خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_حجت الاسلام ابوالفضل ابراهیمی*: شرایطی که امام حسن (ع) در آن امامت را عهده دار شدند شرایط بسیار سختی بود. معاویه بر جامعه مسلمین مسلط شده بود و یکی از اهداف اصلی حکومتش تخریب شخصیت امیر المومنین (ع) بود. ابن ابی الحدید میگوید پس از اینکه معاویه با امام حسن (ع) صلح کرد، دستور العملی برای تمام والیانش صادر کرد که اگر کسی فضیلتی از ابوتراب و اهل بیتش نقل کند از تحت ذمه من خارج است. پس از این دستور العمل تمام خطبا در تمام شهرها و در تمام منبرها لعن امیر المومنین میکردند و از او برائت می جستند و مذمت علی و اهل بیتش را میگفتند (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید؛ ج ۱۱؛ ص ۴۴) در چنین زمانی یکی از اقدامات امام مجتبی، دفاع همه جانبه از شخصیت امیر المومنین (ع) بود.
یکی از آن اقدامات اتفاقی است که در کتاب احتجاج مرحوم طبرسی نقل شده که البته نزدیک به ۱۰ صفحه میباشد و خلاصهای از آن را ذکر میکنیم.
در جلسهای نزد معاویه، بزرگان بنی امیه یعنی عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ وَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ وَ عُتْبَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ وَ الْوَلِیدُ بْنُ عُقْبَةَ بْنِ أَبِی مُعَیْطٍ وَ الْمُغِیرَةُ بْنُ أَبِی شُعْبَة جمع بودند عمرو عاص به معاویه گفت: «آیا کسی را نمیفرستی که حسن را احضار کند؟ او امر پدرش را احیا کرده و مردم به دنبال او راه افتاده امر او را اطاعت میکنند. او را حاضر کن تا او و پدرش را کوچک کنیم و سبّ او و پدرش کنیم و آنقدر این کار را ادامه دهیم تا تو را تصدیق کند. معاویه گفت میترسم شما را ضایع کند و ننگ و عارش برای شما تا دم مرگتان باقی بماند. عمرو عاص گفت آیا میترسی که امر باطل او بر حقی که ما در آن هستیم غلبه کند؟! معاویه با شنیدن این کلام دستور داد که حضرت را حاضر کنند. حضرت قبل از حضور در مجلس کلمات فرج خواندند پا به مجلس معاویه گذاشتند. معاویه گفت: این جماعت تو را به اینجا آورده اند تا اقرار کنی که عثمان مظلومانه کشته شد و پدر تو او را کشت. حضرت فرمود: امر کن حرفهایشان را بزنند.
پسر عثمان گفت شما پدرم را کشتید در حالی که ما خوانخواه ۱۹ نفری هستیم که در جنگ بدر توسط پسران عبدالمطلب کشته شدند. عمرو عاص گفت: ما تو را به اینجا آوردیم تا اقرار کنی که پدرت ابوبکر را مسموم کرد و در قتل عمر شریک بود و عثمان را مظلومانه کشت. سپس شروع کرد به بی احترامی به حضرت و امیر المومنین (علیهما السلام).
بعد از او عتبة بن ابی سفیان گفت پدر تو شرّ قریش بود که قطع رحم کرد و خون آنها را ریخت. بعد از او ولید همان حرفها را زد و گفت شما بنی هاشم برای طلب ریاست و دنیا عثمان را کشتید و بعد از او مغیره لعنه الله همان حرفها را تکرار کرد و به تهمت توطئه قتل پیامبر را به امیرالمومنین نسبت داد و گفت ما باید انتقام خون عثمان را از تو و برادرت بگیریم.
حضرت پس از شنیدن سخنان آنان شروع به صحبت کردند و فرمودند:
«حمد میکنم خدایی را که اولین نفر شما را به دست خانواده ما هدایت کرد و آخرین شما نیز به دست ما مسلمان شده اید کلام من را بشنوید و بفهمید».
ابتدا رو به معاویه کردند و فرمودند: «سخنم را با تو آغاز میکنم ای معاویه أزرق (یعنی کسی که دارای بدترین عیبها هستی).
به خدا قسم غیر از تو کسی به من ناسزا نگفت و تنها تو بودی که به من ناسزا گفتی و علتش هم کینه و حسد و دشمنی است که هم در زمان قدیم و هم الان با محمد (ص) داری. به خدا قسم اگر من در مسجد رسول خدا بودم و مهاجرین و انصار حضور داشتند این جمع نمیتوانستند با من این چنین صحبت کنند و اینگونه از من استقبال نمی کردند».
سپس حضرت رو به جمع کردند و فرمودند: «ای کسانیکه بر علیه من هم دست شده اید حرف من را گوش کنید و اگر کلام حق بود کتمان نکنید و اگر باطل بود تصدیق نکنید.
اما معاویه با تو آغاز میکنم و هر چه می گویم کمتر از چیزی است که تو سزاوارش هستی».
امام علیه السلام با عبارت «أنشدکم بالله» جمع را قسم دادند و مورد به مورد خصایص امیر المومنین و عیوب معاویه را شمردند.
«آیا میدانید مردی که به او ناسزا گفتید کسی است که بر دو قبله نماز خوانده است و شما آن زمان در گمراهی و مشغول پرستش بتهای لات و عزّی بودید.
او کسی بود که هم در بیعت رضوان و هم در بیعت فتح حاضر بود و تو ای معاویه در زمان بیعت اول کافر بودی و در زمان بیعت دوم عهد شکن.
او کسی است که شما را در جنگ بدر ملاقات کرد در حالیکه علمدار لشکر پیامبر بود و تو ای معاویه علمدار مشرکان بودی و عبادت لات و عزّی میکردی و جنگ با پیامبر را واجب میدانستی.
او کسی است که در جنگ احزاب پرچمدار پیامبر بود و تو ای معاویه پرچمدار مشرکین بودی
همه ی این موارد باعث میشود که حجت امیرالمومنین بر شما غلبه کند و دعوتش حق باشد و در تمام این موارد رسول الله از او راضی و از تو خشمگین بود
شما را قسم میدهم در واقعه خیبر وقتی اصحاب از فتح قلعهها عاجز شدند و بعضی فرار کردند آیا پیامبر نفرمود که فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند او حمله کننده است و اهل فرار نیست سپس علی علیه السلام را فراخواند در حالیکه چشمان او آسیب دیده بود حضرت چشمان او را درمان کرد و پرچم را به دست او داد و پیروزمندانه برگشت در حالیکه تو ای معاویه آن روز در مکه دشمن خدا و رسولش بودی
شما را قسم میدهم آیا در غزوه تبوک حضرت علی را جانشین خود در مدینه قرار نداد و حدیث منزلت را در مورد ایشان نفرمود؟! آیا واقعه غدیر را فراموش کرده اید؟! آیا اصحاب رسول خدا بر او به عنوان امیرالمومنین سلام نمیکردند؟! او در گروهی بود که به ده نفر نمیرسیدند و خدای متعال خبر داد که ایشان از مؤمنین هستند و همان زمان شما ای گروه جزو کسانی بودید که در لسان خدا و رسولش ملعون بودید.
ای معاویه آیا تو کسی نیستی که سه مرتبه رسول خدا به سویت شخصی را فرستاد که نامهای بنویسی و تو در حال خوردن بودی و از فرمان حضرت سرپیچی کردی و پیامبر ترا نفرین کرد که خدایا او هیچ وقت از غذا خوردن سیر نشود؟! معاویه آیا تو کسی نیستی که در جنگ احزاب به همراه برادرت بودی و پدرت سوار بر شتری قرمز رنگ بود و پیامبر هر سه شما را لعن فرمود؟! آیا پدر تو کسی نیست که پیامبر در هفت جا او را لعن فرمود؟! آیا ابوسفیان کسی نیست که هنگام بیعت با عثمان قسم خورد که بهشت و جهنمی وجود ندارد؟! معاویه برای ملعون بودن تو همین بس که وقتی پدرت خواست ایمان بیاورد مانع او شدی.تو کسی هستی که در مقابل علی ایستادی و با او جنگیدی و خونها به زمین ریختی در حالیکه جایگاه و مقام او را میدانستی.
همه ی اینها قطرهای از رذائل تو بود و خیلی از بدیها و عیوب تو را نگفتم.
بعد حضرت رو به عمرو عاص کرده فرمودند: تو شایسته نیستی که من جوابت را بدهم مثل تو مثل مگسی است که روی درخت خرما مینشیند و میگوید صبر کن الان میروم و آن درخت خرما میگوید من اصلاً نفهمیدم که کی آمدی و تا منتظر رفتنت باشم، من هم به خدا قسم گمان نمیکنم تو جسارت دشمنی با من را داشته باشی تا دشمنی تو بر من سنگینی کند»
سپس حضرت جواب او را داده و بعد از او امام علیه السلام تک تک کسانی که به امیرالمومنین علیه السلام ناسزا گفتند و بی احترامی کردند را چنان با کلمات و استدلالاتشان خوار و ذلیل کرد که معاویه آنها را مواخذه کرد و گفت چرا چنین ما را خوار و ذلیل کردید که من چنین عاقبتی را پیش بینی کردم.
اما علیه السلام آن جلسه را ترک کرد در این لحظه مروان بن حکم وارد شد و وقتی از ماجرا خبر دار گشت گفت به خدا قسم طوری او و پدرش را سبّ میکنم که کنیزان در مورد آن شعر بسرایند و به معاویه گفت بگو حسن دوباره حاضر شود وقتی حضرت وارد شد و مروان قصد ناسزا گوئی به ایشان و امیرالمومنین را داشت امام حسن فرمودند: «ای مروان من تو و پدرت را سبّ نمیکنم اما بدان خدا از زبان رسولش تو و پدرت و فرزندانت و همه فرزندان پدرت تا روز قیامت، را لعن کرده است و تو و جمع حاضر هیچ کدام این لعنت رسول خدا نسبت به تو و پدر و خاندانت را انکار نمیکنید و تو ای مروان و فرزندانت همان شجره ملعونه ای هستید که خدای متعال در قرآن فرموده است.
در این لحظه معاویه برای اینکه بنی امیة بیشتر از این ضایع نشوند بلند شد و دستانش را جلوی دهان امام علیه السلام قرار داد و از حضرت خواست که بحث را تمام کند.
حضرت نیز مجلس را ترک کرد و آن گروه نیز در حالت عصبانیت و ناراحتی با چهرهایی سیاه در دنیا و آخرت متفرق شدند.
این دفاع جانانه از امیرالمومنین علیه السلام در حالی بود که حضرت تنها در جمع آن ملعونین حاضر شده بود.
*استاد حوزه علمیه امام خمینی (ره)