مجموعه شعر «سرخپوست‌ها» اثر حامد ابراهیم‌پور توسط انتشارات آنیما به چاپ دوم رسید. خانه کتاب چاپ نخست «سرخپوست‌ها» را به عنوان برترین مجموعه شعر بهمن ۱۳۹۸ انتخاب کرده بود.

به گزارش خبرنگار مهر، انتشارات آنیما دومین چاپ مجموعه شعر «سرخپوست‌ها» اثر حامد ابراهیم‌پور را با شمارگان هزار نسخه، ۱۰۸ صفحه و بهای ۲۵ هزار تومان منتشر کرد. چاپ نخست این کتاب سال گذشته (۱۳۹۸) با شمارگان هزار نسخه و بهای ۱۷ هزار تومان منتشر شده بود. موسسه خانه کتاب این مجموعه را به عنوان برترین مجموعه شعر در بهمن ۱۳۹۸ انتخاب کرد.

«سرخپوست‌ها» بیستمین کتاب منتشر شده ابراهیم‌پور، شامل غزل، مثنوی و چهارپاره‌هایی است که طی سال‌های ۹۴ تا ۹۷ سروده شده‌اند. او در این کتاب تلاش کرده تا به مخاطب عام نزدیک شود. ابراهیم‌پور در این مجموعه از بازی‌های زبانی که در آثار پیشینش به چشم می‌خورد و همچنین نوآوری‌های فرمی و ارجاعات برون متنی، کمی فاصله گرفته است تا با این کار دایره مخاطبان کتاب گسترده‌تر شود. البته مخاطبان قدیمی آثار ابراهیم‌پور نیز با «سرخپوست‌ها» همراه خواهند بود.

حامد ابراهیم پور از جمله غزلسرایان نوپرداز ایرانی و از مهم‌ترین چهره‌های غزل معاصر از دهه ۷۰ به بعد است. تجربیات او و دیگر هم نسلانش در مضامین و ساختار غزل به تحولات مهمی در این قالب زیبای کهن انجامید.

از سروده‌های حامد ابراهیم پور پیشتر کتاب‌هایی چون «ما خاطره‌های ترسناکی داریم»، «براندویی که عرقگیر خیس پوشیده»، «دروغ‌های مقدس»، «نگذار نقشه‌ها وطنم را عوض کنند»، «یک مرد بی‌ستاره آبانی»، «با دست من گلوی کسی را بریده‌اند»، «مرده‌ها خواب نمی‌بینند»، «به هزار دلیل دوستت دارم»، «آوازهای از طبقه سوم»، «دور آخر رولت روسی» و «آلن دلون لاغر می‌شد و کتک می‌خورد» منتشر شده است.

چند شعر از این مجموعه را با هم بخوانیم:

چهل سالگی

چشم‌هایت هنوز بیدارند؟

یا که مردی و خواب می‌بینی

بوی دریا نمی‌دهی دیگر،

ماهیِ گیر کرده در سینی!

روزهایت اگرچه تکراری ست

شکلِ جان کندنت عوض شده است

وسط خنده شعر می‌خوانی

وسط گریه فیلم می‌بینی!

بی‌خبر سر رسید پاییزت

روز رفته‌ست و نیست شبدیزت

چای را تلخ سر بکش شاعر

که برایت بد است شیرینی!

پشت لبخندهای اجباری

مهربان باش تا نوکت نزنند

گربه‌ای دست و پا شکسته شده‌ای

وسطِ چند جوجه ماشینی!

عشق! ای عشق! رنگِ سرخت کو؟

چهره‌ی آشنات پیدا نیست!

چه چهل سالگیِ بی‌رنگی

چه چهل سالگیِ غمگینی...

*

خوشه‌های خشم

این چنین مقدر شد: خلق بی‌نوا باشد

خوشه سهمِ ارباب و خشم سهمِ ما باشد

تخم آه پاشیدیم، اشک را درو کردیم

بعد از آنچه فرقی داشت، صیف یا شتا باشد

صاحب زمینت باش… دست بسته خواهد مرد

مرد اگر که ناموسش زیرِ دست و پا باشد

راهِ گله را جز ما، هیچکس نمی‌دانست

گرگ اهل آبادی ست! باید آشنا باشد

زخم خوردم اما… چون عقاب خواهم مرد

بال می‌زنم تا کوه… کوه هرکجا باشد

زین کنید در طوفان، مادیان پیرم را

نیست قطره‌ای غیرت در رگِ شما؟ باشد

بعد از این چه خواهد شد؟ هیچکس نمی‌داند

می‌روم که شاید مرگ… پاسخ دعا باشد

زن بگو تفنگم کو؟ وقتِ عشق بازی نیست

جنگ می‌کنم حتی… خان اگر خدا باشد

*

آخرین مرده‌ی قبیله شده‌ام

مردنم بی صدا و عادی بود

مردنِ یک حریفِ تمرینی

تهِ یک فیلمِ اکشنِ هندی!

تهِ یک فیلمِ رزمیِ چینی!

روی دیوار شهر پُر بودم

خونِ من بود روی آجرها

بر صلیبی شکسته میخ شدم

در قیام گلادیاتورها

سایه‌ام روی خاک چاقو خورد

بوی خون داشت شعرِ تازه‌ی من

گریه کردند نقشِ منفی‌ها

گوشه پرده بر جنازه‌ی من

صندلی‌ها سکوت می‌کردند

پرده گُم می‌شد و پرم می‌سوخت

آخر فیلم تیر می‌خوردم

سینمارکس در سرم می‌سوخت

وسطِ ماجرا زمین خوردم

آدمِ پشت پرده کات نداد

عشق حتی مرا بلند نکرد

شعر حتی مرا نجات نداد

شیرِ سنگیِ تکه تکه شده

غمِ زن‌های ایل من بودم

آخرین مصریِ هلاک شده

وسطِ رود نیل من بودم!

اشکِ تمساح بی‌نوایی که

گریه می‌کرد و گریه دوست نداشت

آخرین مُرده‌ی قبیله شدم

توی شهری که سرخپوست نداشت.