در دوره ما، هیجان و تب و تابِ عنان گسیخته‌ای برای مشهور شدن و مطرح کردنِ نام و عنوان وجود دارد، به جای آنکه به آن چیزی بپردازیم که هر اسم و نامی در برابر آن رنگ می بازد.

به گزارش خبرنگار مهر، سید مجید کمالی پژوهشگر فلسفه در یادداشت زیر به اهمیت تأمل و سکوت فیلسوفان در خلق آثار ماندگارشان پرداخته است:

در زمانه‌ای به سر می‌بریم پر از قیل و قال و هیاهوهایِ گاه کر کننده که جز به نفی یکدیگر نمی‌اندیشند؛ در چنین دوره‌ای سکوت و خاموشی از دست رفته است. شاید اینطور بگوییم مهیب‌تر باشد: سکوت را دیگر نمی‌شنویم! سکوت را اگر به معنای نفی یا محرومیت از سخن‌گفتن بدانیم، بحث را به تیرگی کشانده ایم تا به روشنایی. هایدگر در بهره ۳۳ از «هستی و زمان» نشان می‌دهد که سکوت (das Schweigen) از منظری سلبی همچون غیابِ صدا قابل فهم نیست؛ چراکه سکوت، خود، امکان ایجابی و حتی نشانی از گفتار و سخن است، به شرط آنکه سخن را به همان چیزِ بیان شده و به وسیله‌ای برای ارتباط و رد و بدل اطلاعات تقلیل ندهیم. سکوت می‌تواند بگوید و اتفاقاً شنیدنی‌تر باشد نسبت به کثرتی از حرف‌های سطحی که اگر هم چیزی را روشن کنند، جز به خطا و تیرگی نمی‌انجامند. باز هایدگر در ۱۹۳۴ در درس‌گفتارهای خود درباره سروده‌های هولدرلین چنین می‌گوید، «کسی که در برابر سیل فرومایگی سکوت اختیار می‌کند، چیزی می‌گوید، گرچه تنها کسانی که سکوت را می‌فهمند آن را در می یابند».

سکوت و جانبِ خلوت را نگه داشتن، پوچیِ حرف‌های تکراری و توخالی را که اتفاقاً مورد توجه جماعت و رسانه‌ها هم هست برملا می‌کند؛ سخنانِ عوام فریبی که با بیانِ سطحیِ واژگان تنها به فرومایگی ژرفا می‌بخشند! سکوت کردن، کرداری معطوف به خود نیست بلکه دیگری را خطاب قرار می‌دهد؛ در چنین سکوتی است که توانِ شنیدن ایجاد می‌شود. این چنین، در سکوت، دیگری را می‌شنویم و در طوری باهم‌بودگی به فهمی روشن می‌رسیم. با این حال، به این نکته هم توجه داشته باشیم که سکوت کردن، هرگز به معنای سخن نگفتنِ مطلق یا کم حرف زدن نیست. «کسی که هیچ نمی‌گوید دیگر قادر به سکوت هم نیست و به احتمال، اگر ناممکنی و دشواریِ گفتن هم رفع می‌شد باز از سکوت کردن ناتوان می‌ماند. تنها کسی شایسته سکوت‌کردن است که حرفی برای گفتن داشته باشد و سخن بگوید، هر گاه که بخواهد». اما در تفکر هایدگر این سخن گفتن و سکوت کردن در نسبت با هستی معنا می‌یابد؛ آنکه، خود، از اظهار و بیانِ خویشتن طفره می‌رود!

بر وفقِ بهره‌های ۵۶ و ۵۷ «هستی و زمان»، وجدانِ اخلاقی، هر کسی را در فردیت‌اش مورد خطاب قرار می‌دهد تا تفردِ وجودِ خاصِ هر شخص را به یادش بیاورد. این خطاب و در واقع گفتن، در طوری از سکوت حادث می‌شود و از حوادثِ عالم ذکری به میان نمی‌آید. در بهره ۶۰ «هستی و زمان»، این نکته به نحوی دیگر بیان می‌شود؛ آنگاه که دازاین ندائی را که از ژرفنایِ «غربتِ ساکت و بی صدا» برمی‌خیزد، می‌شنود و غفلت از آن را کنار می‌گذارد و خود را در صلح با خویشتن می‌یابد. هایدگر بعدها در کتاب «افاداتی به فلسفه؛ درباره رخداد»، بار دیگر به سکوت می‌پردازد. در این اثر که به تاریخ هستی می‌پردازد، این این بار از واژه die Stille بهره می‌گیرد؛ این کلمه، باز به معنای سکوت و خاموشی است. آدمی با کلمات، به «گفتِ» خاموش پاسخ می‌گوید؛ این سخن و گفتِ ساکت، کلمات را در خود جمع می‌آورد. اما نکته اینجاست که واژه «هستی» از عهده نامیدنِ این «گفت»، برنمی‌آید؛ هایدگر، از واژه die Stille برای نامیدن این سخن و گفتِ ساکت همچون سرمنشأ زبان و گفتار آدمی بهره می‌گیرد.

اما توضیحی در برابر درباره کلمه die Stille ضروری است. در این واژه، سه معنا نهفته است: صلح، سکون و سکوت. بر وفق کتاب «افاداتی به فلسفه»، ماجرا اینگونه است: رخدادِ از آنِ خود کننده (das Ereignis)، همچون وحدتی اصیل از زمان و مکان و چنان حرکتی ساکن سر می‌زند؛ همه چیزها حولِ این محور گردهم می آیند، به نحوی که علی‌رغمِ هیاهویِ جنبش‌های حاشیه‌ای، صلح و آرامشی حکم فرماست. اندیشه‌های متفکران در طی تاریخ، پژواک‌های متعددِ همین رخداد است. از نظرِ هایدگر، متفکرانِ بزرگ دلمشغله انتشار اثر نداشته‌اند؛ به عنوان مثال می‌گوید، زمانی که کانت «نقد عقل محض» را منتشر کرد، ۵۷ ساله بود و پیش از آن، حدود ۱۰ سال سکوت کرده بود، یا بعد از آنکه شلینگ رساله خود درباره «آزادی بشری» را منتشر کرد، تقریباً هیچ اثری را تا آخر عمرش منتشر نکرد و این دوره سکوت ناشی از ضعف یا ناتوانی در خلق اثر نبود.

این در حالی است که در دوره ما، هیجان و تب و تابِ عنان گسیخته‌ای برای مشهور شدن و مطرح کردنِ نام و عنوان وجود دارد، به جای آنکه به آن چیزی بپردازیم که هر اسم و نامی در برابر آن رنگ می بازد. هایدگر در گفت‌وگوی خود با مجله اشپیگل می‌گوید: «امروزه راه تفکر به سوی سکوت سوق می‌یابد تا مگر از تاراج رفتن و ارزان‌فروشی … محفوظ بماند». هایدگر در بهره ۱۳ «افاداتی به فلسفه»، اشاره می‌کند که اگر قرار باشد هنوز تاریخی به ما داده شود، این تاریخ تنها آنی می‌تواند باشد که از حوادث‌نگاریِ تاریخ‌نگاران برکنار باشد؛ این تاریخ از آرامشی عظیم و خموش سر می‌زند که در بطنِ آن، حکمرانی خدایِ واپسین می‌تواند شکلی به عالم دهد.

اما در این شبِ عالم، که عالم ماست، آنچه شایسته گفتن است، هنوز به نحو مقتضی گفته نشده؛ همان که هولدرلین، در آخرین بندِ مرثیه «بازگشت» در پی تمهیدِ آن بوده است: «ما اغلب باید سکوت کنیم؛ نام‌های مقدس، دریغِ ماست»؛ آری، تام‌های مقدس امر ناگفته به ماست و در پایان اینکه، سکوتی که کلامِ شاعرانه از آن زاده می‌شود، در خودِ شعر، تجلی می‌یابد؛ این سکوت، شیوه‌ای از گفتن را تمهید می‌کند که سادگی و بی‌پیرایگیِ آن، مانع از هم گنگی و هم وراجی می‌شود؛ این سکوت، امر ناگفته را از طریقِ آنچه گفته آمده، به سخن می‌آورد نه با نفی آن.