پس از سقوط حکومت صدام و پناه بردن منافقین به دامن آمریکا و اروپا، آنها تلاش فراوانی برای نقش آفرینی خود می‌کنند اما با جنایاتی که مرتکب شدند هیچ‌گاه نمی‌توانند محبوبیتی در بین مردم کسب کنند.

خبرگزاری مهر، گروه سیاست - سازمان مجاهدین خلق که بعد از ۳۰ خرداد ۶۰ ماهیت تروریستی خود را برملا کرد و به گروهک منافقین معروف شد، از جمله گروه‌های معارض نظام جمهوری اسلامی است که بیش از دیگر گروه‌ها سابقه اقدامات نظامی و تروریستی علیه ملت ایران را در کارنامه دارد. این ترورها و فعالیت‌های نظامی نه به شکل مستقل، بلکه علناً در هماهنگی کامل با رژیم بعث صدام آن هم در دورانی که جنگ تحمیلی بین عراق و ایران درگرفته بود، انجام شد.

مزدوریِ این گروه برای صدام و جبهه غربی-عربی در دهه شصت و بعد از آن موجب شده تا هیچ پایگاه اجتماعی در بین مردم نداشته باشند و این عدم محبوبیت را می‌توان در فرسودگی سازمان در سال‌های اخیر و محدود شدن اعضای آن به عده‌ای افراد پا به سن گذاشته و مسلوب الاراده در اردوگاه آلبانی مشاهده کرد.

هرچند مزدوری، فصل مشترک شخصیت‌ها و احزاب مخالف نظام جمهوری اسلامی در خارج از کشور است اما مجاهدین خلق در این فقره آن چنان گوی سبقت را از سایرین ربودند که موجب شده حتی در بین گروه‌های اپوزیسیون نیز منفور باشند. علت آن هم همکاری با رژیم بعث عراق در دوران جنگ تحمیلی علیه ملت ایران و رزمندگان است.

سازمان بعد از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ که وارد فاز مسلحانه و ترور در داخل کشور شد، مرکزیت خود را به فرانسه منتقل کرد و با تشکیل شورای به اصطلاح ملی مقاومت با حضور ابوالحسن بنی صدر و مسعود رجوی، یک دولت در تبعید را تشکیل دادند. (هرچند بعد از مدتی بنی صدر نیز نتوانست با رجوی همکاری کند و از این شورا جدا شد.)

فعالیت گروهک منافقین در بین سال‌های ۶۰ تا ۶۴ بر ترورهای داخل ایران متمرکز بود. یک بخش از این جنایات معطوف به ترور سران نظام یا اصطلاح منافقین «راس هرم» بود که واقعه ۷ تیر و ۸ شهریور (انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلام و دفتر نخست وزیری) از آن جمله است و یک بخش نیز زدن سرانگشتان نظام (اصطلاحی که منافقین به کار می‌بردند) بود که شامل مردم کوچه و بازار می‌شد که گاه تنها جرمشان داشتن عکس امام خمینی (ره) یا شهدای انقلاب بر دیوار مغازه شان بود.

با این وجود بعد از ضربه ۱۹ بهمن ۱۳۶۱ و ترور مرکزیتِ داخل کشورِ سازمان در خانه‌ای در زعفرانیه و هلاکت موسی خیابانی (مرد شماره دوم سازمان) و اشرف ربیعی همسر رجوی که هدایت ترورها را برعهده داشتند، به مرور از توان و ظرفیت این گروه در داخل کشور کاسته شد.

در این مقطع برخی نفرات دستگیر یا اعدام شدند، برخی در درگیری‌های کمیته با خانه‌های تیمی به هلاکت رسیدند، تعدادی به خارج کشور رفتند و عده‌ای نیز مخفیانه در ایران زندگی می‌کردند. در این زمان البته بخشی از اعضای سازمان با حضور در خاک عراق به فعالیت‌های محدود نظامی و رادیویی علیه جمهوری اسلامی مشغول بودند.

سعید شاهسوندی از اعضای جداشده مجاهدین در مصاحبه‌ای در این خصوص می‌گوید: من بعد از ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ همراه با چند نفر دیگر مامور به تاسیس رادیو مجاهد در کردستان شدم. آنجا ما به دعوت {عبدالرحمن} قاسملو به دفتر سیاسی حزب دمکرات کردستان رفتیم. آنجا من جزو گروه موسس رادیو مجاهد بودم، هم گوینده بودم و هم نویسنده بودم و هم در بخش‌های فنی کمک می‌کردم. و بعدها در همین رابطه، همراه صادق شرفکندی به پاریس که آن موقع محل اقامت مسعود رجوی بود رفتیم که او به شورای ملی مقاومت بپیوندد.

با قطع همکاری بنی صدر و حزب دموکرات کردستان با رجوی و جدا شدن آنها از شورای ملی مقاومت و همچنین مذاکراتی که دولت فرانسه با جمهوری اسلامی بر سر آزادی گروگان‌هایش در لبنان داشت، رجوی متوجه این موضوع بود که ممکن است دیر یا زود از فرانسه اخراج شوند، لذا با خیال اینکه ابر قدرت‌ها نخواهند گذاشت ایران در جنگ با عراق پیروز باشد، همکاری که از سال‌ها قبل با رژیم بعثی داشت علنی کرد. در تاریخ سیاسی کشورهای جهان به ندرت به موردی بر می‌خوریم که یک گروه سیاسی مخالف نظام کشورش، با دشمن بیگانه که به خاک کشورشان حمله کرده ائتلاف کند و همین موجب حیرت و نفرت همگانی نسبت به فرقه رجوی شد.

پس از مذاکراتی مقدماتی بین رجوی و طارق عزیز در پاریس، ۱۷ خراد ۱۳۶۵، رجوی وارد بغداد شد و طی فراخوانی نیروهای باقی مانده را به عراق فراخواند. منافقین با در اختیار گرفتن زمینی که صدام از عشایر عراقی در استان دیاله غصب کرده بود، اردوگاه اشرف را در سال ۶۵ تاسیس کردند.

رجوی با تشکیل ارتش آزادی بخش ملی در اشرف مدعی بود که سازمان از مرحله ترور و جنگ‌های شهری گذر کرده و اکنون می‌تواند در جنگ کلاسیک شرکت کند. در این دوران، رجوی در ارتباط تنگاتنگ با استخبارات عراق بود و پس از سقوط صدام، فیلم‌هایی از دیدارهای مکرر نمایندگان سازمان با بلندپایگان دستگاه امنیتی رژیم صدام به دست آمد که در مستندی با عنوان «گرگ‌ها» در سال‌های گذشته از تلویزیون پخش شد. در این مستند نحوه همکاری و کسب اطلاعات منافقین از جبهه‌ها و قرار دادن آنها در اختیار بعثی‌ها را می‌توان مشاهده کرد.

فعالیت آنها -غیر از سلسله عملیات‌های نظامی که به آن اشاره خواهد شد-، شنود بی‌سیم‌های ایرانی، اعتراف گیری از اسرا، ترور رزمندگان ایرانی که از جبهه برمی گشتند در کوچه و خیابان و همچنین حضور نفوذی‌های آنها در عملیات‌ها بود.

آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان

با تشکیل ارتش به اصطلاح آزادیبخش در اشرف، صدام از توان محدود آنها به عنوان پیاده نظام برای عملیات در داخل خاک ایران استفاده کرد. اولین عملیات، عملیات آفتاب بود که ۸ فروردین ماه سال ۱۳۶۸ با پشتیبانی نیروهای عراقی و با هدف تصرف فکه صورت گرفت. عملیات دوم، چلچراغ نام داشت که ۲۸ خردادماه ۶۷ با هدف تصرف مهران انجام شد.

این دو عملیات این توهم را برای رجوی پدید آورد که می‌تواند با ارتش خودساخته اش به سمت مرزهای ایران حرکت کند. از سویی با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در روزهای پایانی جنگ، ارتش عراق با استفاده از ظرفیت منافقین تلاش کرد تا ضربه‌ای در مرزهای غربی به نیروهای ایرانی وارد کند، هرچند صدام نیز که ۸ سال جنگ را با ایران پشت سر گذاشته بود، بعید بود که حساب ویژه ای روی ارتشی باز کند که اکثریت آن را زنان تشکیل می‌دادند.

منافقین برای عملیات فروغ جاویدان همه نیروهای خود را از خارج کشور و اروپا فراخواندند. مسعود رجوی در سخنرانی پیش از شروع عملیات اعلام کرد قرار است ۴۸ ساعته تهران را تصرف کنند! در حقیقت برخلاف دو عملیات دیگر که با هدف تصرف زمین و اسیرگیری انجام شده بود، عملیات فروغ جاویدان با هدف سقوط نظام برنامه‌ریزی شد.

در روز حمله و آغاز عملیات نیروهای نظامی وابسته به سازمان مجاهدین خلق از مرز قصر شیرین حمله‌ور شدند. به گفته فرماندهان نظامی در زمان جنگ، مردم و نیروهای نظامی تصور می‌کردند که عراق دوباره به ایران حمله کرده است و یک روز زمان برد تا مردم و نیروهای نظامی به نتیجه قطعی برسند که منافقین به ایران حمله کرده‌اند.

یکی از علل ورود و پیشروی منافقین به داخل خاک ما، تمرکز نیروهای سپاه در جنوب در پی حمله مجدد صدام بود و تمام قوای جنگی در حال مقابله با پیشروی بعثی‌ها در جبهه جنوب در عملیات طراحی شده غدیر بودند و به جز ۲ گردان از لشکر ۹ بدر که در حال عزیمت به سمت جنوب بودند و تیپ قائم سمنان، نیروی خاصی در غرب کشور برای رویارویی با منافقین حضور نداشت وگرنه عبور آنها از قصر شیرین غیر ممکن بود.

با ورود منافقین شهرهای کرند، اسلام آباد و گیلانغرب شاهد جنایات وسیع از سوی آنها علیه مردم و غیرنظامیان بود که در یک نمونه از این جنایات، سربازان ارتش و مجروحان بیمارستان اسلام آباد را سربریده و اجساد آنها را سوزاندند.

ابراهیم خدابنده از اعضای جداشده سازمان در این باره می‌گوید: سازمان به نیروها اعلام کرده بود که اسیر نمی‌گیریم به همین دلیل تمام اسیرها را تیرباران می‌کردند و می‌کشتند. حتی مجروحین را از بیمارستان اسلام‌آباد بیرون آورده بودند و تیرباران کرده بودند. مزرعه‌ها را هم آتش می‌زدند و حیوانات را می‌کشتند تا جوی ایجاد کنند که همه بترسند.

با مشخص شدن ورود منافقین به داخل خاک ایران، محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران که در جنوب کشور بود به سمت کرمانشاه راه افتاد و عملیات مرصاد برای مقابله با آنها طراحی شد.

شهید سپهبد صیاد شیرازی با استفاده از توان هوانیروز به ستون زرهی مجاهدین یورش برده و در تنگه چهارزبر توانست آنها را متوقف کرده و بسیاری از نیروهای سازمان با حمله هوایی به هلاکت رسیدند. همچنین تعداد زیادی از آنها در بازگشت به سمت مرز، از سوی مردم دستگیر شده یا در درگیری با نیروهای محلی کشته شدند.

شهید صیاد در کتابِ «در کمین گل سرخ» درباره این عملیات می‌گوید: صبح روز پنجم مرداد عملیات مرصاد با رمز یا علی (ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود. جاده به زودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز، علاوه بر گروه‌های مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان به سختی می‌توانستند به عقب برگردند. بعضی از آن‌ها به روستاها پناه برده بودند و بعضی‌هایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند. عملیات که تمام شد در جاده کرمانشاه اسلام‌آباد هزاران کشته از آنان به‌جا مانده بود. اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتار کرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند.

حالا من از این عملیات نتیجه می‌گیرم که چقدر خداوند متعال ما و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هر زمان طوری مقدر می‌کند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود.

یکی از رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) درباره جنایت منافقین در فروغ جاویدان می‌گوید: فردای روزی‌که درگیر شدیم یک وانت تویویا آمد که در قسمت بارش یک پتو کشیده بودند. فکر کردم ماشین تدارکات است. پتو را کنار زدم دیدم هفت، هشت جنازه بی‌سر از بچه‌های خودمان داخلش بود. صحنه خاصی بود. زیاد پیش آمده بود که دست و پای قطع شده بچه‌ها را دیده بودیم ولی این صحنه واقعاً تکان‌دهنده بود.

عملیات فروغ جاویدان اگرچه برای منافقین جز کشته شدن تعداد بالایی از نفراتشان و همچنین تصفیه درونی برخی نیروها، عائدی دیگری نداشت اما این نکته را برای صدام به اثبات رساند که رجوی و سرکردگان این گروهک برای در امان ماندن در عراق هر کاری می‌کنند. با پایان عملیات فروغ جاویدان و اتمام جنگ تحمیلی (که عملاً به بیکاری اعضا منجر شد) برای جلوگیری از ریزش نفرات انقلاب سوم ایدئولوژیک شکل گرفت که جدا شدن زنان از مردان و همچنین جدایی فرزندان از والدین شان بود.

این مرحله در سازمان «عبور از تنگه» (اشاره به تار و مار شدن ارتش آزادیبخش در تنگه چهارزبر) نام گرفت. در این مرحله اجازه خروج به اعضای سازمان داده نمی‌شد هرچند برخی نفرات وابسته در خارج کشور و اروپا تلاش کردند به نحوی خود را از سازمان خارج کنند.

«عملیات مروارید»؛ اوج سرسپردگی به صدام

علاوه بر عملیات فروغ جاویدان که در آن منافقین به مردم کشور خودشان حمله کردند، آنها در عملیاتی موسوم به مروارید به کشتار عراقی‌ها پرداختند. پس از جنگ اول خلیج فارس و ائتلاف آمریکا با کشورهای عربی برای اخراج صدام از کویت و خلع سلاح ارتش عراق، شهرهای جنوبی عراق شاهد انتفاضه شعبانیه از سوی شیعیان بود. از طرف دیگر کردها که همواره دشمن حکومت بعثی بودند، سر به شورش برداشته و کنترل شهرهای کردنشین را در دست گرفتند و به سمت بغداد حرکت کردند.

مسعود رجوی به‌خواست مستقیم ارتش عراق، برای حفظ حکومت صدام نیروهای خود را با این بهانه که نیروهای ایرانی در حال حمله به سمت اشرف هستند، به مناطق کردنشین فرستاد و اقدام به سرکوب اکراد عراقی کرد.

رجوی مدعی شد که تیپ‌های رزمی سپاه پاسداران شهر خانقین را به تصرف نظامی خود درآورده‌اند و فرمان سریع جابه‌جایی و اعزام توپ، تانک و نیروی پیاده به این شهر را شبانه صادر کرد. کردها توانسته بودند شهرهای موصل و سلیمانیه را به تسلط خود درآورند و سپس به‌سوی شهرهایی مانند طوز، کفری و جلولا پیشروی کنند. کافی بود تا کردها از سه‌راهی سلیمان‌بیگ عبور کنند و به جاده اصلی برسند و به‌سوی بغداد پیشروی کنند، اما ارتش به‌اصطلاح آزادی‌بخش سازمان مجاهدین خلق در همین مرحله با اجرای عملیات‌های «مروارید ۱ و ۲» و سرکوب مردم کرد و پیشمرگان در شهرهای مختلف مانع از پیشروی آنان شد.

اگرچه سرکردگان این گروهک همواره بر نقش منافقین در قتل عام کردها سرپوش می‌گذارند اما خاطرات جداشدگان سازمان حکایت از حضور آنها دارد. برای مثال شمس حائری یکی از اعضای قدیمی و جداشده سازمان در کتاب مرداب نوشته است: سازمان مجاهدین خلق قسمت بزرگی از مناطق کردنشین… را قبل از اینکه کردها به این مناطق بیایند، به اشغال خود درآوردند. در شهر سلیمان‌بگ، اولین عملیات مجاهدین خلق علیه کردها… آغاز شد.

سلاح این پیشمرگ‌ها کلاشینکف و قناسه بود ولی مجاهدین خلق آن‌ها را با. B.M.P تانک‌های A۵۵ و سایر سلاح‌های سنگین مورد حمله قرار دادند. بسیاری از سربازهای کرد عراقی که از جبهه فرار کرده و قصد رفتن به‌نزد خانواده‌های خود را داشتند و از ترس ارتش عراق و ناامن بودن جاده‌ها از کوه‌ها عبور می‌کردند، در بین راه مورد تهاجم و حمله مجاهدین خلق قرار می‌گرفتند و کشته می‌شدند.

حائری در این کتاب علاوه بر اینکه عنوان کرده اعضای سازمان مجاهدین خلق به‌سوی خانه‌های کردها در شهر طوز تیراندازی کردند و اموال آنان را به غارت بردند، به ادعای سازمان در سال‌های گذشته پاسخ داده و آورده است: مجاهدین خلق برای سرپوش گذاشتن روی کُردکشی و دخالت در امور داخلی کردها، جنگ با کردها را «عملیات مروارید» نامگذاری کرده‌اند؛ در صورتی که تنها در خانقین یعنی ناحیه مرزی ایران و عراق بخشی از نیروهای مجاهدین خلق… مورد حمله نیروهای رژیم (جمهوری اسلامی) قرار گرفتند؛ اما در بقیه نقاط هیچ خبری از پاسداران نبود. در این عملیات، چهار نوجوان زیر بیست سال را دستگیر کردند و به‌عنوان «پاسدار» جلوی دوربین تلویزیون عراق آوردند تا ثابت کنند که کردهای عراقی همه کرد نبوده بلکه عوامل رژیم نیز بین آن‌ها بوده‌اند.

پس از آرام شدن اوضاع، در دیداری که صدام از استان دیالی داشت، استاندار دیالی در برابر دوربین خبرنگاران به صدام گفت که، کشور عراق و استان دیاله را مدیون خدمات برادران مجاهد هستیم. عزت ابراهیم الدوری معاون اول صدام نیز بعد از سرکوب کردها، در نشست حزب بعث عراق اولین تبریک را به رجوی گفت و تمامی حاضران به‌مدت چند دقیقه برای رجوی کف زدند.

حمید دهدار حسنی از اعضای جداشده سازمان خاطرات رقت‌باری از نسل کشی کردها از سوی منافقین در کتاب خود منتشر کرده است: در نزدیکی شهر کرکوک و سه راهی کفری، چند دستگاه مینی‌بوس که پر از مسافران عا دی بودند، توسط نفربر توپ دار مجاهدین به آتش کشیده شدند و پیش چشم ما، زن‌ها و کودکان مسافر در آن مینی‌بوس ها به بدترین شکل سوختند.

رجوی چنان موضوع کردها را وارونه جلوه داده بود و چنان به نیروهای مجاهدین القا کرده بود که اگر کوتاه بیایید شما را نابود می‌کنند که مجاهدین حتی برای زدن نفرات کرد از فاصله نزدیک با توپ به سمت نفر شلیک می‌کردند و وقتی آن کردهای بی نوا تکه پاره می‌شدند، مجاهدین احساس سرمستی و لذت می‌کردند.

کردهای عراق به‌قدری از سازمان مجاهدین خلق نفرت دارند که پس از سقوط صدام، خواهان محاکمه مسعود رجوی به‌اتهام همدستی با صدام حسین در سرکوب مردم کردستان این کشور شدند و اردوگاه اشرف در دوران پس از سقوط صدام به شدت از سوی آمریکایی‌ها حفاظت می‌شد تا با حمله احتمالی از سوی کردها روبه رو نشود.

با سقوط حکومت صدام و پناه بردن سرکردگان این فرقه به دامن آمریکا و اروپا و تشکیل اردوگاه اشرف -۳ در خاک آلبانی، تلاش فراوانی برای نقش آفرینی و به اصطلاح نشان دادن خود به عنوان آلترناتیو می‌کنند اما جنایاتی که آنها در حق مردم ایران و عراق کردند موجب شده هیچگاه نتوانند محبوبیتی در بین مردم کسب کنند.