آنچه شفیعی کدکنی درباره ارتباط بین خانلری و اخوان نوشته است، همه تحریف واقعیت، نادرست و در جهت کم‌رنگ‌ کردن دشمنی و خیانت این استاد دانشگاه در حق نیما و حتی گسترش شعر نیمایی است.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ حسن گل‌محمدی: یکی از بهترین توصیف‌هایی که در شناخت مهدی اخوان ثالث (م. امید) شاعر بزرگ معاصر می‌توان بیان کرد، حرف‌هایی است که ابراهیم گلستان در شناخت او گفته است: «باور نمی‌کردی این همه استقلال و استغناء، این اندازه عزم و سربلندی و یک دندگی، این همه صبر و هوشیاری و آمادگی به تحمل، اینقدر تصمیم در استواری و اینقدر استوار در تصمیم، اینقدر بس کردن به حداقل در جسم و هیچ بس نکردن در حداکثر به حس، در عین حال اینقدر ناقلا در ذهن، تند در ادراک، شوخ در زبان و قلم در عین حال یکرنگی، در یک محیط ناسالم سالم نبود به حد کمال، اما درست بود، بی تقلب، بی دست کج، بی دهان آلوده… دست در کار آدمیت بود از روی مهر، محبت… کارش سرود در مدح روشنایی بود حتی اگر به تاریکی… شعر ذهن زنده انسان است و بی شعر مهدی اخوان ثالث بود و مهدی اخوان ثالث با شعر و درون شعر می‌ماند. با این‌همه خودش می‌گفت یک دهاتی است که تو دماغی زمزمه‌ای دارد، یک زمزمه که رد می‌شد از نعره، صد نعره. او آشنای عشق بود و از اهل رحمت بود و این موهبت را از میراث فطرت داشت. بر سر تاج رندی داشت، زیرا که سرافرازی عالم را در این کلاه می‌دانست. در خیل عشقبازان ذکرش بماند که می‌ماند.»

آن زندگی که به سختی گذشت

بدون شک مهدی اخوان ثالث (۱۳۰۷ – ۱۳۶۹) یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین شاعران معاصر ایران است. او که در سرودن اشعار سنتی تبحر و چیرگی بالایی داشت با نزدیکی و تأثیری که از نیما یوشیج پیدا کرد، خالق اشعار نو و نیمایی با دید و جهان‌بینی وسیع گشت، به طوری که می‌توان موفقیت شعر نیمایی را پیروی اخوان ثالث و احمد شاملو از مانیفست شعر نیمایی دانست.

روزگار و زندگی اخوان ثالث به سختی گذشت. او ناملایمات فراوانی را تحمل کرد ولی انسانی مقاوم و صاحب اندیشه مستقل بود. از اوضاع و احوال جامعه و مردم دوران خود سخت گله داشت و در نامه‌ای که برای دوست، یار و همدم قدیم و ندیم خود محمد قهرمان نوشته است، می‌گوید: «محمد جان، می‌دانی که مملکت عجیب و مردم پدرسوخته‌ای داریم. از صدر تا ذیل، از شاعر تا ماعر، از هنرمند تا بی‌هنر، همه دروغ زن و بی حقیقت و حق باز و گرگ و آدمی‌خوارند. منتها هرکدام به نوعی، پشت سرهم حرف می‌زنند، به هم تملق می‌گویند و برای هم خودشان را می‌گیرند و لوس می‌کنند. یک شلم شوروای مزخرفی، یک لجنزار متعفنی است که بیا و ببین.»

کار اخوان در سازمان فیلم گلستان

اخوان ثالث مدتی در سازمان فیلم گلستان کار می‌کرد و سخت مورد توجه و اعتماد ابراهیم گلستان بود. به همراه گلستان برای تهیه فیلم مستند از مناطق نفت خیز به جنوب کشور رفته بود. او از همکاری با گلستان قدردان است ولی گاهی اوقات سر درددل را با دوستانش باز می‌کند. اخوان در نامه‌ای به محمد قهرمان از اوضاع و احوال خود و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کرد، می‌نویسد:

«در مملکتی که هر روسپی و آوازخوانی، هر قلاش و پررویی، هر طبل بلند آوای تهی میان، از امن خاطر و آسایش زندگی برخوردار است، من که مهدی اخوان ثالثم چنین سرگردان بی درکجایم. فرهنگ که باید پناهگاه امثال ما باشد، مرا جواب کرده، مطبوعات و جامعه هم که خاک بر سرشان، جای دیگری هم که نیست، ارثی هم به ما نرسیده، باغ بالا و آسیای پایین هم که نداریم، کار زندگی و خانه هم که تعطیل بردار نیست. آن وقت در چنین اوضاع و احوالی این ابراهیم گلستان بود و هست که پناهم داده است و نگذاشته بکلی نابود شوم، با این همه استعداد برای نابودی. مقصود اینکه مدیون او بوده‌ام و هستم و انشاالله امیدوارم در آینده به طریقی که از من برمی‌آید، سپاس بگزارم محبت‌های او را.»

حمایت بی‌دریغ از نیما و مانیفستش

یکی از کارهای بسیار مهم اخوان حمایت بی‌دریغ از نیما و شعر نو بود. بطوریکه او در جا افتادن روش شعری نیما کوشش فراوانی به عمل آورد و همین موجب شد گروه مخالف نیما به سرکردگی دکتر خانلری از اخوان هم خوششان نیاید. در این رابطه او نوشته است:

«با سخن (مجله) هم که میانه‌ای نداریم. شعر مرا که نمی‌پسندند. زیرا دنباله‌رو در حصار دید و پسند ایشان نیست. در مقالات هم به مجرد اینکه اسم نیما بیاید، کفر کمبوزه شده است و چند دفعه‌ای هم که خانلری فرستاد دنبالم (برای دست برداشتن از حمایت نیما) من نرفتم، چون «علاقه» از طرفین به حد اعلاست!»

اخوان ثالث مدتی در سازمان فیلم گلستان کار می‌کرد و سخت مورد توجه و اعتماد ابراهیم گلستان بود. به همراه گلستان برای تهیه فیلم مستند از مناطق نفت خیز به جنوب کشور رفته بود. او از همکاری با گلستان قدردان است اخوان ثالث به حق شاگرد راستین نیمای بزرگ بود. او نه تنها سرودن شعر نو که جان مایه‌ی شعر سنتی در آن موج می‌زد، از نیما آموخت بلکه شاید بتوان ادعا کرد که یکی از ناد افرادی بود که به مانیفست شعر نیمایی پایبند ماند. اخوان در حالی که در شعر نو بدعت‌ها و نوآوری‌های زیبا و متینی ایجاد کرد ولی هیچ وقت از اینکه خود را شاگرد نیما بداند، ابایی نداشت. شعرها، مقاله‌ها، تحقیقات و نوشته‌های او در معرفی و شناسایی شعر نو نیمایی، از کارها و رسالت‌هایش بود و همین آثار در تثبیت و جا افتادن این نوع شعر در جامعه ادبی آن زمان نقش بسیار مهمی ایفا کرد.

نفرت خانلری از اخوان ثالث

اخوان همواره از نیما و شعر نیمایی دفاع کرد و جواب بدگویان و مغرضان را داد. بویژه هنگامی که دکتر خانلری با تعدادی از شاعران نوپرداز مقابل شعر نو نیمایی به علت طرفداری از مسائل سیاسی رژیم گذشته ایستاد، یکی از افرادی که تا آخر با این گروه درگیری داشت، اخوان بود. به همین علت دکتر خانلری همواره کینه او را نیز در دل داشت. آنچه که دکتر شفیعی کدکنی در رابطه با ارتباط بین دکتر خانلری و اخوان نوشته است، همه تحریف واقعیت، نادرست و در جهت کم رنگ کردن دشمنی و خیانت این استاد دانشگاه در حق نیما و حتی گسترش شعر نیمایی است. اخوان برخورد نادرست دکتر خانلری با نیما و شعر نو را نادرست تشخیص می‌داد که واقعاً به شعر آن زمان لطمه وارد کرده است. او در این باره نوشته است:

«این دکتر خانلری با عنادی که دارد، با مجله‌ای که می‌گرداند، با گربه رقصانی‌هایش و بت تراشی‌هایش و با آثار انگولکش که در مجامع رسمی و دانشگاهی از قبیل دکان و دستگاه دکتر هشترودی دیده می‌شود، واقعاً به شعر امروز ما لطمه می‌زند. آن هم لطمه‌ای نظیر توی چاه … شاشیدن برای شهرت خودش و برای نجس کردن چاه، ولی این کار کاملاً حماقت آمیز است. توی بچه‌های جوان‌تر آنهایی که هفت هشت سال یا ده سالی از ما جوان‌ترند، استعدادهای جوان و سالم تک و توک پیدا می‌شوند که کم و بیش در مسیر صحیح افتاده‌اند، بچه‌هایی مثل تهرانی، احمد طاهری، پرنگ و یکی دو تای دیگر، یواش یواش کارک‌هایی می‌کنند ک شاید در آینده بتوان به آنها امیدوار شد و یک سعادت هم برای اینها هست که برای ما نبود و آن اینکه دفتر تجربیات این ده، پانزده سال هم پیش روی اینها گشوده است، سرانجام و سیر حرکت دکتر خانلری و نیما و دکتر تندرکیا و هوشنگ ایرانی و نادر نادرپور و توللی را هم دیده‌اند، باضافه تجاربی که از شهریار و ملک الشعرا و دیگران دارند. اینها اگر هوشیار باشند، می‌کوشند که دیگر اشتباهات را تکرار نکنند و اگر قدمی می‌زنند در حد توانایی‌شان به طرف جلو باشد، نه به عقب و درجا زدن.»

اخوان و تعهد اجتماعی شاعران

اخوان هم در دوره رژیم پهلوی در فشار بود و هم بعد از انقلاب ولی بعد از انقلاب کلیه حقوق و درآمدی که از محل تدریس داشت، حذف شد و او در فشار عجیب مالی قرار گرفت که قابل مقایسه با زمان پیش از انقلاب نبود. علت این کار آن بود که اخوان آدمی مستقل و آزاداندیش بود و حاضر نبود با سیستم‌های دولتی کنار بیاید و برای آنها کار کند یا شعر بسراید. جمله معروفی هم دارد که گفته است شعرا «همیشه بر سلطه‌اند نه با سلطه.»

اخوان حتی به فرزندش وصیت می‌کند که مرده ریگ باقی مانده از او را با هیچ بها و ارزشی از دست ندهد. چون از دید او زندگی در فقر و آزادی بر زندگی وابستگی و بردگی با امکانات اشرافی بهتر بود. به همین علت ناشر معروفی که دیوان اشعار اغلب شعرا را بدون در نظر گرفتن کیفیت ادبی و اصطلاحات عروضی و مقدمه‌های تحلیلی به صورت فله‌ای چاپ کرده است حسرت چاپ دیوان اخوان را در دل داشت، ولی این کار توسط فرزندش تحقق پیدا کرد.

اخوان همواره از نیما و شعر نیمایی دفاع کرد و جواب بدگویان و مغرضان را داد. بویژه هنگامی که دکتر خانلری با تعدادی از شاعران نوپرداز مقابل شعر نو نیمایی به علت طرفداری از مسائل سیاسی رژیم گذشته ایستاد، یکی از افرادی که تا آخر با این گروه درگیری داشت، اخوان بود. به همین علت دکتر خانلری همواره کینه او را نیز در دل داشت اخوان در شعر با زبان مشخص و غنی، تصویرساز زندگی، اجتماع و جامعه خود است. او مثل نقاشی که صحنه‌ای را می‌کشد، با شعر خود جلوه‌های زندگی و رویدادهای اجتماعی را نشان می‌دهد. سبک او «خراسانی» است که صلابت و قدرت زبان فردوسی را دارد و قدرت توصیف منوچهری دامغانی و ژرفای واژگان خیامی. توجه به گذشته و اساطیر ایرانی و اشاره به نام‌های مزدک، مانی و زرتشت، همه از تفکر ایرانی او در مقابل انیرانی‌ها حکایت دارد.

اصولاً بین شاعر بودن و شعر سرودن تفاوت زیادی است. شاعر کسی است که دربست در خدمت شعر است و بخش اعظم عمر خود را صرف این کار می‌کند. از معاصرین اگر بخواهیم نام ببریم شهریار و اخوان به تمام معنی کلمه شاعر هستند. از آن گذشته اخوان شاعری بود که در سرودن شعر سنتی و حتی قصیده تبحر و استادی خاصی داشت و از همین تجربه و تبحر در اشعار نو خود استفاده کرده بود. از لحاظ زبان، تعهد و عمق ارزش‌هایی که یک شعر باید داشته باشد، اخوان بی‌بدیل و مانند است، بطوریکه شعر این شاعر آنچنان منحصر به فرد و خاص خودش است که اگر در جمعی شعرشناس، خوانده شود همه از روی نوع، سبک و زبان آن می‌فهمند که سراینده آن شعر اخوان ثالث است. این خصوصیات در کمتر شاعری از معاصرین وجود دارد.

اخوان از اوضاع نابسامان ایران سخت آزرده بود و احساساتش در این باره را می‌توان در شعر باغ بی‌برگی مشاهده کرد:

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی‌برگی، روز و شب تنهاست،

با سکوت پاک غمناکش

*

باغ نومیدان،

چشم در راه بهاری نیست

*

باغ بی‌برگی

خنده‌اش خونیست اشک آمیز.»

پس از شکست مصدق در کودتای ۲۸ مرداد، همه امیدها و آرزوهای نسل روشنفکر و ایران دوست بر باد رفت. اخوان وضعیت آن سال را به فصل زمستان تشبیه می‌کند و شعر زیر را می‌سراید:

«سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

*

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان

نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین

درختان اسکلت‌های بلور آگین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است.»

شعر زمستان اخوان، برخلاف نظرها و دیدگاه‌هایی که این سروده را شعر ناامیدی نامیدند، این‌گونه نیست. این شعر، شعر روایی واقعیت‌های تاریخی زمان حیات این شاعر است. شعری است که در آن صحنه‌های اجتماعی، سیاسی و سرگردانی نسل بعد از کودتای ۲۸ مرداد کاملاً انعکاس یافته است. چون حزب توده که وابسته به اجنبی بود در جذب کامل و جامع اخوان شکست خورد، تمامی این شایعات و نادرستی‌ها را توسط اعوان و انصار خود به جامعه فرهنگی آن زمان اشاعه داد.

اخوان رندی است از تبار خیام که هیچگاه در زندگی و در آثارش به شکست و ناامیدی مطلق فکر نکرده است و در سروده‌های او چگونگی گذر جامعه در بحران‌های سیاسی معاصر انعکاس حقیقی و صادقانه‌ای یافته است.

اخوان که همواره از هجوم اعراب و شکست ساسانیان غمی در دل داشت، در چکامه‌ای حماسی به نام آخر شاهنامه سروده است:

«این شکسته چنگ بی قانون

رام چنگ چنگی شوریده رنگ پیر

گاه گویی خواب می‌بیند

خویش را در بارگاه پر فروغ مهر

طرفه چشم انداز شاد و شاهد زرتشت

یا پری زادی چمان سرمست

در چمنزاران پاک و روشن مهتاب می‌بیند

روشنی‌های دروغینی

کاروان شعله‌های مرده در مرداب

بر جبین قدسی محراب می‌بیند.

یاد ایام شکوه و فخر و عصمت را

می‌سراید شاد

قصهٔ غمگین غربت را.»

اخوان به دنبال آرزوها و خوبی‌هاست. او خواهان سفر به سرزمین‌های تازه و جلوه‌گاه‌های دیگری از افکار و اندیشه‌هاست:

«من اینجا بس دلم تنگ‌ست

و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ‌ست.

بیا ره‌توشه برداریم،

قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم،

ببینیم آسمانِ «هر کجا» آیا همین رنگ‌ست؟

*

کجا؟ هر جا که اینجا نیست.

من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم.

ز سیلی‌زن، ز سیلی‌خور،

وزین تصویر بر دیوار ترسانم.

درین تصویر،

عمر با تازیانه‌ی شوم و بی‌رحم خشایارشا

زند دیوانه‌وار، اما نه بر دریا،

به گرده‌ی من، به رگهای فسرده‌ی من

به زنده‌ی تو، به مرده‌ی من.

*

بیا ای خسته‌خاطر دوست! ای مانند من دل‌کنده و غمگین

من اینجا بس دلم تنگ است.

بیا ره‌توشه برداریم

قدم در راه بی‌فرجام بگذاریم.»

اخوان در شعر کتیبه، درد حیات و یاس فلسفی و اجتماعی بشر را به تصویر می‌کشد. با زبان حماسه و اسطوره.

«فتاده تخته سنگ آنسوی‌تر، انگار کوهی بود

و ما این‌سو نشسته، خسته انبوهی

زن و مرد و جوان و پیر

همه با یکدیگر پیوسته، لیک از پای

و با

زنجیر

اگر دل می‌کشیدت سوی دلخواهی

به سویش می‌توانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود

تا زنجیر.»

پایان بخش این مطلب شعر زیبایی است از اخوان که نویدبخش امید به آینده است:

«نذر کرده‌ام

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

بیایم و بنویسم که

زندگی را باید با لذت خورد

که ضربه‌های روی سر را باید آرام بوسید

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

می‌آیم و می‌نویسم که

این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و

آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

یک نقاشی از پاییز می‌گذارم، که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست

زندگی پاییز هم می‌شود، رنگارنگ، از همه رنگ، بخر و ببر

یک روزی که خوشحال‌تر بودم

نذرم را ادا می‌کنم

تا روزهایی مثل حالا

که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشان

و یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی‌دهد

و

هیچ آسیاب آرامی بی طوفان»