خبرگزاری مهر، گروه سیاست، مسعود رضایی، مدتی پیش، فصل نهم از کتاب «کانال پشت پرده» را مطالعه کردم. جنابعالی این کتاب را در فروردین ۱۳۹۸ (آوریل ۲۰۱۹) به عنوان خاطرات دیپلماتیک خود رونمایی کردید. البته حتماً بخشهای دیگر این کتاب را نیز مطالعه خواهم کرد چراکه خاطرات یکی از سیاستمداران و دیپلماتهای برجسته آمریکایی است و چون فیالجمله میدانیم که دیپلماتهای آمریکایی در سراسر جهان و در مأموریتهای خاص خود به دنبال انجام چه نوع کارهایی هستند، و نمونههای متعددی از این گونه کارها در تاریخ به ثبت رسیده است، قاعدتاً انتظار میرود در این کتاب از نکات جالبی مطلع شویم. به ویژه آنکه شما عنوان «دیپلمات نامرئی» را نیز بر خود دارید و متخصص حضور در کانالهای پنهان و نامرئی برای انجام مذاکرات مخفی هستید. پس پرواضح است که در لابلای آنچه اینک از مجموعه آن مذاکرات پنهانی، آشکار ساختهاید، حتماً میتوان نکات بسیار جالبی را مشاهده کرد.
مقدمه را بیش از این ادامه ندهم و به سراغ اصل مطلب بروم. شما برای فصل نهم از کتاب خود این عنوان را برگزیدهاید: «ایران و بمب: گفتگوهای پنهانی»
از همین اولین گام، نشان دادهاید که سخت پایبند به «فرهنگ سیاسی آمریکایی» به عنوان یک سنت ثابت در این کشور هستید و هیچ از آن عدول نکردهاید: برچسب بزن و نابود کن!
شکی نیست که این سنت را از نیاکانتان به ارث بردهاید. شما حتماً تاریخ کوتاه کشورتان را مطالعه کردهاید و میدانید پدران شما در حالی پای بر خاک این سرزمین گذاردند که «انسان» های بسیاری در آن زندگی میکردند. اما با کمال تعجب آنها اصلاً انسانی در این سرزمین ندیدند و اعلام کردند که ما سرزمین جدیدی را کشف کردهایم و نام آمریکا را بر آن نهادند! براستی اگر فرضاً یک سرخپوست پای به خاک اروپا میگذاشت و میگفت من قاره اروپا را کشف کردهام، پاسخ و واکنش پدران شما در قبال این عمل چه بود؟ آیا نمیگفتید میلیونها انسان در این قاره زندگی میکنند و فرهنگ و تمدن و اقتصاد و اجتماع خود را دارند و شما از آن سوی اقیانوس اطلس به اینجا آمدهای و میگویی این قاره را کشف کردهاید!؟
اما نیاکان شما دقیقاً همین کار را کردند. چرا؟ چون بر اساس فرهنگ نژادپرستانه آنها، فقط خودشان انسان بودند و آن هزاران هزار موجود دوپایی که در این قاره زندگی میکردند، هر چه بودند، انسان نبودند. پس هیچ حق و حقوق انسانی هم نداشتند.
برچسب بزن و نابود کن! به این ترتیب، یک معادله بسیار سخت به صورتی بسیار راحت و ساده حل شد: حال که انسان نیستند پس نابود کردنشان هم کاملاً مجاز است. پس قتل عامشان را آغاز کردند و با بیرحمی تمام هزاران هزار سرخپوست را کشتند. یک نسل کشی تمام عیار و تولد یک «ترمیناتور»!
کمی بعد، نیاز به نیروی کار بود. پدران اروپایی شما پیشتر راه خود را به آفریقا باز کرده بودند اما با کمال تعجب در آنجا هم هیچ انسانی ندیده بودند! از نگاه آنان، آن موجودات دوپای سیاه پوست نیز هر چه بودند، انسان نبودند. پس هزاران هزار از آن موجودات را سوار کشتی کرده، به اروپا برده و تا حد مرگ از آنها کار کشیده بودند. اما چرا همین کار را در این سرزمین تازه کشف شده! نتوان انجام داد؟ پس کشتیهای بزرگ خالی به راه افتادند و به آفریقا رسیدند و پر از موجودات دوپای سیاه پوست به این سرزمین بازگشتند و با وحشیانهترین شیوهها، تا سر حد مرگ از آنها کار کشیدند و کار کشیدند و کار کشیدند تا آنها هم هزار هزار زیر فشار و رنج و گرسنگی مردند و مردند و مردند. اما چه باک! از نگاه نیاکان شما، آنها هر چه بودند، انسان نبودند. پس مردند که مردند!
زمان گذشت و گذشت تا اینکه در اواخر جنگ جهانی دوم، آمریکا که اینک به بمب اتمی دست یافته بود مشتاقانه و بیصبرانه درصدد مشاهده و بررسی عملکرد این سلاح جدید در یک صحنه واقعی بود و چه بهانهای بهتر از به کارگیری آن برای رسیدن به صلح! پس دو بمب اتمی را بر دو شهر هیروشیما و ناکازاکی انداختند تا هم نحوه عملکرد آن را ببینند و هم قدرت خود را به تمامی جهان نشان دهند. حال در این میان دهها هزار ژاپنی دود شدند و به هوا رفتند و شمار بیشتری از آنان مبتلا به انواع و اقسام عوارض ناشی از تششعات اتمی، چه باک! از نگاه سیاستمداران آمریکایی آنها موجودات لجوج جنگطلبی بودند که حقشان همین بود.
کمی بعد پای شما به ویتنام باز شد و قتل عام مردم این کشور که گناهی جز دفاع از سرزمین خود نداشتند را در کارنامه خود به ثبت رساندید. اما آنها هم از نگاه سیاستمداران آمریکایی صرفاً موجودات دوپای ریزنقشی بودند که باید به خاطر مقاومت در برابر چشم آبیهای مو بور، مجازات و سرکوب میشدند. پس با انواع سلاحهای آتشین به جانشان افتادید و قتل عامشان کردید. آن تعداد را هم که در جنگلها پنهان شده بودند، با ریختن صدها تن «عامل نارنجی» بر هزاران هکتار جنگل، به کام مرگ فرستادید، بی آنکه هیچ عذاب وجدانی در خودتان احساس کنید چون آنها هم هر چه بودند، از نظر شما انسان نبودند.
این مختصر را گفتم برای اشاره به این فرهنگ و سنت آمریکایی که «هر که با ما نیست، انسان نیست». در چارچوب این سنت، کافی است یک برچسب بر آنکه با شما نیست، بچسبانید و سپس بر او یورش برید و از سر راه برش دارید. آنقدر هم تجربه و نفوذ و پول و قدرت تبلیغاتی و سیاسی دارید که بتوانید مسائل مربوط به قوانین و معاهدات بینالمللی و حقوق بشری و غیره را رفع و رجوع کنید و به خیال خودتان آب هم از آب تکان نخورد.
«بمب اتمی» برچسبی بود که آن را بر جمهوری اسلامی ایران چسباندید تا با همان شیوههای ترمیناتوری بر او یورش آورید و مسأله را به نفع خود تمام کنید، اما نتوانستید! خوب میدانم که مواجه شدن با این واقعیت چقدر برایتان سخت و سنگین بود، اما به هرحال واقعیت این است که نتوانستید!
آنچه بر سنگینی این موضوع برای شما میافزاید این است که دولت آمریکا قصد داشت در سایه این عملیات برچسبزنی و نابودگری، عقدههای چهل ساله خود را فرونشاند؛ عقدههایی که ناشی از شکستهای پی در پی از انقلاب اسلامی بود. بزرگترین شکست آمریکا، همان قطع شدن دستش از ایران بود که آن را به مثابه «گاو شیرده» خود میپنداشت. سرزمین ایران، نفت ایران، اقتصاد ایران، ارتش ایران، شاه ایران، مجلس ایران، سیاستمداران ایران و همه چیز ایران در دستان آمریکا قرار داشت تا منافع همهجانبه ایالات متحده را تأمین کند ولی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، تمام اینها را از کاخ سفید گرفت. بزرگتر از ضربه اقتصادی و سیاسی، ضربه حیثیتی وارد شده به ایالات متحده بود که کاخ سفید را تحت فشار عصبی شدید قرار داد.
پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، تمامی تیرهای آمریکا به سنگ خورد. مرکز توطئهگری آمریکا در ایران که شما از آن تحت عنوان سفارتخانه یاد میکنید، تعطیل شد و عملیات نظامی نیروهای ویژه آمریکایی نیز به مفتضحانهترین شکل ممکن شکست خورد. برنامههای منطقهای آمریکا برای تحت فشار قرار دادن ایران به جایی نرسید، تحریمهای اقتصادی فزاینده آمریکا هم کاری از پیش نبرد. تهدیدهای رؤسای جمهور آمریکا و تکرار مکرر «همه گزینهها روی میز است» هم که میتوانست موجب ترس و وحشت هر دولت و کشور دیگری شود، در ایران به چیزی گرفته نشد و ملت ایران مقتدرتر از همیشه به راه خود ادامه داد.
البته برای من قابل فهم است که این همه، تا چه حد میتواند موجب عصبانیت دولتمردان آمریکایی شود. راستش ما ایرانیها هنگامی که سخن از عصبانیت آمریکا به میان میآید قبل از هر چیز، جملهای بسیار نغز از شهید بزرگوارمان آیتالله دکتر بهشتی با آن صدای رسا و پرصلابت در گوشمان میپیچد و ما را به ادامه راه مصمم میسازد.
آری، همه امید شما این بود که با چسباندن برچسب «بمب اتمی» بر پیشانی ایران و به کار گرفتن «گزینههای روی میز» به شکستهای متوالی خود در قبال ایران پایان دهید، که نشد.
بسیار خوب! اجازه میخواهم وارد بحث درباره موضوعاتی شوم که جنابعالی در خاطرات خود، مطرح ساختهاید. در همان ابتدا تصویری که از ایران ارائه میدهید بدین گونه است: «موجودیتی تهدیدآمیز و نفوذناپذیر».
راستش، من با این تعریف شما از ایران مخالفتی ندارم. شما دولتها و کشورهایی را میپسندید که مطیع کاخ سفید باشند و در مسیر اهداف و منافع آمریکا حرکت کنند، مثل دولت شاه ایران و یا دولت سعودی و امثال اینها. اما ایران بعد از انقلاب نه تنها قصد ادامه حرکت در آن مسیر را ندارد بلکه بصراحت مخالفت خود را با چنین رویهای اعلام داشته است. پیداست که این تهدیدی برای منافع نامشروع آمریکا در منطقه و جهان محسوب میشود. ایران «سکوت برهها» را بر هم زده و فریاد آزادی و استقلال و حرکت به سوی ایجاد دنیایی عادلانه و عاری از ظلم ظالمان را سر داده است. همانگونه که هر صدای آزادیخواهی و مخالفت با سلطهجویی آمریکا از هر کجای عالم که برخیزد، از سوی کاخ سفید به «مثابه» تهدید تلقی میگردد و هرچه زودتر باید در گلو خفه شود، صدای رسای ایران نیز به گوش ترمیناتور خوش نمیآید و آن را تهدیدی برای خود به شمار میآورد. در اینجا عیب از فرستنده نیست، از گیرنده است. بنابراین لطفاً از ما نخواهید که مهر سکوت بر لب بزنیم. به جای آن، نوع نگاه و رفتار و تفکر خود را عوض کنید. آنگاه خواهید دید که این گونه صداها به گوشتان به مثابه تهدید نمیآید.
عبارت دیگر، یعنی «نفوذناپذیر» نیز نادرست و نابجا نیست. این درست است که کاخ سفید از همان ابتدای پیروزی انقلاب در ایران سعی در نفوذ در بدنه کارگزاران و مسئولان نظام جمهوری اسلامی به منظور تأثیرگذاری بر سیاستها و عملکردهای آن داشته است، اما علیرغم تمامی این تلاشها، گذشته از نفوذهای مقطعی و سطحی، نتوانسته است از نفوذ عمیق برای تأثیرگذاری جدی برخوردار باشد. بویژه آنکه با وجود اصل ولایت فقیه در قانون اساسی ما و هوشیاری رهبری نظام، به صورت جدی از انحراف انقلاب از مسیر اصلی خود جلوگیری به عمل آمده است. بنابراین به شما حق میدهم که خود را با یک نظام نفوذناپذیر مواجه بدانید و ایران را به «یک میدان مین برای دیپلماتها» تشبیه کنید که «هیچکس نقشه مناسبی برای آن در اختیار نداشت.»
اینک شما به عنوان یک دیپلمات کهنهکار، قصد داشتید گام در این میدان مین بگذارید و مذاکرات پنهان با ایران را در مورد مسائل هستهای به پیش ببرید. بله، تأیید میکنم که کار مشکلی در پیش روی شما قرار داشت.
بنا به آنچه گفتهاید ماجرا از آنجا آغاز شد که «در اواخر سال ۲۰۰۱، جامعه اطلاعاتی ایالات متحده رهگیری دو سایت مخفی در ایران را آغاز کرد؛ اولی یک کارخانه غنی سازی اورانیوم در نطنز بود و دومی تأسیساتی در اراک که میتوانست در انتها پلوتونیوم درجه تسلیحاتی تولید کند.»
البته شما در اینجا به اختصار از «جامعه اطلاعاتی ایالات متحده» یاد کردهاید و دیگر نامی از نیروهای سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین به میان نیاوردهاید که به عنوان مأموران این جامعه اطلاعاتی به جاسوسی برای شما مشغول بودند. این توضیح را نیز لازم میدانم که این جاسوسان، اعضای همان سازمانی هستند که کمتر از سه دهه پیش از آن اقدام به ترور دو نظامی برجسته آمریکایی در تهران کرده بودند و خود را ضدآمریکاییترین نیروهای ایرانی به شمار میآوردند. از آن دوران آمریکایی کشی در تهران تا این دوران جاسوسی برای آمریکا، این سازمان مسیر انحرافی بزرگی را طی کرده بود و این همان چیزی بود که شما از همه مردم ایران و از نظام جمهوری اسلامی ایران هم انتظار داشتید و البته هیچ چشمانداز روشنی برای برآورده شدن این آرزو، در پیش رویتان قرار نداشت. عصبانیت و بد و بیراهگویی کاخ سفید و سیاستمداران آمریکایی به ایران و انقلاب اسلامی نیز از همین جا نشأت میگرفت: اگر یک سازمان باصطلاح ایرانی میتواند تا این حد دچار ضعف و انحراف و انحطاط و خودفروشی شود که به یک جاسوس تمام عیار برای آمریکا تبدیل گردد، پس چرا در دیگر بخشهای جامعه و دولت ایران، این اتفاق نمیافتد؟
اما اینک که سخن از جامعه اطلاعاتی ایالات متحده به میان آمد، اجازه دهید دو نکته دیگر را نیز عرض کنم:
اول اینکه آیا جامعه اطلاعاتی آمریکا با آن همه دم و دستگاه، هیچ تلاشی برای آگاهی یافتن از فعالیتهای هستهای اسرائیل، تأسیسات اتمی آن و میزان برخورداری این رژیم از سلاحهای هستهای به عمل آورده است؟ البته واضح است که آمریکا از حجم سلاحهای اتمی موجود و در حال تولید رژیم صهیونیستی اطلاع دارد اما نکته اینجاست که نه تنها هیچگونه حساسیتی نسبت به آن ندارد بلکه کاملاً حامی و پشتیبان آن نیز است و از هرگونه اقدام دیپلماتیک در جهت محکومیت این رژیم در اشاعه سلاحهای هستهای نیز جلوگیری به عمل میآورد. بنابراین حساسیتهای آمریکا و دستگاه اطلاعاتی آن کاملاً جهتدار است و از سیاستهای دوگانه پیروی میکند.
و سؤال دوم اینکه آیا جامعه اطلاعاتی آمریکا، همان دستگاهی نیست که گزارشهای مفصلی در مورد تولید سلاح هستهای در عراق تهیه کرد و زمینه حمله نظامی ارتش آمریکا به این کشور را فراهم آورد اما پس ورود نظامیان آمریکایی به عراق و کشتار مردم این کشور و وارد آوردن خسارتهای هنگفت به تأسیسات زیربنایی عراق، هیچ نشانهای از تولید سلاح هستهای در این کشور به دست نیامد؟
پاسخ این سؤال نیز چندان مشکل نیست چراکه دستگاه اطلاعاتی آمریکا در این زمینه تنها به وظیفهای که برعهده آن گذاشته شده بود، یعنی زمینهسازی برای تهاجم نظامی آمریکا به خاک عراق عمل کرد و از ابتدا هم میدانست که خبری از سلاح اتمی در عراق نیست.
بر مبنای این دو سؤال و پاسخهای آن میتوان نتیجه گرفت که دستگاه اطلاعاتی آمریکا با پیروی از سیاستهای دوگانه و بر مبنای مأموریتی که برای آن تعیین شده بود، به تهیه و ارائه گزارش از تأسیسات هستهای ایران اقدام کرد و دولت آمریکا نیز با افزودن دروغها و تهمتهای دیگری به آن، و البته با بهرهگیری از نفوذ سیاسی و اقتصادی خود در جهان اقدام به پرونده سازی اتمی برای ایران کرد.
ایران به عنوان یک عضو آژانس بینالمللی انرژی اتمی و یک عضو انپیتی و بر مبنای تمامی قواعد و ضوابط موجود، از حق احداث تأسیسات هستهای در نطنز و اراک برخوردار بود و دولت آمریکا هیچگاه اعلام نکرد که بر مبنای کدام بند از قوانین و معاهدات بینالمللی، ایران دچار تخلف در این زمینه شده است. حتی با گفتن اینکه «این تلاشها به آژانس بینالمللی انرژی اتمی اعلام نشده بود» سعی کردهاید تا نکتهای خلاف واقع را به ذهن خوانندگان خاطرات خود متبادر سازید. جنابعالی حتماً آگاهید که «طبق مقررات آژانس بینالمللی انرژی اتمی و بر اساس کد ۱/۳، باید ۱۸۰ روز قبل از اینکه مواد هستهای وارد تأسیساتی شود، موضوع به آژانس اعلام گردد؛ یعنی طبق این کد، ما میتوانستیم نطنز را بسازیم و ۶ ماه قبل از اینکه اورانیوم برای غنی سازی به آنجا منتقل شود، آژانس را مطلع کنیم.»
بنابراین به لحاظ قانونی هیچگونه تخلفی صورت نگرفته بود، بعلاوه اینکه آقای دکتر صالحی ریاست سازمان انرژی اتمی ایران در اولین سفر آقای البرادعی مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی به ایران و در زمانی که هنوز کارخانه یو سی اف اصفهان ساخته نشده بود، ایشان را به آن منطقه برد و موضوع ساخت این کارخانه و تصمیم ایران به تولید یو اف ۶ از کیک زرد را بصراحت اعلام کرد. این اقدام ایشان البته کاملاً داوطلبانه بود و هیچ الزامی به ارائه این اطلاعات به مدیرکل آژانس وجود نداشت. همچنین در سفر دوم آقای البرادعی به ایران، ایشان و معاونشان آقای گلد اشمیت از تأسیسات در حال ساخت نطنز بازدید به عمل آورند و در جریان کامل ساخت آنجا قرار گرفتند. در همین سفر بود که قطعات یک سانتریفیوژ ساخت ایران نیز مورد بازدید ایشان قرار گرفت. (ر. ک. به: گذری در تاریخ، خاطرات دکتر علیاکبر صالحی، صص ۲۲۱-۲۲۰)
بر این اساس باید گفت این سخن شما که «افشای سایتهای مخفی ایران در تابستان ۲۰۰۲ آغازگر نوعی رقص دیپلماتیک شد» چیزی جز یک فضاسازی کاذب علیه ایران نیست. در واقع هیچ عملیات «خلاف قانون و مقررات بینالمللی» در جریان نبوده است. حال اگر آمریکا از پیشرفتها و موفقیتهای ایران در عرصه هستهای ناراحت بود، این موضوعی جداگانه است.
بله، جای انکار نیست که آمریکا به واسطه تلاشهای همه جانبه خود توانست فضای منفی علیه ایران را دامن بزند و اگرچه در اولین اقدام خود در شورای حکام برای محکومیت ایران ناکام ماند اما به هرحال در طول زمان توانست به دلایلی غیر از «قانون»، اهداف خود علیه ایران را به پیش ببرد ازجمله تصویب برخی قطعنامهها در شورای امنیت سازمان ملل برای تعلیق فعالیتهای غنیسازی در ایران که البته کشورهایی مانند چین و روسیه نیز به آن رأی داده بودند.
شما از این گونه وقایع تحت عنوان اجماع بینالمللی علیه ایران یاد کردهاید و خواستهاید این گونه نتیجه بگیرید که حتی این کشورها نیز موافق تهدیدآمیز بودن فعالیتهای هستهای ایران بودند. حال آنکه همراهی این کشورها با آمریکا در تصویب قطعنامهها، بیش از هر چیز دیگری به مناسبات اقتصادی آنها با ایالات متحده بازمیگشت و نگرانی از ایجاد اختلال در این زمینه، آنها را بدین راه میکشاند. این البته به واسطه اشتباه در تحلیل از سوی این کشورها بود که گمان میکردند با این گونه رفتارها، خواهند توانست مانع رفتارهای تهاجمی و غیرمنطقی آمریکا به خود شوند و گذشت زمان نشان داد که براستی آنها مرتکب اشتباه بزرگی شدند.
به هر تقدیر جوسازی منفی گسترده آمریکا علیه ایران، موجب شد تا ایران درخواست تروئیکای اروپایی شامل انگلیس، فرانسه و آلمان برای مذاکره پیرامون این مسائل را بپذیرد. البته شما بسرعت از این ماجرا گذشتهاید اما من توقفی کوتاه در این مرحله را لازم میدانم چراکه نکتهای مهم در آن نهفته است که نباید ناگفته بماند.
بعد از به راه افتادن شانتاژهای تبلیغاتی گسترده و سنگین علیه ایران، ما پذیرفتیم تا با تروئیکای اروپایی مذاکره کنیم. البته ما به عنوان یکی از اعضای انپیتی تمامی نظارتهای قانونی بر فعالیتهای هستهای خود را پیش از این پذیرفته بودیم و این گونه نظارتها بیوقفه ادامه داشت اما در عین حال برای نشان دادن حسن نیت و صحت عملکرد خود، با انجام این مذاکرات موافقت کردیم. در طول این مذاکرات، یک نکته بسیار مهم که از قبل هم برایمان روشن بود، روشنتر گردید و آن عدم صداقت شما و امثال شما در مذاکرات است. همانگونه که معلوم است ایران در مهرماه ۱۳۸۲ پذیرفت که برای جلب اطمینان و اعتماد طرفهای مذاکره، پروتکل الحاقی را که حق نظارتهای بسیار گستردهتر و مؤثرتری را به آژانس میداد، امضا کند و همچنین با «تعلیق داوطلبانه» فعالیتهای غنیسازی، بیشترین و فراگیرترین امکان نظارت و بازرسی را در اختیار آژانس قرار دهد. این اقدامات بدین خاطر صورت گرفت که ایران هیچگونه نگرانی از این گونه بازرسیها نداشت زیرا «آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است».
به دنبال پذیرش این تعهدات از سوی ایران، ما برق شادی را در چشمان وزرای خارجه آلمان، فرانسه و انگلیس مشاهده کردیم و البته چنین پنداشتیم که آنها بدین لحاظ که قادر خواهند بود در مدت زمان تعلیق داوطلبانه، به تمامی گوشه و کنار فعالیتهای هستهای ایران سرک بکشند و از کم و کیف کارها مطلع شوند و خیالشان از بابت عدم انجام هرگونه فعالیت هستهای منجر به ساخت سلاح اتمی راحت شود، شادمان هستند، نگو ماجرا چیز دیگری بود و «خود خطا بود آنچه میپنداشتیم»! ما در چه فکری بودیم و آنها به چه فکر میکردند! ما در این فکر بودیم که خیال آنها را از بابت عدم ساخت سلاح اتمی در ایران راحت کنیم و آنها در این فکر که خیال ما از اصل فعالیتهای هستهای در ایران راحت کنند!
براین اساس، دوربینهای آنلاین آژانس در مراکز هستهای ایران کار گذارده شد، درهای مراکز و انبارهای هستهای ما پلمپ شد و رفت و آمد بازرسان آژانس به ایران سرعت و شدت گرفت. همه اینها را تحمل کردیم تا مبادا ایراد و اشکالی در کار به وجود آید. دو سال گذشت و در این مدت هرچه از آژانس و کشورهای طرف مذاکره درخواست میکردیم تا پاسخ روشنی به این مسائل ارائه دهند و زمینه فعالیت دوباره مراکز هستهای ما آغاز گردد، واکنش قابل قبولی از آن طرف مشاهده نمیشد. کمکم این واقعیت در پیش روی ما قرار گرفت که اصلاً آنها قصد ارائه پاسخ روشن و واضحی ندارند و تنها قصدشان معطل گذاردن فعالیتهای هستهای ما است. سرانجام واقعیت خود را به صورت تمام عیار به ما نشان داد: آنها به صراحت اعلام کردند ایران حق ادامه فعالیتهای غنیسازی را ندارد. پرسیدیم بر مبنای کدام بند از انپیتی؟ بر مبنای کدام تخلف؟ بر مبنای کدام اصل از منشور سازمان ملل؟ و در مقابل تمامی این سؤالات، هیچ پاسخ قانونی و منطقی به ما داده نشد اما در نگاهشان میتوانستیم پاسخ واقعی را مشاهده کنیم: بر مبنای زور!
اشتباه میکردند و اشتباهشان این بود که قصد داشتند به کشور و نظام و مردمی زور بگویند که به هیچ وجه قصد زیر بار زور رفتن را نداشت. به همین دلیل هنگامی که سوءنیت طرفهای مذاکره در برابر حسن نیت ما آشکار گردید، با دستور رهبری، پلمپها شکسته شد و مجدداً فعالیتهای صلحآمیز هستهای آغاز گردید.
تجربهای که از این برهه به دست آمد، این بود که مسأله و مشکل آمریکا و متحدانش با ایران اساساً درباره ساخت بمب اتمی نیست چراکه در این صورت، بسادگی قابل حل بود. امروز حتی هر کودکی میداند که ساخت بمب اتم به صورت مخفیانه امکانپذیر نیست. از طرفی ایران حق بازرسیهای گسترده و سرزده را به آژانس داده بود. لذا جای هیچگونه نگرانی از این بابت برای آمریکا و دیگران نبود. اما مسأله این بود که اصلاً نگرانی آمریکا از این بابت نبود بلکه نگرانی او از پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک در ایران بود که فناوری هستهای نیز یک بخش از این ماجرا به حساب میآمد. کاخ سفید با رصد تلاش و جدیت جوانان دانشمند ایرانی بخوبی این نکته را دریافته بود که ادامه این تلاشها ایران را به یکی از اعضای اصلی باشگاه هستهای جهان تبدیل خواهد کرد و حاصل این وضعیت، شتاب گرفتن ایران در عرصه خودباوری و خوداتکایی خواهد بود. این مسألهای غیر قابل تحمل برای آمریکا و متحدانش بود که قصد داشتند به هر قیمتی جلوی آن را بگیرند.
ایران با کسب چنین تجربهای از این دوران عبور کرد و به فعالیتهای خود در زمینه علوم و فنون هستهای ادامه داد. آمریکا و دوستانش نیز - البته با همراهی برخی اعضای کجفهم و کجسلیقه شورای امنیت - در مسیر تهدید ایران و تصویب قطعنامههای شداد و غلاظ به راه خود ادامه دادند. من این واقعیت را نمیتوانم کتمان کنم که این قطعنامهها، دولت و ملت ایران را به لحاظ اقتصادی تحت فشار قرار داد اما شما نیز قادر به انکار این واقعیت نیستید که ایران در عرصه فناوری هستهای به پیشرفتهای خیرهکنندهای دست یافت.
حتماً به یاد دارید که ایران از حق خرید و دریافت سوخت ۲۰ درصد برای رآکتور تحقیقاتی تهران برخوردار بود اما شما ایران را از این حق خود محروم ساختید. نتیجه آن شد که ما خود آن را ساخیتم در حالی که پیش از آن هیچ برنامهای برای تولید سوخت بالاتر از ۵ درصد در برنامه هستهای ایران وجود نداشت. در پی این ماجرا بود که ترور دانشمندان هستهای ایران در دستور کار قرار گرفت و جنایتکاران صهیونیست متحد آمریکا، مسئولیت اجرایی آن را برعهده گرفتند. این کثیفترین و رذیلانهترین اقدام ممکن در حق یک ملت بود. با این همه، ما به راه خود ادامه دادیم و در مقابل چشمان شما سانتریفیوژهای پیشرفتهای را یکی پس از دیگری طراحی کرده و به مرحله تولید انبوه رساندیم. بتدریج هزاران سانتریفیوژ زیر نظر بازرسان آژانس و در چارچوب فعالیتهای صلحآمیز شروع به چرخیدن کردند و شک ندارم که از شدت خشم و حیرت، دنیا دور سر دولتمردان آمریکایی و متحدان آنها که پیش از آن با کارکردن حتی یک سانتریفیوژ در ایران هم موافقت نکرده بودند، شروع به چرخیدن کرد. این واقعیتی است که شما البته در قالب کلمات و عبارت خاص خود به بیان آن پرداختهاید: «تا سال آخر دولت بوش در سال ۲۰۰۸، علیرغم اعمال چندین دور از تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران و افزایش دغدغههای بینالمللی، ایرانیها نصف مقدار اورانیوم کمغنا که برای ساخت یک بمب هستهای نیازمند غنیسازی بیشتر بود را انباشته بودند. بیش از ۴ هزار سانتریفیوژ ابتدایی آی. آر. یک (نسل اول) در تأسیسات نطنز در ایران در حال چرخش بود و ایرانیها به صورت غیرمداوم و جسته گریخته در حال پیشروی به سمت مدلهای پیچیدهتری از سانتریفیوژها بودند.»
جنابعالی بعد از این موضوع، جمله دیگری نگاشتهاید که آن نیز را با هم میخوانیم: «در حالی که جامعه اطلاعاتی آمریکا در ۲۰۰۷ جمعبندی کرد که رهبران ایران کار برنامه نظامی هستهای خود را پیشتر در سال ۲۰۰۳ متوقف کردهاند، اما این حقیقت که آنها آشکارا مصمم بودند گزینههایشان را در برابر فشار فزاینده بینالمللی حفظ کنند عمیقاً مشکلآفرین بود. یک برنامه هستهای لجامگسیخته یا رژیمی که برای راهاندازی برنامه تسلیحاتی کمر بسته بود، لایه دیگری از مخاطرات و شکنندگی به منطقهای که همین حالا هم بیثبات بود، اضافه میکرد. دوستان ما - حکومتهای خلیج عربی (خلیج فارس) و بخصوص اسرائیل - باید این تهدید را جدی میگرفتند.»
ساختار معنایی این عبارات بیانگر تلاش شما برای توجیه نحوه رفتار آمریکا در دور جدید از تعاملات با ایران است. از آنجا که در طول سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ و آغاز بازرسیهای گسترده آژانس از مراکز هستهای ایران، کوچکترین اثری از انحراف فعالیتهای هستهای ایران به سمت امور نظامی مشاهده نشده بود، جنابعالی نیز چارهای جز تأیید این مطلب نداشتید. اما برای پاسخگویی به این سؤال منطقی در ذهن هر خوانندهای که اگر هیچ نشانهای از فعالیتهای هستهای ایران در عرصه نظامی مشهود نبود پس دلیل آن همه فشار و تلاش برای محروم ساختن یک کشور از حق مسلم قانونی خود چه بود، در بخش دوم از این عبارات، از همان روش برچسبزنی و متهم سازیهای بیدلیل و مدرک بهره گرفتهاید تا به هرحال توجیهی برای رفتارهای خلاف عرف و قانون دولت آمریکا در قبال ایران به عمل آورده باشید.
اما آیا به نظر شما خواننده خاطرات شما از جنابعالی سؤال نخواهد کرد که شما چگونه فعالیتهای هستهای کشوری که زیر نظر شدیدترین بازرسیهای آژانس قرار دارد و نیز دستگاه اطلاعاتی آمریکا با آن همه طول و عرض خود هیچگونه نشانهای از انحراف آن به سمت تسلیحات هستهای مشاهده نمیکند را متهم به لجامگسیختگی و تلاش برای راهاندازی برنامه تسلیحاتی میکنید و آن را به عنوان یک خطر منطقهای مطرح میسازید که کشورهای دوست شما در منطقه و بخصوص اسرائیل باید این تهدید را جدی میگرفتند؟
و سؤال مهمتر اینکه چگونه است که شما فعالیتهای هستهای ایران را در این شرایط یک خطر برای منطقه به شمار میآورید اما چشمان خود را بر فعالیتهای هستهای دوست خود اسرائیل که نه عضو انپیتی است و نه پروتکل الحاقی را امضا کرده و نه هیچگونه بازرسی بینالمللی را بر تأسیسات هستهای خود میپذیرد، میبندید؟
آیا طرح این سؤالات از سوی خوانندگان خاطرات جنابعالی موجب شرمساری شما نخواهد شد؟
به هرحال با چنین مقدماتی وارد دوران شکلگیری کانال محرمانه و آغاز گفتگوهای پنهانی ایران و آمریکا میشویم که بخش اعظم خاطرات شما به آن اختصاص یافته است. بنا به خاطرات شما، نوشتهای مختصر که محصول مشترک «تیم گولدیمان» سفیر وقت سوئیس در تهران و «صادق خرازی» سفیر وقت ایران در فرانسه بود، و ارائه آن از سوی آقای گولدیمان به «جیم لاروکو» قائم مقام جنابعالی در اوایل سال ۲۰۰۸، سرآغاز این ماجرا به شمار میآید. بحثهایی در دولت آمریکا پیرامون این یادداشت که در واقع «پیشنهادی برای گفتگوهای گسترده و بلندپروازانه راجع به همه ابعاد اختلافات ایران و آمریکا بود» صورت میگیرد و در نهایت پس از اظهار نظرهای مختلف، دولت آمریکا تصمیم به امتحان این مسیر میگیرد چراکه بنا به تأکید جنابعالی «عدم اراده ما برای تعامل مستقیم با تهران برای ما بیشتر هزینه داشت تا برای ایران و ما را از یک اهرم فشار ارزشمند محروم میساخت.»
طبعاً این دیدگاه شما ناشی از رصد واقعیات موجود بود. در حالی که آمریکا مرتباً در حال افزایش فشارهای تحریمی گوناگون خود به ایران از طریق قطعنامههای شورای امنیت و یا تحریمهای ثانویه بود و اعضای میز ایران در وزارت امور خارجه آمریکا به صورت تصاعدی رو به افزایش بودند تا امکان بیشترین نظارتها و پیگیریها در امور ایران را فراهم آورند، ایران همچنان به حرکت و فعالیت خود ادامه میداد. این همان چیزی بود که اصلاً انتظارش را نداشتید و پر بیراه نبود که در یک حساب سرانگشتی به این نتیجه برسید که عدم تعامل مستقیم با تهران، بیش از همه برای شما هزینه در بر خواهد داشت و من شک ندارم که در این برآورد هزینه، حتماً ردیفی را نیز به هزینه حیثیتی قضیه اختصاص داده بودید. این جمله از شماست: «ایران به صورت روزافزون در حال دستیابی به دست بالاتر در دیپلماسی در منطقه و جهان است و این نه ایران بلکه آمریکاست که در حال منزوی شدن است.»
به این ترتیب برای جلوگیری از افزوده شدن بر هزینههای دولت آمریکا، به بررسی راهکارهای اجرایی خط تماس با ایران پرداختید. من اجازه میخواهم از جزئیات بگذرم تا به اصل مطلب برسم، اما از ذکر این نکته نمیتوانم خودداری کنم که با مطالعه خاطرات شما در این برهه، بوضوح حالت «استیصال» و «ذوقزدگی» را در دولت آقای بوش میتوان مشاهده کرد. مستأصل شده بودید چون ایران متوقف نشده بود، و ذوقزده شده بودید چون به نظرتان میرسید کورهراهی برای عبور از آن یافتهاید تا بلکه بتوانید از سرعت ایران در این مسیر بکاهید. البته قبول دارم که با افزایش اعضای میز ایران و تمرکز وزارت خارجه و وزارت خزانهداری آمریکا بر تشدید و تحکیم تحریمها، فشارها بر ایران نیز حالت فزاینده داشت اما در عین حال، حرکت پرقدرت ایران و افزایش تعداد سانتریفیوژها به صورت تصاعدی در نطنز، چیزی نبود که تحمل آن برای دولت آمریکا آسان باشد. بنابراین پیدا شدن راهی برای حضور در مذاکرات هستهای با ایران، به یک اولویت تام برای شما تبدیل شد. سرانجام با موافقت ایران، این آرزوی شما در ۱۹ جولای ۲۰۰۸ تحقق یافت و افتخار حضور در این مذاکرات نصیبتان گردید. بیتردید اجازه یافتن نماینده آمریکا برای حضور بر سر میز مذاکرات ۱+۵، حاکی از حسن نیت و بزرگمنشی ایران برای حل و فصل مسائل هستهای بوده است، در غیر این صورت هرگز چنین اجازهای از سوی ایران برای شما صادر نمیشد و همانند گذشته میبایست در حاشیه باقی میماندید.
اما در مقابل، شما با سوءنیت وارد این مذاکرات شدید. این واقعیتی است که خود به آن اعتراف کردهاید: «هدف ما از حضور در مذاکرات این بود که بر جدی بودن خودمان تأکید کنیم و برچسب «کودک مشکلساز دیپلماتیک» را به ایران بزنیم». این یعنی به کارگیری همان رویه منحوس به ارث رسیده از نیاکانتان: برچسب بزن و نابود کن!
احساس من این است که آقای جلیلی با شناخت از ذات و ماهیت دولت آمریکا، در همان جلسه اول تلاش کرد با آنچه شما آن را «فسلفهبافی پرپیچ و خم نزدیک به چهل دقیقهای درباره فرهنگ و تاریخ ایران» خواندهاید، این نکته را به شما بفهماند که ایران کشوری است با سابقه تمدنی بیش از هفت هزار ساله و اگر چنین تصور کردهاید که خواهید توانست با یک برچسبزنی خبیثانه، آن را زیر پا له کنید، سخت در اشتباهید. البته از آنچه در خاطرات خود بیان کردهاید به نظر میرسد این تلاش جلیلی با توجه به ساخت و ماهیت فکری و روانی مقامات آمریکایی چندان مقرون موفقیت نبوده است: «نرود میخ آهنین در سنگ»!
جای تعجبی هم در این عدم موفقیت آقای جلیلی وجود ندارد. برای کسانی که پدران آنها تفاوتی میان قبائل سرخپوستی و گلههای بوفالو قائل نبودند و همه آنها را با هم در جهت کسب منافع خود کشتند و نابود کردند، و نسل حاضر آنها نیز حتی نام صحیح «خلیج فارس» را نمیداند، سطح و وزن این سخنان بالاتر و سنگینتر از آن بود که قابل فهم باشد.
اما اینک به هر ترتیب، اجازه یافته بودید در پشت میز مذاکراتی حضور یابید که به قول خودتان در یک سوی آن «سرسختترین دشمن» آمریکا نشسته بود و در سوی دیگر شما و پنج قدرت بزرگ جهانی دیگر و این روند ادامه یافت تا روی کار آمدن آقای باراک اوباما.
اگرچه با انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا، امیدواری اندکی در ایران به وجود آمد که با توجه به متفاوت بودن او از دیگر روسای جمهور آمریکا، ممکن است تغییری در رویههای معمول کاخ سفید در قبال مسائل هستهای ایران به وجود آید، و اگرچه نسیمی از این تغییر هم وزیدن گرفت اما بتدریج معلوم شد که ماهیت و ساختار نظام سیاسی آمریکا، متصلبتر از آن است که دست از رویههای زورمدارانه و سلطهگرانه و تجاوزکارانه خود بردارد و برای ایران هیچ راهی جز پایداری قدرتمندانه و مقتدرانه بر مواضع حق خود در مقابل چنین دولتی وجود ندارد.
بر مبنای خاطرات جنابعالی، در دولت باراک اوباما نیز اتهام بدون سند و مدرک حرکت ایران به سمت ساخت بمب اتمی ادامه یافت و تمامی اقدامات و تحرکات آمریکا بر همین مبنا دنبال شد. این نوشته شماست: «تهران به اندازه کافی اورانیوم با غنای پایین برای ساختن یک بمب هستهای انباشت کرده بود. سیستم موشکی ایران در حال پیشرفت بود و در حالی که ما هیچ شاهدی مبنی بر احیای مجدد تلاشهای تسلحاتی ایران در زمینه هستهای نداشتیم اما هرگز نمیتوانستیم به صورت کامل از این مسأله مطمئن باشیم.»
لطفاً یک بار دیگر به آنچه نوشتهاید دقت کنید: «ما هیچ شاهدی مبنی بر احیای مجدد تلاشهای تسلیحاتی ایران در زمینه هستهای نداشتیم»! اگر چنین است، پس چه عاملی موجب آن گونه اتهامزنیهای عجیب و غریب به ایران میشد؟ در خوشبینانهترین حالت باید گفت: توهم. و البته اگر نخواهیم خوشبینانه پاسخ دهیم باید گفت: عقده حقارت ناشی از اخراج آمریکا از ایران در سال ۱۹۷۹ و مقاومت موفق و مؤثر ایران در برابر سیاستهای ظالمانه آمریکا در طول سالهای بعد.
من هر گاه عامل توهم را موجب رفتارهای خصمانه آمریکا در نظر میگیرم، به یاد فیلم «ذهن زیبا» با بازی درخشان راسل کرو میافتم. در آنجا نیز دکتر جان نش (با بازی راسل کرو) به دلیل ابتلا به عارضه روانی شیزوفرنی، کسانی و چیزهایی را میبیند که واقعی نیستند و زائیده توهمات شیزوفرنیک اویند. من اگر خواسته باشم بسیار خوشبینانه قضاوت کنم، دولتمردان آمریکایی را نیز گرفتار چنین عارضهای میدانم و امیدوارم از این بیماری نجات یابند، هرچند باید گفت واقعیت بسیار تلختر از این است.
جنابعالی در ابتدای کار دولت آقای اوباما یادداشتی تحت عنوان «استراتژی جدید درباره ایران» را به ایشان ارائه کردهاید که به نظر میرسد محتوای کلی آن مورد پذیرش قرار گرفته و در ادامه به عنوان دستور کار این دولت در ارتباط با مسائل ایران واقع شده است. در این یادداشت ماحصل سخن شما این است که باید با ایران به عنوان یک «بازیگر مهم منطقهای» وارد مذاکره شد با هدف محدودیت آن در تمامی زمینهها. یعنی مذاکره نه برای رسیدن به حقیقت و تفاهم و تعامل سازنده و عادلانه بلکه به عبارت صریحتر برای دستیابی به اهدافی که از طریق اعمال زور و فشار بیش از سی ساله موفق به حصول آنها نشده بودید.
نکتهای که در این یادداشت شما بر من و هموطنانم، سنگین میآید منتی است که خواستهاید با بیان هدف خود مبنی بر «تغییر رفتار ایران و نه رژیم ایران» بر ما بگذارید؛ گویی توان و قدرت انجام کاری را دارید اما از آن صرفنظر میکنید!
برای شما که ورودتان به وزارت امور خارجه آمریکا در سال ۱۹۷۹ و مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است و از نزدیک در جریان مسائل بودهاید، جای گفتن ندارد که طی حدود سی سال قبل از نگارش یادداشت جنابعالی، تمامی دولتهای آمریکا اعم از دموکرات و جمهوریخواه با تمام توان و امکانات در پی سرنگونی و تغییر نظام ایران بودهاند و به دلیل مقاومت قهرمانانه و سرسختانه ملت ایران موفق به این کار نشدهاند. حال شما منت بر سر ما میگذارید که قصدتان تغییر رژیم ایران نیست!؟ «روغن ریخته را نذر امامزاده میکنید»!؟
طبیعتاً برگرفته از همین نگاه شماست که آقای اوباما نیز در پیام نوروزی به مردم ایران در ابتدای ریاست جمهوری خود «با ذکر حکومت ایران با نام رسمیاش، جمهوری اسلامی، تلاش ظریفی داشت تا عدم تماملاش به تغییر رژیم در ایران را مخابره کند» و نیز در نامه به رهبری ایران تأکید میکند «سیاست دولت او تلاش برای تغییر رژیم ایران نیست». اینها نیز سخنانی طنزگونه بودند که از زبان و قلم ریاست جمهوری آمریکا صادر شدند. جا دارد خاطرنشان سازم که ایشان پس از امضای برجام از سوی ایران و شش قدرت جهانی دیگر، در پاسخ به برخی انتقادها به خاطر دادن امتیازاتی به ایران در قالب این قرارداد، بصراحت اظهار داشت اگر آمریکا توانایی آن را داشت که تمامی پیچ و مهرههای صنعت هستهای ایران را از هم باز کند و آن را بکلی نابود سازد، قطعاً این کار را میکرد اما از این توانایی برخوردار نبود. هنگامی که ایالات متحده آمریکا توانایی برچیدن صنعت هستهای ایران را ندارد، دیگر چه جای منت گذاردن برای خودداری از تغییر رژیم ایران است!
البته زمان زیادی لازم نبود تا عدم صداقت رئیس جمهور و دولت جدید آمریکا نیز روشن شود. آقای اوباما در حالی دوران ریاست جمهوری خود را آغاز کرد که ایران علیرغم تمامی تحریمها و فشارها، در پیش چشمان حیرتزده کاخ سفید در حال پیشرفت در برنامه صلحآمیز هستهای و دیگر برنامههای اقتصادی و صنعتی خود بود و برخلاف انتظار مقامات آمریکایی و متحدان آن، استوار روی پای خود ایستاده بود. در چنین اوضاع و احوالی، همانگونه که اشاره شد، دولت آمریکا سیاست حضور در مذاکرات هستهای و نیز ارسال پیامهای نرم را در پیش گرفت و آقای اوباما با ارسال نامهای به رهبری ایران، ضمن اعلام «حمایت از موضع ۱+۵ درباره حق ایران برای داشتن برنامه صلحآمیز هستهای» خواستار گفتگوی مستقیم با ایران شد.
پاسخ رهبری ایران به نامه اوباما که شما از آن «به عنوان نشانه جدی برای اراده او به تعامل» یاد کردهاید، در واقع اقدامی بود تا میزان صداقت ساکنان جدید کاخ سفید محک خورده شود. شما نوشتهاید: «اوباما به سرعت در نامهای دیگر به این نامه پاسخ داد؛ نامهای کوتاه که در آن پیشنهاد یک کانال محتاطانه برای مذاکرات مطرح شده بود و نام من و پونیت تالوار و یک کارمند ارشد شورای امنیت ملی آمریکا و فرستادگان او در آن آمده بود.»
تا اینجا، همه چیز طبق روال در حال گذار است اما بناگاه دچار تلاطم و توقف میشود. چرا؟ چون در خرداد ۸۸ اتفاقاتی در ایران روی میدهد که دولت آمریکا تصور میکند نظام جمهوری اسلامی به واسطه برخی چالشهای درونی دچار ضعف و تزلزل شده است. بلافاصله خوی حقیقی و چهره واقعی دولت آمریکا، خود را نشان میدهد و با تمام قوا به حمایت از معترضان اقدام میکند تا بلکه بتواند تغییر نظام در ایران را رقم بزند؛ آرزویی که بر باد رفت و حسرتی که بر دل ماند!
اظهارات شما در مورد وقوع تقلب در انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۸۸، بیمبناتر از آن است که بخواهم مطلبی راجع به آن بیان دارم. این مسائل را به تفصیل در مقالات دیگر مورد بحث و بررسی قرار دادهام که انتشار یافته و در دسترس قرار دارند. دلسوزیهای حقوق بشری شما نیز نخنماتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد. کافی است کشوری «گاو شیرده» شما باشد تا دولت آمریکا چشمان خود را به طور کامل بر تمامی جنایات آن فروبندد و حقوق بشر را به هیچ انگارد.
آنچه اینجا مورد بحث است تغییر رفتار جدی دولت آمریکا بعد از این حوادث است که بار دیگر بیصداقتی نهفته و نهادینه شده در ذات دولت و دولتمردان آمریکایی را برای هزارمین بار به نمایش گذارد. تجربهای که ما در این برهه کسب کردیم آن بود که هر چه بیشتر به صحت و اتقان دیدگاه قبلی خود در مورد غیرقابل اعتماد بودن آمریکا واقف شدیم و این همان دیدگاهی بود که امام خمینی و آیتالله خامنهای بارها آن را مورد تأکید قرار داده بودند.
بدیهی است با چنین رفتاری از سوی آمریکا، دیگر جایی برای پاسخگویی رهبری به نامه دوم آقای اوباما باقی نماند. براستی اگر اندکی صداقت و سلامت در گفتار و رفتار مقامات آمریکایی وجود داشت، روند حل مسائل هستهای با سرعت و دقت بسیار بیشتری میتوانست طی شود. اما دریغ از ذرهای صداقت!
چندی بعد از این قضایا که ایران طبق یک درخواست رسمی از آژانس بینالمللی انرژی اتمی خواست تا زمینه خرید و دریافت صفحات سوخت اورانیوم غنی شده ۲۰ درصد برای رآکتور تحقیقاتی تهران را فراهم آورد، مجدداً آمریکا نشان داد که علاوه بر زیر پا گذاردن صداقت، هیچ ابایی از زیر پا گذاردن قانون نیز ندارد.
شما نوشتهاید بعد از مطرح شدن درخواست ایران از آژانس و اطلاع دولت آمریکا از آن، «باب آینهورن همکار سالیان دور من در طراحی سیاست که حالا به عنوان یک مشاور در حوزه موضوعات مربوط به عدم اشاعه در وزارت خارجه فعالیت میکرد و همچنین گری سمور همتای او در شورای امنیت ملی، این موضوع را به عنوان یک گام جذاب رو به جلو تلقی کردند. چرا این پیشنهاد را مطرح نکنیم مبنی بر اینکه صفحات سوخت برای رآکتور تحقیقاتی اراک تأمین و جای محموله سابق آرژانتین پر شود اما در قبال آن ایران ۱۲۰۰ کیلوگرم از اورانیوم با غنای ۵ درصد را پرداخت کند؟ ۱۲۰۰ کیلوگرم اورانیوم ۵ درصد تقریباً همان میزان اورانیومی بود که برای تولید مقداری صفحه سوخت ۲۰ در صد نیاز است و تقریباً همان میزان اورانیومی که برای تولید یک بمب هستهای به کار میرود. تفریق این میزان اورانیوم (۱۲۰۰ کیلوگرم) از حدود ۱۶۰۰ کیلوگرم اورانیومی که ایرانیها در آن زمان انباشته بودند، برای آنها فقط ۴۰۰ کیلو باقی میگذاشت که از آنچه آنها در صورت تمایل احتمالی برای تلاش به گریز هستهای به سمت بمب، نیاز داشتند بسیار کمتر بود.»
آقای برنز! اینجانب با قاطعیت عرض میکنم که اگر توانستید در مجموعه قوانین و مقررات آژانس بینالمللی اتمی حتی یک مستند قانونی برای این پیشنهاد دولت آمریکا بیابید و ارائه دهید، بنده هرآنچه تا اینجا گفتهام و هر آنچه بعد از این خواهم گفت را پس میگیرم.
دقیقاً به خاطر غیرقانونی و غیرمنصفانه بودن این پیشنهاد بود که ایران آن را نپذیرفت و خود با تکیه به توان علمی داخلی و خلاقیتهای دانشمندانی چون دکتر مجید شهریاری، اقدام به تولید صفحات سوخت ۲۰ درصد کرد. میدانم که شما انتظار این حد از دانش و فناوری هستهای را در ایران نداشتید و بر همین مبنا گمان میکردید ایران چارهای جز پذیرش این پیشنهاد غیرقانونی و زورمدارانه ندارد و خوب میتوانم تصور کنم که وقتی تولید این صفحات سوخت را در ایران به چشم خود دیدید، تا چه حد سوختید! در این حال تنها چیزی که توانست بر این سوزش عمیق درونی شما اندکی مرحم گذارد، و به تعبیر خودتان «یک تسکین بزرگ به حساب میآمد»، تصویب قطعنامه ۱۹۲۹ با همراه سازی روسیه بود که تحریمهای شدیدتری را «با هدف منزوی کردن ایران در سیستم مالی بینالمللی» بر کشور من تحمیل میکرد. بالاخره روسها از این بدسلیقگیها داشتهاند دیگر!
اقدام دیگرتان نیز در قبال این پیشرفت ایران، طراحی ترور دانشمندان هستهای ایران بود و همانطور که پیش از این نیز اشاره شد، مسئولیت اجرایی آن به جنایتکاران حرفهای صهیونیست واگذار شد. ناگفته نگذارم که این جنایات داغی ابدی بر دل ملت ایران نهاد و شعله خشمی را برافروخت که هرگز خاموش نخواهد شد.
با این همه، همانگونه که خاطرنشان ساختهاید، پیشرفتهای ایران هرگز متوقف نشد: «با این حال، پیشرفتهای هستهای ایران در یک مسیر خطرناک ادامه مییافت. تا پایان سال ۲۰۱۲، ایران به اندازه ساخت ۶ بمب، اورانیوم با غنای ۵ درصد و احتمالاً به اندازه نصف یک بمب، اورانیوم ۲۰ درصد ذخیره کرده بود. سانتریفیوژهای بیشتر و بیشتری در تأسیسات اعلام شده نطنز در حال چرخش بود، آبشارهای سانتریفیوژها در فردو در حال نصب بود، ایران سانتریفیوژهای پیشرفتهتری را تجربه می کرد و در حال فعالیت بر روی سایت آب سنگین در اراک با قابلیت تولید پلوتونیوم بود. سیستم موشکی ایران نیز، هم از نظر پیچیدگی و هم به لحاظ برد، ارتقا مییافت.»
اگر از واژههایی مانند خطرناک و بمب که ناشی از نگاه خصمانه و شیزوفرنیک آمریکا به پیشرفتهای ایران بوده و هست، صرفنظر کنیم آنچه در عبارات بالا آمده، بخصوص هنگامی که تمامی این پیشرفتها را بر مبنای توان علمی و تخصصی داخلی ایران بدانیم، واقعاً مایه افتخار برای هر ایرانی به شمار میآید، «ولو کرهالکافرون»!
همین داخلی بودن صددرصدی توانمندی ایران در صنعت هستهای بود که دست یازیدن آمریکا به عملیات نظامی علیه تأسیسات هستهای ایران را بیفایده میساخت: «اوباما معتقد بود که حتی یک حمله با تأثیر قابل توجه بر روی برنامه ایران، فقط میتواند آنها را دو یا سه سال به عقب براند. اما آنها بی شک مجدداً تجدید قوا میکردند، تمام برنامهشان را به زیر زمین منتقل میکردند، تصمیم میگرفتند که به سمت برنامه نظامی هستهای بروند و در این مسیر پس از حمله یکجانبه اسرائیل یا آمریکا، از حمایت گسترده مردمی برخوردار میشدند.»
البته من اجازه میخواهم آنچه شما به صورتی ناقص و مغلوط گفتهاید را تکیمل کنم. در صورتی که آمریکا دست به اقدام نظامی علیه تأسیسات هستهای ایران میزد، با پاسخ شدید و کوبنده نظامی ایران مواجه میشد و دیگر آبرو و حیثیتی برای آن در جهان باقی نمیماند کما اینکه بعدها در ماجرای «عینالاسد» این اتفاق افتاد. بنابراین علیرغم اینکه آمریکا عادت به تکرار این جمله داشت که تمامی گزینهها روی میز است اما هراس از قدرت بالای نظامی ایران دلیل بسیار مهمی برای خودداری از دست یازیدن به این گزینه بود. پس همچنان میبایست گزینه سیاسی و مذاکره دنبال میشد و بر این اساس شما دوره افتادید برای یافتن «یک کانال ارتباط مستقیم با ایرانیها».
در این زمینه سلطان قابوس به داد شما رسید و کمک کرد تا این کانال برقرار گردد. از آنجا که سلطان قابوس با توجه به نحوه عملکردش در قبال ایران در طول دوران بعد از انقلاب، فرد محترمی نزد مقامات ایران نیز به شمار میرفت، به تلاشهایی که از سوی ایشان صورت میگرفت با نگاه مثبت نگریسته شد. این فرصت دوبارهای بود که از طرف ایران به آمریکا داده میشد تا گامهایی به سمت حل و فصل مسائل هستهای برداشته شود و البته با توجه به شناختی که از این کشور وجود داشت، این فرصت در اختیار شما قرار گرفت تا بیش از پیش چهره واقعی دولت آمریکا برای مردم ایران و دیگر ملتها آشکار گردد.
در جریان شکلگیری این کانال پشت پرده که میتوانست به عنوان مقدمهای برای گفتگوهای آشکار بعدی در نظر گرفته شود، جنابعالی از شخصیتی به نام «سالم اسماعیلی» به عنوان مشاور سلطان قابوس و فرستاده اصلی ایشان یاد کردهاید که نقش مهمی را در راهاندازی این کانال ایفا کرد. اگرچه قصد نداشتم توقف چندانی روی این برهه داشته باشم، اما بیان جملهای در خاطرات جنابعالی مرا ناچار از توقفی کوتاه کرد.
شما نوشتهاید: «پیشنهاد سالم، برقراری یک جلسه گفتگوی مستقیم ایران و آمریکا در مسقط بود که به صورت بیسر و صدا توسط عمان تدارک دیده شود. او مدعی بود که ایرانیها مهیای پیش کشیدن هر موضوعی هستند اما خواست که صرفاً روی مشکل هستهای تمرکز کنیم.» اگر فرض کنیم که شما در بیان آنچه به نقل از آقای سالم بیان کردهاید صداقت دارید، باید بگویم که خلاف به عرضتان رساندهاند. ایران به واسطه دشمنی کور و کینه عمیق آمریکا نسبت به خود و بویژه به دلیل شناخت و دقت نظر رهبری بر ماهیت دولت آمریکا، هرگز و در هیچ زمانی خواستار مذاکره با آمریکا نبوده است، چه رسد که مشتاق گفتگو درباره تمامی مسائل و موضوعات باشد. آنچه در این برهه نیز اتفاق افتاد با تأکید بر آن بود که ایران صرفاً روی مسائل هستهای مذاکره خواهد کرد و اجازه طرح هیچ مسأله و موضوع دیگری را در این مذاکرات به آمریکا نخواهد داد.
یک نکته دیگر هم در همین مقدمات شکلگیری مذاکرات وجود دارد که باید به آن اشاره کنم. به نوشته شما، بعد از ملاقات جیک سولیوان با یک «هیأت نمایندگی سطح متوسط ایرانی» در مسقط در جولای ۲۰۱۲، وی گزارشی از این جلسه به شما ارائه میدهد که در آن متذکر شده است «آنها مشخصاً بر روی موضوع آزاردهنده حق غنی سازی خودشان متمرکز بودند. چیزی که معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای به صورت صریح آن را نمیرساند.» براستی چرا تأکید ایران بر استیفای یک «حق» مسلم و قانونی خود، تا این حد برای آمریکا آزادهنده و غیرقابل تحمل است تا جایی که برای جلوگیری از آن، آشکارا اقدام به تحریف نص معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای مینماید؟
با جایگزین شدن آقای جان کری در وزارت امور خارجه به جای خانم کلینتون در دوم ریاست جمهوری آقای اوباما، قرار بر این میشود تا مذاکرات غیرآشکار میان ایران و آمریکا پیرامون مسائل هستهای با ارتقاء سطح دو گروه مذاکره کننده در عمان ادامه یابد و این بار جنابعالی به عنوان معاون وزارت امور خارجه آمریکا همراه با یک تیم بسیار کارشناسی از بهترین و زبدهترین نیروهای موجود در آن وزارتخانه آماده حضور در این مذاکرات میشوید.
حساسیت کاخ سفید و وزارت امور خارجه برای چینش بهترین نیروهای خود در این تیم، حاکی از حساسیت موضوع برای آمریکا است. البته ایکاش این همه حساسیت ناشی از احساس مسئولیت در نظارت بر رعایت قوانین و مقررات بینالمللی توسط ایران بود چراکه در این صورت بسرعت امکان دستیابی به نتایج مثبت و مطلوب برای هر دو طرف مذاکرات وجود داشت اما از مجموعه خاطرات جنابعالی بروشنی پیداست که آنچه برای آمریکا در این مذاکرات اهمیت ندارد تحقیق و تفحص برای بررسی میزان انطباق فعالیتهای ایران بر انپیتی است. در واقع آنچه شما در پی آن بودید سد کردن راه پیشرفت ایران در زمینه مسائل هستهای بود و در این زمینه البته درخواستهای وابستگان به شما در منطقه غرب آسیا نیز این انگیزه را بشدت تقویت میکرد. همان گونه که آقای اوباما بعدها اعتراف کرد، هدف شما بازکردن تمامی پیچ و مهرههای صنعت هستهای ایران بود و با این نیت سوء و شیطانی وارد مذاکرات شده بودید.
فراهم آوردن چنین تیم برجستهای نیز حاکی از عزم جزم شما برای دسیتابی به این هدف بود بویژه اینکه خاطره سال ۱۳۸۲ که ایران بر مبنای نیات صلحطلبانه به صورت داوطلبانه اقدام به تعلیق غنیسازی کرد در ذهن شما وجود داشت و قصد تکرار آن را داشتید غافل از اینکه همین خاطره به نحو دیگری در ذهن ما نیز وجود داشت و آن بدطینتی طرفهای مذاکره در آن برهه بود که یقیناً با همفکری کاخ سفید قصد داشتند با سوءاستفاده از این اقدام صلحطلبانه ایران، برای همیشه صنایع هستهای ایران را در حالت تعطیلی قرار دهند. این تجربه و خاطره تلخ برای ما بسیار گرانقدر بود و هشدار میداد تا مبادا لبخندهای ظاهری و دستکش مخملین طرف مقابل، ما را از نیات واقعی او غافل سازد.
شما نوشتهاید: «بنا بود برای ایرانیان به دقت مشخص کنیم که اگر آنها محدویتهای جدی و طولانی مدت درباره برنامه هستهایشان را به همراه بررسیهای سرزده سنگین و ترتیبات مانیتورینگ بپذیرند، ما نیز آماده خواهیم بود تا امکان یک برنامه غنیسازی محدود در ایران را به عنوان بخشی از یک توافق جامع بپذیریم.»
عذر میخواهم که نظرم را به صراحت عرض میکنم اما باید بگویم که آشکارا دروغ میگویید؛ آن هم دروغی بسیار بزرگ! همانگونه که پیشتر هم اشاره کردم رئیس جمهور اوباما بعدها اذعان کرد که هدف اصلی و نهایی او و همکارانش از بین بردن کامل صنعت هستهای ایران بوده است. اما گذشته از این، من از شما سؤال میکنم در همین مقطع که از آن سخن میگویید آیا کشوری را نه تنها در آسیا بلکه در کل دنیا سراغ دارید که نظارتهایی سنگینتر از آنچه بر صنعت هستهای ایران اعمال میشد، بر آن اعمال شده باشد؟
ایران هیچ مشکلی با «بازرسیهای سرزده سنگین و ترتیبات مانیتورینگ» نداشت، زیرا هیچ مشکلی در صلحآمیز بودن فعالیتهای هستهای خود نداشت. بنابراین حاضر بود همانگونه که تا آن زمان انواع و اقسام بازرسیها و مونیتورینگها را پذیرفته بود، بیشتر و شدیدتر از آن را هم بپذیرد اما به شرطی که این همه در یک تعامل دوجانبه و صادقانه صورت گیرد. مشکل اصلی، فقدان چنین فضایی بود. شما میخواستید بیشترین نظارتها را بر ایران تحمیل کنید در حالی که حاضر نبودید کمترین تعهدات را به صورت روشن بپذیرید. این البته ناشی از سنت شما و امثال شما در مذاکرات است و این تجربهای است که ما از اولین ارتباطات و قول و قرارهای امثال شما از دوران قاجاریه داریم. من در اینجا نمیخواهم وارد مباحث تاریخی آن دوران شوم اما شما اگر خواستید مراجعهای کوتاه به آن دوران داشته باشید و ببینید که کشورهای اروپایی با توجه به جنگها و رقابتهایی که در آن دوران با یکدیگر داشتند، چه تضمینهای سفت و سختی را از ایران میگرفتند و چه تضمینهای دوپهلو و آبکی را میدادند و آنگاه که نوبت عمل به وعدهها و تضمینهای خودشان میرسید چگونه شانه از زیر آن خالی میکردند. شما میراثدار همانها بودید و در این زمان نیز از خلال رفتارها و گفتارهای خود نشان میدادید که به هیچوجه به منافع متقابل و دوطرفه فکر نمیکنید.
در همین خاطرات شما و تنها چند سطر بعد از اینکه از مذاکرات سخن میگویید، عباراتی به چشم میخورد که میزان صداقت شما در مذاکرات را روشن میسازد: «نهایتاً رئیسجمهور به همه ما یادآور شد که شانس موفقیت «کاملا زیر پنجاه-پنجاه» است. ما تمام گزینههای دیگرمان را باز میگذاریم. ما کار بر روی توسعه بمب سنگرشکن که برای حمله به فردو نیاز خواهد بود را ادامه میدهیم. پنتاگون تئاتری را ترتیب خواهد داد تا ازطریق نمایش آرایش منظم قشون و تمهیدات، نشان دهد که نیروی نظامی ما آماده اقدام است. ما همچنین سایر تلاشهایمان برای مانعتراشی و کندسازی برنامه هستهای ایران را ادامه میدهیم. و همچنان آماده خواهیم بود تا از مذاکرات شکست خورده به تحریمهایی حتی شدیدتر تغییر مسیر دهیم. اگر گفتگوهای مستقیم به جایی نرسید، سرزنش کردن ایالات متحده سختتر و تشدید فشار علیه یک ایران سرکش آسانتر میشد.»
ملاحظه میفرمایید! شرارت و بدطینتی در سراسر این عبارات موج میزند و هیچ نشانهای از حسن نیت و سلامت نفس در آن به چشم نمیخورد. یعنی در مذاکرات به تنها چیزی که فکر نمیکنید، تعامل سازنده و احترام به منافع متقابل است. این البته خوی و خصلت نهادینه شده در نظام میلیتاریستی آمریکاست و آنچه گفتهاید ناشی از «اقتضای طبیعت» شماست.
اما گذشته از این، سؤالاتی به ذهنم متبادر شد که بسیار مایلم پاسخ آنها را از شما دریافت کنم: آیا منطور شما از قشون منظم و نیروی نظامی آماده همان نیروهایی هستند که دلاوران ایرانی در خلیج فارس تعدادی از آنها را به خاطر تجاوز به مرزهای آبی ایران بازداشت کردند و برخی از آنها از ترس میگریستند؟ و آیا منظور شما از «بمب سنگرشکن» همان است که نهایتاً به این نتیجه رسیدید هیچ بمبی بر تأسیسات فردو تأثیرگذار نخواهد بود؟ و آیا واقعاً این گونه گمان میکردید که ایرانیان از نمایش تئاتری که پنتاگون ترتیب میدهد، خواهند ترسید؟ پیشنهاد میکنم با مراجعه به همان پنتاگون، سری به پرونده دفاع فداکارانه و شجاعانه ایرانیان در برابر متجاوزان بعثی که شما و دیگران هشت سال تمام به تجهیز و تقویت همهجانبه آنها پرداختید، بزنید و اندکی بیشتر با واقعیات آشنا شوید. فرزندان این آب و خاک، آن هنگام که پای دفاع از اسلام و ایران و انقلاب و عزت و شرف این مملکت به میان آید، چنان نمایشی را به صحنه خواهند آورد که تئاتر پنتاگون در برابر آن همچون مگسی است در عرصه سیمرغ!
جنابعالی شرح نسبتاً مبسوطی از اولین دور مذاکرات دو هیأت ایرانی و آمریکایی به ریاست آقای خاجی و شما در اسفند ۱۳۹۱ (فوریه ۲۰۱۳) در عمان ارائه دادهاید. البته پرواضح است که این، «روایت شما» از این گفتگوهاست. من اگر از نکات مختلفی که در این روایت شما وجود دارد بگذرم، اما از یک نکته نمیتوانم بگذرم: «سوءظنهای دوجانبه عمیقی وجود داشت، ضمن آنکه ایران کارنامهای طولانی در سرپیچی از تعهدات بینالمللیاش داشت و این باعث ایجاد نگرانیهای گستردهای میشد.»
آه خدای من! نگاه کنید چه کسانی ما را به سرپیچی از تعهدات بینالمللی و ایجاد نگرانیهای گسترده متهم میکنند! براستی هنگامی که آمریکا خود مظهر عدم پایبندی به تعهدات بینالمللی و نیز اصول انسانی است، چگونه دیگران را به این امر متهم میسازد؟ آیا این چیزی جز فرار به جلو است؟
آقای برنز! ممکن است بفرمایید آمریکا بر اساس کدام تعهدات بینالمللی با مداخله در امور داخلی ایران اقدام به کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی یک دولت ملی کرد؟ آمریکا بر اساس کدام تعهدات بینالمللی اقدام به بمباران اتمی دو شهر و قتل عام دهها هزار انسان کرد؟ آمریکا بر اساس کدام تعهدات بینالمللی اقدام به مداخله در ویتنام و کشتار وسیع مردم این کشور کرد؟ آمریکا بر اساس کدام تعهدات بینالمللی اقدام به مداخله در جنگ کره و استفاده از سلاحهای مخرب برای کشتار مردم این کشور کرد؟ آمریکا بر اساس کدام تعهدات بینالمللی اقدام به ساخت انبوه و ذخیره سلاحهای اتمی کرد؟ آمریکا بر اساس کدام تعهدات بینالمللی اقدام به زیر پا گذاردن پیمان سالت ۱ و ۲ کرد؟ آمریکا بر اساس کدام تعهدات بینالمللی اقدام به حمایت از صهیونیستها در کشتار و قتل عام هزاران فلسطینی کرد؟ آمریکا بر اساس کدام تعهدات بینالمللی اقدام به حمایت از برنامههای تسلیحاتی اتمی اسرائیل کرد؟ آمریکا بر اساس کدام تعهدات بینالمللی اقدام به استفاده از اورانیوم ضعیف شده در حمله به افغانستان و عراق کرد؟...
اینها فقط نمونهای از انبوه موارد نقض تعهدات بینالمللی و اصول اخلاقی و انسانی توسط آمریکا است که نشان میدهد آنچه برای آمریکا اهمیت دارد صرفاً منافع امپریالیستی خود است و به هیچ تعهد و پیمان قانونی و اخلاقی که اندک مغایرتی با این منافع داشته باشد، پایبند نیست. حال چنین کشور سلطهطلبِ خودمحوری با چنین پیشینه سیاهی، اتهام نقض تعهدات بینالمللی را به ایران وارد سازد، براستی تحمل آن سنگین است.
البته شما در جای جای مطلب خود، از «نگرانیهای بینالمللی» در مورد ایران نیز یاد کردهاید تا به این ترتیب چنین القا کنید که آمریکا در این ماجرا تنها نبوده است. اما واقعیت با آنچه شما قصد القای آن را دارید فرق دارد. منظورم این است که اگر کسان دیگری نیز در صدور قطعنامههای شورای امنیت مشارکت کردهاند، لزوماً به معنای تأیید این اتهامات نبوده بلکه از بیم آزاررسانیهای آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ نظامی و اقتصادی بوده است. در اینجا لازم میبینم برای وضوح بیشتر مطلب، مثالی بزنم.
شما حتماً شخصیتی به نام آلفونسه گابریل کاپون معروف به آل کاپون را میشناسید. او یکی از فرآوردههای فرهنگ و تمدن آمریکایی در اوایل قرن بیستم بود که نام خود را در تاریخ کشور شما به ثبت رسانید. آل کاپون ظاهری بسیار آراسته داشت؛ لباسهای شیک و بسیار گرانقیمت میپوشید، ماشینهای لوکس و زیبا سوار میشد، منزل بزرگ و گرانقیمتی داشت و حسابهای بانکیاش نیز پر از پول بود اما علیرغم تمام اینها، او اصالتاً یک لات آدمکش بود که ثروت هنگفتی را از طریق راهاندازی شبکههای مافیایی مواد مخدر و قاچاق به هم زده و برای خود دم و دستگاهی به راه انداخته بود و در زدن و کشتن آدمها هم هیچ محدودیتی برای خود قائل نبود. در عین حال، کارش را هم مدتها در بسیاری از مراجع قضایی و دادگاهها به واسطه تطمیع و تهدید برخی مقامات و افراد پیش میبرد.
بنابراین شما به خاطر برخی همراهیها با آمریکا در مجامع بینالمللی، خیلی هم به خود ننازید چراکه چیزی از اصل واقعیت کم نمیکند.
حال که صحبت از تعهدات بینالمللی شد، بد نیست به نکتهای دیگر نیز اشاره کنم. سخنم را با این سوال از جنابعالی دنبال میکنم که به نظر شما اصل فلسفه وجودی انپیتی چیست؟ آیا جز این است که کشورها با پذیرش تکالیف مندرج در آن، از حقوقی هم برخوردار شوند؟ ایران از دوران قبل از انقلاب به انپیتی پیوست و در دوران بعد از انقلاب نیز به این تعهد خود پایبند ماند. در سالهای اخیر و بعد از مطرح شدن باصطلاح پرونده هستهای ایران در آژانس، ایران مجدداً و مؤکداً پایبندی خود به انپیتی را اعلام داشت و حتی با پذیرش داوطلبانه پروتکل الحاقی، تعهداتی به مراتب فراتر از آنچه در انپیتی آمده بود را پذیرفت و به آن عمل کرد. این موضوعی است که در گزارشهای نوبهای آژانس بارها بر آن تأکید شده است. اینک سؤال این است در حالی که ایران به تکالیف خود کاملاً پایبند است، آیا باید بتواند از حقوق خود نیز بهرهمند باشد یا خیر؟ پاسخ این سؤال از نظر ما مثبت است و بر همین مبنا نیز بر حق غنیسازی خود در چارچوب مقررات و معاهدات بینالمللی پافشاری میکردیم. اما پاسخ شما به این سؤال چیست؟ شما نوشتهاید: «خاجی گفت که ایران به هر بهایی از حق خود برای داشتن چرخه کامل سوخت هستهای ازجمله غنیسازی دفاع خواهد کرد. در خصوص این استدلال، بگومگوهایی داشتیم و بر عقیده خودمان مبنی بر اینکه انپیتی هیچ حقی را به صراحت در این خصوص قائل نمیشود، تأکید کردیم… تکرار مکرر حقوق خیالی قرار نبود راه به جایی ببرد.»
این نحوه برخورد شما با یک پیمان بینالمللی است! یعنی آنجا که احساس کنید زورتان میرسد و منافعتان ایجاب میکند، بی هیچ شرم و حیایی، تفسیر خودخواسته و خودخواهانهتان را بر یک معاهده بینالمللی بار میکنید و یا حتی بسادگی آب خوردن آن را زیر پا میگذارید، و این یعنی رسوخ همان روح آل کاپونی در کالبد سیاست و سیاستمداران آمریکایی!
با انتخاب آقای دکتر حسن روحانی به ریاست جمهوری اسلامی ایران و انتصاب آقای دکتر جواد ظریف به وزارت امور خارجه اگرچه برخی تغییرات در نحوه رفتار و عملکرد ایران در ماجرای هستهای به وجود آمد اما از آنچه شما نوشتهاید پیداست که در طرف شما، در بر همان پاشنه همیشگی میچرخید. از نظر جنابعالی این موارد، سرمایههای آمریکا در ابتدای دوره جدید مذاکرات با ایران بودند: «تحریمهای شورای امنیت در کنار تدابیر آمریکا و اتحادیه اروپا اثر قابل توجهی داشتند. بازار صادرات نفت ایران به سرعت رو به کاهش بود و تهران در شرایطی که بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار از داراییهای نفتیاش مسدود شده و در بانکهای خارجی غیرقابل دسترسی بود، برای ارزهای احتیاطی لهله میزد.»
اما اگر شما چنین سرمایههایی در اختیار داشتید، ایران نیز سرمایههای ارزشمندی در اختیار داشت: ملتی مقاوم و استوار که قصد داشت در برابر تحریمها کوتاه نیاید، رهبری هوشیار و شجاع که قصد داشت جلوی زورگوییها و فریبکاریهای آمریکا ایستادگی کند، جوانانی دانشمند و مصمم که قصد داشتند کشور خود را در مسیر دانش و فناوری هستهای به پیش ببرند، صنعت در حال گسترش هستهای با هزاران دستگاه سانتریفیوژ در حال چرخش و دانش هستهای در حال پیشرفت و ارتقاء بر مبنای توانمندیهای داخلی.
دولت آقای روحانی نیز با در دست داشتن چنین سرمایهای وارد عرصه مذاکرات هستهای شد و امید داشت موفق شود در این مذاکرات ضمن رفع اتهامات بیاساس، تحریمهای ظالمانه را نیز ملغی سازد.
در مقابل، شما نیز با همان نیات زورمدارانه، چشم به شروع دور جدید مذاکرات دوختید. این نوشته شماست: «مصمم بودیم از این اهرم، بیشترین بهره را ببریم. با توجه به بیاعتمادیهای موجود بین ما و اضطرار برای اینکه پیشرفت هستهای آنها را متوقف کنیم تا فرصت داشته باشیم بر سر توافقی جامع مذاکره کنیم، در پیش گرفتن فرایندی دو مرحلهای عقلانیتر مینمود. قرار بود در مراحل اولیه، پیشرفت برنامه هستهای ایران در تمام ابعاد آن را در ازای عدم اعمال تحریمهای بیشتر هستهای متوقف کنیم. علاوه بر این، قرار بود تلاش کنیم جنبههای کلیدی برنامه هستهای آنها به خصوص غنیسازی ۲۰ درصدی را در ازای تخفیف محدود در تحریمها به عقب برگردانیم. همچنین قرار بود درصدد اعمال شدیدترین رویههای بازرسی در تمام زنجیره تأمین، از معادن و آسیاب اورانیوم گرفته تا تولید و انبار سانتریفیوژ باشیم.»
به زبان ساده: همه هدف شما این بود که ایران را از حق مسلم و قانونی خود محروم سازید؛ حقی که انپیتی در اختیار ایران قرار داده بود و شما بکلی منکر آن بودید.
اما پیش از آنکه وارد بحث درباره نحوه و موضوع دور جدید مذاکرات شوید، به بیاعتمادی رهبری ایران آیتالله خامنهای به آمریکا اشاره کردهاید. این موضوعی است که پیش از این نیز در یکی دو جای دیگر از خاطرات خود با الفاظ و عبارات خاصی به آن اشاره کرده بودید. اتفاقاً به نظر من هم در این بخش از بحث، جا دارد به این موضوع بپردازیم. سؤال اصلی این است: علت بیاعتمادی رهبری و ملت ایران به آمریکا چیست؟
من برای پاسخگویی به این سؤال به برخی وقایع تاریخی اشاره میکنم تا پاسخی مستند به این سؤال داده باشم.
اولین موردی که مایلم مطرح کنم به ماجرای نهضت ملی شدن صنعت نفت و در پی آن وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بازمیگردد. واقعیت این است که تا قبل از این ماجرا، اگرچه انگلیس کارنامه سیاهی در ایران داشت، اما آمریکا از چهرهای مثبت برخوردار بود زیرا آزاری از آن کشور به ایران نرسیده بود. در هنگامه نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز آمریکا نگاه منفی به آن نداشت زیرا از نظر او این نهضت موجب خلع ید انگلیس از نفت ایران میشد و فرصتی را برای حضور آمریکا در مسائل نفتی ایران و منتفع شدن از منافع آن فراهم میآورد. بعد از ملی شدن صنعت نفت و شکایت و کارشکنیهای انگلیس و حتی محاصره دریایی و اقتصادی ایران توسط آن کشور، آمریکا به عنوان یک قدرت نوظهور و بر مبنای همان چهره مثبت شروع به مداخله در مناقشات میان ایران و انگلیس کرد. ظاهر عملکرد آمریکا در این موضوع به گونهای بود که حتی سیاستمداران کهنهکاری چون دکتر مصدق را نیز به اشتباه انداخت و آنها چنین پنداشتند که آمریکا واقعاً در پی کمک به ایران است. نشانه این خوشبینی آنکه دکتر مصدق بعد از حضور در آمریکا برای حضور در سازمان ملل و پاسخگویی به شکایت انگلیس، به امید دریافت وام از آمریکا، حدود ۴۵ روز در آنجا ماند و به مذاکرات و رایزنیهای خود با مقامات آمریکایی ادامه داد. اساساً علت طولانی شدن اقامت دکتر مصدق در آمریکا، همان وعده و وعیدهایی بود که با لبخند در جلسات مختلف به ایشان داده میشد و البته متضمن هیچ قول و قرار قطعی نبود. به هرحال روزها از پی هم گذشت و نخستوزیر ایران پس از یک ماه و نیم اقامت در آمریکا، با مشتی وعده و وعیدهای آمریکایی، به ایران بازگشت. اما از آن همه حرفها و لبخندها و دست دادنها و عکس گرفتنها و امثالهم، هیچ چیزی عاید ایران و نخستوزیر خوشبین آن به آمریکا نشد. در نهایت نیز به او گفته شد شما سعی کنید از طریق حل و فصل اختلافات خود با انگلیس، مشکلات مالی خود را حل کنید.
این مرحله گذشت تا اینکه به دلیل مقاومت دکتر مصدق و مردم ایران در برابر طرحهای میانجیگرانه که چیزی جز نفی اصل ملی شدن صنعت نفت نبود، آمریکا و انگلیس کودتایی را علیه دولت قانونی او طرحریزی کردند. هدف آنها این بود که بعد از این کودتا، مشترکاً بر نفت ایران مسلط شوند و منافع آن را با هم تقسیم کنند. جالب اینکه آمریکاییها اگرچه وارد یک برنامه کودتایی علیه مصدق شده بودند، اما همچنان لبخند بر لب داشتند و با لحنی بسیار دوستانه و صمیمانه با او سخن میگفتند، گویی دکتر مصدق هیچ دوستی دلسوزتر از آمریکا ندارد. سرانجام در شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ اولین مرحله کودتا به اجرا درآمد که البته شکست خورد. در این حال، علاوه بر طرفداران مصدق، نیروهای حزب توده نیز تظاهرات خیابانی گستردهای به راه انداختند و فضا به گونهای درآمد که از نظر طراحان و مجریان کودتا، امکان ادامه موفقیتآمیز عملیات کودتا بسیار دشوار و بلکه ناممکن به نظر رسید. در چنین شرایطی، اتفاقی مهم افتاد. آقای هندرسون سفیر آمریکا در ایران، در شامگاه ۲۷ مرداد با همان لبخند همیشگی و اطوارهای دوستانه به دیدار آقای مصدق رفت. نکته اساسی در این مذاکرات آن بود که آقای سفیر به دکتر مصدق هشدار داد در صورت ادامه تظاهرات نیروهای چپ، از آنجا که ممکن است جان اتباع آمریکایی و ازجمله دیپلماتها و مستشاران نظامی آمریکا در ایران، به خطر افتد، آمریکا اقدام به خارج کردن اتباع خود از ایران خواهد کرد. دکتر مصدق از آنجا که آمریکا را دوست و حامی خود میپنداشت، بلافاصله همان شب دستور دستگیری نیروهای چپ و همچنین خلوت کردن خیابانها از تظاهرکنندگان را داد تا مبادا آمریکاییها ایران را ترک کنند و او بدون پشتیبان باقی بماند!
صبح روز بعد، همه چیز برای ادامه عملیات کودتای آمریکایی آماده بود. غروب نشده، بساط دولت قانونی دکتر مصدق با این کودتا برچیده شده بود.
من البته تمام دلایل موفقیت کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد را منحصر در این مسأله نمیدانم و علل و عوامل گوناگونی در شکلگیری و موفقیت این کودتا سهیم و دخیل بودهاند. مقالات و کتابهای گوناگونی نیز در این زمینه نوشته شدهاند که در دسترس قرار دارند. هدف بنده از ذکر این موضوع صرفاً اشارهای بود به رفتارهای حیلهگرانه و مزورانه آمریکا در ارتباط با دکتر مصدق و خوشبینی ایشان نسبت به آمریکا و تاوان سنگینی که به خاطر این خوشبینی پرداخت کرد.
اما اجازه دهید یک مورد دیگر را نیز ذکر کنم. از نظر مقامات آمریکایی، شاه دوست و متحد آمریکا به حساب میآمد و از نظر من یک فرد وابسته و نوکر آمریکا. از هر زاویهای که بنگریم، به هرحال وابستگی رژیم شاه و شخص محمدرضا پهلوی به آمریکا، موضوعی کاملاً مشخص و معلوم است. مقامات کاخ سفید نیز همواره از شاه به عنوان فردی برجسته و یک دوست مهم خود یاد میکردند و ظاهراً احترام ویژهای نیز برای او قائل بودند.
حال ببینیم رفتار کاخ سفید با این دوست عزیز و محترم! چگونه بوده است. همانگونه که میدانیم شاه عاشق و شیفته تسلیحات پیشرفته نظامی بود و آمریکا نیز بزرگترین فروشنده سلاح به ایران. حتی قراردادی تحت عنوان «افاماس» میان آنها منعقد شده بود که طبق ضوابطی ایران همواره آن را شارژ میکرد و آمریکا هزینه فروش تسلیحات نظامی به ایران را از آن برمیداشت. طبعاً انتظار این است که در این معامله مستمر و البته بسیار پرسود برای آمریکا، دیگر جایی برای کلاهبرداری و سوءاستفاده کاخ سفید از این دوست و وابسته خود باقی نباشد. اما آیا واقعاً این طور بود؟ من خود در این باره چیزی نمیگویم و شما را به آنچه اسدالله علم وزیر دربار شاه و نزدیکترین فرد به وی در یادداشتهای خود آورده است، ارجاع میدهم:
«۱۵/۶/۱۳۵۵- عرض کردم، یک خبر خیلی خیلی محرمانه از منابع انگلیسیها شنیدهام که به عرض میرسانم. آن این است که منابع پنتاگون به کمپانی ژنرال دینامیک سازندهی هواپیمای F.16 فشار آوردهاند که باید قیمتها را دو برابر برای ایران حساب بکنی و بگویی که حساب سابق ما اشتباه بوده، بعلاوه انفلاسیون (تورم) در قیمتها تأثیر گذاشته. چون ایران خیلی علاقهمند به این هواپیماهاست، هر قیمتی بدهید، میخرد. شاهنشاه خیلی به فکر فرو رفتند. بعد فرمودند، در دل خودم هم چنین شکی پیدا شده بود که به تو گفتم از سفیر آمریکا بپرس قیمت جمعی که برای هواپیماها به کنگره گفتهاند، برای ۱۶۰ عدد یا برای ۳۰۰ عدد است. اما ما از اینها کاغذ داریم که هر هواپیما را ۵/۶ ملیون دلار گفتهاند، چهطور حالا زیرش میزنند و میگویند هر هواپیما ۱۸ ملیون دلار، از سه برابر هم بیشتر. عرض کردم، همینکاری است که در مورد [ناوشکنهای] destroyer Spruance کردند که قیمت یک دفعه از ۲۸۰ ملیون دلار برای شش عدد، به ۶۰۰ ملیون دلار رسید و ما هم خریدیم. قطعاً در آنجا هم پنتاگون نظر داشته که زودتر ته حساب پولهای نفت را بکشد بالا.» (ر. ک. به: یادداشتهای اسدالله علم، جلد ۶، صص ۲۳۷-۲۳۶)
همان گونه که ملاحظه میفرمایید، این اتفاق متعلق به سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۷ میلادی) و دوران اوج دوستی و اتحاد مودت و نوکری و وابستگی شاه به آمریکاست و این نمونهای از انبوه قراردادهای نظامی و اقتصادی و صنعتی میان آمریکا و ایران در آن برهه است و میتوان تصور کرد که آمریکا چه کلاههای گشادی در تمامی این زمینهها بر سر دولت و ملت ایران گذارده است.
یک نمونه هم از دوران بعد از انقلاب ذکر کنم که در ایران معروف به ماجرای مکفارلین و در آمریکا معروف به ماجرای ایران-کنترا شده است. پس از آنکه دولت آمریکا عاجزانه از ایران درخواست کرد تا با توجه به نفوذ خود در لبنان، برای آزادی گروگانهای آمریکایی در آنجا وساطت کند، و در مقابل وعده داد تا نسبت به فروش برخی اقلام نظامی مورد نیاز ایران در جنگ تحمیلی گشایشی ایجاد نماید، ایران بر مبنای اصول انسانی تلاش خود را در این زمینه به عمل آورد و تعدادی از این گروگانها آزاد شدند. اما هنگامی که نوبت به آمریکا رسید، کاخ سفید انواع و اقسام ترفندها و حقهها را در انجام تعهد خود به کار برد ازجمله اینکه قیمت سلاحهای ارائه شده به ایران را بالاتر از نرخ واقعی آنها حساب کرد، برخی سلاحهای تحویل شده دارای نقص و اشکال بودند، بخشی از این سلاحها از مسیر رژیم صهیونیستی به ایران ارسال گردید و نیز پولهای دریافت شده به نیروهای ضدانقلابی در نیکاراگوئه معروف به «کنترا» تحویل داده شد تا در آینده بتواند از این مسائل برای راهاندازی یک جنگ روانی و تبلیغاتی جدی علیه ایران استفاده کند. البته جای گفتن ندارد که رئیس جمهور و دولت آمریکا، خود در این ماجرا به دردسرهای زیادی افتادند که جای بحث آن در اینجا نیست اما به هرحال این همه حقهبازی در این ماجرا، خود جای تأمل دارد.
البته شواهد تاریخی فراوان دیگری نیز وجود دارند که ماهیت نظام سیاسی آمریکا را بخوبی نشان میدهند و از ذکر آنها خودداری میکنم. بنابراین با توجه به این واقعیات تاریخی، سؤال من این است که ایران بر اساس کدام منطق و دلیل باید به آمریکا اعتماد کند؟
راستش آنچه در اینجا میخواهم بیان کنم برای دولت آمریکا اصلاً خبر خوبی نیست: رهبری ایران از دوران جوانی تا کنون بسیار اهل مطالعه است و بر مسائل تاریخی و سیاسی احاطه دارد و بنابراین بیاعتمادی او به آمریکا نه بر مبنای احساسات بلکه بر اساس مطالعات و تجزیه و تحلیل واقعیات و تجربیات تاریخی است. به همین دلیل دولت و سیاستمداران آمریکایی باید این فکر را از سرشان بیرون کنند که خواهند توانست مانند برخی تجربیات گذشته، با چند لبخند و چند نشست و برخاست و چند جمله بظاهر دوستانه و چند وعده و وعید توخالی، او را فریب دهند. از این بابت واقعاً برایتان متأسفم!
جالب اینکه دستاورد بزرگ ورود به این دور از مذاکرات با شعار «نرمش قهرمانانه» نیز آن بود که بیش از پیش این دیدگاه رهبری را به اثبات رسانید. البته برداشت شما از این شعار آن بود که تحریمها موجب به زانو درآمدن و نرمش ایران شده و اینک قادر خواهید بود تا آخرین ضربات را در این دور از مذاکرات بر صنعت هستهای و بلکه بر کل نظام ایران وارد سازید. بر مبنای همین تحلیل اشتباه بود که مجدداً با همان روحیه متکبرانة نفرتانگیز آمریکایی وارد این مذاکرات شدید و از همان ابتدا هم شمشیر را از رو بستید. موضعی سرسختانه در مقابل خواست بحق ایران برای برخورداری از «حق غنیسازی» گرفتید و درخواست هیأت ایرانی برای کاهش تحریمها را نشانه ضعف و تزلزل ایران در مقابل خود به حساب آوردید. بر این مبنا، استراتژی کلی خود در طول این مذاکرات را پیریزی کردید: «وعدهدهی کم و داشتن دستاوردهای زیاد»؛ حال بگذریم از اینکه همان اندک وعدههای شما چقدر ضمانت اجرا داشت و البته روند حوادث در آینده نیز اثبات کرد که به وعدههای آمریکا، کم باشد یا زیاد، به هیچ وجه نباید اعتماد کرد.
خوشحالم از اینکه جنابعالی خود نیز به این واقعیت اعتراف کردهاید: «مشکل دیگر، نگرانی ایرانیها از این بود که تا چه حد میتوانند روی تعهد دولت آمریکا برای عدم اعمال تحریمها در این ۶ ماه حساب کنند. نگرانی غیرمعقولی نبود. به تفصیل برایشان توضیح دادیم سیاست ما چطور کار میکند و اینکه چرا اگر برنامهشان را طبق روالهای مورد بحث محدود کنند، تعهد دولت پابرجا خواهد ماند. فرمولهایی که ما به ایرانیها ارائه میدادیم هیچ گاه باعث اطمینان خاطر کامل آنها نمیشد. حقیقت آن است که خودمان هم با توجه به وضعیت نامطمئن سیاست در آمریکا در این مورد خاطر جمع نبودیم.»
آنچه در اینجا بیان کردهاید بعلاوة آنچه بعداً در عمل اتفاق افتاد را میتوان در یک جمله جمعبندی کرد: تعهدات دولت آمریکا به اندازه یک لنگه کفش کهنه هم ارزش ندارد!
برخلاف آمریکا، ایران با حسن نیت وارد این مذاکرات شد و همین موضوع موجب گردید تا مذاکرات بتواند حالت پیشرونده داشته باشد و موجبات شگفتی شما را برانگیزد: «از اینکه توانسته بودیم ظرف چنین مدت کوتاهی اینقدر رو به جلو حرکت کنیم، واقعاً شگفتزده بودیم.» این دستاوردها در مقطع تاریخی آبان ۱۳۹۲ (نوامبر ۲۰۱۳) از نظر شما چنین بودند: «به اندک پیشرفتهای دیگری در مشخص کردن توقف موقت اراک دست پیدا کردیم، اما هنوز متن مربوط به این بخش داخل پرانتز بود. پیشرفتهایی هم در زمینه مشخص کردن شاخصهای توقف غنیسازی در نطنز و فردو و همچنین تبدیل و رقیقسازی ذخائر فعلی اورانیوم ۲۰ درصدی ایران کردیم. در زمینه تخفیف تحریمها هم بر سر آزاد سازی ۶ ماهه رقم ۴ میلیارد دلار که در ابتدای گفتوگوهای پشت پرده مشخص کرده بودیم به تفاهم نزدیک بودیم. بر سر مجموعه بیسابقهای از تدابیر راستیآزمایی و نظارت که قرار بود مبنای مستحکمی برای سازوکارهای مفصلتر در توافق جامع نهایی فراهم آورد هم سازش کردیم.»
به هرحال برمبنای چنین توافقاتی، ایران و گروه ۱+۵ توانستند در سوم آذر ۱۳۹۲ (۲۴ نوامبر ۲۰۱۳) «برنامه اقدام مشترک» را امضا و آن را اعلام نمایند. این برنامهای بود برای اقدام مشترک در جهت دستیابی به «برنامه جامع اقدام مشترک». جنابعالی در مورد ماحصل این توافق برای ایران چنین نوشتهاید: «برنامه اقدام مشترک، یک گام موقت، معتدل و عملی بود. ایران برای شش ماه برنامه هستهای خودش را متوقف میکرد و در برخی جنبههای کلیدی، بویژه در نابود کردن ذخائر اورانیوم غنیشده ۲۰ درصدی خود، برنامهاش را به عقب میراند. با سازوکارهای نظارت سرزده موافقت میکرد و در ازای اینها از تخفیف محدود در زمینه تحریمها و تعهد ما برای عدم افزایش تحریمها در ۶ ماه آینده برخوردار میشد.»
اگرچه این توافق، محدودیتهای زیادی را برای برنامه صلحآمیز هستهای ایران در نظر گرفته و در مقابل امتیازات اندکی را داده بود و البته صدای منتقدانی در داخل را هم بلند کرده بود، اما ایران براساس اصول اعتقادی و سیاسی خود مصمم بود تا به آن پایبند باشد. شما هم این نکته را مورد تأیید قرار دادهاید: «منتقدان در کنگره هم اضافه شدند. آنها پیشبینی میکردند که ایرانیها تقلب میکنند و ساختمان تحریمها که آن همه سال با مشقت برپا کرده بودیم مدتها قبل از آنکه بتوانیم بر سر توافق جامع مذاکرهای بکنیم، فرو میپاشد. هیچکدام از آنها درست از آب درنیامد.»
در طول دو سال آینده تا ۱۳۹۴ (۲۰۱۵) مذاکرات فشرده و سختی میان ایران و ۶ قدرت بزرگ دیگر ادامه یافت تا سرانجام به امضای «توافق جامع اقدام مشترک» یا همان «برجام» انجامید. طبق این توافق، بر اساس نوشته شما «ایران در ازای رفع تدریجی تحریمها، تعهدی دائمی میداد که هرگز سلاح هستهای نسازد و محدودیتهای اساسی و بلندمدت روی برنامه هستهای صلحآمیزش را میپذیرفت. ۸۹ درصد ذخائر مواد غنیشده ایران و نزدیک به دوسوم سانتریفیوژهای آن حذف میشدند. این توافق همچنین با از بین بردن قلب رآکتور آب سنگین اراک و قابلیت تولید پلوتونیوم تسلیحاتی، سایر مسیرهای بالقوه ایران برای ساخت سلاح را می بست. تدابیر وسیع راستیآزمایی و نظارتی که برخی از آنها دائمی بودند پایهگذاری شد. دستکم برای دهه بعد، زمان گریز ایران – یعنی زمانی که ایران از لحاظ تئوری برای غنیسازی مقادیر کافی اورانیوم برای ساخت بمب نیاز داشت – از دو تا سه ماه، در برنامه اقدام مشترک (توافق موقت ژنو) به دستکم یک سال افزایش یافت. به هدفمان دست پیدا کرده و مسیر را از یک جنگ بالقوه تغییر داده بودیم.»
من البته قصد ورود به جزئیات برجام و تحمیل محدودیتهای مختلف بر ایران را ندارم. از بحثها و جدالهای سیاسی که در داخل ایران و میان طیفهای فکری و سیاسی مختلف در این باره وجود داشت نیز میگذرم. همچنین توضیح اضافهای را هم در مورد شیوه گوبلزی جنابعالی در تکرار اتهامزنی به ایران برای ساختن بمب اتمی به منظور جا انداختن یک دروغ بزرگ در افکار عمومی، لازم نمیدانم. تنها بر این نکته تأکید میکنم که نزدیک به ۵ سال از ابتدای مذاکرات تا رسیدن به برجام به درازا کشید و سرانجام این «برنامه جامع اقدام مشترک» - هرچه بود - توسط ایران، آمریکا، روسیه، آلمان، چین، انگلیس و فرانسه امضاء شد و مورد تأیید شورای امنیت سازمان ملل نیز قرار گرفت. به این ترتیب میتوان گفت یکی از محکمترین توافقات بینالمللی حاصل شد.
اما سرانجام برجام چه شد؟ رئیس جمهور بعدی آمریکا براحتی آن را زیر پا گذارد. آیا ایران مرتکب تخلفی شده بود؟ آیا تعهدات خود را نادیده گرفته بود؟ هرگز!
شما در این خاطرات دو مرتبه بر پایبندی کامل ایران به تعهدات خود در برنامه جامع اقدام مشترک تأکید کردهاید. در یک جا نوشتهاید: «در سالهای اولیه اتمام توافق، برخلاف پیشبینی مخالفان مبنی بر اینکه ایران تقلب خواهد کرد، آژانس بینالمللی انرژی اتمی و جامعه اطلاعاتی آمریکا بارها تأیید کردند که ایران به توافق پایبند بوده است.» و در جای دیگر نیز هنگامی که از نقض این توافق توسط ترامپ سخن میگویید، خاطرنشان ساختهاید: «او علیرغم خواهش و تمناهای سایر بازیگران و علیرغم نبودن هیچ گواهی مبنی بر عدم پایبندی ایران به توافق، در ماه می سال ۲۰۱۸ ایالات متحده را از برجام خارج کرد.»
براستی چرا ترامپ چنین کاری کرد؟ البته شما خود در این خاطرات، چهره منتقدانه و سرزنش کننده نسبت به این اقدام رئیس جمهور آمریکا گرفتهاید اما اگر با شما بدون تعارف باشم، باید بگویم این چهره شما برای من چندان پذیرفتنی نیست.
راستش را بخواهید من در نوجوانی، علاقه زیادی به دیدن فیلمهای سرخپوستی ساخت هالیوود داشتم. داستان اصلی این فیلمها همان کشتار سرخپوستان توسط مهاجران و تازهواردان اروپایی به سرزمین آنها بود. در این فیلمها اولاً چهرهای خشن و وحشی از سرخپوستان نشان داده میشد، ثانیاً پیاده نظام مسلح ارتش تازه تأسیس مهاجران اروپایی که نام آمریکا را بر خود گذارده بودند، اقدام به قتل عام بزرگ و کوچک و زن و بچه سرخپوستان میکرد و اما ثالثاً، همواره در این فیلمها یک کاراکتر نظامی آمریکایی وجود داشت – مثلاً یک افسر جزء – که نسبت به سرخپوستان نگاه مثبت داشت و از کشتار آنها انتقاد و برایشان دلسوزی میکرد. در واقع شگرد هالیوود این بود که با جا سازی چنین کاراکترهایی در فیلمهای خود، ضمن نشان دادن چهرهای وحشی از سرخپوستان، حتیالمقدور از آثار منفی نسلکشی آنها توسط تازهواردان به این سرزمین بکاهد. به عبارت دیگر، اصل همان جمله معروف «ژنرال کاستر» بود که «یک سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است» اما برای گرفتن تیزی این موضوع در فیلمهای هالیوودی، حضور یک کاراکتر متفاوت در میان انبوه نظامیان وحشی آمریکایی نیز ضرورت داشت.
اینک در هالیوود سیاسی آمریکا نیز همین ماجرا ادامه دارد. من نمیتوانم این سخن آقای اوباما را فراموش کنم که بصراحت اعلام داشت ایدهآل ما اگر میتوانستیم باز کردن تمامی پیچ و مهرههای صنعت هستهای ایران بود. همچنین این جمله شما نیز در این خاطرات پیش روی ما قرار دارد: «نه برنامه اقدام مشترک و نه برنامه جامع اقدام مشترک هیچکدام توافقهای بینقصی نبودند. در دنیای بیکم و کاست و ایدهآل، نباید در ایران غنیسازی صورت میگرفت و تأسیسات غنیسازی این کشور بایستی برچیده میشدند.»
نه آقای اوباما و نه شما، هیچیک اشارهای به صلحآمیز بودن یا نبودن صنعت هستهای ایران ندارید بلکه برچیدن اصل آن را فارغ از هر موضوع دیگری مورد تأکید قرار دادهاید. آیا آنچه آقای ترامپ انجام داد، چیزی جز ادامه طبیعی همین نوع نگاه است؟ در واقع مقامات گذشته و حال آمریکا همگی بر یک موضوع اتفاق نظر دارند: «یک صنعت هستهای خوب برای ایران، صنعت هستهای نابود شده است.»
نکته اینجاست که نوعی تقسیم کار میان رؤسای جمهور و دولتهای آمریکا صورت گرفته است. اگر آقای اوباما میتوانست بساط کل صنعت هستهای ایران را جمع میکرد اما هنگامی که خود را ناتوان از این کار دید، آن را تا آنجا که در توان داشت به پیش برد. اینک در چرخه سیاسی موجود در آمریکا، این مأموریت به آقای ترامپ داده شده است که با توجه به خلق و خوی خاص خود، این کار را تا رساندن به نقطه ایدهآل ادامه دهد. سخنان نمایشی جنابعالی نیز چیزی از اصل این واقعیت کم نمیکند.
ما در چارچوب توافق جامع اقدام مشترک (برجام)، برای نشان دادن حسن نیت خود، محدودیتهای زیادی را پذیرفتیم و بدان پایبند ماندیم. این پایبندی ما نه بر اساس ضعف و ترس، بلکه بر اساس دستور قرآنی و اسلامی «اوفوا بالعهود» بود. البته این حضور و این پایبندی به تعهدات، برای ما هزینه بسیاری نیز در بر داشته است اما منفعتی که از آن حاصل شد، بسیار بیشتر است: مشخص شدن هر چه بیشتر چهره واقعی آمریکا.
اگرچه مردم ایران از سالهای قبل از انقلاب به ماهیت آمریکا پی برده بودند اما ممکن بود همچنان برخی از آنها و بویژه نسلهای نو که تجربه ملموس و عینی از ماهیت آمریکا نداشتند، تصورات غیرواقعی از آن در ذهن داشته باشند. اینک بیش از هر زمان دیگر برای ملت بزرگ ما مشخص شده است که آنچه در پیش روی ایران قرار دارد براستی «شیطان بزرگ» است. این شناخت و تفاهم ملی در ایران، بسیار ارزشمند است و سرمایهای گرانقدر برای ادامه راه افتخار آفرین ملت ایران محسوب میشود. پس از حصول این سرمایه بزرگ بود که ایران تصمیم به مقابله به مثل در مقابل اقدامات آمریکا کرد و بر اساس اراده ملی ایرانیان به این راه ادامه خواهد داد.
راهبرد آقای ترامپ در مقابل این عزم و اراده مردم ایران نیز چیزی جز تهدیدها و خط و نشان کشیدنهای مکرر و ملالآور نیست، هرچند اگر تعرضی به ایران صورت بگیرد، همانند آنچه در عینالاسد اتفاق افتاد، بارها و بارها تکرار خواهد شد. آقای ترامپ خوب است به این نصیحت بسیار گرانقدر و سنجیده دکتر ظریف به مقامات آمریکایی دقت کند که: «هیچ وقت یک ایرانی را تهدید نکنید» و من اضافه میکنم: بخصوص اگر آن ایرانی آیتالله خامنهای باشد!
به امید دستیابی به دنیایی بهتر که در آن همه دولتها و ملتها با مسالمت و رعایت حقوق یکدیگر در صلح و صفا زندگی کنند و اثری از زورگویان و سلطهطلبان در آن نباشد. والسلام.