خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: «میترسیدیم امسال روضه نداشته باشیم، اما از آنجایی که خاندان اهل بیت بسیار کریم هستند، بساط روضهها جمع که نشد هیچ، بیشتر هم شد.»
یک ساعتی زودتر از شروع مراسم، به یگان امنیتی امام حسن مجتبی رسیدیم. همان بدو ورود سربازی که پشت میز نشسته بود، کلی مایع ضدعفونی کننده به دستمان زد و با راهنمایی سربازهایی که با فاصله در مسیر قرار داشتند به محل اجرای مراسم هدایت شدیم. فضای باز پر شده بود از صف صندلی پلاستیکیهای آبی که با فاصله تقریباً دو متر چیده شده بود. حدود ۷۰، ۸۰ صندلی برای قسمت خانمها و همین تعداد هم برای آقایان. سن را هم برای اجرای مراسم با بنر مزین شده به عکس حرم امام رضا (ع)، قبرستان بقیع و مسجدالنبی آماده کرده بودند.
۵۷ سال پاتیل سمنو روشن است
انگار پاییز تمام خودنماییاش را گذاشته بود برای دیشب! هوا عجیب سرد بود و لباس گرم هم همراهمان نبود. انتهای صندلیها که تا آن ساعت خالی بود، چادری برپاشده بود و دیگ بزرگی روی آتش بود. احساس کردم میشود تا شروع مراسم از گرمای آتش برای گرم شدن استفاده کرد. نزدیک که شدم، دیدم حدود ۲۰، ۲۵ نفر دور تا دور آتش و دیگ جمع هستند. ۴ تا دمام هم نزدیک آتش گذاشته بودند که گرم شود، انگار مراسم دمامزنی هم داشتند. با پرسوجو متوجه شدم که مشغول پخت سمنو هستند. پیرمردی شصت، هفتاد ساله که گرمکن مشکی سفید و آبی به تن داشت و کلاه بافتنی مشکی روی سرش بود، اینطرف و آنطرف میرفت و ناظر کار بود. هر چند دقیقه ماسک را از روی دهانش برمیداشت، نکتهای میگفت و دوباره ماسک را روی دهان و بینیاش جاساز میکرد.
فکر کردم این پیرمرد را که حاج حسنی صدایش میزدند، همان کسی است که میتواند سوالهای قطار شده در ذهنم را جواب بدهد. حاج اکبر حسنی با آرامش تمام، وسط آن همه شور و هیاهو شروع کرد به توضیح دادن: «اسم هیئت ما، متوسلین به حضرت زهرا (س) است که اگر تابلوی هیئت را ببینید آخر اسم هیئت داخل پرانتز نوشته شده (سمنوپز). این هیئت را سال ۱۳۴۲ پدرم، حاج تقی حسنی تأسیس کرد. ما بیشتر ایام سال را سمنو میپزیم.»
دیگ سمنو را نشان داد و گفت: «اسم این دیگها، پاتیل هستش. هیئت ۵ تا پاتیل دارد. هرکسی به ما مراجعه کند و نیت کند که در خانه یا در هیئت خودشان سمنو بپزد، تیم آشپزی ما وسایل را میبرد در آن محل و پاتیل را علم میکنیم. برای پخت سمنو هم از ۸ روز قبل درگیر کارها میشویم. در این ۸ روز ۲ نفر پای کار هستند. روز آخر که هم پخت شروع میشود، حدود ۴۰، ۵۰ نفر پای پاتیل میآیند. این بار پادگان تیم ما را دعوت کرد. حدود ۳ تن بارِ این پاتیل هستش که در نهایت یک تن سمنو میدهد. از ساعت ۶ صبح اجاق پاتیل را روشن کردیم و ساعت حدود ۲ نیمه شب خاموش میکنیم و میگذاریم دَم بیفتد که برای فردا صبح آماده شود.»
صدای صلوات بلند شد و بعد از صلوات حاج حسنی ادامه داد: «ان شاالله برای مراسم فردا شب حدود ۱۰۰۰۰ ظرف سمنو پخش میشود.»
از خستگی پخت سمنو و مسئولیت سنگینی که به عهده گرفتند پرسیدم که حاجی تکانی به سرشانههایش داد و گفت: «خستگی برای کسی است که در مقابل کاری که انجام میدهد مزد و اجرت بگیرد. ما با عشق این کار را انجام میدهیم. کاری که دلی باشد و اجباری در آن نباشد، خستگی برایش معنا پیدا نمیکند! ما کلی کرامت در نذر پخت سمنو دیدهایم که تمامی اینها ما را برای ادامه کار مصممتر میکند. از شفا گرفتن خودم که مشکل کلیه داشتم و باید کلیهام را در میآوردند گرفته تا خیلی از زن و شوهرهایی که سالها بچهدار نمیشدند و بعد از اینکه نذر سمنو کردند، حاجت روا شدند یا حاج خانمی که آن گوشه ایستاده و گریه میکند.»
خدا قوت گفتم، از حاجی خداحافظی کردم و سمت حاج خانم رفتم. خانمی مسن با صورتی گرد و سفید که در مثلث چادر مشکی، کمی از چهره اش مشخص بود. شیار اشک تا بالای ماسک صورتش را شکافت: «پدرم سالها در این هیئت خادمی کرد و دیگ سمنو را روشن نگه داشت. بعد از فوت پدرم نیت کردم که راهش را ادامه بدهم. در این سالها معجزه نذر سمنو را به چشم برای خودم دیدم. من سرطان داشتم و در طول یک ماه دو بار عمل شدم. دکترها جوابم کرده بودند، اما خوابی دیدم و بعد از اینکه از خواب بیدار شدم احساس کردم دیگر هیچ مشکلی ندارم. ۵ سال از آن روزها میگذرد و خدا را شکر سرطانم برنگشته.»
ضربه زن! داعشیان عربستانی را…
داشتم از حاج خانم خداحافظی میکردم که صدای شعرخوانی ابوالفضل اسدی، مجری برنامه از روی سن بلند شد. ساعت حول و حوش ۲۰:۳۰ بود. نصف صندلیها پر شده بود. اسدی بعد از خواندن شعر و تسلیت گفتن شهادت امام حسن (ع) و رحلت حضرت رسول (ص) از گروه دمام زنی عشاق المهدی دعوت کرد تا مراسمشان را شروع کنند. اول صدای بوق آمد و بعد هم گروه دمامزنی با ریتم خاصی شروع کردند به دمام زدن. بعد از چند دقیقه ریتم دمامزنها آرام شد و مرد جوانی که از زیر پرچم بزرگ "ما ملت امام حسنیم" با قاب عکس حاج قاسم به سمت دمامزنها میآمد، وارد شد. با ادای احترام قاب عکس را روی سن قرار داد و با لحن کوبنده شروع کرد به رجز خوانی؛ رجزش با مدح امام علی (ع) و امام حسن (ع) شروع شد و به ایستادگی ایرانیان در مقابل آل سعود ختم شد.
بعد از اجرای رجزخوانی سراغش رفتم. علی قمی، از سال ۹۲ اولین رجز خوانیاش را شروع کرد: «اولین شعر رجز خوانی را سال ۹۲ در هیئت ۱۴ معصوم حسنیه قمیها در خیابان عارف شروع کردم. بحبوحه جنگ خانطومان بود. در این رجزخوانیها ابهت شیعه را وسط میگذاریم. فلسفه رجزخوانی هم به واقعه عاشورا برمیگردد. هر کدام از افراد سپاه امام حسین علیه السلام که میخواستند به میدان بروند، اول خودشان را در مقابل دشمن معرفی میکردند و به اصطلاح رجز میخواندند. مثلاً حضرت قاسم برای معرفی میگفت " من قاسم بن الحسنم، عمویم حسین، عمویم عباس، نوه امیرالمومنین، جدم رسول الله، من در مقابل شر و کفر ایستادگی میکنم و الخ" در واقع از رشادتها و جنگاوریهای گذشتگانشان تعریف میکردند و قدرت خود را نشان میدادند. به عبارتی عرض اندام میکردند.»
قمی رجزی را که یک ایرانی در مقابل داعش میخواند و ابهت نظام را به رخ عالم میکشد زمزمه کرد: «بشناس ای دل من لشکر سفیانی را / ضربه زن داعشیان عربستانی را / کن دعا صولت سردار سلیمانی را / که به تصویر کشد غیرت ایرانی را / من به این لهجه لوطی گری عادت دارم / چاکرم نوکرتم خیلی ارادت دارم...
شعرهای رجزخوانی را که خودم میسرایم هم از همین تفکر گرفته شده. من از رشادتهای امیرالمومنین و شیعه میگویم و الان در مقابل داعشی ها رجز میخوانم. در این سالها که رجز خواندم خیلی مورد تهدید و ضرب و شتم قرار گرفتم. یک بار به من حمله شد و فرق سرم را با قمه شکافتند. بعد از یکی از رجزخوانیها " فردا که دم حیدری از کعبه برآید / دوران معاویه صفتها به سرآید و الخ" سایت عربستان من را تهدید کرده بود.
اما احساس میکنم رسالتی بر دوشم هست. در مقابل تمام این تهدیدها که خودم و خانوادهام را هدف گرفته ایستادهام و تا روزی که زنده باشم و بتوانم با رجزخوانی، حرف دل بچه شیعهها را به گوش عالم میرسانم.»
سفره عزاداری اهل بیت همچنان برپاست
صحبتها که با علی قمی تمام شد و قول یک مصاحبه مفصل را که گرفتم، دیدم حاج مجید شعبانی همراه چند نفر برای روضهخوانی و مداحی وارد پادگان شد.
بعد از حال و احوال و نشستن حاج آقا شعبانی روی صندلی، فرصت را مناسب دیدم که چند دقیقهای کوتاه گپو گفتی داشته باشیم. قبل از رسیدن به پادگان، قبل و بعد از اذان مغرب ۲ تا مراسم رفته بود. ساعت حدود ۲۱:۳۰ بود که خودش را به پادگان رساند. بعد از این مراسم هم باید خودش را به هیئت خودش یعنی فاطمیه ارشاد میرساند. حاجی شعبانی روی صندلی جابجا شد و گفت: «میترسیدیم امسال روضه نداشته باشیم، اما از آنجایی که خاندان اهل بیت بسیار کریم هستند، بساط روضهها جمع که نشد هیچ، بیشتر هم شده. پارسال در این شبها نهایتاً ۴ تا مجلس روضه داشتیم. اما امسال برای مراسم سوگواری امام حسن مجتبی (ع) و رحلت پیامبر (ص)، توفیق داشتم که برای ۹ مجلس، روضهخوانی و مداحی داشته باشم؛ این مراسمها یا در فضای باز هستند، یا در خانهها و در قالب روضههای خانگی… درست است که جمعیتها کم بود اما سفره عزاداری اهل بیت همچنان برپاست.»
اسدی، مجری مراسم حاج مجید شعبانی را برای روضهخوانی و مداحی به روی سن دعوت کرد. شعبانی معذرتخواهی کرد و با خداحافظی و التماس دعا گفتن روی سن رفت. ۲۰ دقیقهای روضه خوانی و مداحی طول کشید.
ساعت نزدیک ۲۲ شد و سرمای هوا بیشتر از قبل عرض اندام میکرد. بوی سمنو کل فضای پادگان را پر کرده بود. کمکم جمعیت از روی صندلیها بلند شدند و راهی در خروجی شدند. چون ردیف اول نشسته بودم، جمعیتی را که برای مراسم آمده بودند ندیدم، ولی پایان مراسم که سرم را برگرداندم دیدم که تمام صندلیها پر شده بودند؛ هم قسمت خانمها و هم قسمت آقایان.
عشق به پیامبر (ص) و خاندانش، گرما و سرما و صبح و ظهر و شب نمیشناسد. هرجا که مراسم سوگواری و عزاداری این خاندان باشد، دلدادگان خود را به هر طریقی به آن مکان میرسانند.