به گزارش خبرگزاری مهر، غلامرضا عباسی اهل شهر گراش از استان فارس است. او در روند آغاز جنگ به عنوان یک نوجوان چهره بسیار فعالی بوده و در روند پشتیبانی مردم این شهر جنوبی استان فارس قرار داشته است. عباسی خودش هم بعدها به جبهه اعزام میشود و با استنشاق گاز شیمیایی جانباز میشود. غلامرضا عباسی امروز به عنوان یک کارآفرین محلی در گراش شناخته میشود و توانسته با تولید و توزیع حلوا-ارده مخصوص گراش که با خرما تهیه و تلفیق شده یک محصول بومی و محلی را به تولید و توزیع انبوه برساند. او چندی پیش در برنامه تلویزیونی مسابقه میدون هم شرکت کرد و با محصول تولیدیاش در این برنامه به رقابت با سایر تولیدکنندگان و صاحبان کسبوکارهای خرد به رقابت پرداخت. با او درباره فضای اجتماعی حاکم بر شهر گراش در روزهای آغازین جنگ و کارهایی که به طور مردمی در آن روزها انجام گرفت صحبت کردهایم.
این رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس میگوید: «سال ۵۹ من یک نوجوان یازده، دوازده ساله بودم، سن کمی داشتم اما با این وجود در فعالیتهای انقلابی شهر گراش که در جنوب استان فارس و در ۴۰۰ کیلومتری شیراز قرار دارد، حضور داشتم. مثلاً تعدادی از جوانان انقلاب که تجربه داشتند و دست به سلاح بودند، گروهی را تشکیل داده بودند به نام «پاسداران انقلاب». اینها طی فرمان حضرت امام (ره) شبها گشت در شهر میزدند و از شهر حراست میکردند؛ حتی بعدها برای اینها حقوقی در نظر گرفتند و خواستند به اینها حقوق بدهند و اینها رد کردند و گفتند ما برای حقوق کار نمیکنیم!».
وی ادامه میدهد: «ما هم با این جوانان که چند سالی از ما بزرگتر بودند ارتباط داشتیم و به اصطلاح اطراف اینها بودیم و دوست داشتیم کمکی بکنیم. وقتی عراق به ایران حمله کرد، آن زمان مثل حالا نبود که رسانههای مختلفی وجود داشته باشد، حتی بسیاری در دوران پیش از انقلاب تلویزیون نداشتند و تماشای تلویزیون را برای خود حرام میدانستند، ولی بعد از انقلاب به عشق دیدن امام (ره) و شنیدن صحبتهای ایشان مردم کمکم رفتند تلویزیون خریدند. با وجود این، خود من از طریق رادیو و تلویزیون متوجه شدم که نیروهای عراقی به ایران حمله کردهاند. شب همان روزی که حمله انجام شد در شهر گراش خاموشی زدند و وضعیت را قرمز اعلام کردند و این خاموشیها تکرار میشد».
عباسی در خصوص فعالیتهای مردمی در روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی توضیح میدهد: «به طور کلی بعد از اینکه انقلاب شد مساجد شهرها و روستاها تبدیل به پایگاههای مردمی شده بود. مساجد در آن زمان بسیار پررونق بود و جوانها عمده وقتشان را در مساجد میگذراندند. وقتی هم که عراق به ایران حمله کرد مردم در مساجد جمع میشدند تا ببینند چه کار میتوانند بکنند. بعد از چند روز همین مساجد و پایگاههای مردمی تبدیل شد به مراکز اعزام نیروهای مردمی به مناطق جنگی. بنده هم بیشتر وقتم را در مسجد میگذراندم؛ یادم هست با دیگر نوجوانان مسجدی چند گونی را مانند سنگر درست کردیم و یک پرچمی نصب کردیم و بلندگویی را از مسجد گرفتیم و مردم را ترغیب میکردیم به کمک کردن به جبهه و مناطق جنگی. خطاب به مردم میگفتیم "تعاونوا علی البر و تقوا… برادران و فرزندان شما با جان خود در حال جهاد با دشمن هستند، شما هم با مال خود آنها را یاری کنید و…". به هر حال در آن وضعیت میخواستیم کاری کرده باشیم و به این طریق مردم را به حمایت از رزمندگان دعوت میکردیم و مردم هم واقعاً با جان و دل کمک میکردند. در همان روزها خیلی از جوانهای گراش به جبهه رفتند و شهید شدند، مثلاً به خاطر میآورم که اولین شهدای شهر گراش، شهید احمد جعفرزاده و شهید میرزا جعفری بودند که از همان روزهای ابتدایی جنگ به جبهه رفتند و وقتی هم پیکرشان به گراش آمد، تشیع جنازه بسیار با شکوهی برایشان برگزار شد».
این جانباز جنگ توضیح میدهد: «در آن روزهای اول صحبت از جنگ و حمایت از جبههها فکر و ذکر همه بود. غالب مردم اشتیاق داشتند کاری بکنند، هرچند هنوز راهکارهای این کمکرسانیها تعبیه نشده بود. این شور و شوق هم واقعاً عمومیت داشت. من به دلیل سن کمام بیشتر در سنگر پشتیبانی خدمت میکردم و به یاد میآورم که مردم در خانههای خود مشغول بستهبندی مواد غذایی مثل خرما و نان و… بودند تا آنها را به جبههها بفرستند. مثلاً مردم در خانههایشان نان توری که یک نوع نان محلی و خانگی است، میپختند تا برای جبههها بفرستند؛ یا ما در گراش یک حلوا-ارده محلی داریم که خیلی مقوی است و مردم این را درست میکردند و ارسال میکردند به جبهه. ما هم با چند نفر دیگر از اعضای فعال در مسجد گراش با ماشین در سطح شهر و محلهها میگشتیم و کمکهای مردمی را جمعآوری میکردیم و از طریق بسیج و سپاه به مناطق جنگی ارسال میکردیم».
عباسی بلافاصله میگوید: «نکته جالب درباره شهر گراش این بود که از آنجا که این شهر از شهرهای جنوبی استان فارس است و به بندر نزدیک است، مردم آنجا مایحتاجی را که فکر میکردند در جنگ احتیاج است و از طرق دیگری نمیتوان تهیه کرد، با پول خودشان از کشورهای حاشیه خلیج فارس خریداری میکردند و برای مناطق جنگی و از آنجا به مناطق جنگی ارسال میکردند. یعنی کاری که انجام دادنش از طریق دیپلماسی ممکن نبود، مردم به طور خودجوش برای جبههها انجام میدادند. به یاد دارم همان زمان آقای محسن رفیقدوست وزیر جنگ آن زمان، در یک دستنوشتهای از مردم شهر گراش بابت حمایتهایشان از جبههها تقدیر و تشکر کرد. حتی مقام معظم رهبری در دوران ریاست جمهوریشان از حمایتهای و پشتیبانی مردم گراش از رزمندگان تقدیر کردند و گفتند سلام مرا به مردم گراش برسانید. به طور مشخص در آن زمان مردم شهر گراش چهل تا چهل تا ماشین "جیپ کروزر" که روی آن ادوات نظامی و تسلیحاتی نصب میشد، میخریدند که آن زمان هر کدامشان ۸۲ هزار تومان بود. اما مردم اینها را از امارات میخریدند و اهدا میکردند به جبهه! چون ژاپن ما را تحریم کرده بود و ما نمیتوانستیم مستقیم این جیپها را بخریم؛ ولی مردم با پول خودشان از امارات اینها را میخریدند و به جبهه میفرستادند».
عباسی با تاکید بر اینکه مردم و مخصوصاً جوانان اشتیاق فراوان و عجیبی برای حضور در جبههها و دفاع از کشور از خودشان نشان میدادند، اظهار میکند: «همه در حال تلاش و تکاپو بودند تا به هر طریقی در دفاع از کشور و کلیت نظام اسلامی مشارکت کنند. یادم هست یکی از بچههای گراش که هم سنش کم بود و هم قد و قامت کوتاهی داشت و به همین دلیل نمیگذاشتند او برای جنگیدن به جبهه برود، رفته بود باتریهای قلمی بزرگ را که به آنها «قوه» میگفتند (سایز بزرگ همین باتریهای قلمی) داخل کفشهایش گذاشته بود و فاصله پا و کف کفش را با آنها پر کرده بود تا قدش بلند به نظر برسد و با این ترفند بتواند به جبهه اعزام شود! مردم به شکل عجیبی شور و شوق نشان میدادند برای دفاع از کشور و مردمشان، وضعیت با شرایطی که امروز داریم تجربه میکنیم خیلی فرق داشت».
او در پایان درباره حضور خودش در جبهه میگوید: «خود من به دلیل شرایط خانوادگی و به خاطر اینکه پدرم را از دست داده بودم و به نوعی مسئولیت خانواده با من بود، نتوانستم آن اوایل در مناطق جنگی حضور پیدا کنم، البته حقیقتاً هم نمیگذاشتند ما با سن کم به جبهه برویم. ولی به هر حال در سالهای پایانی جنگ که سنم بیشتر شده بود در دو نوبت به جبهه رفتم. هرچند در همان دو مرتبه هم با مقاومت مادرم مواجه شدم و خلاصه با اصرار و پافشاری زیاد توانستم راضیاش کنم. حضور من در دو عملیات کربلای ۵ و کربلای ۸ بود و یازده تن از شهدای آن عملیات که من آنها را میشناختم از جوانان دانشجوی شهر گراش بودند و من هم در عملیات کربلای ۸ با گاز شیمیایی جانباز شدم و چند روز بین شهدا در خاک دشمن ماندم و اسمم در بین شهدا ثبت شده بود، اما بعد از دو سه روز توانستم خودم را به ایران برسانم».