به گزارش خبرنگار مهر، روحالله جعفری استاد دانشگاه، پژوهشگر و کارگردان تئاتر به مناسبت درگذشت محمدعلی کشاورز، یادداشتی را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است که در آن یادداشت فقط به گوشهای از زندگی و فعالیتهای تئاتری محمدعلی کشاورز پرداخته شده است.
در این یادداشت با عنوان «در این غربت غریب عطر تو را از کدام توفان باید خاست؟» آمده است:
محمدعلی کشاورز در ۲۶ فروردین ۱۳۰۹ در محله سیحون اصفهان بهدنیا آمد. او تا پایان سال سوم ابتدایی در دبستان مریم و کلاس چهارم را در مدرسه عصر پهلوی و بعد برای ادامه تحصیل به مدرسه شاهعباس رفت و پس از اخذ تصدیق ششم ابتدایی، در مدرسه انگلیسیها که کالج ادب نام داشت، ثبت نام کرد. او در انجمن ادبی مدرسه به موسیقی علاقهمند شد و بهمدت شش ماه به فراگیری ساز ویولون پرداخت. رسم بر این بود که در این انجمن، هر پانزدهروز یکبار نمایشهای کمدیاخلاقی اجرا میشد و او در این نمایشها شرکت میکرد. در سال ۱۳۲۴ دیپلم کلاس پنجم خود را گرفت و در همین زمان بود که علاقهمند به یادگیری ساز چنگ شد.
با وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بههمراه خانواده به تهران آمد و سال آخر تحصیل خود را در دبیرستان تمدن به پایان رساند. سپس در کنکور شرکت کرد و در دانشکده پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل آنکه تاب دیدن صحنه تشریح اجساد را نداشت، از ادامه تحصیل در این دانشکده انصراف داد. او در سال ۱۳۳۳ برای گذراندن دوره چهارماهه در دانشکده نظامی و گرفتن درجه افسری اعزام شد و این دوره را با درجه ستوان سومی به اتمام رساند. برای انجام خدمت وظیفه باید به کرمان میرفت، اما برای فرار از خدمت، خود را به فرماندهاش معرفی کرد و به او گفت که در کرمان، کار تئاتر میکند. فرمانده چون علاقهمند به تئاتر بود، به او اجازه داد تا در باشگاه افسران خدمت کند و در همانجا به کار تئاتر بپردازد.
اولین نقشآفرینی در دوره خدمت
کشاورز اولین بازی جدی خود در تئاتر را در باشگاه افسران انجام داد. او بعد از اتمام دوره خدمت به تهران بازگشت و در سال ۱۳۳۶ بهدلیل علاقه زیادی که به تئاتر داشت، در کنکور هنرستان هنرپیشگی شرکت کرد. در آن سال بههمراه اسماعیل شنگله وارد هنرستان شد و بعد از بهپایان رساندن دوره سهساله آن، دیپلم خود را با موفقیت اخذ کرد و بعد بهعنوان بازیگر جذب اداره هنرهای دراماتیک شد.
او در سال ۱۳۳۷ برای مصطفی اسکویی در نمایش «هیاهوی بسیار برای هیچ» که نویسنده آن ویلیام شکسپیر است، بازی کرد. این نمایش در سالن پارس در خیابان لالهزار اجرا شد.
کشاورز اولین بازی جدی خود در تئاتر را در باشگاه افسران انجام داد. او بعد از اتمام دوره خدمت به تهران بازگشت و در سال ۱۳۳۶ بهدلیل علاقه زیادی که به تئاتر داشت، در کنکور هنرستان هنرپیشگی شرکت کرد. در آن سال بههمراه اسماعیل شنگله وارد هنرستان شد افزایش درآمد نفت در دو دهه سی و چهل شمسی، زندگی مردم ایران، بهخصوص مردم پایتخت را دستخوش تغییرات چشمگیری کرد. در سال ۱۳۳۷ تلویزیون ایران راهاندازی شد. عباس جوانمرد نویسنده، بازیگر، کارگردان و سرپرست «گروه هنر ملی» با شناخت دقیق فضای نمایشی نیمه دوم دهه سی، به فکر راهاندازی نمایشهای زنده بهصورت هفتگی در تلویزیون ایران افتاد. او براساس این فکر، طرح اجرای آن را در تلویزیون تهیه کرد.
جوانمرد مبادرت به تشکیل شش گروه برای اجرای زنده نمایشهای تلویزیونی بهصورت هفتگی کرد. شش گروه تئاتری بهسرپرستی عباس جوانمرد، علی نصیریان و عزتالله انتظامی، جعفر والی، خلیل موحد دیلمقانی، حمید سمندریان و رکنالدین خسروی مشغول بهفعالیت شدند و در شبهای چهارشنبه هر هفته، بهصورت مستمر در استودیوی شماره دو (کانال سه) بهصورت زنده به اجرای نمایش پرداختند.
حضور پررنگ در تئاترهای زنده تلویزیونی
محمدعلی کشاورز از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۵ در تعداد زیادی از اجرای زنده نمایشهای تلویزیونی، از جمله «خودکشی» نویسنده روبردو لاوو، مترجم حسینعلی طباطبایی بهکارگردانی علی نصیریان، «ویلای یوکا» نویسنده ایزابل جرجشرایبر، مترجم حسینعلی طباطبایی بهکارگردانی عباس جوانمرد، «سکه» نویسنده دیوید پیتسکی، مترجم مسعود کریم بهکارگردانی جعفر والی، «ببخشید نمره عوضی است» نویسنده لوسیل فلچر، مترجم محمود تینایمقدم بهکارگردانی حمید سمندریان، «اعتراف میکنم» نویسنده پیر بوالو، مترجم بابک ساسان بهکارگردانی عزتالله انتظامی، «ساعت شش خیابان آتن» نویسنده روژه فردیناند، مترجم حسینعلی طباطبایی بهکارگردانی ح. برمک، «پایان آهنگ» نویسنده ویلی هال، مترجم و کارگردان عباس مغفوریان، «تمرین» نویسنده مارگریت اوبرین، مترجم باهره انور بهکارگردانی پری صابری، «چشمه چهلم» نویسنده و کارگردان خلیل موحد دیلمقانی، «مازیار» نویسنده صادق هدایت بهکارگردانی رکنالدین خسروی و… بهعنوان بازیگر بهایفای نقش پرداخت و از این طریق در بین مردم شناخته شد.
او در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۵ علاوه بر حضور در اجرای زنده نمایشهای تلویزیونی و کار با کارگردانهای مختلف، در نمایشهای صحنهای پری صابری و حمید سمندریان بهعنوان بازیگر در سالنهای انجمن فرهنگی ایران و فرانسه و انجمن ایران و امریکا روی صحنه رفت. از جمله این نمایشها میتوان به «هویج فرنگی» نویسنده ژول رنار، «مرغ دریایی» نویسنده آنتون چخوف و «بدی دنیا را گرفته» (گاومیش سرخ با شاخهای سبز)، نویسنده ژاک اودیبرتی بهکارگردانی پری صابری و «طبیب اجباری» نویسنده مولیر، «لئوکادیا» نویسنده ژان آن وی، «آندورا» نویسنده ماکس فریش بهکارگردانی حمید سمندریان و… اشاره کرد.
پس از آنکه مردم از طریق اجرای زنده نمایشهای تلویزیونی با مقوله «تئاتر» آشنا و به آن علاقهمند شدند، وزارت فرهنگ و هنر به فکر احداث یک سالن تئاتر دولتی برای اجرای نمایشهای ایرانی افتاد. شهرداری تهران در محله سنگلج، جنب پارک شهر، ساختمانی به وزارت فرهنگ و هنر اهدا کرد. مهندس آرشاویر بابایان که ساختوسازهای وزارت فرهنگ و هنر با او بود، مبادرت به ساختن یک سالن تئاتر با هزینه خودش برای این ارگان دولتی کرد. او پس از تکمیل کامل این محل، آن را به وزارت فرهنگ و هنر تحویل داد.
در مهر ۱۳۴۴ تالار «بیستوپنج شهریور» با جشنواره «نمایشهای ایرانی» افتتاح شد. محمدعلی کشاورز در این جشنواره در نمایشهای «کوروش پسر ماندانا» نوشته کورس سلحشور به کارگردانی رکنالدین خسروی، «کالسکه طلایی» نوشته و کارگردان خلیل موحد دیلمقانی و «چوب بدستهای ورزیل» نوشته دکتر غلامحسین ساعدی به کارگردانی جعفر والی به ایفای نقش پرداخت.
راهیابی به دانشکده هنرهای دراماتیک از طریق کنکور
در آن زمان، با تغییر و تحولات ایجادشده در ایران، همچنان کمبود دانشکده تئاتر در جامعه احساس میشد. دانشکده هنرهای دراماتیک با مجوز وزارت فرهنگ و هنر در سال ۱۳۴۳ تاسیس شد و از طریق کنکور به جذب دانشجو پرداخت. کشاورز در سال ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل در کنکور شرکت کرد و پس از قبولی در آن وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شد. او در سال ۵۰-۱۳۴۹ از پایاننامه خود با عنوان «تأثیرات متقابل جامعه و هنرمند در یکدیگر» دفاع کرد و در رشته هنرپیشگی و کارگردانی از آن دانشکده فارغالتحصیل شد. استاد راهنمای او دکتر امیرحسین آریانپور بود.
کشاورز چه قبل از ورود به دانشکده هنرهای دراماتیک و چه بعد از آن، در نمایشهای مختلفی بهعنوان بازیگر در تالار «بیستوپنج شهریور» روی صحنه رفت و نقشهای ماندگاری را از خود در اذهان باقی گذاشت. از جمله این نمایشها میتوان به «مستأجر» نویسنده پرویز صیاد بهکارگردانی داوود رشیدی، «سیاه زنگی، مرد فرنگی، دایره زنگی» نوشته پرویز کاردان بهکارگردانی عباس مغفوریان، «مردی که مرده بود و خود نمیدانست» نوشته پرویز صیاد به کارگردانی عزتالله انتظامی، «افول» نوشته اکبر رادی بهکارگردانی علی نصیریان، «لبخند باشکوه آقای گیل» نوشته اکبر رادی بهکارگردانی رکنالدین خسروی، «میرزا کمالالدین» نویسنده مولیر بهکارگردانی خلیل موحد دیلمقانی، «ساکت» نوشته محمد للّری بهکارگردانی جعفر والی، «مرغ دریایی» نوشته آنتون چخوف بهکارگردانی حمید سمندریان و… اشاره کرد.
کشاورز علاوه بر بازیگری، دغدغه کارگردانی نمایش را هم داشت. از جمله نمایشهایی که او کارگردانی کرد، میتوان به نمایش تکپردهای «نیویورک، نیویورک» نوشته علی زاهدی که در تئاتر کوچک تئاتر اجرا شد، اشاره کرد. او همچنین در تالار موزه بهعنوان بازیگر برای اسماعیل شنگله در نمایشهای «فرشته برف» نویسنده لویس جان کارلینو و «جیمس ساندرز و کلمب» نویسنده ژان آن وی بازی کرد.
از جمله کارهای شاخص دیگر او میتوان به بازی در نمایش «بازی استریندبرگ» نویسنده فردریش دورنمات بهکارگردانی حمید سمندریان اشاره کرد. این نمایش در آمفیتئاتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران اجرا شد.
سفر تحصیلی به لندن
او در سال ۱۳۵۳ برای ادامه تحصیل به لندن رفت و پس از یکسالونیم موفق شد فوق لیسانس خود را در رشته کارگردانی و بازیگری کسب کند. سپس به ایران بازگشت و فعالیتهای هنری خود را دوباره از سر گرفت.
با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، عرصه هنرهای نمایشی، مانند سایر هنرهای دیگر، دستخوش تغییرات فراوانی شد. محمدعلی کشاورز در بعد از انقلاب فقط توانست در دو نمایش، آنهم در سال ۱۳۵۸ بازی کند. این دو نمایش عبارتاند از «ادیپوس شهریار» نویسنده سوفکل که جمشید ملکپور آن را در تالار مولوی روی صحنه آورد و نمایش «مونتسرا» نوشته امانوئل روبلس که محمدعلی جعفری کارگردان آن بود.
محمدعلی کشاورز از جمله سرمایههای فرهنگی این کشور است که تا جان در بدن داشت، از هنر والای نمایش سخن گفت و از آن حمایت کرد و خود را متعلق به صحنه نمایش میدانست. او انسانی شریف و فروتن و هنرمندی خلاق و کاربلد بود که از جنس مردم بود، در میان مردم رشد کرد کشاورز فرزند خلاق زمان و زمانه خود بود و علاقه زیادی به فرهنگ و هنر و تمدن ایرانزمین داشت. او نشانه هنرمند بودن را در انسان بودن جستوجو میکرد. او آینده را از آن جوانها میدانست و ارتباط صمیمی و نزدیکی با طیفهای مختلف مردم داشت.
خوشبختانه این بخت و اقبال در زمانی که او در قید حیات بود، نصیب من شد که بهعنوان پژوهشگر نزد ایشان بروم و در دیدارهای متعددی که با او داشتم، با او همکلام و از تجربههای گرانقدر ایشان استفاده کنم. بنابراین، مهر و محبت او را از یاد نخواهم برد و همیشه یادش را گرامی داشته و گرامی میدارم.
بازگشتی که محقق نشد
به یاد دارم با صحبتی که با او کرده بودم، قرار بود در سال ۱۳۸۷، آنهم بعد از گذشت ۲۹ سال دوری از صحنه نمایش، با نمایشنامه «مسافری در تاریکی» که نویسنده آن مارشا نورمن است، دوباره بهعنوان بازیگر به صحنه نمایش بازگردد. این نمایش را قرار بود با بازیگری محمدعلی کشاورز و خسرو شکیبایی و دو هنرمند دیگر به صحنه ببرم. اما متأسفانه تنگنظریهای مدیران آنوقت مرکز هنرهای نمایشی، سبب شد تا آنقدر موضوع کش پیدا کند و زمان بگذرد که خسرو عزیز را از دست دادیم و او به دیار باقی شتافت و استاد کشاورز عزیز هم سخت دچار بیماری شد.
این موضوع در یادداشتی که به مناسبت هفتم فوت زندهیاد شکیبایی در روزنامه اندیشه نو (شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷، سال سوم، شماره ۶۸۵، صفحه آخر) نوشتم، منعکس شد. در آن یادداشت به این مهم یعنی ارج نهادن به سرمایههای هنر نمایش ایران اشاره داشتم و در آن به مسئولان و مدیران تصمیمگیرنده برای فرهنگ و هنر، تذکر دادم که لااقل حال استاد محمدعلی کشاورز را دریابید، اما گویا گوش شنوایی وجود نداشت. به هر حال، با سنگاندازیهایی که بر سر راهمان صورت گرفت، آن نمایش به صحنه نیامد و حسرت بازی او بر دل مشتاقان عرصه نمایش باقی ماند.
دو سال بعد، بار دیگر تصمیم گرفتم برای به صحنه بردن نمایشی دیگر، «تماشاچی محکوم به اعدام» نوشته ماتئی ویسنییک، بهسراغ او بروم. بعد از آنکه نزد ایشان رفتم و پیشنهادم را مطرح کردم، همچون گذشته با رویی خوش موضوع را پذیرفت. اما متأسفانه بار دیگر، بیماری شدید او تقدیر را چنین رقم زد که نتواند در آن نمایش هم بازی کند.
او قافلهسالار کاروان «جوشش عشق است که اندر مِیفتاد». او دلش برای انجام کارهای عامالمنفعه میتپید و در این خصوص، هر کاری که از دستش برمیآمد، انجام میداد.
محمدعلی کشاورز از جمله سرمایههای فرهنگی این کشور است که تا جان در بدن داشت، از هنر والای نمایش سخن گفت و از آن حمایت کرد و خود را متعلق به صحنه نمایش میدانست. او انسانی شریف و فروتن و هنرمندی خلاق و کاربلد بود که از جنس مردم بود، در میان مردم رشد کرد و برای مردم کار کرد. او بعد از فراز و نشیبهایی که در زندگی پشت سر گذاشت، سرانجام در ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ بر اثر نارسایی کلیه، در سن ۹۰ سالگی دار فانی را وداع گفت.
وقتی خبر درگذشت استاد کشاورز را شنیدم، بلافاصله این جمله از رمان «وصال در وادی هفتم؛ یک غزل غمناک» از عباس نعلبندیان در ذهنم نقش بست که «در این غربت غریب، چنگ به کدام ریسمان باید زد؟ گِرد کدام خورشید باید گشت؟ به صلای کدام نسیم باید رفت؟ عطر تو را از کدام توفان باید خاست؟»»