به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه داستان «نفرین به هر چه قانون» به قلم مجید اسطیری و به تازگی توسط نشر اسم منتشر شده است. محمدقائمخانی نویسنده و منتقد جوان در این یادداشت به این اثر نگاهی انداخته است.
داستانهای مجموعه «نفرین به هرچه قانون» که توسط نشر اسم چاپ شده، جذاب و روان هستند و خواندن دو یا شاید چندباره آنها هم از لذت متن نمیکاهد. نویسنده این مجموعه چگونه به این جایگاه رسیده است؟ احتمالاً یکی از عوامل را تسلطش بر تکنیکهای نویسندگی بدانید. بله، مجید استیری سالهاست که به صورت حرفهای مینویسد و در تسلطش بر داستاننویسی شکی نیست، اما باید چیزهای تازهتری پیدا کرد که بتواند از درون متن کشفی به ما عرضه بکند. چیزی که توان ایجاد ارتباط بین جذابیت و ساختار اصیل متن را داشته باشد. بنابراین نمیخواهم به سراغ عوامل مختلف موفقیت یک نویسنده بروم، که حتماً سر جایشان مهم هستند. بلکه شما را به چالشی میخوانم که درون داستان را به مثابه متنی جذاب میکاود. من یکی از ویژگیهای داستانهای این مجموعه را که به زعم خودم نقش مهمی در جذابیت و استواری همزمان آن داشته معرفی میکنم.
بسیاری از نویسندگان به روایتهای ذهنی علاقهمندند و مدام در پی کاوش ذهنیت شخصیتهای داستاناند. مخاطب را در دنیای درونی شخصیتها غرق و گوشهگوشه جهانِ او را جارو میکنند. آنها به تداعیها و پرشهای ذهنی بسیار اهمیت میدهند و بر زبانِ روایت متمرکز میشوند. به خصوص در داستان کوتاه، این تمرکز بسیار اهمیت مییابد. در برابر نویسندگانی هستند که روایت را در عینیت جستجو میکنند. شخصیتپردازی را با کنش انجام میدهند و سلسله علل را در قصه پی میگیرند. فضا را خوب میسازند و درهمتنیدگی جهان پیرامون ما را با روابط انسانی به خوبی نشانِ مخاطب میدهند. این کار در داستان کوتاه و رمان بسیار انجام میشود و طرفداران زیادی دارد. هر کدام از این دو شیوه و نگرش، امکاناتی را برای روایت پدید میآورد و از برخی امکانات روایت چشم میپوشد. در یکی درون واکاویده میشود و در دیگری برون به نمایش در میآید. یکی ابعاد پیچیده هر مسأله را راحت باز میکند و دیگری شبکه بزرگ علت و معلولِ محاط بر زندگی انسان را پیش چشم خواننده قرار میدهد. بنابراین هر یک نسبت به ویژگیهای دیگری، ناقص محسوب میشود. برخی برای جبران این کاستیها، در پی آناند که از ویژگیهای هر دو شیوه در روایت خویش بهره ببرند تا هم محاسن این را داشته باشند و هم آن را. اما در عمل اتفاق دیگری میافتد. روایتشان دوپاره میشود و جذابیت متن از دست میرود. نتیجهی کار متنی میشود که نه عمق روایت ذهنی را دارد و نه ساختار محکم روایت عینی را. به صرفِ دستورِ «هم این هم آن» نمیتوان محاسنِ دو نگرش را جمع کرد و از محدودیتهایشان دور ماند. جمعِ قدرت دو شیوه به این راحتی نیست و آنها که میخواهند به صورتی مکانیکی این جمع را انجام بدهند، از محاسنِ هردو باز میمانند و معمولاً کاستیهای هر دو در روایتشان پیداست.
در مجموعه داستان «نفرین به هرچه قانون» ما با روایتهای یکدستی مواجه هستیم که نه چونان خطهای موازی دوپاره است و نه چون پارهخطهای مجزا، تکهتکه. در هر داستان یک روایت جذابِ یکپارچه پیش روی مخاطب قرار دارد که چون آب در جوی پیش میرود و پشت هیچ بند و سدی گیر نمیکند. با این حال اگر مخاطب در خوانش دوم و سوم دقت به خرج دهد، متوجه میشود که کانون اصلی روایت در ذهنیت قرار دارد نه در عینیت. داستانها رفت و برگشتی مدام بین ذهن شخصیتها و دنیای پیرامون او دارند بدون آنکه به دام وصلهپینه زدن چند روایت مجزا بیفتند. هم عمق شخصیتها ما را شگفتزده میکند و هم سلسله علل و حوادث، دنیای چندبعدی پیچیدهای پیش روی ما قرار میدهد. شاید بتوان گفت نوعی از روایت سهل و ممتنع در «نفرین به هرچه قانون» هست که توصیفش ساده اما اجرایش، بسیار سخت است. این ویژگی روایت با یک ویژگی خاص در شخصیتپردازی عمده داستانها گره خورده است.
در دنیای تخصص گرای امروز، معمول تخصصها و فعالیتهای انسانی در یکی از دو طرف دیوار حائل ذهن-عین قرار میگیرد. دانشگاهیان بیشتر در ذهن مستقرند و تولیدکنندگان و سیاستمداران با عینیت و عمل سر و کار دارند. اکثر شغلها همین گونه در یک طرف وزن بیشتری دارند. گروههای اندکی هستند که در ذهنیت یا عینیت قرار نگرفته و بین این دو متناوباً در رفت و آمدند. انواع هنرها این ویژگی را دارند که نه میتوانند کاملاً در ذهن مستقر شوند و نه صرفاً به عینیت توجه کنند. هنرمند برای خلق اثر، نیازمند رفتوآمد مکرر بین ذهنیت و عینیت است و محصول کارش هم به همان اندازه به هردو جهان تعلق دارد. در بسیاری از داستانهای مجموعه «نفرین به هرچه قانون»، پای یک هنرمند در میان است. یک نفر که نه در قوانین دنیای انسانی محصور میماند و نه قواعد دنیای ذهن دست و پایش را میبندد. همین سر. کار داشتن با هنر به شخصیت امکان میدهد در هر نقطه، رویی به درون داشته باشد و رویی به بیرون، تا بدین ترتیب هم مسائلش عمیق باشد و هم تعلیق داستان بالا برود. شاید بتوان مجموعه داستان مجید استیری را پیشنهادی برای تجربه کردن نوعی از زندگی بر روی لبهی تیغِ جداکننده ذهنیت و عینیت دانست که هم حق فرد را کامل میدهد و هم جامعه را. و بنابراین بتوان آن را متضمن چنین توصیهای دانست که «به هنر اهمیت بدهید تا زندگی را از تنگنای دستهبندیهای سفت و سخت نظامات امروز برهاند.