خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: «روزی روزگاری» مجموعهای تلویزیونی بهکارگردانی و نویسندگی امرالله احمدجو ساخته سال ۷۱-۱۳۷۰ است و تا امروز بهعنوان یکی از ماندگارترین آثار تلویزیون ایران شناخته میشود. داستان اینسریال، درباره راهزنی معروف به نام مرادبیگ است که خسرو شکیبایی نقش آن را ایفا کرد.
چندی پیش هم کتابی با عنوان «سکه تقدیر» نوشته نعمتالله سعیدی توسط انتشارات راهیار درباره اینسریال منتشر شد. کتاب مذکور در ۱۸۴ صفحه، سریال مورد اشاره را براساس مبانی زیباییشناسی سینمای دینی مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
پیش از این، یادداشتی به قلم فاطمه سلیمانی ازندریانی نویسنده و پژوهشگر، درباره اینکتاب (شیعهبانوی انسانساز کیست؟/نگاهی به کتاب«سکه تقدیر») در خبرگزاری مهر منتشر شد و حالا سورنا جوکار نویسنده و شاعر در نقدی، به اینکتاب پرداخته است.
مشروح متن اینیادداشت نقد، در ادامه میآید:
ضربالمثلی هست که میگوید هیچکتابی را از جلدش قضاوت نکنید. برای من هم به عنوان کسی که سابقه کتابفروشی را در کارنامهام دارم این جمله تا حدود بسیار زیادی قابل قبول بود اما تا زمانی که کتاب «سکه تقدیر» نوشته جناب نعمتالله سعیدی با موضوع تحلیل سریال محبوب «روزی روزگاری» برای مطالعه به دستم رسید.
کتابی که به من آموخت باید قدمی جلوتر بروم و هیچکتابی را حتی با عنوانش هم قضاوت نکنم. سکه تقدیر که بر اساس مبانی زیباییشناسی دینی، سریال روزی روزگاری را بررسی کرده، قرار بود چیزهای بسیاری را که در مورد اینساخته امرالله احمدجو از نظر دور مانده بود، به ما بیاموزد و آنچه را مورد غفلت واقع شده بود از پس غبار بیرون آورد.
لازم است پیش از هر صحبتی اعتراف کنم بهعنوان مخاطبی که موظف بود مطلبی در مورد کتاب سکه تقدیر بنویسد هیچ شناختی از نویسنده آن نداشتم. پس لاجرم برای آنکه بیگدار به آب نزده باشم کمی در مورد ایشان از دوستان مشترک پرسوجو و یکبار دیگر سریال مورد بحثوبررسی ایشان را از ابتدا تا انتها و البته با دقت بیشتری تماشا کردم؛ تا اگر قرار بود درباره فیلمنامه، لوکیشن، نحوه فیلمبرداری و یا هر چیز دیگری که از آن کلامی به میان آید و به هنر و سینمای دینی ارتباط داده شود، خالیالذهن و دستبسته نباشم.
در آغاز مطالعه با هر سطر و صفحهای که پیش رفتم، تصوراتم نسبت به این کتاب و آنچه در انتظار خود میپنداشتم دچار تغییر شد. چرا که به نظر میآمد موضوع کتاب به هیچعنوان، ارتباطی با سریال روزی روزگاری ندارد. شاید اغراقآمیز به نظر برسد، اما در اواسط مطالعه گاهی به جلد کتاب مراجعه میکردم تا نباشد که با بیتوجهی دچار برداشت اشتباهی شده و تصوری غلط برای خودم ساخته باشم. و پس از آن که مجدداً از نام و موضوع کتاب اطمینان حاصل میکردم باز مطالعه را ادامه میدادم. چنین است که در نتیجه لازم میدانم به مخاطبان احتمالی این سطور عرض کنم اگر به قصد بررسی فنی و منتقدانه سریال روزی روزگاری، قصد مطالعه کتاب سکهی تقدیر را دارید، کمک چندانی به شما نخواهد شد؛ چراکه این کتاب دغدغه دیگری دارد. اما نعمتالله سعیدی در این کتاب به دنبال چیست و از چه حرف میزند؟
نعمتالله سعیدی انسانی متدین، انقلابی و دغدغهمند به نظر میرسد و شاید بتوان ایشان را پدر و پیشتاز همهچیزدانانی مانند علیاکبر رائفیپور و حسنعباسی دانست. همهچیزدانانی که در مورد هر موجودی که در پهنه آفرینش، آفتاب به آن تابیده، نظری دارند و البته خود را صاحبنظر هم میدانند؛ حال با چه تخصص، سابقه و دانشی، کسی اطلاعی ندارد. اما برای آنکه چندان هم بدبین نباشیم باید گفت جناب سعیدی با اخلاف و دنبالهروهای خود تفاوتی بزرگ دارد. زیرا اگر دیگران دنبال مصادیق میروند، نعمتالله سعیدی راه سرچشمه را پیش گرفته. اگر یکی مثل من از هنر اسلامی حرف میزند، سعیدی از اسلام میگوید. اگر ما از آثار صنع دم بزنیم او از صانع میگوید.
اگر همه، جزئیات را مورد توجه قرار دهند او کلیت را مدنظر دارد. با این توضیحات باید عرض شود که مشخص است وقتی کسی چون نعمتالله سعیدی دنبال بررسی یک سریال یا فیلم سینمایی میرود، نباید از او انتظار داشت که چون مسعود فراستی در مورد موقعیت، زاویه دوربین، راوی، پلات، فیلمنامه و سایر امور فنی آن صحبت کند؛ بلکه او به دنبال تعیین نسبت آن اثر با فرهنگ اسلامی و ایرانی است. بدیهی است که نگاه ایشان به سریال روزی روزگاری نیز از این دایره خارج نیست. چه اینکه ورود نویسندهی محترم به مبحث مورد نظر با همین رویکرد است و تعداد ارجاعات ایشان به آیات و روایات، مؤید همین معناست. با این وجود باید گفت تکلیف جناب سعیدی با آنچه دنبال میکند، روشن است و این ما هستیم که باید نسبت و نوع مواجهه خود را با این نویسنده تحلیلگر روشن کنیم.
در همین رهگذر اگر بخواهیم از منظر فنی و در لباس یک منتقد سینمایی نقدی بر نظریات ایشان داشته باشیم قطع به یقین با همه گفتههای این بزرگوار نه کاملاً موافق خواهیم بود و نه تماماً مخالف. برای مثال میتوان از ایشان پرسید آیا به نظر شما لازم است که مخاطب سریال روزی روزگاری در دهه هفتاد فلسفه افلاطون خوانده باشد تا دریافت درستی از این برنامه تلوزیونی داشته باشد؟ آیا انتظار درستی است برای جامعهای که سی سال پیش در پایینترین سطح سواد فلسفی و منطقی دوران خود به سر میبرده، دانستن مفهوم کلماتی چون اگزیستانسیالیسم، سپتیسیسم، آنتیگونیست و تیموس را پیشنیاز لذت بردن از یک سریال بدانیم؟ آن هم جامعهای که عمده دلیل ایجاد ارتباطش با چنین اثری آن بود که هنوز از زندگی روستایی خود منقطع نشده و با دیدن شخصیتهای این سریال به ریشههای خود نظر داشت و خاطرات زندگی پیشاشهرنشینی را یادآوری میکرد.
پس باید گفت هرگز نمیتوان برداشتهای شخصی خود را که بر مبنای ذهنیات قبلی ماست، قطعیات ذهنی دیگران دانسته و معتقد باشیم که قطعا تمام آنچه ما میگوییم نعل به نعل همان است که هنگام ساخت در ذهن کارگردان و نویسنده بوده و ما به تمامی و درستی، مقصود او را دریافتهایم. و این اتفاقی است که در معدود مواردی که جناب نویسنده در مورد سریال روزی روزگاری صحبت میکند رخ داده. چنان که هنگام مطالعه کتاب تصور میشود یا نویسنده سکه تقدیر امرالله احمدجو بوده یا کارگردان روزی روزگاری، نعمتالله سعیدی. برای مثال در جایی از کتاب، استاد بزرگوارمان آقای سعیدی به تفاوت نگرانیهای حسامبیگ و مرادبیگ برای پسوند نام خود اشاره دارند و دغدغه حسامبیگ را تقبیح، اما نگرانی مرادبیگ را از جا افتادن واژه (بیگ) از دنباله نامش دغدغهای عزتمندانه و شریف میداند؛ حال آنکه در واقع تفاوتی در میان برخورد این دو راهزن با کسانی که نامشان را کامل ادا نمیکنند وجود ندارد؛ ای بسا مراد رفتار نامعقولانهتری دارد. یا در جای دیگری آوردهاند که مؤمن دنبال شهرت نیست اما در صفحات دیگری مرادبیگ را شخصی اهل حماسه و طالب نامنیک معرفی میکند و چنین به او وزن میدهد.
خلاصه اینکه اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذاریم طبیعتاً به نکات بسیاری برای مجادله میتوان دست انداخت. چه اینکه حتی در بهترین اشاره ایشان به اوج و حضیض میان دو شخصیت نسیم و بسیم که از نظر ایشان به عنوان نماد خیر و شر در داستان آمدهاند -که البته اشارهای بسیار موشکافانه و دقیق است- هم میشود تشکیک ایجاد کرد. نیز میتوان به نشانه تأیید تشدیدی بر بیانات ایشان گذاشت و همچنان که ایشان نسیمبیگ را نماد خیر و برادرش را نماد شر میداند ما هم در موافقت اضافه کنیم که بله! نظر شما درست است. حتی کارگردان با هوشمندی تمام تفاوت این دو برادر یا همان خیر و شر را نه فقط در اعمال و نام آنها بلکه در کمتر از آن و فقط در یک نقطه در اسمشان قرار داده که با جابهجا کردن آن یک نقطه میشود یک نفر را نسیم عاقبت بخیر دانست و با پایین آوردن همان نقطه او را بسیم عاقبت به شر قلمداد کرد. چنان که شاعر روزگارمان فاضل نظری سروده: یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست/ از نقطهای بترس که شیطانیات کنند. اما همانطور که گفته آمد به همین نکته هم میتوان طرح اشکال کرد و گفت طبق هیچ قانون و دینی، شخصی که فاقد قوای عقلی سالم است در مورد رفتارهای خود مورد موأخذه طبیعی و مساوی با عقلا قرار نمیگیرد و بسیمبیگ نیز که فردی سبکعقل است با این دید نمیتواند نماد پلیدی باشد که البته در قرآن شریف نیز آمده: لا یکلفالله نفسا الی وسعها.
در نهایت اینکه تا شب برجا و شمع برپاست، میتوانیم با هم از این دست موارد را از لابهلای سطور سکه تقدیر بیرون بیاوریم و به مناظره و مباحثه گذاشته و گفتههای یکدیگر را نفی و تأیید کنیم. البته ناگفته نماند در اکثر موارد آنچه جناب سعیدی در نوشتههای خود در باب شخصیتها و اعمال و جایگاه آنان میفرمایند کاملاً صحیح و قابل دفاع است اما تمام حرف، این است که آیا خود کارگردان نیز به چنین مواردی نظر داشته یا خیر؟ یا این که اساساً جناب سعیدی کتاب خود را برای کدام گروه از مخاطبان نوشته؟ آیا قرار است منتقدان سکه تقدیر را بخوانند یا تماشاگران سریال روزی روزگاری در دهه هفتاد با همان سواد پایین؟ قصد ادامه بحث را به این شکل ندارم و مایلم از اتفاقات جدیتر و مهمتری در باب کتاب سکه تقدیر و نویسنده آن صحبت کنیم.
جناب سعیدی در یک کلام، یک منتقد است. منتقدی با ادبیات بیاعصاب، اما دوست داشتنی که دست، پیش آورده و گریبان هرکه و هرچه را که قصد دارد ما را به نام روشنفکری غربی از پایبستهای فرهنگی و فکری اصیل خودمان دور کند محکم گرفته تا به پای میز مناظره بکشاند.
اگر کتاب سکه تقدیر را بخوانید، نویسنده آن را خطیبی خواهید دید که گویا به دنبال منبری میگردد تا تفکرات و فلسفه خود را به گوش مخاطبان برساند؛ آنچنان که گاهی فراموش میکند در جلد کتاب قول داده از چهچیزی صحبت کند. و به همین دلیل گاهی که از عمق دغدغههای خود برای نفس گرفتن به سطح میآید گریزی هم به سریال «روزی روزگاری» زده، شاهد مثالی از رفتار و گفتار شخصیتهای آن برای تأیید بیانات خود ارائه میدهد و دوباره به عمق تفکراتش فرو میرود.
پس گفتنی است ایشان دلبستگی چندانی به نمونه مورد مثال خود ندارد و هر سریال یا فیلم سینمایی ایرانی دیگری نیز میتوانست ابزار ایشان باشد که الیماشاالله در تولیدات ایرانی نمونه برای آن موجود است. البته با اینکه سریال «روزی روزگاری» به لحاظ هویتی و ساختاری همچنان یکی از محکمترین و قویترین سریالهای ایرانی است، موافقیم و تقریباً کسی -حتی خالق آن در تجربههای بعدی خود- نتوانست موفقیت آن را تجربه یا تکرار کند و اگر در این مجال، آن را با آثار دیگران مقایسه نمیکنیم به این دلیل آست که جناب سعیدی نیز چندان به این مورد نپرداخته و خیلی زود از آن عبور کرده. پس ما هم در این موقف نمیمانیم و به اصل ماجرا که صحبت از گفتمان بسیار شریف و بهجای آقای سعیدی، که همان به چالش کشیدن فلسفه غربی است بازمیگردیم. برای بنده، هرکسی با هر نوع دستهبندی که در برابر مظاهر غربی قد علم کند و دست به پرسشگری بزند قابل احترام و دوست داشتنی است.
آقای سعیدی نیز پس از این کتاب، برای من در دسته همین افراد قرار گرفت. در روزگار معاصر و البته در جامعه ترسو و خود کمبینِ امروزین ما، تقریباً جگر شیر میخواهد بتوانیم به تراوشات و تولیدات جهان غرب بگوییم بالای چشمت ابرویی هم موجود است. آن هم نه از ترس غربیها، بلکه از خوف روشنفکران داخلی. روشنفکرانی که معلوم نیست چرا برای هر ناچیزی که ایرانی و البته اسلامی نباشد تا کمر خم میشوند و حتی حاضر نیستند درباره واقعیت و حقیقت آن لحظهای تأمل کنند. باری در این شرایط است که ارزش کار کسی مانند نعمتالله سعیدی مشخص میشود که تلاش دارد با قبول دشواریهای راه، با مثالهایی از فرهنگ خودمان به ذهن فراموشکار ایرانی یادآوری کند آنچه از خانه همسایه به مشام میرسد بوی کباب نیست.
در این کتاب نیز بارها و بارها به مواردی بهعنوان شاهد اشاره کرده که یادآوری طرح یکسانسازی کلاه و لباس در دورهی پهلوی اول یا تفاوت مشی و منش قهرمانان در آثار و فرهنگ ایرانی و نمونههای غربی، بسیار بهجا و درست است و در پس این موارد، همواره تلاش میکند تا به سهم خود و در حد توان جامعه و تفکر ایرانی را به سمت آبشخوری که از آن برآمده برگرداند؛ آنچنان که در قسمتی از کتاب در جملهای بسیار ارزشمند و قابل تأمل که بهعنوان سطر پایانی این نوشتار تکرار میشود، آورده است: «مشکل این نیست که احتمال دارد ما چندسال دیگر انگلیسی حرف بزنیم، بلکه خطر اینجاست که انگلیسی هم فکر کنیم.»