به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر برشی از کتاب تقلید از خدا اثر نصرالله حکمت است که در ادامه میخوانید؛
و رأینَااللهَ یقولُ فی العلمِ باللهِ المُعَبَّرِ عنه بالمعرفة «سنُریهمْ آیاتِنا فی الآفاقِ و فی انْفُسِهم حتّی یَتَبَیَّنَ لَهم اَنّهُ الحَقُّ» (سورهٔ فصلت، آیه ۵۳) فَاَحالنا الحقُّ علی الآفاقِ و هو ما خَرَجَ عَنّا، و علی انفُسنا و هو ما نحنُ علیه و بِهِ.
میبینیم که خدا دربارهٔ «علم به خدا» -که از آن با واژهٔ معرفت تعبیر میشود- میگوید: «آیات خود را در آفاق و در اندرون خودشان، به آنها نشان میدهیم تا برایشان آشکار شود که او حقّ است». پس حقتعالی، ما را هم به آفاق یعنی آنچه بیرون از ما است احاله کرده و هم به خودمان؛ و «خودمان» یعنی آنچه که ما بر آن استقرار داریم و آنچه سبب وجود ما است.
ابنعربی نخست به این نکته اشاره میکند که در لسان پیامبر صلیالله علیهو آله و سلّم، از «علمِ به خدا» با واژهٔ «معرفت» و «عَرَفَ» تعبیر شده است. حال میگوید که خدا در آیهای از قرآن دربارهٔ شناختن خدا سخن از این میگوید که: ما آیات خود را در دو عرصه به آدمیان نشان دادهایم: عرصهٔ آفاق، و عرصهٔ اندرون خودشان. فَاَحالَنا الحقُّ علی الآفاق: پس خدای تعالی نخست ما را احالهٔ به آفاق کرده و از ما خواسته است که به سیر در آفاق بپردازیم. آفاق کجاست؟ و هو ما خرج عنّا: مراد از آفاق هر آن چیزی است که بیرون از عرصهٔ وجود ما قرار دارد. و عَلی انفسِنا: سپس ما را به خودمان احاله کرده و از ما خواسته است که به سیر در اندرون خویش بپردازیم. اندرون خویش یعنی چه؟ و هو ما نَحنُ علیه و بِهِ؛ در اینجا محییالدین سفر اندرونی و سیر انفسی را دارای دو بخش میداند: یکی «ما نحن علیه» و دیگری «ما نحن بِهِ».
«ما نحن علیه» یعنی «چیزی که ما برآنیم» و «ما نحن به» یعنی «چیزی که ما به آنیم». این دو چیز چیست؟ این دو چیز را ابنعربی بیان نکرده و به اَشکال مختلف قابل تفسیر است. در واقع واژهٔ «علیه» و «به» تفسیرهای گونهگون را برمیتابد. از آن میان، ما دو تفسیر را در اینجا مطرح میکنیم.
تفسیر اوّل این است که بگوییم مراد از «ما نحن علیه» آن چیزی باشد که ما به عنوان انسان، بر آن استقرار داریم و نقطهٔ قوّت و قدرت آدمی است. این نقطهٔ قوّت میتواند همان ذات و صفاتی باشد که پیش از این، شیخ به آنها اشاره کرد. همین نقطهٔ قوّت است که آدمی را خلیفهٔ خدا در زمین کرده است. امّا او فقط همین قوّت و قدرت نیست؛ بلکه این قوّت، وابسته و قائم به قدرتی برتر است و فهم و درک همین قدرت برتر، بخشی از سیر انفسی و شناختِ سرزمین وجود خودمان را تشکیل میدهد و «ما نحن بِهِ» را به ما نشان میدهد. در نتیجه ما در مییابیم که آنچه را بر آن استقرار داریم، مستقلّ و خودْبنیاد نیست، بلکه عین افتقار و نیاز به حقتعالی است. بدین ترتیب، آدمی با این سفرِ در اندرون، به شناخت موجودی عظیم دست مییابد که در اوج قدرت و قوّت و عظمت، یکپارچه ضعف و ناتوانی و نیاز به کسی است که این قدرت را در وجود او قرار داده است.
سیر انفسیِ مذکور در صورتی تامّ است و میتواند حقیقت آدمی را به او نشان دهد و از این راه او را به حق رساند که این مجموعه را که متشکّل از «قوّت» و «ضعف» است در نظرش عیان کند و در غیر این صورت، یعنی اگر فقط قدرت و قوّت او را نشان دهد، یا فقط عجز و ناتوانیاش را عیان گرداند، این سفر درونی، سفری ناتمام و ناقص است.