به گزارش خبرنگار مهر، چندی پیش یورگن هابرماس، از فیلسوفان و نظریهپردازان اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت گفتگویی با روزنامۀ لوموند فرانسه دربارۀ کرونا انجام داده بود. بخشی از مصاحبه او به دیدگاه وی در خصوص تفکر پسامتافیزیکی اختصاص دارد. به همین منظور معصومه بهرام، استاد مدعو فلسفۀ دانشگاه الزهرا و نویسنده و پژوهشگر فلسفه تحلیلی بر این مصاحبه نگاشته و در اختیار خبرنگار مهر قرار داده است که در ادامه میخوانید؛ پیش از این هم تحلیل دیگری از این استاد دانشگاه راجع به مصاحبه هابرماس منتشر شده بود.
هابرماس در مصاحبه با روزنامۀ لوموند فرانسه به موضوعات متنوعی اشاره کرده که در مقالههای قبلی به مبانی نظری وضعیت فعلی پساکرونا با محوریت پوزیتیویسم و دموکراسی مشورتی و همچنین رابطۀ میان ایمان و دانش پرداختم. در این مقاله به تحلیل دیدگاه هابرماس در خصوص تفکر پسامتافیزیکی [۱] با توجه به کتاب او تحت همین عنوان میپردازم.
هابرماس در این مصاحبه اظهار میدارد که "اینجانب خود خط مشی تفسیری را پیروی میکنم که اعتقاد دارد که تاریخ میتواند به عنوان یک فرایند یادگیری از منظر یک برداشت ویژۀ تفکر پسامتافیزیکی درک شود". در ادامه، هابرماس فرایند ترجمۀ مفهومی مندرجات اساسی سنت دینی را موضوع اصلی کتاب تاریخ فلسفۀ خود میداند و به نگرش پسامتافیزیکی این ایده میپردازد که همۀ دینداران، یک جامعۀ جهانی و در عین حال دوستانه را تشکیل میدهند و هر عضو این جامعه استحقاق دارد که با او عادلانه رفتار شود. این برابری هر فرد، موضوعی بی اهمیت و پیش پاافتاده نیست، همچنان که ما امروز آن را در بحران کرونا میبینیم.
در سالهای اخیر نوشتهها و سخنرانیهای هابرماس دربارۀ جایگاه دین در حوزۀ عمومی گویای برخی از تغییرات قابل توجه در آرای اوست. او هم اکنون دیدگاه مثبتی در خصوص دین اختیار کرده و معتقد است که دین میتواند منبعی از انگیزههای اخلاقی ممکن [۲] و یا منبع اصلی برای یک زندگی اجتماعی - فرهنگی مطلوب باشد. آثار هابرماس در بارۀ تبادل دیدگاهها و تفاهم متقابل بین الاذهانی بین گروههای سکولار و دیندار و نیز در مورد گفتمانهای بین ادیان و تمدنها در دنیای مدرن، تعهد او برای ارتقای اهمیت دین و گفتمان و لزوم جلوگیری از خشونت و جنگ را منعکس میسازد. او، در کتاب میان طبیعت گرایی و دین [۳] (۲۰۰۸) میگوید که "تفکر پسامتافیزیکی قادر نخواهد بود خودش را به درستی درک کند اگر در گنجاندن سنتهای دینی و همچنین متافیزیک در شجره نامه خود ناکام بماند". به نظر هابرماس (۱۹۹۲) متافیزیک در قالب علم بر مفهوم کلی، تغییر ناپذیر و ضروری نمایان شده بود و تنها معادل به جا مانده از آن در زمانهای بعد همانا نظریۀ آگاهی بود. فلسفۀ آگاهی با تفکر کانت به هیأتی جدید درآمد و در مفهوم فردیت تجلی کرد. با این حال، هابرماس منتقد عقلانیت و سنت متافیزیکی غرب است و معتقد است که در ابتدا، اندیشۀ پسامتافیزیکی با نقدش از نوع هگلی ایده آلیسم مشخص میشود. وی از این دیدگاه دفاع میکند که تفکر متافیزیکی در صورتی میتواند انتقادی باقی بماند که ایدۀ عقلانیت حاصل از سنتهای دینی را حفظ کند.
بنابراین، در تفکر اخیر هابرماس، لفظ پسامتافیزیک بدون دین قابل تصور نیست. از نظر او کنار گذاشتن سنتهای دینی متقن و قوی از حوزۀ عمومی، همچون پس ماندههایی باستانی و منسوخ شده، غیرمنطقی و نامعقول است. او پیشنهاد میکند که به جای حذف سنتهای دینی، میبایست نسبت اتصال درونی آنها با شیوههای مدرن تفکر را تجزیه و تحلیل کرد. حتی امروزه، سنتهای دینی وظیفۀ خود را در آگاه کردن ما از آنچه مفقود یا غایب است به خوبی ایفا میکنند.
هابرماس در کتاب تفکر پسامتافیزیکی: مقالات فلسفی (۱۹۹۲) مباحث مختلف دینی را مطرح میکند و میگوید که اعتقاد ندارم که ما اروپاییها میتوانیم به طور جدّی مفاهیمی مانند اخلاق و زندگی اخلاقی، شخص و فردیت، یا آزادی و رهایی را بدون تخصیص دادن جوهر ادراک دینی تاریخ با نظر به رستگاری دریابیم. این مفاهیم احتمالاً به قلبهای ما از منابع مفهومی تفکر افلاطونی بر محور نظم و شهود ایدهها نزدیک ترند، به نحوی که این مفاهیم فهم ما را از خود سروسامان میدهند. اما بدون عبور از میان جامعه پذیری و فلسفۀ هر یک از ادیان بزرگ جهان، این ظرفیت معنایی میتواند روزی غیر قابل فهم شود. هابرماس از تز هگل دفاع میکند که ادیان بزرگ جهان به تاریخ عقل تعلق دارند.
هابرماس در ادامه مدعی است که دین هنوز هم در نقش خود در ایجاد مقاومت در مقابل حوادث غیرمنتظرۀ زندگی بی همتا و غیر قابل جایگزین به وسیلۀ فلسفه است. به همین سبب، تفکر پسامتافیزیکی هنوز به زندگی صلح آمیز با آداب و عادات دینی ادامه میدهد. بنابراین، هابرماس اظهار میدارد که فلسفه حتی در شکل پسامتافیزیکی خود نه قادر خواهد بود که جایگزین دین شود و نه میتواند دین را سرکوب کند، مادامی که زبان دین حامل محتوایی معنایی است که الهام بخش و ضروری است. این محتوا فعلاً از این که به دام توان تشریحی زبان فلسفه بیافتد طفره میرود و کماکان در برابر تبدیل شدن به گفتمانهای تعقلی مقاومت میکند. به عبارت دیگر، میتوان گفت که تأثیر عمومی فلسفه نمیتواند با ادیان جهانی هم قدم و همگام شود؛ ادیانی که وعدۀ رستگاری به تودهها میدهند.
هابرماس، در سمینار جایزه هولبرگ [۴] (۲۰۰۵) در مغایرت با سکولاریسم، که در یک جهان بینی طبیعت گرا تجسم یافته است، نوعی تفکر پسامتافیزیکی را مسلم دانسته و تصریح میکند که تفکر پسامتافیزیکی از پذیرفتن یک درک کوته بینانه از نظریههای دینی امتناع می ورزد. تفکر پسامتافیزیکی، علم گرایی را که معرفت ما را به حیطۀ علوم تجربی محدود میکند، رد میکند. در واقع، او معتقد است که اندیشۀ پسامتافیزیکی آماده شده است تا با حفظ قاطع ماهیت لاادری [۵] خود، مطالبی را از دین فرا بگیرد. این طرز اندیشه بر تفاوت میان یقینیات ناشی از ایمان دینی و ادعاهایی که درستی و اعتبار آنها به صورت عمومی قابل دفاع یا انتقاد است، اصرار می ورزد؛ اما از این وسوسه عقلایی پرهیز میکند که خود به تنهایی تصمیم بگیرد که کدام قسمت از آموزههای دین عقلانی و کدام قسمت غیرعقلانی است. این نگرش انعطاف پذیر نسبت به دین مبین یک رویکرد معرفت شناختی است که شهروندان سکولار، اگر قادر و مایل به یادگیری مطالبی از گفت و گو های دینی در عرصه مسائل عمومی هستند، باید آن را اتخاذ نمایند. به بیان دیگر، اندیشۀ پسامتافیزیکی دربارۀ تاریخ خود به تدبر میپردازد. با این حال، برای انجام چنین کاری نه تنها به میراث مابعدالطبیعی فلسفۀ غرب مراجعه میکند، بلکه همچنین درصدد کشف یک ارتباط درونی با آن دسته از ادیان جهان برمی آید که منشاً آنها مانند منشاً فلسفه کلاسیک یونانی به اواسط هزارۀ اول پیش از میلاد باز میگردد، همان دورهای که یاسپرس آن را"عصر محوری" [۶] میخواند.
هابرماس معتقد است که شهروندان سکولار باید معنای زندگی کردن در یک جامعۀ پساسکولار را بیاموزند. وی ذهنیت پسامتافیزیکی را به عنوان ذهنیتی توصیف میکند که نمایانگر همتای سکولار آگاهی دینی است که تدبیر در خود را آغاز نموده است. تفکر پسامتافیزیکی، بدون هیچ گونه قصد شعار، با برداشت محدود و علمی از عقل به مخالفت برمی خیزد و با خارج ساختن نظریههای دینی از قلمروی تبارشناسی عقل نیز مخالف است. چرا که، علم زدگی معرفت ما را در هر زمان تا حد آخرین یافتههای علوم تجربی تنزل میدهد.
علاوه بر این، هابرماس تأکید میکند که فلسفه مرتباً در رویارویی با سنتهای دینی این مطلب را دریافته که محرکهای مناسبی را برای خلاقیت و کشف جهان دریافت مینماید. انکار نمودن این فرضیه که ادیان – به عنوان تنها عنصر زنده و باقی مانده از عوامل تشکیل دهنده فرهنگهای باستانی – همچنان توانسته جایگاه خویش را در بنای پر پیچ و خم مدرنیته حفظ نمایند چندان منطقی نیست، زیرا محتوای ادراکی این ادیان هنوز به طور کامل مورد بهره برداری قرار نگرفته است. به هر حال، هیچ دلیل مناسبی برای انکار این احتمال وجود ندارد که ادیان به طور بالقوه هنوز دارای محتوای معنایی ارزشمندی برای الهام بخشیدن به دیگر مردمان فراسوی اجتماعات دینی باشند. خلاصه، تفکر پسامتافیزیکی مهیا شده است که مطالب ارزشمندی از دین بیاموزد. در واقع، هابرماس در تفکر اخیر خود به جای این که فلسفه را جایگزین دین کند به آن آمادگی میدهد تا توسط سنتهای دینی آموزش ببیند. او مینویسد: "فلسفه همچنین دلایل خوبی دارد که در معرض یادگیری از سنتهای دینی قرار گیرد".
هابرماس در مقالهای تحت عنوان "پاسخ به منتقدانم" [۷] (۲۰۱۳) ضمن پاسخ به ایرادها و پیشنهادات بعضی از فیلسوفان و متفکران، مکررأ به تفکرات کانت اشاره میکند و توضیح میدهد که کانت قبلاً دیدگاهی اخلاقی را تبیین کرده بود که قضاوتهای عقل عملی را به استعلایی از درون پیوند میدهد. نظریۀ کنش ارتباطی، در جریان تشریح و تبیین موفقیت ارتباط مفاهمهای زبانی، آرای کانتی دربارۀ عقل را غیراشراقی میکند. هابرماس اعتراف میکند که متقاعد شده است که اشکال انسانی زندگی اجتماعی پیشرفته نمیتواند بدون این نوع استعلا تداوم یابد. نوعی استعلا که با هر چیزی که در درون جهان رخ میدهد فاصله ایجاد میکند. وی در ادامه میگوید که باید بتوانیم مضامین الاهیات را به حیطههای فرهنگی غیردینی انتقال دهیم. حقوق بشر اصل همه شمول طلب مساوات مبنی بر ارزش مساوی همه اشخاص در نظر خدا را مدیون مضامین دینی میداند. از نظر هابرماس، رالز پیرو فلسفۀ کانت است و مفهوم کانتی شهروندی "استفادۀ همگانی از عقل" را به کار میبرد تا نقش جمعیتهای دینی را در حوزۀ عمومی کشورهای مبتنی بر قانون اساسی سکولار از جنبۀ پسامتافیزیکی نظریۀ سیاسی نمایان کند.
با توجه به جایگاه جهانی هابرماس، میتوان پیش بینی کرد که آرای وی در بین فیلسوفان و روشنفکران بازتاب وسیع و مثبتی به نفع دین و نیز اصلاح و تعدیل اندیشههای ستیزه جویانۀ سکولارها خواهد داشت. ایدههای هابرماس حکایت از همه شمولی و استمرار امور دینی در جهان مدرن دارد. در واقع، هابرماس میان دین و حوزۀ عمومی، دموکراسی مشورتی، عقلانیت ارتباطی و زیست جهان پیوندهای عمیقی ایجاد کرده است که در مقایسه با تفکرات دیگر فیلسوفان سکولار بی نظیر و ارزشمند است. او کشمکش بین دین و عقل در مدرنیته را به کشمکش بین دین و عقلانیت ابزاری تغییر داده و دین را منشأ تمام ارزشهای جهان مدرن از جمله عدالت، برابری، صلح، امنیت و سعادت بشری میداند. لذا، زیست جهان مدرن را بدون استفاده از دین عبث و بی هدف میپندارد و نظریۀ انتقادی را بدون معارف فرهنگی دینی فقیر میشمارد. وی حتی عنوان میکند که نظریۀ انتقادی احتیاج به چیزی برتر از خود دارد، چیزی که از نظر اخلاقی قویتر از نظریۀ کنش ارتباطی است که فرآیند رسیدن به تفاهم متقابل بین الاذهانی را برای تمام گفتمانها رقم میزند. یعنی، هابرماس به وضوح در نظریههای خود به مبانی دینی احساس نیاز میکند و متواضعانه از این احتیاج سخن میگوید. به دیگر سخن، او زیرکانه به آنچه در تفکراتش مفقود است، آگاهی دارد.
هابرماس بر آن است تا اهمیت دین را در حوزۀ عمومی به رسمیت بشناسد. او برخلاف مارکس دین را بخش ضروری و زیربنایی زیست جهان محسوب میکند و اعلام میدارد که ما نمیتوانیم زیست جهان را بدون اجزا و عناصر تشکیل دهندۀ آن داشته باشیم و یکی از بخشهای بنیادی و لاینفک زیست جهان را امور مربوط به دین تشکیل میدهد. لذا، برخورد وی با دین دیگر تقلیل گرایانه و یا ساده انگارانه نیست، بلکه عمیق و جدّی است؛ برخوردی که اجازه میدهد دین، سکولاریسم و پیامد فلسفی آن یعنی ناتورالیسم را به چالش جدّی بکشاند. در پرتو همین تمرکز روی اهمیت دین در زیست جهان است که هابرماس درصدد برآمده تا تصویر بهتری از جامعه بر پایه صلح، اتحاد، برابری و سعادت بشری ترسیم کند.
[۱] Post-metaphysical thought
[۲] possible ethical motives
[۳] Between Naturalism and Religion
[۴] Holberg Prize seminar
[۵] Agnostic
[۶] Axial age
[۷] Reply to My Critics