به گزارش خبرگزاری مهر، محسن اسماعیلی استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، به مناسبت سالگرد کودتای ۲۸ مرداد، در یادداشتی با عنوان کودتایی بر پایه فریب و وابستگی؛ کار، کار انگلیسی هاست، به بازخوانی کودتای ۲۸ مرداد پرداخته است:
کودتای ۲۸ مرداد ماه سال ۱۳۳۲ یکی از عبرت آموزترین حوادث تاریخ معاصر ایران است که هنوز هم جزئیات و پشت پردههای آن به طور کامل روشن نشده است. از این حادثه روایتهای مختلفی وجود دارد که البته همگی هم آمیخته با اهداف خاص است.
اما روایت جدیدی که «جک استراو»، سیاستمدار مشهور و وزیر اسبق امور خارجه انگلیس از آن ارائه داده است، از یک نظر نو و جالب توجه است. او در سال ۲۰۱۹ کتابی تحت عنوان «کار، کار انگلیسی هاست» منتشر ساخت که با همین نام به زبان فارسی ترجمه شده است. هدف «استراو»، آن گونه که خودش تصریح میکند، واکاوی دلایل تاریخی بدبینی ایرانیان به دولت انگلیس و یافتن پاسخ این پرسش است که: «چرا ایران به ما بی اعتماد است؟»
او در مروری خواندنی از رفتارهای خیانت بار دولت متبوع خویش به منافع ملی ایرانیان، ریشه این بدبینی دیرینه و ریشه دار را در همین سابقه تاریخی جستجو میکند. گرچه در هر حال «استراو» هم انگلیسی است! و نمیتوان از وی انتظار داشت خوی ملی خود را فراموش کند و طبعاً تحلیلهای او را هم باید در همین چهارچوب ارزیابی کرد، اما در مجموع کتابش خواندنی و تأمل برانگیز است.
یکی از جالبترین قسمتهای این کتاب به شرح کودتای ۲۸ مرداد اختصاص یافته است که در آن به همدستی انگلیس و آمریکا برای ایجاد بدبینی و دشمنی و نهایتاً ساقط کردن دولت مصدق اعترافهای صریحی شده است.
«استراو» در تبیین جنگ روانی و ترفندهای تبلیغاتی نوشته است: «در برنامه کودتا … قرار شده بود که مقامات رسمی آمریکایی با رسانهها گفتگو کنند و از این بگویند که: مردم ایران مصدقی را اسطوره میدانند که با حمایت آمریکا بر سر کار است، و از این رهگذر، عواطف مردم را خدشه دار کنند.
قرار بود بعدتر تبلیغات در این بسترها بیفتد که مصدق طرفدار حزب توده است و حامی شوروی (همزمان قرار بود اسناد جعلی از این همکاریها منتشر شود و همه گمان کنند اینها اسناد مخفی است و به بیرون درز کرده)، و مصدق دشمن اسلام است و این را هم به راحتی میشد از رهگذر ادعای همکاری اش با حزب توده ثابت کرد، مصدق کشور را به سوی ورشکستگی میبرد، و سرانجام اینکه قدرت او را کور کرده و دیگر نشانی از آن نیکیهای روزگاران قدیم در خود ندارد.»
«استراو» به دسیسههایی نیز اشاره میکند که برای تحریک روحانیون سامان داده بودند و البته از هوشیاری آیت الله بروجردی هم در شگفت است که هیچگاه فریب این ترفند را نخورد. او میگوید: «به خانه اینها نامههای تهدیدآمیز میفرستادند و تلفن میکردند و حتی گاهی بمبهای صوتی بی ضرر کنار خانه شأن میترکاندند و همیشه هم ردپایی مرتبط با حزب توده جا میگذاشتند تا آتش غضب مذهبیها تیزتر شود.»
«استراو» در اینجا به تعبیر خودش از «هولناک ترین لغزش حیات سیاسی» دکتر محمد مصدق نیز پرده برداری کرده و میگوید: در چنین اوضاعی، او «مجلس را به کلی منحل کرد و در عمل به دامی افتاد که برایش تدارک دیده بودند … دیگر گوش او به اندرزهای اندک شمار طرفدارانی که هشدارش میدادند هم بدهکار نبود. خودش را آماج تبلیغات منفی کرده بود: از دشمنان قدیمی تا چهرههای قدرتمندی مثل کاشانی که زمانی همکارش بودند. اینجای کار حتی قانون اساسی را هم زیر پا گذاشت و به سوی شاه رفت؛ شاهی که دیگر از اختیارات قانونی کامل برخوردار بود و از او نمیترسید و میخواست عزلش کند.»
«استراو» پس از شرح نسبتاً مفصلی از فراز و نشیبهای حوادث آن زمان که با طراحی و مدیریت «کرمیت روزولت» به عنوان «مغز متفکر این کودتا» اجرا شد، فاش میکند که «چرچیل از عمق بسترش به روزولت گفته بود: این عملیات به ما فرصتی شگرف و غیرمنتظره داده که شاید سیمای خاورمیانه را دگرگون کند.»
مقصود واقعی آنان از این جمله را میتوان در آن گفته اعتراف آمیز «استراو» فهمید که مینویسد: «این دوره با نیرنگ و پیروزی بریتانیا و آمریکا به پایان رسید و بساط دموکراسی در ایران پیچیده شد و سیاست در دستان شاه افتاد.»
با این وصف، خواندنی است که نویسنده از ضعف نفس و ترسو بودن شاه نیز تعجب کند و بنویسد: «او هیچ وقت اعتماد به نفس آن چنانی نداشت»، از فرار او سخن بگوید و اینکه با همه طراحیها و حمایتهایی که آشکارا به سود او میشد، باز هم «از این هراس داشته که نکند خودش هم قربانی این کودتا شود. به همین خاطر نماینده گروه بریتانیایی برای اینکه به شاه ایران ثابت کند از سوی دولت متبوعش حرف میزند و ضمانت حکومت بریتانیا با اوست، روشی غریب در پیش گرفت. او از شاه خواست عبارتی ساده را در نظر بگیرد تا از رادیو بی بی سی فارسی پخش شود و دلش را قرص کند که دولت بریتانیا هم پشت این کودتا را دارد. شاه ایران از آنها خواست که در رادیو بی بی سی بگویند: اینجا لندن است و ساعت دقیقاً ۱۲ نیمه شب است.» با شنیدن این جمله از رادیو بی بی سی بود که خیال شاه راحت شد و فقط پرسید: خوب! حالا «چه کسی قرار است جای مصدق بنشیند؟!» به راستی که «تاریخ معلم انسان است»!