سردار ابوالقاسم شکری سال ۸۲ گفتگویی با حاج داوود کریمی داشته که در آن مطالبی درباره تاریخ تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کردستان وجود دارد.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: «کردستان» در سال‌های آغازین پیروزی انقلاب اسلامی، روزهای پرالتهابی را می‌گذراند. روزهایی که کومله، دموکرات‌ها و مجاهدین خلق می‌کوشیدند از طریق کردستان، اتحاد برآمده از یک انقلاب مردمی را بر هم بزنند. درست در همین زمان که احزاب و گروه‌های مختلف با حمایت‌های خارجی امنیت شهرهای کردستان را تحت تأثیر قرار داده بودند، سردار حاج داوود کریمی به عنوان فرمانده کردستان انتخاب شد.

او از پیشکسوتان انقلاب اسلامی بود که در روز ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ در تظاهرات مردمی علیه رژیم شرکت کرد و برای اولین بار نام امام خمینی (ره) که به گفته خودش آن زمان «حاج آقا روح الله» نامیده می‌شد را شنید. در همان سال‌های نخستین دهه ۵۰ که جامعه ایران برای یک انقلاب آماده می‌شد، داوود کریمی هم با تعدادی از دوستانش گروه «فجر اسلام» را به راه انداختند. گروهی که بعدها در تهران اعتماد افرادی چون آیت الله دکتر شهید سید محمدحسین بهشتی و آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی را به خود جلب کرد..

فجر اسلام و سازمان مجاهدین خلق ظاهراً از ابتدا روابط بسیار گرمی داشتند. اما بر اساس مواضع اعتقادی و سیاسی از سال ۱۳۵۲ ارتباط این دو گروه مخفی با هم قطع شد. چرا که اعضای گروه «فجر اسلام» اعتقاد داشتند که سازمان به بیراهه می‌رود.

حاج داوودِ تراشکار، قالب‌ساز، فعال سیاسی و مذهبی، تا سال ۱۳۵۵ در تهران به مبارزه ادامه داد. اما شور انقلابی و بسته شدن فضای مبارزه در ایران موجب شد، او نیز همانند بسیاری از هم‌رزمانش راهی لبنان شود. در آنجا با شهید دکتر مصطفی چمران و شهید محمد منتظری آشنا شد. پس از مدتی نیز به سبب استعداد ذاتی‌اش مربی نیروهای چریکی شد.

وی در اوایل سال ۱۳۵۷ به کشور بازگشت و در کنار دوستان و همراهانش چهار هیأت مذهبی در منطقه نازی آباد برای مبارزه با رژیم طاغوت تأسیس و سازماندهی کرد و با تجربه‌ای که در سال‌های گذشته اندوخته بود، هدایتشان را بر عهده گرفت.

با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) حاج داوود در همان اولین روزها با کمک دیگر مبارزان، کمیته انقلاب اسلامی نازی آباد را راه‌اندازی کرد و خود هدایت و مسئولیت این کمیته را برعهده گرفت. او از اعضای اصلی تشکیل دهنده آن و مدتی بعد عضو هیأت مرکزی سپاه تهران شد. حاج داوود در دفتر هماهنگی سپاه فعالیت می‌کرد و وظیفه‌اش نظارت به نحوه شکل‌گیری سپاه در شهرهای مختلف کشور بود. یکی از اقدامات حاج داوود کریمی تشکیل سپاه در شهرهای کردستان بود.

در گفت‌وگویی که در ادامه می‌آید، سال ۱۳۸۲ به کوشش «سردار ابوالقاسم شکری» از دوستان و هم‌رزمان حاج داوود کریمی یک سال پیش از شهادت انجام شده، او به وضعیت کردستان در هنگام تشکیل سپاه پرداخته است.

*سردار ابوالقاسم شکری: با توجه به اینکه جنابعالی در اوایل انقلاب و در سال‌های ۵۹ الی ۶۰ فرمانده منطقه غرب کشور بودید و بر حسب مسئولیتی که داشتید، سپاه کردستان را راه اندازی می‌کردید و در آن موقع هم قائله کردستان به وجود آمده بود، با توجه به مسئولیت‌هایی که در سپاه داشتید و در ارتباط با برخورد با قائله کردستان و ایجاد امنیت در منطقه فعالیت‌هایی را انجام داده‌اید. از شما خواهش می‌کنیم مطالبی را که لازم و صلاح می‌دانید، مطرح بفرمائید.

کریمی: بسم الله الرحمن الرحیم. مرحله اول خدمتم سال ۵۸ بود که برای تشکیل سپاه‌های کردستان، استان باختران و کرمانشاه به غرب می‌رفتم‌. مرحله دوم اواسط سال ۶۱ بود که به اصطلاح فرماندهی منطقه ۷ غرب کشور را به من داده بودند.

ابتدا مرحله اول را خدمتتان عرض می‌کنم. تقریباً در اوایل سال ۵۸ مسئولیت تشکیل سپاه‌های غرب را به بنده و آقای حاج قاسم منفرد دادند. ما با تناسب و با دوست‌های مختلفی که همراهمان بودند و تیم را کامل می‌کردند، برای بررسی وضعیت و تشکیل سپاه‌ها به آنجا رفتیم. استان باختران وضعیت مناسب‌تری داشت. چون سعید جعفری (خدا رحمتش کند) از بچه مسلمان‌های خوب و با سابقه شهر کرمانشاه و باختران بود، آقای پرتویی و خیلی از دوستان دیگر که کمک زیادی به تشکیل سپاه آنجا کرده بودند، بیشترین سنگینی کار ما روی کردستان بود. زیرا منطقه برای ما ناشناخته بود و ارتباط و پیدا کردن عناصر مسلمان معتقد به نظام و جمهوری اسلامی که بتوانیم امکانات، سلاح و به اصطلاح احکامی که از اینجا صادر می‌شد و پشتوانه ستاد مرکزی داشت را در اختیار آنها قرار بدهیم، کار مشکلی بود.

ابتدا با بررسی‌هایی که در کردستان انجام دادیم، مراکزی که از نیروهای مسلمان و نسل جوان کردستان بودند و عموماً بر محور مکتب قرآن و اهل سنت کردستان بودند را شناسایی کردیم. شهرهای قروه و بیجار شیعه نشین بودند و این موضوع کار ما را آسان‌تر کرده بود.

در ابتدای تشکیل شورای سپاه برای ما مهم بود؛ چرا که باید از فرماندهی و اطلاعات سایر عناصر شورا اطمینان کامل داشته باشیم چون در بعضی از شهرها افراد واجد شرایط نبودند یا هنوز اطمینان لازم کسب نشده بود، بیشتر رفقا که از مرکز همراه گروه اعزام شده بودند، مسئولیت‌ها را به عهده می‌گرفتند.

کار ما در کردستان تقریباً در سه بخش بود. یک بخش شکل و سازماندهی بود، یک بخش آشنایی با مسائل سیاسی منطقه بود تا بتوانیم ببینیم جهت‌های کاری ما چگونه باید شکل بگیرد. بخش دیگر مسائل نظامی بود که بعد از شروع عملیات پاوه خیلی مشخص و آشکار شد. یعنی یک جنگ نظامی و تمام عیار در کردستان شروع شد.

در ابتدای کار آقای اسلامی یکی از برادرهای ستاد مرکز شتاب‌زده به شهرستان مریوان رفته بود و سپاه را تشکیل داده بود. خدا بچه‌های اهل سنت آنجا را رحمت کند؛ همراه یکسری از دوستان آنها را عضو سپاه کرده بود و مقر ساواک را برای سپاه گرفته بود. سپاه در آنجا آشکارا اعلام موجودیت کرده بود. چون عقبه نداشت، بلافاصله توسط گروهک‌ها خصوصاً گروه طالبانی محاصره شده و همه آنها قتل عام شدند.

شکری: گروه طالبانی یا گروه‌های داخلی خودمان؟

کریمی: گروه طالبانی در این قضیه بیشتر نقش داشت و گروهک‌های دیگر هم در این قضیه کمک می‌کردند. با بررسی‌های انجام شده، کلاً کردستان را در سه محور تقسیم بندی کردیم. یک محور به تناسب شرایط سیاسی و نظامی منطقه بود و به اصطلاح در این مورد می‌شد قدم‌های بهتری برداشت.

در تئوری خودمان کمربندی را ترسیم کرده بودیم و شهرهایی مثل بیجار، قروه و مناطق کردنشین که بیشتر اهل تشیع بودند، سهل‌الوصل‌تر بودند. در بعضی از مناطق کردنشین و شهرهایی مثل بانه و مریوان عناصر مذهبی قوی‌تر بود. جو مذهبی مردم خیلی بیشتر بود و در بعضی جاها مثل دیواندره و سقز مشکل‌تر بود. مناطق را طوری تقسیم‌بندی کرده بودیم تا بدانیم در آن‌ها چگونه کار کنیم.

آن زمان در کردستان دو حزب اعلام موجودیت کرده بودند. غیر از کومله و دمکرات عمدتاً گروهک‌های دیگر کوچک بودند و حزب دمکرات به لحاظ سوابقی که از زمان قاضی محمد داشت، عمده‌ترین آنها بودند.

از طرف دیگر مردم کردستان، مردم مسلمان و انسان‌های شریف و زحمت‌کش و متعصب به مسائل دینی بودند. حس ایران‌دوستی آنها در طول تاریخ قوی بوده و به لحاظ مسلمان بودنشان باقی مانده است.

«حزب مساوات» به رهبری علامه مفتی‌زاده اعلام موجودیت کرده بود و با تکیه بر سابقه کاری که در مرکز به اصطلاح مکتب‌های قرآنی انجام داده بود، بخش عمده‌ای از نیروهای جوان و سن‌های بالاتر را به خودشان جذب کرده بودند. ارتباط ما با مفتی‌زاده خیلی زیاد و تنگاتنگ شد و بچه‌های شیعه دانشکده تربیت معلم سنندج که اهل باختران یا استان آذربایجان غربی بودند، حضور داشتند. این همکاری و همفکری اسلامی آنها در دانشکده، الفتی را بین بچه‌های شیعه و سنی به وجود آورده بود.

شکری: به عنوان دانشجو یا استاد؟

کریمی: به عنوان دانشجو. بیشتر دانشجو بودند. بعدها با ارتباطی که برقرار کردیم، کم‌کم شناسایی خودمان را روی این محور قرار دادیم و با این بچه‌ها درباره مسائل سیاسی و انقلاب جلساتی گذاشتیم و موضوع جلسه مسئله سپاه بود.

در این مرحله سعی کردیم از عناصر گروهک‌ها یکسری اطلاعات پیدا کنیم. مثلاً با جمعیتی که درست کرده بودیم، به عنوان خبرنگار روزنامه کیهان و در بعضی جاها خودمان را جز گروهک‌های مجاهدین خلق معرفی می‌کردیم و جاهایی که سران گروهک‌ها جلسه داشتند را شناسایی می‌کردیم و به آنجا وارد می‌شدیم.

شکری: به عنوان نفوذی؟

کریمی: به عنوان خبرنگار وارد می‌شدیم تا چهره آنها را بشناسیم و با آنها آشنایی پیدا کنیم. هنوز جنگ پاوه شروع نشده بود.

شکری: شهر سنندج در دست ضدانقلاب بود؟

کریمی: شهر در دست کسی نبود. هم جمهوری اسلامی وجود داشت و هم گروهک‌ها وجود داشتند. چون هنوز آنها وارد فاز نظامی نشده بودند که در حاکمیت و تجزیه شهر نقش داشته باشند. هنوز سرگرم تدارک قدرت بودند. مثلاً در جلسه‌ای که «ملاجلال حسینی» گذاشته بود و سران گروهک‌های کومله و دمکرات‌ها بودند، به عنوان خبرنگار به آنجا رفته بودیم. به یاد دارم «حاج قاسم منفرد» بیرون مواظب بود که ما لو نرویم و دستگیر نشویم.

من راجع به تاریخ کُرد مطالعاتی کرده بودم و برای نوشتن مقالات از آنها سوال و جواب می‌کردم. مثلاً در سقز یادم هست، زمانی که می‌خواستیم افرادی مثل آقای «مسعود طلوئی» را عضوگیری کنیم، از عناصر حزب دمکرات در رده‌های بالا هم آن شب و در همان خانه‌ای که ما مهمان بودیم، آنها هم مهمان بودند و به آنجا آمده بودند. ما سپرده بودیم که این‌ها از دوستان ما در روزنامه کیهان و وزارت کشور هستند. دولت موقت هم آن موقع حساسیت زیادی نداشت. آمده بودند تا آنها را عضوگیری کنند. ما هم به آنجا رفته بودیم که آنها را عضوگیری کنیم‌.

قبل از این قضیه حساسیت‌هایی به وجود آمده بود. مثلاً ما را در سنندج و کامیاران گرفته بودند. ما هم خودمان را به عنوان کارمندانی که آنجا کار می‌کنیم و با مجاهدین خلق ارتباط داریم، معرفی کردیم. آنها هم خیلی راحت ما را رها کردند. یک بار ما را همراه با حاج قاسم منفرد و دیگر دوستان گرفتند.

شکری: ضدانقلاب شما را گرفتند؟

کریمی: بله. بار سوم شبی بود که به پاوه حمله شد. عصر همان روزی که به پاوه حمله شد، ما در سقز بودیم. دیدیم در شهر آشوب شده است و نیروهای زیادی با مینی بوس یا وانت‌، بطور مسلح وارد شهر سقز می‌شدند و به سمت جنوب استان می‌رفتند. احساس کردیم یک جا جنگ و درگیری شده است. ما هم به آن سمت رفتیم. در آن جلسه من همراه «حاج محمد ساربان‌نژاد»، «شهید ناصر ترکان» اخوی مهندس «حاج اکبر ترکان» بودم.

من پشت فرمان بودم، ایستادم. دو نفر از برادرها را بازرسی بدنی کردند. یک اسلحه یوزی مسلح دو خشابی زیر پای آقای ساربان‌نژاد داشتیم. گفتم اگر حساس شدند، اسلحه را بکش و بزن. اگر رودری ماشین را بکنند، کار ما تمام است. خوشبختانه داخل تودری پول زیادی را از مرکز برای اینکه بین بچه‌ها (برای حقوق و …) پخش کنیم، آورده بودیم. مدارک پشت صندلی عقب بود و بیرون نمی‌آمد؛ وقتی نوبت بازرسی بدنی از من رسید، از آنها سوال کردند جنگ فئودال با خان‌ها است؟ گفتند فئودال با خان هیچ کاری ندارد. این جنگ دمکرات است. گفتم شما مجاهدین را هم می‌زنید. گفتند نه آن موقع آقای ناصر ترکان رئیس جهاد سازندگی کردستان بود و جالب است آن روزی که به سمت تهران حرکت کردیم تا ببینیم چه خبر است که این‌قدر جمعیت مسلح به آنجا می‌آیند، تمام مدارک و پرونده‌های بچه‌های سپاه کردستان را داخل ماشین جاسازی کرده بودیم و پرونده‌های جهاد سازندگی پیش «ناصر ترکان» بود.

در سه راهی سقز به دیواندره و تکاب، وسط جاده یک تیربار گذاشته بودند و ماشین‌ها را می‌گشتند. یکسری از عشایر «تیره کوه» را کشته بودند و کنار جاده انداخته بودند. زمانی که رسیدیم، با تیربار به ما «ایست» دادند؛ اولین بار نایستادیم. تهدید کردند و به وسط جاده آمدند. من پشت فرمان بودم، ایستادم. دو نفر از برادرها را بازرسی بدنی کردند. یک اسلحه یوزی مسلح دو خشابی زیر پای آقای ساربان‌نژاد داشتیم. گفتم اگر حساس شدند، اسلحه را بکش و بزن. اگر رودری ماشین را بکنند، کار ما تمام است. خوشبختانه داخل تودری پول زیادی را از مرکز برای اینکه بین بچه‌ها (برای حقوق و …) پخش کنیم، آورده بودیم. مدارک پشت صندلی عقب بود و بیرون نمی‌آمد؛ وقتی نوبت بازرسی بدنی از من رسید، از آنها سوال کردند جنگ فئودال با خان‌ها است؟ گفتند فئودال با خان هیچ کاری ندارد. این جنگ دمکرات است. گفتم شما مجاهدین را هم می‌زنید. گفتند نه. آنها با ما هستند. گفتم پس چرا مزاحم ما شده‌اید؟ گفتند مگر شما مجاهد هستید؟ گفتم بله. ما مجاهد خلق هستیم. بعد از عذرخواهی ما را رها کردند. به حاج محمد گفتم از دست عزرائیل فرار کردیم. گفت در آینه نگاه کن. ببین تیربار بر می‌گردد یا نه. وقتی دیدیم همه جمعیت به سمت جنوب می‌روند ما دیگر به سمت سنندج نرفتیم و از راه بیجار به تهران برگشتیم. وقتی به پادگان ولی عصر رسیدیم، تقریباً ساعت ۱۲ ظهر بود. بعد از نماز، نهار و صحبت با دوستانی که آنجا نیرو داشتند، ساعت ۲ بعدازظهر فرمان حمله به پاوه از طرف امام صادر شد.

در مقابل حملاتی که ضدانقلاب کرده بودند، ما دیگر فرصت رفتن به منزل را پیدا نکردیم و همراه آقای ساربان‌نژاد و آقای ترکان، یکسری نیرو با هواپیمای C-۱۳۰ که در اختیار ما گذاشته بودند، مستقیم به باختران آمدیم. آن زمان عملیات‌های نظامی به دست آقای ابوشریف بود و با تجربه‌ای که داشتیم، من را به عنوان فرمانده سپاه کردستان منصوب کردند. ستاد مرکزی هم این حکم را تأیید کرد. به قول آن زمان «مسئول» و به قول بعدی‌ها «فرمانده» سپاه کردستان شدم و تا آخر سال ۵۸ در آنجا بودم.

شرایطی پیش آمد که قبل از جنگ پاوه حساس شدند. مثلاً به پاسدارها حساس بودند و آنها را شناسایی می‌کردند. البته پاسدارها آزاد نبودند که به آنجا بروند و تحقیق کنند. ما با لباس شخصی می‌رفتیم و با این پوشش با آقای «‌مفتی‌زاده» فعالیت را شروع کردیم.

نظر «مفتی‌زاده» این بود که اگر دولت موقت مثلاً ماهی دو میلیون به ما کمک کند، ما می‌توانیم حزب «مساوات» را توسعه بدهیم و مسلمان‌ها را در مقابل کمونیست‌های اینجا بسیج کنیم. آن موقع در بررسی‌هایمان این مطالب را خوب می‌دانستیم. چون مسلمان‌ها باید متمرکز شوند و نقطه تلفیق اینها خیلی بیشتر است. ما با اهل سنت نقطه شکنندگی نداریم و به راحتی با هم به تفاهم می‌رسیم. چون مسلمان هستیم و یک شعار داریم.

اگر ما این موضوع را در مقابل کومله، دمکرات و کمونیست‌ها تقویت کنیم، خیلی بهتر است تا اینها ضعیف شوند. متأسفانه آن موقع وقتی نظریات عناصر دولت به مرکز منعکس می‌شد، خلاف آن چیزهایی بود که ما نظر می‌دادیم. تلاش‌های ما در این رابطه به نتیجه نرسید. ما فقط می‌توانستیم در مرحله توانایی‌هایی که سپاه در اختیار ما گذاشته بود، تلاش کنیم.

قبل از انقلاب در لبنان «غرضی» معلم ما در آموزش‌های سیاسی بود و این مسائل را به ما آموزش می‌داد. افسرهای فلسطینی هم به ما آموزش‌های نظامی می‌دادند. ارتباط من با آقای غرضی قبل از انقلاب بیشتر بود. رفاقت و دوستی هم که با یکدیگر داشتیم به نحوی کمک زیادی در استانداری به ما می‌کرد.

شکری: استانداری باختران؟

کریمی: استانداری کردستان. قبل از آقای مهرآسا، آقای یونسی استاندار کردستان بود. در زمان او کومله و دمکرات امکانات وسیعی از تشکیلات دولتی برده بودند؛ البته به غیر از غارت‌هایی که از پادگان‌ها کرده بودند. تجهیزات و امکانات دولتی زیادی برده بودند.

انعکاس گفته‌های استانداری به دولت موقت بیشتر از نظارت آنها بود که در آن موقع در جریان بود. به اعتقاد خیلی‌ها، ما بیشتر از جنبه‌های نظامی به مسائل نگاه می‌کردیم. در حالی که ما جنبه‌های سیاسی قضیه را هم لحاظ می‌کردیم. در واقع زیر بنا و پایه کار ما این مسائل بود و به موازات این قضایا کار خودمان را شروع کردیم و با تلاش بچه‌ها، عناصر کلیدی مکتب‌های قرآنی را شناسایی کردیم و مسئولیت‌های مختلفی از سپاه را به آنها می‌دادیم. مثلاً در سنندج آقای «علی شهبازی» اهل باختران بود و ارتباط ایشان با بچه‌های اهل سنت خیلی قوی بود. ایشان را فرمانده سپاه سنندج کرده بودیم.

آرام آرام سلاح آوردیم و در اختیارشان می‌گذاشتیم. در جلساتی که با آنها می‌گذاشتیم، درباره مسائل سیاسی جامعه بحث می‌کردیم و اگر سوالی داشتند سعی می‌کردیم پاسخ بدهیم.

از عناصری که نقش مهمی در جمع‌آوری نیروهای اهل سنت داشتند، آقای «فرید تعریف» بودند. خدا رحمتشان کند. فرید یک دانشجوی روشنفکر مسلمان بود؛ چون خیلی اهل بحث و تحقیق بود، هر وقت می‌رفتیم کتاب‌های آقای شریعتی و… را در محل کارش داشت و با هم بحث‌های زیاد ایدئولوژیکی و فلسفی می‌کردیم‌. ایشان انسان خیلی متفکر و اهل تحقیقی بود و به عنوان مسئول اطلاعات سپاه سنندج تعیین شده بود و در کردستان به ما کمک می‌کرد.

نحوه کار در آن زمان به گونه‌ای بود که سلاح و نیرو به صورت سازمان نیافته می‌آمد و ما آنها را به تناسب نیازی که هر شهرستان داشت، تقسیم می‌کردیم. یعنی شرایط به گونه‌ای علمی و سازمان یافته نبود. ما فقط سعی می‌کردیم مکان‌های کلیدی را بگیریم تا آن مکان‌ها سقوط نکند و در واقع شهرها در تصرف باشد.

الحمدلله تا آن زمان نیروهای جمهوری اسلامی و سپاه عمدتاً در شهرها حضور داشتند. ارتش هم بیشتر در پادگان‌ها مستقر بود و در هر زمانی که لازم می‌شد، وارد عمل می‌شد.

آرام آرام حرف‌های خیلی رکیکی زد و من هم به حساب اینکه باید گذشت بکنیم و علی‌وار برخورد کنیم، همه این فحش‌ها را تحمل کردم و هیچی نگفتم. وقتی می‌خواست بیرون برود به امام فحش داد. رفتم و به اصطلاح «یقه‌اش» را گرفتم. در جوانی هم کمی کشتی کار کرده بودم، به زمین زدمش و مقداری هم کتک زدمش که فلان فلان شده، به امام توهین می‌کنی؟! رفته بود و به آقای مفتی‌زاده شکایت کرده بود در سال‌های اول انقلاب وضعیت به گونه‌ای بود که شب‌ها حاکمیت با عناصر گروهک‌ها شده بود. ما در داخل شهر شناسایی آن‌چنانی نداشتیم تا بتوانیم از همه شهر اطلاعات و تحقیقات لازم را داشته باشیم. بچه‌های کردستان هم در شهر خودشان خیلی پرهیز می‌کردند که به صورت علنی کار عملیاتی بکنند و صورت‌هایشان را می‌پوشاندند. به طور کلی روزها وارد عملیات نمی‌شدند و شب‌ها برای کمک می‌آمدند. حق داشتند چون خانواده‌هایشان در معرض تهدید بودند. اگر ما هم مثل آنها بودیم همین کار را می‌کردیم.

می‌خواهم عرض کنم وضعیت به گونه‌ای بود که خانواده‌های آنها در معرض تهدید بودند. به یاد دارم یک روز فردی از عناصر «کومله» را گرفته بودیم و برادرش به اتاق فرماندهی آمد و شروع به توهین کرد. آرام آرام حرف‌های خیلی رکیکی زد و من هم به حساب اینکه باید گذشت بکنیم و علی‌وار برخورد کنیم، همه این فحش‌ها را تحمل کردم و هیچی نگفتم. وقتی می‌خواست بیرون برود به امام فحش داد. رفتم و به اصطلاح «یقه‌اش» را گرفتم. در جوانی هم کمی کشتی کار کرده بودم، به زمین زدمش و مقداری هم کتک زدمش که فلان فلان شده، به امام توهین می‌کنی؟! رفته بود و به آقای مفتی‌زاده شکایت کرده بود. بعد از آن تعدادی از نیروهای کرد را که عضوگیری کرده بودیم، استعفا دادند. فقط ما و تعداد کمی نیروی بومی و بچه‌هایی که از تهران آورده بودیم، باقی ماندیم. خدا آقای فرید تعریف را رحمت کند، آنها را داخل سالنی در باشگاه افسران جمع کرد که شما خجالت نمی‌کشید!

آنها شب شکایت را به منزل آقای مفتی‌زاده برده بودند. آقای مفتی‌زاده ما را خواست. آقای مفتی‌زاده خیلی با قضایا سیاسی برخورد می‌کرد. هر چه من تلاش می‌کردم آقای مفتی‌زاده را متقاعد کنم تا بیاید و برای همه پاسداران شیعه و سنی داخل سپاه سخنرانی کند، شانه خالی کرد. او همیشه در خفا از ما حمایت می‌کرد. شاید به لحاظ کارهای سیاسی که می‌کرد، می‌خواست مقابل دمکرات‌ها موازنه داشته باشد که به این طرف گرایش پیدا نکنند. خدا می‌داند که این کار را می‌کرده یا خصلتش بوده است.

یک روز به اتفاق آقای ساربان‌نژاد و «حاج محمد کریمی» به خانه ایشان رفتیم و برایش توضیح دادیم که اینها به امام توهین کرده‌اند. که برای ما قابل تحمل نبود. توهین‌های خودمان را تحمل کردیم. در زمان شاه به یک پاسبان توهین نمی‌کردند ولی هر چه فحش خواهر و مادر بود، به ما داد. اگر ما بی‌غیرت بودیم که به اینجا نمی‌آمدیم. در همین حال یکدفعه صدای انفجار شدیدی شنیده شد. مغازه یکی از طرفداران مفتی‌زاده منفجر شد.

آقای ساربان‌نژاد گفتند بلند بشوید سریع برویم و ببینیم چه شده است. بیرون آمدن در شب در آنجا خیلی مشکل بود و کسی بیرون نمی‌آمد. آقای مفتی‌زاده گفت ببینید این پاسدارها مرد هستند؛ الان می‌خواهند دو نفری بروند داخل شهر که ببیند چه شده است ولی شما نامرد هستید، همه داخل خانه می‌ترسید. گفتم آقای مفتی‌زاده سعی کنید، انشاالله برای برادرها یک سخنرانی کنید که ما شیعه و سنی نداریم. ما با کمونیست‌ها حرف داریم. این‌هایی که ما گرفتیم کمونیست هستند. تلاش ما این بود که قبل از شروع جنگ پاوه از کانال مفتی‌زاده و در حضور بچه‌های شیعه و سنی که عضو شورای سپاه بودند کمکی به سپاه بکنیم. مثلاً برای بچه‌های کُرد که جز شهدای اولیه مریوان بودند، برای دادن حقوق خانواده آنها پیش آقای مفتی‌زاده می‌رفتیم. بچه‌ها عضو شورای سپاه را هم برای دیدن ایشان با خودمان می‌بردیم. مثلاً صدهزار تومان که آن موقع هم پول زیادی بود، به ایشان می‌دادیم و می‌گفتیم که شما زحمت آن را بکشید، خانواده اینها بدون کمک مالی نمانند. از کانال ایشان مثلاً کاری، پیشنهاد خیری یا مثلاً مصاحبه با روزنامه را تا جایی که از توانمان بر می‌آمد، انجام می‌دادیم.

با حضور شبانه در سنندج می‌خواستیم سنندج که مرکز قطب این قضایا بود را تثبیت کنیم. مثلاً زمانی که برای شناسایی و گشت شهری می‌آمدیم، یکدفعه از در خانه‌ها رگبار بود که می‌آمد. خودم پیکان داشتم و درهای ماشین را باز می‌گذاشتم تا زمانی که رگبار می‌آمد، راه گریز داشته باشیم.

سعی می‌کردیم به صورت برنامه [ای] شب‌ها حضور فعالی در شهر داشته باشیم‌. یادم هست یک شب در خیابان پهلوی (که قبل از انقلاب می‌گفتند) و خیابان ضدانقلاب‌های سنندج بود آمدیم. یک مرد می‌دوید؛ بچه‌ها می‌خواستند او را با تیر بزنند. فریاد زد «الله اکبر، لااله الا الله» بعد گفت زن من دارد وضع حمل می‌کند و ماشین ندارم او را به بیمارستان ببرم. من پیکان را با سه نفر مسلح دادم تا خانم آن مرد را به بیمارستان ببرند. ورود به خیابان‌ها هم خیلی سخت بود. این شخص خیلی بچه‌های سپاه را دعا می‌کرد. آنجا متوقف شدیم تا بچه‌ها از بیمارستان برگردند. به بچه‌ها گفتم ببینید ما یک ذره به مردم خدمت کنیم چقدر تاثیرش بالاتر از سلاح و… است.

وقتی همه شهرهای کردستان از دستمان خارج شده بود و به تصرف گروهک‌ها در آمده بود، فقط قروه و بیجار در دست ما بود و تنها کسی که می‌توانست داخل کردستان شود، اسماعیل حیدرخانی بود. سنگرهای ما تا سه کیلومتری بیجار بود و از آنجا به بعد دمکرات‌ها بودند یادم هست، درزمان خدمت قبل از انقلاب دوستی به نام آقای «اسماعیل حیدرخانی» که یکی از بچه‌های دانشگاه علم و صنعت بود و همکلاس داماد شهیدمان محمود بود؛ داشتم. ایشان بچه مشکین شهر بود. ما آنجا دستگاه فتوکپی مزایده‌ای را می‌گرفتیم و تعمیر می‌کردیم و قبل از انقلاب در سطح کشور بین بچه‌ها پخش می‌کردیم.

مثلاً قبل از انقلاب چاپ اعلامیه‌ها را در آذربایجان غربی و شرقی با دوستانش در اردبیل و تبریز تأمین می‌کرد. این بچه‌های دانشجو بسیار فعال بودند. از آن به بعد شهید ناصر ترکان مسئول جهاد سازندگی کردستان شد. وقتی همه شهرهای کردستان از دستمان خارج شده بود و به تصرف گروهک‌ها در آمده بود، فقط قروه و بیجار در دست ما بود و تنها کسی که می‌توانست داخل کردستان شود، اسماعیل حیدرخانی بود. سنگرهای ما تا سه کیلومتری بیجار بود و از آنجا به بعد دمکرات‌ها بودند. ایشان با یک صندوق پر از پول می‌آمد. بچه‌های بیجار و بچه‌هایی که از پادگان ولیعصر سپاه تهران می‌آمدند، می‌گفتند این شخص نفوذی نباشد؟! می‌گفتیم رفیق! بچه‌های مبارز قبل از انقلاب خودمان است.

بعد خدمت حیدرخانی این بود که در بانه و مریوان توانسته بود ۲۵۰۰ کارگر را زیر پوشش جهاد سازندگی برای کار عمرانی‌، برق‌کشی، پل‌سازی و جاده به کار بگذارد. اسماعیل را یک بار کومله و یک بار دمکرات گرفته بود. هجوم مردم به مقرهای آنها باعث شده بود، اسماعیل آزاد شود. گفته بودند این شخص باید بیاید و اگر برود ما بیکار می‌شویم. یعنی جمهوری اسلامی با این اقتدارش نمی‌توانست وارد کردستان شود اما تأثیر خدمت بچه‌های جهاد کردستان مثل اسماعیل حیدرخانی توانسته بود در کردستان اینقدر نقش اساسی داشته باشد. ایشان بعداً به نخست وزیری آمد و مشغول کار شد.

اگر بیشتر یادتان باشد از کمیته ۱۳ نازی آباد تهران، کادرهای شوراها و نیروهای عملیاتی را از هر جا می‌توانستیم با رابطه و دوستی از شهرستان‌های دیگر نیرو می‌آوردیم. بعد از آن هم، وضعیت گروهک‌ها از نظر سیاسی تقویت شده بود. در فشارهایی هم که در ارومیه به ارتش آمده بود، مخصوصاً در «دره قاسملو» ارتش دچار شکست شده بود. آن موقع در زمان بنی‌صدر دولت می‌خواست برود و حتی مذاکره بکند. کلاً کومله و دمکرات خودمختاری می‌خواستند اما به هر حال نیروی نظامی آنها هم برتری پیدا کرده بود. مردم هم می‌ترسیدند به سپاه ملحق بشوند. پس از درگیری‌ها، شهرها سقوط کردند و به گونه‌ای شد که ما فقط شهرهای شیعه‌نشین قروه و بیجار در دستمان بود و سنندج، آن هم نه شهر سنندج بلکه باشگاه افسران و یک فرودگاه در دست ما بود.

نکته جالب این بود که آن زمان اخوی کوچکم حاج محمد فرمانده سپاه سنندج بود. در حالی که ۱۹ نفر نیرو بیشتر نداشت، حاج طاهر طاهری‌فر هم با ۱۲ نیرو فرودگاه سنندج را حفظ کرده بود.

کم کم هیأت حسن نیت دولت مذاکراتی انجام داد و دستور دادند. من هم در جلساتی که آنها به شهر می‌آمدند و می‌رفتند شرکت می‌کردم سرانجام‌، سنندج هم تخلیه شد. اما قروه و بیجار در اختیار ما بود. این شهرها هم در معرض تهدید بود. طوری بود که داخل شهر هم دچار آشوب و ناامنی بود.

نوع ارتباط ما با شهرهای مختلف کردستان به صورت تأمین نیرو، تأمین سلاح و تکمیل شورای فرماندهی بود. بچه‌ها یا شهید می‌شدند یا جابجا می‌شدند. این کارها را انجام می‌دادیم.

شکری: در سال ۵۸ شما چه قسمتی از امنیت شهر و استان کردستان را حفظ می‌کردید. آیا فقط مراکز سپاه پاسداران بود؟ یا امنیت مراکز عمده‌ای مثل فرودگاه و صدا و سیما را برقرار می‌کردید؟ آیا قدرت مقابله و برخورد با ضدانقلاب را داشتید و یا آیا فقط هدفتان حفظ وضع موجود و اعلام حضور در کردستان بود؟

کریمی: بیشتر حفظ و اعلام حضور بود. چون همانطور که می‌دانید آن زمان سپاه، اطلاعات شکل گرفته و سازمان یافته‌ای نداشت. مراکزی مثل رادیو و تلویزیون یا مراکز دولتی توسط نیروهای ژاندارمری و شهربانی تأمین و پوشش داده می‌شد. سپاه مقرهای خودش را حفظ می‌کرد، سپاه در شهر گشت داشت و جاهای حساس مثل فرودگاه را نگه می‌داشت.