثال‌های متعدّدی درباره بصیرتِ مطهری می‌توان مطرح کرد. در واقعیّت‌های تاریخی زیر درنگ کنید:

اختلاف بهشتی و مطهری درباره سازمان مجاهدین

[الف]. در اواخرِ دهه چهل و تا نیمه دهه پنجاه، «سازمانِ مجاهدینِ خلقِ ایران»، یک گروهِ مبارزِ اسلامی تصوّر می‌شد که در مسیرِ براندازیِ حکومتِ پهلوی، فعّالیّت می‌کند. در این دوره، حتّی بخش‌های وسیعی از روحانیّت نیز با این سازمان، همکاریِ نزدیک و صمیمانه داشته و از تأییدِ آنها پروا نداشتند. فراتر از این، کمک‌های مالیِ فراوانی نیز به این سازمان می‌شد. در این میان، تعدادِ بسیار کمی از روحانیان - که شاید به عددِ انگشتانِ یک دست نیز نمی‌رسیدند - با سازمان، مرزبندی می‌کردند، از جمله مطهری. البتّه امام خمینی نیز با آن‌که در آن دوره تاریخی، در ایران به‌سر نمی‌برد، و در نتیجه، شناختِ تفصیلی و جزئی از ماهیّتِ فکریِ سازمان نداشت، امّا هیچ‌گاه این سازمان را تأیید نکرد و حتّی به توصیه یاران و شاگردانِ نزدیکِ خود، اعتنا نکرده و کمترین سخنی در مقامِ تأیید این گروه بر زبان جاری نساخت. حتّی بهشتی نیز با آن‌که به برخی از اندیشه‌های اعضای سازمان انتقاد داشت، با سیره عملیِ مطهری مخالفت می‌کرد و مواضعِ سیاسیِ او را مخالفِ «وحدت» و «همگراییِ» نیروهای انقلابی می‌انگاشت. نقل شده که چون نزاعِ میانِ مطهری و بهشتی دراین‌باره بالا گرفت و روحانیّت نیز به‌تبعِ آن، دوپاره شد، مسأله به امام خمینی - که در نجف و در تبعید بود- ارجاع داده شد که امام در پاسخ، جانبِ مطهری را گرفت و تصریح کرد سازمان به اسلام، اعتقادِ واقعی ندارد و «تظاهر به اسلام» می‌کند و از این رو، «ائتلاف و همراهیِ سیاسی» با آن خطاست. مطهری، همواره از سوی نیروهای انقلابی و حتّی دوستانِ نزدیکِ خود، موردِ فشار و سرزنش قرار می‌گرفت که نباید مبارزه و انقلاب را فرع بر «مباحثاتِ ایدئولوژیک و اعتقادی» انگاشت و به‌این‌دلیل، در صفوفِ نیروهای انقلابی، «شکاف» و «انشقاق» ایجاد کرد، امّا مطهری که بیش از دیگران از «بصیرت» و «عمق‌اندیشی» بهره برده بود، بر همین مدار حرکت کرد.

تقابلاتِ مطهری با سازمانِ مجاهدینِ خلق، مصادیق بسیاری دارد که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنم: «ممانعت از خوانده‌شدنِ اعلامیّه مادرانِ اعضای کشته‌شده سازمان در مراسمِ استقبال از امام خمینی در بهشتِ زهرا»، «تأکید بر پایین‌کشیدنِ پرچمِ سازمان در مراسمِ راهپیمایی به هر قیمتی»، «معدوم‎‌کردنِ عکسی که اعضای سازمان با امام خمینی در محلّ استقرارِ ایشان گرفته بودند»، «جلوگیری از نفوذِ اعضای سازمان به درونِ شورای انقلاب»، «انتقالِ امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوی به‌دلیل دور کردنِ امام از دسترسیِ اعضای سازمان»، «مخالفت با انتصابِ لاهوتی به‌سمتِ ریاستِ کمیته انقلاب به‌دلیلِ این‌که وی به اعضای سازمان، گرایش دارد» و …. همگی اینها نشان از قاطعیّت و جدّیّتِ و شفافیّتِ مطهری در «مرزبندی با نیروهای دگراندیش» دارد.

مواجهه مطهری و شریعتی

[ب]. مسأله درباره «علی شریعتی»، بسیار حادتر و پیچیده‌تر بود. مطهری معتقد بود که شریعتی به «مارکسیسم» گراییده و دچارِ «التقاط» شده است، حال‌آن‌که در فضای غالب، شریعتی به‌عنوانِ چهره‌ای انقلابی و اسلامی شناخته می‌شد. تشخیصِ مطهری آن بود که نوشته‌های شریعتی به‌دلیلِ آلودگی به آفتِ التقاط و پاره‌ای آسیب‌های دیگر، اندیشه دینیِ نسلِ جوان را معیوب می‌سازد و پیامدهای خطرناک، به‌دنبال خواهد داشت، امّا بسیاری از نیروهای انقلابی، به‌سختی از شریعتی دفاع می‌کردند و مطهری را به «جزم‌اندیشی» و «بدبینی» و «اختلاف‌افکنی» متّهم می‌ساختند. تعابیری که مطهری در نامه‌ای که به امام خمینی نوشته و در آن به توصیفِ افکار و نظریّاتِ شریعتی پرداخته، «صریح» و «تند» است و نشان می‌دهد که ایشان از این ناحیّه، به‌شدّت «احساسِ خطر» می‌کرده است. به هر حال، سخنِ مطهری غالب نگشت و اندیشه‌های شریعتی به معبری برای گرایش‌یافتنِ بخش‌هایی از جوانان انقلابی به گروهک‌های التقاطی تبدیل گشت.

[ج]. «اکبر گودرزی»، جوان بیست‌وپنج ساله‌ای بود که «گروهکِ فرقان» را تأسیس کرده و در برخی از مساجدِ تهران، به عرضه «تفاسیر مارکسیستی و مادّی از قرآنِ کریم» می‌پرداخت و به‌دنبالِ آن، جزوه‌هایی را نیز با همین عنوان منتشر می‌کرد. هیچ فردی به‌اندازه مطهری دراین‌باره حسّاسیّت به خرج نداد و به میدان ستیز با التقاط‌گری و دگراندیشیِ گروهکِ فرقان نپرداخت. او علاوه‌بر این‌که در سخنرانی‌های عمومیِ خود، به مخالفتِ صریح با موجِ افکارِ مارکسیستی و التقاطی می‌پرداخت، در مقدّمه کتابِ «عللِ گرایش به مادّی‌گری» نیز، آشکارا به انتقادِ مستدل و مستند از اندیشه‌های به‌اصطلاحِ تفسیریِ گروهِ فرقان پرداخت، امّا چندی بعد، پاسخِ استدلال‌های مطهری با گلوله داده شد و در نخستین بهارِ انقلاب، مغزِ متفکّرِ انقلابِ اسلامی، به شهادت رسید.

۴- تساهل و تسامح با اصلاح‌گری فرهنگی، تناسب ندارد. مصلحِ اجتماعی باید پس از آن‌که آسیب‌ها و آفت‌ها را شناخت، با قاطعیّت و جدّیّت، به مقابله با آنها بپردازد و از محافظه‌کاری و سازش‌جویی بپرهیزد. در غیرِ این‌صورت، در سطحِ یک متفکّر باقی خواهد ماند، بی‌آن‌که دردها و خلاءهای جامعه را برطرف کرده باشد. آن متفکّری می‌تواند در قامتِ یک مصلحِ اجتماعی ظاهر شود که از شهامت و شجاعت برخوردار باشد و از رویارویی با لغزش‌ها و انحراف‌های توده‌های مردم یا جریان‌های فرهنگی نهراسد. مطهری، به‌تنهایی امّا با قاطعیّتِ وصف‌ناپذیر، در چندین جبهه به نبردِ فرهنگی پرداخت: با مادیّتِ نیروهای مارکسیستی، با التقاطِ نیروهای مارکسیستی - اسلامی، با جمودِ نیروهای اخباری، با خرافه‌گریی و جهالتِ توده‌های مردم و…. در آنجاکه پای ارزش‌های اسلامی در میان بود، او از هیچ‌کسی نمی‌هراسید و مصلحت‌اندیشی و مدارا نمی‌کرد. مطهری، با استناد به سخنِ امام علی (ع) «مُصانعه‌نکردن» را یکی از شرایطِ موفقیّتِ مصلح دانسته می‌دانست (نهج‌البلاغه، حکمت ۱۰۷)، و می‌گفت مصانعه به‌معنیِ رودربایستی در اجرای امرِ خدای‌متعال و دخالت‌دادنِ ملاحظات و منافعِ شخصی و نوعی ضعف و زبونی است و نقطه مقابلِ خشونتِ اصولی است که نوعی شجاعت و قوّت است (مرتضی مطهری؛ بررسیِ اجمالیِ نهضت‌های اسلامی در صدساله اخیر، ص ۱۰۶- ۱۰۴).

مطهری «نفوذی‌ها» را از قطارِ انقلاب پیاده کرد

مطهری چه در ساحتِ نظر و چه در ساحتِ عمل، بسیار سخت‌گیر و حسّاس بود و به‌هیچ‌رو، به «وحدت» و «آزادی» اصالت نمی‌داد، بلکه «خلوصِ» اسلام و انقلاب برای او اصالت داشت. در نتیجه، هرگاه که میانِ صیانت از خلوصِ اسلام و انقلاب از یک سو و استقرار وحدت و آزادی، تزاحم می‌افتاد، جانبِ امرِ نخست را می‌گرفت و دوّمی را محدود و مقیّد می‌کرد. در تفکّر او، وحدت نباید به‌معنیِ نفیِ خلوصِ ایدئولوژیکِ نیروهای اسلامی یا نفوذِ نیروهای دگراندیش در بدنه انقلاب باشد. او همواره بر «مرزبندی» و «خط‌کشی» پامی‌فشرد و اجازه نمی‌داد «ائتلاف‌های سیاسی»، «شکاف‌های ایدئولوژیک» را کم‌رنگ سازند. مطهری با قاطعیّت و در اوجِ تنهایی، «نفوذی‌ها» را از قطارِ انقلاب پیاده کرد و به‌زودی، هزینه آن را نیز پرداخت.

مطهری قائل به خودی و غیرخودی بود

مطهری، چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب، قائل به «خودی» و «غیرخودی» بود؛ هم در «عرصه معرفتی» و هم در «عرصه سیاسی». تفسیرِ او نیز از خودی‌ها و غیرخودی‌ها، بسیار «تنگ‌تر» و «محدودتر» از سایرِ نیروهای انقلابی بود. او معتقد بود که غیرخودی‌های سیاسی، حقّ حضور در «نظامِ سیاسی» را ندارند، امّا می‌توانند در «جامعه سیاسی» فعّالیّت کنند، به‌شرطِ آن‌که «التقاط» نورزند و «توطئه» کنند. در غیر این‌صورت، «حقّ» فعّالیّت در این محدوده نیز از آنها سلب می‌شود. التقاط و توطئه، «خطّ قرمزها» ی مطهری بود و بر سرِ آنها، با هیچ‌کس مصالحه نمی‌کرد و هیچ استثنایی قائل نمی‌شد. ازاین‌رو، ایشان «دشمنانِ بسیار» ی را برای خود ساخته بود که از عصبانیّت و ناخشنودی، به‌خود می‌پیچیدند.

مرزبندی و التقاط‌ستیزی‌؛ ریشه اصلی و عمده شهادتِ مطهری

ریشه اصلی و عمده شهادتِ مطهری را باید در همین «مرزبندی‌ها» و «التقاط‌ستیزی‌ها» دانست. مطهری به «خلوصِ انقلاب»، «تصفیه و پالایش»، «تفکیکِ خودی از غیرخودی»، «صیانت از اصالتِ فکری و ایدئولوژیکِ انقلاب»، می‌اندیشید و سرانجام، جانِ شریفِ خود را در این راهِ مقدّس، نثار کرد. مطهری اجازه نداد که «تحمّلِ مخالف»، «جذبِ حداکثری»، «وحدت و ائتلاف»، «تکثّرِ صداها»، «آزادیِ بیان» و … به بهانه‌ها و پوشش‌هایی برای این شوند که اندیشه‌ها و شخصیّت‌ها و گروه‌های دگراندیش در نهضت و انقلاب، نفوذ کنند و آن را از درون، دچارِ فروپاشی و اضمحلال و استحاله نمایند. چنین رویّه و سنّتِ کم‌نظیری، مطهری را به یک شخصیّت متمایز و برجسته تبدیل کرد و او را در قلّه «بصیرت» نشاند. به‌راستی، آنچه مطهری در خشتِ خام می‌دید، دیگران در آینه نیز نمی‌دیدند؛ مطهری، بسیار از زمانه خود فراتر بود و به‌این‌سبب، تنها بود.