خبرگزاری مهر_ گروه فرهنگ، در آستانه بیستمین سالگرد ارتحال حجتالاسلام سید علی اکبر ابوترابی گفتوگویی با آزاده سعید اوحدی، یار و همراه حجتالاسلام ابوترابی در زمان اسارت انجام شده که به بررسی ویژگیهای شخصیتی این روحانی در دوران اسارت و پس از آن میپردازد.سعید اوحدی هم اکنون معاون حقوق و امور مجلس سازمان آموزش و پرورش است.
آقای اوحدی لطفاً از نحوه آشناییتان با حجتالاسلام علیاکبر ابوترابی بگویید؟
بنده پس از سپری کردن دو سال از اسارت در اردوگاه بین القفسین، اسرایی را که پس از عملیات خیبر در این اردوگاه جمع کرده بودند و از سویی جو اردوگاه به گونهای بود که هم امکانات ضعیفی داشت و هم شرایط بسیار سخت با یک ترکیب ناهمگن از افراد و گرایشات مختلف بر آن حاکم بود، توفیق آن را داشتیم که با آمدن حاج آقا ابوترابی به این اردوگاه، یک همدلی و عشق در میان اسرا تجلی پیدا کرد.
بنده هم به دلیل اینکه مدت ۲ سالی بود در این اردوگاه بودم، سوالات بسیاری اعم از احکام اسارت و یا مسائلی که سوال مبتلابه اسرا در اسارت بود اعم از نماز جماعت و یا زدن ریش با تیغ و یا نگاه کردن به تلویزیونی که عراقیها به آسایشگاهها میآوردند همه و همه در ذهنم بود و خدا را شکر در مقطعی که در خدمت حاج آقا بودم توفیق پیدا کردم که بسیاری از جواب سوالاتم را از ایشان بگیرم زیرا میدانستم حضورم در این اردوگاه موقتی است و خواه ناخواه ما را از حاج آقا ابوترابی جدا خواهند کرد.
عمدهترین فعالیت جنابعالی در اردوگاه چه بود؟
بنده توفیق آن را داشتم که در اسارت به عنوان مترجم صلیب سرخ باشم. از طرفی صلیب سرخ هم در خصوص حاج آقا ابوترابی اطلاعات خوبی به ما داده بودند و از طرفی اطلاعاتی هم از بنده برای ایشان برده بودند، درهمان برخورد اول با حاج آقا ابوترابی متوجه شدم که ایشان نسبت به بنده شناخت دارند.
خاطرهای از ایشان در ذهن دارید؟
همانطور که عرض کردم ما میدانستیم بالاخره ما را از ایشان جدا خواهند کرد. بنابراین حاج آقا محبت میکردند و روزی دو سه ساعتی را برای ما وقت میگذاشتند و درباره طول اسارت و آینده اسرا و رفتار ما در طول اسارت صحبت میکردند.
ایشان یک بار جمله عجیب و تأثیرگذاری را به من فرمودند و اینکه شما را به اردوگاه دیگری میبرند و طول اسارت هم مشخص نیست به همین دلیل توصیه میکنم برای حفظ ساختار اسرا در اردوگاهها، سعی کنید برای آنان «مادر» باشید. زیرا رزمندهای که در جبهه بوده از شهدا عبور کرده از بالای تن جانبازان عبور کرده و حالا زندگی اسارت را پیش رو دارد بنابراین سعی کنید برای برادران اسیر خود مادر باشید و چون میدانستند از این جمله ابهاماتی در ذهن ما هست، ادامه دادند: در یک خانه وقتی فرزند یک کار اشتباهی انجام بدهد مرجع مادر هست و اگر قرار باشد درد دلی کند و یا رازی را با کسی در میان بگذارد با مادر در میان میگذارد و به او پناه میبرد. و من با تفکر و اندیشیدن بود که دانستم معنی تعلیم و تربیت و رشد و سجایای اخلاقی که در یک خانواده ممکن است قوام پیدا کند همه از سوی «مادر» است.
به هر حال ما را اردوگاه موصل ۴ با یک جمع ۳۰ نفری جدا و به اردوگاه الرشید بغداد منتقل کردند. مدتی را در سلولهای انفرادی این اردوگاه بودیم. پس از آن این جمعیت ۳۰ نفره را به دستههای پنج نفره تقسیم و به اردوگاههای مختلف فرستادند و دسته ۵ نفری ما را به اردوگاه تکریت ۵ منتقل کردند و به نظر بنده خداوند پاداش صبری را که در سلولهای انفرادی اردوگاه الرشید بر ما گذشت زیارت دوباره حاج آقا ابوترابی بود و مجدد ۲ سال پایانی اسارت را در خدمت ایشان بودیم.
با توجه به اینکه در آستانه ارتحال حضرت امام (ره) نیز قرار داریم از اتفاقات آن روز در اردوگاه نیز توضیحاتی بگویید؟
قطع به یقین سختترین مصیبت دوران اسارت ما خبر درگذشت حضرت امام (ره) بود. ما در اردوگاه در خدمت حاج آقا ابوترابی بودیم. با شنیدن این خبر تمام اردوگاه را غمی سنگین فراگرفته بود. در شرایطی که چیزی حدود ۹۵ نفر از افراد انقلابی و حزباللهی و فرمانده سپاه و… در میان ما بود و بعثیها ما را کاملاً شناسایی کرده و به این اردوگاه منتقل کرده بودند، هیچگاه در ذهنمان هم خطور نمیکرد که ما زنده باشیم و حضرت امام در قید حیات نباشند. رفتار حاج آقا ابوترابی در آن شرایط هم رفتار عجیبی بود. از ناباوری این خبر هیچکدام تا سه روز با هم حرف نمیزدیم اما این بار هم حاج آقا ابوترابی بودند که این غم و سکوت را شکستند و با شناختی که از مقام معظم رهبری داشتند امید به رهبری ایشان دادند. فضای اردوگاه دوباره عوض شد. همه بچهها شاد بودند و سرگرم کارهای خود. بنده خدمت حاج آقا رسیدم و عرض کردم شما نامهای در اردوگاه نوشتید و در آن پیامی دادید که در آن پیام، مقام معظم رهبری به عنوان ولی فقیه برگزیده شدهاند و شما در واقع دریچهای از نور را مقابل دیدگان ما باز کردید اما بنده هنوز هم غبار غمی را بر چهره شما میبینم. این نشانه چیست؟ ایشان در حال قدم زدن جملهای را به بنده فرمودند: زمانی که پیامبر اسلام (ص) رحلت فرمودند حضرت امیرالمومنین علی (ع) محاسنشان سپید شد. یکی از اصحاب خدمت ایشان رسید و عرض کرد شما امیرالمومنین (ع) هستید و جامعه به شما نگاه میکند چرا محاسنتان را خضاب (رنگ) نمیکنید؟ امیرالمومنین (ع) خطاب به صحابی فرمودند: خضاب زینت است و ما یک قوم مصیبت زده هستیم. نکتهای که حاج آقا ابوترابی فرمودند عمق این مصیبت بود که بنده دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.
خصوصیات و ابعاد شخصیتی حاج آقا ابوترابی در رفتار با با اسرا و همچنین سربازان و بعثی های عراق چگونه بود؟
نام حاج آقا ابوترابی و حتی سایه ایشان هم در اردوگاه مایه آرامش و سکینه بود. زمانی که قرار شد ایشان را به اردوگاه ۱۷ منتقل کنند ما ۹۰ نفر در آسایشگاه جمع بودیم و منتظر بودیم که ببینیم حاج آقا چه دستوری میدهند ایشان در حالی که قرآنی را در دست داشتند فرمودند آخرین توصیه من به شما این هست که "اگر پا روی این قرآن بگذارید که می دانم نمیگذارید مبادا پا روی حرمت یکدیگر بگذارید. با همین یک جمله، اردوگاهی که بعثیها فکر میکردند با رفتن حاج آقا دچار تشتت و پراکندگی خواهد شد به دلیل سایهای که حاج آقا ابوترابی بر اردوگاه گسترده بودند تبدیل به مظهر تجلی همدلی اسرا شد.
آخرین اردوگاهی را هم که اسرای آن آزاد شدند تکریت ۵ بود. ابتدا فکر کردیم ما را به اردوگاه دیگری منتقل میکنند. در آنجا صلیب سرخ میزی را گذاشته بود و طبق کنوانسیون ژنو از اسرا سوال میکردند که به اختیار خود به کشورتان بازمی گردید یا میخواهید پناهنده شوید؟ من نیز در کنار بچههای صلیب سرخ نشسته بودم و گفتهها را ترجمه میکردم ناگهان دیدم آن طرف داخل آسایشگاه سایهای در حال تردد است. سوالات پرسیده شده بود و بچهها همگی داخل اتوبوسها نشسته بودند. من به یکی از صلیب سرخیها گفتم مثل اینکه سایهای آن طرف آسایشگاه است. شاید اسیری را در آنجا نگه داشته باشند و دیگر تحمل نکردم و به طرف سایه دویدم و دیدم حاج آقا ابوترابی است.
با گریه به نردههایی که به آسایشگاه جوش کرده بودند چسبیده بودم و میگفتم ما در حال آزاد شدن هستیم مگر میشود ما برویم وشما بمانید. و با آن حال گریه فریاد زدم که بچهها بیایید که حاج آقا ابوترابی را اینجا نگه داشتهاند. همه بچهها سراسیمه از اتوبوسها پیاده شدند و عراقیها نتوانستند جلوی آنها را بگیرند بچهها آمدند و صف کشیدیم. جمله حاج آقا این بود من اگر ده سال نماز شب خوانده بودم، اگر ده سال سجده کرده بودم منتظر چنین لحظهای بودم که شما به ایران برگردید و در خدمت نظام جمهوری اسلامی باشید. خاک باشید و خدمتگزار و این توصیه آخر ایشان بود. همه از همان درب کوچک دست حاج آقا را میبوسیدند و اشکهای ما بود و توصیههای حاج آقا.
نکته مهم اینجاست که بنده، خدا را شاهد میگیرم که حاج آقا ابوترابی یک کلام در آنجا نفرمودند که به مسؤولین ایران توصیه مرا بکنید و بگویید که مرا اینجا نگه داشتهاند و یا اینکه سری به خانواده من بزنید.
بعد معنوی و روحانی حاج آقا ابوترابی که به فرمایش مقام معظم رهبری، ابر فیاض، سکینه و آرامش و سعه صدرشان بر وجود پاک اسرا میبارید و همه سیراب میشدند. نمازهای طولانی و سجدههای طولانیتر که گاهی اوقات بچهها فکر میکردند حاج آقا درحال سجده خوابشان برده است تنها گوشهای از اقیانوس بی کران روح والای این مرد بزرگ است.
یک بار اسیری دلش گرفته بود به قدری که تصمیم گرفته بود خود را از بین ببرد. بچهها متوجه شدند و این اتفاق نیفتاد. زمانی که حاج آقا این موضوع را فهمیدند سه روز تمام با کسی صحبت نمیکردند و در خود فرو رفته بود و در آخر هم فرمودند ببینید ما چه کوتاهی کرده بودیم که این برادر اسیرمان چنین تصمیمی بگیرد.
عظمت روحی و اخلاقی حاج آقا ابوترابی را میشود در رفتار کاظم عراقی دید. زمانی که حاج آقا ابوترابی را میخواستند از اردوگاه تکریت ببرند من اشک چشم کاظم را دیدم. در حالی که کاظم فردی بود که بیشترین آزار و اذیتها را به حاج آقا روا میداشت و ما دعا میکردیم او به مرخصی برود تا ما از ضرب و شتم او در امان باشیم. جالب است بدانید که مادر کاظم در زمان اسارت ما، خواب حضرت زینب (س) را می بیند و حضرت زینب به مادر کاظم میفرماید فرزند تو اسیری از اهل بیت ما را آزار میدهد. مادر صبح سر صبحانه به کاظم میگوید تو اسرا را اذیت میکنی؟ آنجا سیدی هست از تبار حضرت زینب (س). با شنیدن این خواب کاظم به فکر فرو میرود. کاظم با عجله به اردوگاه آمد و خواب را برای حاج آقا تعریف کرد. حاج آقا در اوج سختترین شرایط، نهایت اخلاق و ادب را با عراقیها داشتند به طوری که کاظم تمام درد دلهای خود را با حاج آقا مطرح میکرد و مسائل شرعی خود را از ایشان میپرسید.
کاظم با آن خواب متحول میشود و پس از رفتن صدام، به ایران میآید و از هر ۹۰ اسیری که اذیت کرده بود حلالیت میگیرد و بعد هم مدافع حرم میشود و به در دفاع از حرم زینب (س) هم به شهادت هم میرسد و این یکی از تأثیرات حاج آقا ابوترابی بر یک سرباز بعثی است.
حجت الاسلام ابوترابی دورهای نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی بودند از ساده زیستی ایشان هم در دوره نمایندگی هم خاطرهای در ذهن دارید، بگویید؟
زمانی که به ایران برگشتیم حاج آقا حکمی را به بنده مرحمت کردند که به عنوان نماینده تام الاختیار در خدمت ایشان بودم. در دوره اول انتخابات نمایندگی مجلس که طی ۱۰ روز باید صلاحیت آنان تأیید میشد ایشان به سوریه مشرف شدند. بنده هم با همان ذهن زمینی خود دنبال این بودم که ستادی تشکیل بدهیم و تبلیغاتی برای ایشان بنماییم اما از طرفی چون به اخلاق و روحیات ایشان آشنایی داشتم شبی که ایشان از سوریه برگشتند و منزل ما به منزل ایشان نزدیک بود خدمت ایشان رسیدم و پس از زیارت ایشان توضیح دادم که کاندیداها در حال تبلیغ هستند و شام و ناهار میدهند و… ما هم ستادی تشکیل دادهایم ایشان فرمودند: آقاجان کاری نکنید! بسیار متعجب شدم ایشان دوباره فرمودند: بنده به سوریه و حرم حضرت زینب (س) مشرف شدم و در آنجا حضرت زینب را قسم دادم و عرض کردم ما اسرا اگر احترامی داریم به احترام شمایی است که در کاروان اسرای کربلا بودید و قافله سالار کربلا. اگر رفتن من به مجلس باعث احترام به شأن مبارک اهل بیت (ع) و اسرا خواهد شد شما خودت زمینه آن را فراهم کن اما اگر با رفتن من به مجلس خدشهای در اسارت و عظمت شهدای کربلا وارد خواهد شد، شما خودت مانع رفتنم به مجلس باش!
از دیگر نکات ساده زیستی ایشان خاطرم هست که در آپارتمانی زندگی میکردند که طبقه چهارم بود و آسانسوری هم نداشت و حاج خانم ایشان بسیار اذیت میشد. بنده با آقای رفیق دوست (رئیس وقت بنیاد مستضعفان و جانبازان) صحبت کردم بلکه ایشان نامهای بدهند و منزل ایشان را تعویض نمایند. و ایشان نوشت که فردا بیایید جای مناسبتری را برای حاج آقا بگیرید. فردا موضوع را بنده به حاج آقا عرض کردم ایشان فرمودند شما میخواهید فردا با گرفتن خانه، بنده به آه و آتش آزادگان بسوزم مگر اسرا خانه دار شدهاند که ابوترابی از بنیاد مستضعفان و جانبازان خانهای بگیرد؟ و همانجا ایشان گوشی را برداشتند و از این جریان عذرخواهی کردند.
سخن پایانی؟
اگر مقام معظم رهبری فرمودند آزادگان سرمایه عظیم و گنجینه گرانبهای این انقلاب هستند و یا اینکه اسرا را به الماسهای درخشان تعبیر میکردند، به برکت روزهایی بود که در اسارت به اسرا گذشت زیرا محدودیتهای بسیاری در اردوگاهها حاکم بود و افراد در کنار این محدودها و فشارها خودساخته شده بودند.