خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: «روزی روزگاری» مجموعهای تلویزیونی بهکارگردانی و نویسندگی امرالله احمدجو ساخته سال ۷۱-۱۳۷۰ است و تا امروز بهعنوان یکی از ماندگارترین آثار تلویزیون ایران شناخته میشود. داستان اینسریال، درباره راهزنی معروف به نام مرادبیگ است که خسرو شکیبایی نقش آن را ایفا کرد. چندی پیش کتابی با عنوان «سکه تقدیر» نوشته نعمتالله سعیدی توسط انتشارات راهیار درباره اینسریال منتشر شد.
کتاب مذکور در ۱۸۴ صفحه، سریال مورد اشاره را براساس مبانی زیباییشناسی سینمای دینی مورد نقد و بررسی قرار میدهد. بهتازگی فاطمه سلیمانی ازندریانی نویسنده و پژوهشگر، یادداشتی درباره اینکتاب نوشته و آن را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است.
مشروح متن اینیادداشت در ادامه میآید:
فیلم دیدن یکی از تفریحاتی است که علاقمندان زیادی دارد. اما همینتماشای فیلم برای هر شخصی آئین مخصوص خودش را دارد. بعضیها شاید دهها بار به تماشای یک فیلم بنشینند و بعضیها بزرگترین عذابشان دیدن فیلمهای تکراری باشد. بعضیها فقط به ژانر خاصی علاقه دارند و برخی عاشق هر چیزی هستند که بشود نام فیلم روی آن گذاشت. برخی اهل فیلم فاخر هستند و برخی از دیدن کمدیهای سخیف لذت میبرند.
عادت فیلمدیدن من کمی به عادت کتابخواندم شباهت دارد. ژانر و سبک اهمیتی ندارد. هرچیزی که در نوع خود بهترین باشد، برای من جذاب است. اگر فیلم یا سریالی را دوست داشته باشم، هیچوقت از تماشای آن سیر نمیشوم حتی اگر بار دهم باشد. و اگر فیلم یا سریالی را دوست نداشته باشم، حتی تحمل دو دقیقه تماشای آن را ندارم. حتی وقتی صدایش از اتاق دیگری به گوش برسد، ترجیح میدهم دستم را روی گوشم بگذارم تا صدایش را هم نشنوم. البته حد وسطی هم وجود دارد. تعداد فیلم و سریالهایی که حاضرم بارها تماشایشان کنم، انگشتشمار است اما اینجا مجالی برای پرداختن به آن نیست. تعدادی از سریالهای تاریخی در ایندسته قرار میگیرند. سریالهای تاریخی اکثراً آثار فاخری هستند که همیشه حرفی برای گفتن دارند.
در ژانر اجتماعی همیشه گمان میکردم سریال «دوران سرکشی» از نظر محتوا و فرم، ساختارشکنانهترین و بهترین سریال تلویزیون است. اما هیچوقت تمایل نداشتم که دوباره از ابتدا پای این سریال بنشینم. یکی از سریالهایی که همیشه برایم جذاب و دیدنی بوده، سریال «روزی روزگاری» است. قصه، پیرنگ، شخصیتپردازی و از همه مهمتر دیالوگهای اینسریال عواملی هستند که به جذابیت سریال کمک کردهاند. اما پارامترهای دیگری هستند که از دید مخاطب عام پنهاناند اما در ناخودآگاه او اثر میگذارند. نعمتالله سعیدی در کتاب «سکه تقدیر» اینپارامترها را بررسی کرده است. او اعتقاد دارد «روزی روزگاری» بهترین سریال تلویزیون است. البته من هم بعد از خواندن اینکتاب به همین نتیجه رسیدم. آنقدر که تصمیم گرفتم دوباره با دقت به تماشای اینسریال بنشینم و بعد از آن، دوباره کتاب «سکه تقدیر» را بخوانم. داستان سریال درباره دو راهزن است که هرکدام بر بخشی از صحرا تسلط دارند؛ دو راهزنی که با هم اختلاف و دشمنی دارند. یکی از راهزنها به نام «مرادبیگ» در جنگ با «حسامبیگ» شکست میخورد و با تن زخمی به یکروستا پناه میآورد. اتفاقاتی که برای او میافتد، سرنوشتش را تغییر میدهد.
نعمتالله سعیدی در «سکه تقدیر»، نهتنها عناصر داستان را بررسی کرده، بلکه به طرح مبانی فلسفی و اجتماعی نیز پرداخته است. مبانیای که بدون آنها نقد سریال ابتر میماند. از مباحث فمنیستی گرفته تا وجود و علیت. بین عناصر هم، ابتدا به بررسی نماد میپردازد. «در بسیاری از فیلمهای معروف به سینمای روشنفکری، بسیاری از عناصر فیلم، از شخصیتهای داستان گرفته و حرکات و حرفهایشان، تا پدیدههایی مثل خودکار، درخت، گلدان، خیابان و...، به نظر فیلمسازان و مخصوصاً منتقدانشان صرفاً "نماد" هستند؛ مثلاً کارگردان یککلاغ را نشان میدهد و منظورش هوچیگری و قیلوقال است. لاکپشت، نمادی از کندی و تنبلی است. یککوچه بنبست، نمادی از بنبستهای اجتماعی است. آسمان ابری، نمادی از دلگیری است. باران و شکوفه گل، نمادی از امید به آینده است. و یا خیرهشدن قهرمان داستان به نقطهای دوردست افق و دقیقههای پشت سر هم سکوتکردن و لالمونی گرفتن، نمادی از هرچه که بعدها کارگردان یا منتقدانش بخواهند تعبیر کنند.»
در واقع، نمادها در سینمای روشنفکری شاید برای مخاطب قابل درک نباشند. نویسنده در ادامه توضیح میدهد اجزاء و عناصر در اینسریال کارکرد نماد ندارند و برای پیشبرندگی داستان از آنها استفاده میشود. اما هرکدام از آنها همزمان میتواند نماد هم باشد. هدف کارگردان، قصهمحوری بوده نه نمادگرایی. «قصه» گمشده امروز سینمای ما... ما (انسان شرقی) که شبهایمان را با قصههای «هزار و یک شب» و نقلهای «شاهنامه» به صبح رساندهایم، به قصه بیش از هر چیز دیگری مشتاقیم. پس اگر کارگردانی برای ما قصه تعریف کند، راحتتر با شخصیتها همزادپنداری میکنیم و بیشتر لذت میبریم.
بعد از قصه شاید مهمترین عامل در موفقیت اینفیلم، دیالوگهای آن است که بهطور مفصل در کتاب به آن اشاره شده است. شاید بار اصلی شخصیتپردازی روی دوش دیالوگ باشد. نهفقط چینش کلمات، بلکه نحوه ادای آنها. لحن چاپلوسانه شعبان و لحن مقتدر خاله لیلا. حسامبیگ هم لحن مقتدرانهای دارد اما تفاوت اینلحن با لحن خالهلیلا در این است که حسامبیگ یکدیکتاتور است و خاله لیلا یکرهبر. «دیالوگ گفتن حسامبیگ و ظرایف بازیگری بسیمبیگ، فوقالعاده است. محمود پاکنیت بعدها در فیلمهای بسیاری بازی کرد و اتفاقاً بازیگر بسیار فوقالعادهای است، اما به نظر نگارنده، نقش حسامبیگ هنوز هم به یادماندنیترین نقشی است که پاکنیت بازی کرده و در کارنامه سینمایی خودش دارد. (شاید چون هیچ فیلمنامه و کارگردان دیگری نتوانست دیالوگهای بهتری برای او بنویسد) دیالوگها و کلمات سریال روزی روزگاری، بیش از آنکه از جنس واژه و صدا باشد، از جنس تصویر است.»
«امرالله احمدجو» کارگردان سریال با خلق شخصیتی مثل خاله لیلا به نفی مبانی فمنیستی پرداخته و نعمتالله سعیدی هم در کتاب «سکه تقدیر» اینمبحث را شکافته. «خاله لیلا بهتنهایی پاسخ بسیاری از اینشبهات مسخره فمنیستی بود. زن مسلمان یعنی زنی مثل خالهلیلا؛ زنی که چند آبادی از او حساب میبَرند و راهنمایی میگیرند. زنی که انسانسازی بلد بود. قلیخان فقط سرنوشت مرادبیگ را بهسمت خاله لیلا راهنمایی کرد، وگرنه اصل انسانسازی کار امثال خاله لیلاست. او شیعهبانویی است که "حجتالله علیالحجج" است. (حجت خدا بر حجتهای دیگر... حضرت فاطمه علیهاالسلام) خاله لیلا حجت است بر حجتهایی چون شعبان. تمام انسانهای روی زمین باید توسط زن تربیت شوند و به انسانیت برسند»
طبق گفته کتاب کل دیالوگهای خاله لیلا شاید به سهصفحه هم نرسد، اما شخصیت او شاید پُررنگترین شخصیت سریال باشد. در قسمتهای پایانی کتاب، جایی که مرادبیگ به جرم تفنگدزدی دستگیر شده و سردسته قشون قزاقها دستور داده که یکی از خود اهالی برای شلاقزدن او داوطلب شود، تنها کسی که داوطلب میشود، خاله لیلا است. دیالوگهای اینبخش شاید نقطه اوج دیالوگهای خاله لیلا باشد:
«سردار: گفتم یه مرد بیاد.
خالهلیلا: کی گفتی یهمرد بیاد؟! گفتی یهنفر بیاد؛ منم یه نفرم.
- زن! تو که دستت زور ندارد... زن مگه میتونه شلاق بزنه؟!
- از مادرت کتک نخوردی؟
- چرا، ولی دردم نمیاومد.
- میخوای اول یکی به تو بزنم... اگه خوب بود و پسند کردی، مال اونم بزنم.
- داری اخلال میکنی پیرزن!
- داری دبّه در میاری قزاق.»
ابهت خالهلیلا نهفقط در ادای دیالوگ بلکه در نحوه ادای دیالوگ است. اقتداری که سردار قزاق را هم به وحشت میاندازد.
اینها فقط بخش اندکی از کتاب «سکه تقدیر» بود. مجالی برای پرداختن به همه مباحث کتاب نیست. کتابی که بهنظر من باید همه فیلمسازان آن را چندبار بخوانند و با هربار خواندن، یکبار هم سریال «روزی روزگاری» را تماشا کنند. شاید روزیروزگاری بهجای فیلمهای بیسروته کپی هالیوودی، فیلمی با عناصر داستان شرقی در جهان درخشید و بزرگترین جایزه سینمایی را کسب کرد.