وقتی پسرش به دنیا آمد، به حضرت آقا پیام دادم که "یک علی اکبر دادم، یک علی اکبر دیگر برایت تربیت می‌کنم".

خبرگزاری مهر؛ مجله مهر _ مرضیه کیان: «دنیای مصطفی از شبی عوض شد که شهید سلیمانی را آوردند فرودگاه و مصطفی چند ساعتی را کنار پیکر سردار ماند. از بعد شهادت سردار انگار پسرم هم آسمانی شده بود. به دوستانش گفته بود "برات شهادتم رو از سردار گرفتم".»

برای مراسم هفتم «مصطفی علی‌دادی» که بر اثر ابتلاء به کرونا فوت شد، به بهشت زهرا رفتم. لابلای قطعات و سنگ قبرها دنبال قطعه ۲۳۱ و ردیف ۷۱ می‌گشتم که از دور چند ردیف عکس، نزدیک یکی از قبرها توجهم را جلب کرد. نزدیک که شدم دیدم اسم "شهید مدافع سلامت مصطفی علی‌دادی" روی یکی از عکس‌ها نوشته شده. درست آمده بودم.

پایان مراسم بود و فرصت برای گپ و گفتی مفصل با خانواده شهید علی‌دادی فراهم بود. راستش اول شروع گفت‌وگو از اینکه در آن شرایط رفته بودم معذوریت داشتم اما بعد از سلام و احوال‌پرسی با خانواده شهید مصطفی و دیدن روحیه بی‌نظیرشان، مصمم شدم که صحبت را شروع کنم.

مصطفی رفیق جهادی‌ام شده بود

سر صحبت را با مرضیه خسروی، مادر شهید علی‌دادی باز کردم. خسروی با آرامش عجیبی که داشت در نهایت خونسردی از پسرش مصطفی گفت: «پسرم متولد سال ۷۳ بود. استوار یکم بود و در نیروی انسانی ستاد کل نیروهای مسلح خدمت می‌کرد. این شغلش بود. مصطفی کنار شغلش فعالیت‌های جهادی و مردمی زیادی انجام می‌داد. از وقتی بحث کرونا داغ شد و مقام معظم رهبری گفتند که نیروهای مردمی و جهادی باید دست به کار شوند و به میدان بیایند، مصطفی دیگر آرام و قرار نداشت!

خودم از قبل در گروه جهادی شهید حججی فعالیت داشتم. وقتی که مصطفی بعد از دستور رهبر، وارد کار شد و در گروه جهادی شهدای گمنام مشغول شد به فعالیت؛ انگار رفیق جهادی پیدا کرده بودم. با ورود مصطفی به کار جهادی فعالیت من هم زیادتر شده بود؛ ولی روحیه و فعالیت مصطفی خیلی بالا بود. خستگی برایش معنا نداشت.

سه روز بعد از فوت پسرم، خانمش فارغ شد. یادگاری که از خودش برای ما گذاشت، محمد هادی است وقتی از سرکار برمی‌گشت خانه، خسته و کوفته یک لقمه نان می‌خورد و از خانه می‌زد بیرون… تا ساعت ۴ صبح در گروه جهادی فعالیت داشت. همه کاری هم انجام می‌داد. ساعت ۴ برمی‌گشت، استراحت می‌کرد و نماز صبح را می‌خواند و دوباره می‌رفت سرکار.»

خانمی که سر مزار چند دقیقه‌ای با صدای نسبتاً بلند گریه می‌کرد و صدایش شنیده می‌شد، سمت ما آمد و با همان چشمان پراشک تسلیت گفت. خسروی با آرامش جواب داد و خداحافظی کردند. خانم خسروی گفت: «من خیلی از افرادی که سر مزار آمدند و مثل این خانم گریه می‌کردند را نمی‌شناختم! فقط یک نفر بود که چند روز پیش گفت: "پسرم اراذل بوده که آقا مصطفی با رفاقت و راهی که خودش بلد بود، پسرم را وارد گروه جهادی کرد و او را از این رو به آن رو کرد! "

مصطفی از هیچ خدمتی کوتاهی نمی‌کرد؛ از دوخت و دوز و پخش ماسک گرفته تا ضدعفونی کردن معابر و پخت غذا و آماده کردن بسته‌های ارزاق و غسل و کفن کردن قربانیان کرونا … در این راه همه افراد فامیل را هم جهادی کرده بود؛ پدرم، مادرم، برادرم، دخترم و کل خانواده خانمش! پدرخانمش ماسک می‌برید، یکی کش قیچی می‌کرد، یک نفر مسئول دوختن ماسک‌ها بود، اگر کسی آشپزی بلد بود، آشپزی می‌کرد.» می‌خندد و می‌گوید: «حتی به بچه‌ها هم رحم نمی‌کرد، بهش می‌گفتم "آخه چرا این بچه‌ها رو آوردی تو کار؟! مگه این‌ها میتونن کاری انجام بدن؟!" می‌گفت: "ما که همیشه نیستیم، اینها باید یاد بگیرند که برای آینده تربیت بشن."»

یک علی اکبر دادم، یک علی اکبر دیگر برائت تربیت می‌کنم

وسط صحبتش اجازه می‌خواهم و سراغ خانمش را می‌گیرم که اگر امکان دارد به ما ملحق شود تا حرف‌های او را هم بشنوم که خانم خسروی می‌گوید: «نوه‌ام سه روز است که به دنیا آمده و خانمش نتوانست در مراسم حضور داشته باشد.» با تعجب نگاهش کردم که انگار نگاه پر از سوالم را متوجه شد و ادامه داد: «بله! سه روز بعد از فوت پسرم، خانمش فارغ شد. یادگاری که از خودش برای ما گذاشت، محمد هادی است! بعد از شهادت مصطفی (که البته این را هم بگویم که گروه جهادی و نیروی انتظامی خودشان دنبال ثبت کردن شهادت مصطفی، به عنوان شهید مدافع سلامت هستند، خانواده اصلاً اقدامی برای این کار نکرده) وقتی پسرش به دنیا آمد، به حضرت آقا پیام دادم که "یک علی اکبر دادم و یک علی اکبر دیگر برائت تربیت می‌کنم».

خانم خسروی به ادامه صحبت‌هایش برمی‌گردد: «مصطفی برای تهیه اقلام و وسایل مورد نیاز برای دوخت و دوز ماسک و مواد ضدعفونی کننده و تهیه غذا و بسته‌های ارزاق اول از همه با هزینه‌های شخصی خودش شروع کرد، حتی خانمش طلاهایش را هم برای تأمین هزینه‌ها وسط گذاشت. کلی وام هم گرفته بود… آن جاهایی که می‌توانست به ارگانی رو بندازد این کار را می‌کرد، رایزنی می‌کرد، گاهی کار به جر و بحث هم کشیده می‌شد، ولی آنقدر هدفش برایش مهم بود که سختی همه چیز را به جان می‌خرید».

برادرم دلگرمی من بود

صدای اذان مغرب آمد. خانم خسروی برای خواندن نماز خداحافظی کرد و زهرا، خواهر شهید علی‌دادی، شروع کرد از رابطه خواهر و برادری گفتن: «وجود مصطفی خیلی برای من دلگرمی بود. خیلی از دور و اطرافیان از کل‌کل خواهر و برادری می‌گویند، اما من هر وقت مصطفی را می‌دیدم یک لیوان چای برایش می‌ریختم و شروع می‌کردیم به حرف زدن.

مصطفی عاشق بچه‌ها بود. بعضی وقت‌ها می‌دیدیم کیک خریده آورده. وقتی پرس‌وجو می‌کردیم متوجه می‌شدیم برای یکی از بچه‌های یتیم که تولدش هست کیک خریده. موقع تحویل دادن هم زنگ در خانه را می‌زد، کیک را پشت در می‌گذاشت و می‌رفت. می‌گفت: "دوست ندارم یاد پدرشان بیفتند، من را نبینند بهتره"….همسرم آقا مهدی زندیه ۹ سال بود که با مصطفی دوست بود و یکی از صمیمی ترین دوستانش بود.»

کار جهادی تا پای جان

آقای زندیه را صدا می‌کند تا از مصطفی بگوید: «الگوی مصطفی، سردار سلیمانی و سردار همدانی و سردار طهرانی‌مقدم بود. مدام از آن‌ها صحبت می‌کرد و هر کتاب و کلیپی می‌دید که از این سرداران بگوید را خوانده بود و دیده بود. از بعد از شهادت سردار سلیمانی هم که خیلی عجیب شده بود، هر بحث و دعوایی که می‌دید عمیقاً به آن فکر می‌کرد. نمونه بارز "در جمع و دلش جای دگر است" شده بود!

اگر مصطفی عمرش به دنیا بود، قطعاً بعد از جلسه‌ای که مقام معظم رهبری در روز شنبه برگزار کردند و از مردم خواستند که برای مقابله با ویروس کرونا همکاری داشته باشند، میزان فعالیتش ده‌ها برابر بیشتر از قبل می‌شد مصطفی همیشه آرزوی شهادت داشت. خیلی هم تلاش کرد که بتواند راهی پیدا کند و برود سوریه، ولی به خاطر شرایط شغلی این امکان برایش وجود نداشت.

از وقتی شرایط کرونا به وجود آمد، مصطفی اصلاً آرام و قرار نداشت حتی در این ۵۰ روزی که در بیمارستان بستری بود با آن شرایط جسمی بدی که داشت و نمی‌توانست صحبت کند، از طریق پیامک دادن کارها را مدیریت می‌کرد؛ قبض آب و برق و گاز نیازمندان را پرداخت می‌کرد، برای تهیه بخاری یکی از مستمندان پول فرستاد، به ما پیام می‌داد که برای کادر درمان آب هویج و شیر موز ببریم. مصطفی برای خدمت کردن بی‌قرار شده شده بود و تا جایی که توان داشت دست از تلاش کردن بر نداشت. این را من که در کل مدت بیماری و بستری بودنش در بیمارستان همراهش بودم، به چشم دیدم.»

هوا تاریک شده بود و ما همچنان در بهشت زهرا بودیم. بیان کارهای جهادی که مصطفی علی‌دادی در طول این چند ماه انجام داده و فعالیت‌هایی که خیلی‌هایش را حتی خانواده‌اش هم نمی‌دانستند، ساعت‌ها زمان نیاز دارد.

به قول مادر مصطفی: «اگر مصطفی عمرش به دنیا بود، قطعاً بعد از جلسه‌ای که مقام معظم رهبری در روز شنبه برگزار کردند و از مردم خواستند که برای مقابله با ویروس کرونا همکاری داشته باشند، میزان فعالیتش ده‌ها برابر بیشتر از قبل می‌شد.»