سیدنی لومت و فیلمنامه‌نویسان "بعد از ظهر نحس" از اولین مرحله شکل‌گیری و حتی بازنمایی این واقعه مستند، تلاش خود را بر این وجه قرار داده‌اند که هجویه‌ای درباره یک بانک‌زنی و گروگانگیری بسازند.

به گزارش خبرنگار مهر، ظاهراً لومت در "بعد از ظهر نحس" ژانر تریلر ـ حادثه ای و به نوعی فیلم های گروگانگیری را محور کار خود قرار داده، ولی این محوریت بیش از هر چیز نوعی هجویه تلخ و ادای دین پست مدرنیستی به این ژانر و دسته فیلم های موفق است. فیلمی که در اوج درام و لحظات بحرانی، تنها با یک کنش، دیالوگ و ... مخاطب را از زیر بار فشار رئالیسم حاکم بر موقعیت رها می کند تا نفسی بکشد و بتواند لبخندی بر لب بیاورد حتی زیر تیغ ...

این نگاه حاکم بر فیلم چیزی نیست که از خلق یک موقعیت، نوشتن یک دیالوگ یا حتی طراحی یک میزانسن به فیلم وارد شده باشد، همه چیز از بطن ماجرا آغاز شده، از همان ابتدای شکل گیری قصه و طراحی انگیزه برای شخصیت هایی که دست به دزدی خودخواسته و گروگانگیری ناخواسته می زنند.

در دست پائین ترین فیلم های اینچنینی اقدام به بانک زدن و ... ناشی از نیازهای حیاتی اقتصادی البته با وجوه مختلف است. وجوهی که میزان و نوع پرداخت به آنها می تواند در همذات پنداری مخاطب با گروه دزد و گروگانگیر تأثیر بگذارد. در مواردی که فیلمساز و نویسنده رویکردی عکس به این وجه دارند، یعنی قصد تخریب چهره گروگانگیران و تکیه بر وجوه منفی آنها را دارند هم باز رنگ آمیزی انگیزه ها و نوع رفتار آنها با گروگان ها بسیار تعیین کننده است.

پس می رسیم به موقعیتی حساس و تأثیرگذار که حاکی از نوع رویکرد فیلمساز و جهان بینی وی به این قشر است. در "بعد از ظهر نحس" فیلمنامه نویسان فیلم با محور قرار دادن یک ماجرای مستند و واقعی، این رنگ آمیزی را با ظرافت در کار طراحی کرده اند. سانی و سل و دوست سومی که همان اول جا می زند، انگیزه های خاصی برای دزدی از بانک دارند که در مقطعی حساس و نقطه عطفی کلیدی افشا می شود. نقطه ای که با ورود یک شخصیت جدید به نام لئون که دوست قدیمی آنهاست، مخاطب با واقعیت مواجه می شود.

در واقع سانی و سل برای فراهم کردن 2700 دلار پول درمان بیماری روانی لئون دست به دزدی از بانک زده اند، آن هم در شرایطی که فیلم اطلاعات بیشتری از سل، نوع زندگی و ... او در اختیار مخاطب قرار نمی دهد. ولی در مقابل زندگی بغرنج سانی و نوع رابطه او با همسر، پدر و مادر و ... را با برش های کوتاه و تأثیرگذار به تصویر می کشد. آدم آسیب دیده ای که از هیچ جهت تأمین نیست و روزگار ناخوشی دارد. همین آدم برای بیماری دوستش دست به بانک زنی زده است.

وقتی این نکته را در نظر می گیریم که در نسخه اصلی فیلم نه دوبله، انگیزه سانی و سل برای دزدی، فراهم کردن همان 2700 دلار نه برای درمان بیماری روانی بلکه برای عمل جراحی تغییر جنسیت لئون است، همان وجه اشاره شده در ابتدای مطلب پررنگ می شود. هجویه ای بر بانک زنی و گروگانگیری و بازی مرگ و زندگی با انگیزه ای نامتعارف و به تعبیری غیرحیاتی که اولین اصل بنیادین چنین حرکت هایی را به نوعی زیر سئوال می برد.

در ادامه وقتی به شخصیت پردازی سانی و سل، نوع طراحی روند ماجرا و نقاط اوج و فرود بحران پیش رو و ... می رسیم، این رویکرد نویسندگان بیش از پیش برجسته می شود. نویسندگانی که به نظر می آید با باور نکردن پلیدی درون هر خلافکار، طراحی شخصیت ها را آغاز کرده و با ظرافت این کار را انجام داده اند.

سانی، سل و دوستشان از همان ابتدای ورود مطابق عرف معمول سعی نمی کنند چهره خود را بپوشانند و با خیال راحت با چهره واقعی وارد عملیات می شوند. حتی اگر به نوع اسلحه کشیدن سانی (آل پاچینو) در لحظه ای که تازه می خواهد به این کار اقدام کند دقت کنیم، نشانی از مهارت و حتی کنترل بر اسلحه وجود ندارد. نوعی زدودن وجه حماسی از قهرمان قصه که به نظر می آید از بد حادثه اینجا به پناه آمده است.

وقتی نفر سوم همان ابتدای ماجرا جا می زند و می خواهد از بازی خارج شود، دیالوگ جالبی بین او و سانی برقرار می شود. او اصرار دارد با خودرو برود نه مترو و سانی هم دلیل می آورد که بعد از سرقت از بانک به خودرو نیاز دارند! انگار خود این جمع هم باور ندارد که واقعاً بانک زده اند و روند ادامه ماجرا و شخصیت پردازی همه آدم های حاضر در فیلم، این نکته را پررنگ می کند.

سانی از همان ابتدای گروگانگیری تأکید می کند (من یه کاتولیک معتقدم، نمی خوام بلایی سر کسی بیاد). همان نکته ای که سل (جان کازال) در جواب به زن کارمند بانک درباره علت سیگار نکشیدن خود می گوید (چون بدن آدم یه ودیعه اس). زن درست جوابی را می دهد که از ذهن مخاطب می گذرد (بانک زدن اشکالی نداره، ولی سیگار کشیدن ایراد داره، بدن آدم یه ودیعه اس؟)

وقتی انگیزه های نامتعارف سانی و سل برای دزدی را در کنار دغدغه ها و خاستگاه آنها قرار می دهیم، این ترکیب نامأنوس جذابتر می شود. مواردی چون مراقبت وسواسی سانی در همه مراحل از گروگان ها، جمله بامزه اش به رئیس بانک درباره نگهبان سیاهپوست که آسم دارد (چرا اجازه دادن اون با این بیماری نگهبان بشه؟)، بحث او با زن کارمند بانک وقتی به خاطر وقت کشی و تعلل بالاخره پلیس وارد ماجرا می شود و آنها را محاصره می کند. زن می گوید (شما نقشه نداشتین) و سانی اصرار دارد که (من نقشه داشتم ...) و می خواهد او را مجاب کند!

تعمیم همین نگاه (باور نکردن رویه شخصیت ها و اتفاقات و نوعی رویکرد سهل انگارانه با یک موقعیت بحرانی) نگاهی است که در طراحی کلیه شخصیت ها در نظر گرفته شده، نه فقط گروه گروگانگیر. پلیس فیلم، مورتی رفتاری با سانی و سل دارد که هیچ شباهتی به رفتار با دو فرد خاطی که امنیت شهر را به هم ریخته اند ندارد. او حتی از مأمورانش می خواهد اسلحه ها را غلاف کنند.

نوع واکنش مردم به سانی و رفتارهایش هم بیش از هر چیز نوعی قهرمانپروری و تقدیس سیمای اعتراض گون اوست. وقتی طعم این اعتراض را با انگیزه های سانی برای دزدی و گروگانگیری مزمزه می کنیم، همچنان این هجویه معنای گسترده تری پیدا می کند.

رفتار مادر و پدر و همسر سانی هم نشانی از تأسف بابت اقدامی بر ضدامنیت شهر و مردم ندارد. مادر دنبال پسری آمده که احتمالاً لاستیک خودرو پلیس را پنچر کرده و از ترس پناه گرفته و پدر هم او را به همین دلیل از فرزندی خود عزل کرده است. همسر هم بیش از هر چیز گله بگومگوهای خانوادگی شان را دارد آن هم در سطحی ترین شکل ممکن، هنگامی که از مسخره کردن چاقی خود از سوی سانی و ... می گرید.

در این میان تنها مأمور FBI است که به گونه ای جدی، منطقی، مطابق اصول آشنا و تثبیت شده با این جمع و کارهای آنها برخورد می کند و تنها کسی است که در انتها می تواند با رویکردی معمول در چنین موقعیت های بحرانی، به قائله خاتمه دهد.

در واقع او مرگ را که به نظر می آمد دور از چنین پرداختی از موقعیت گروگانگیری است، به ماجرا تزریق و تحمیل می کند. تنها شخصیتی که به آدم های معمولی می ماند و طبق اصول معمول هم پیش می رود درست مانند بسیاری از ما. ولی وقتی فیلم تمام می شود هر فرد معمولی از معمولی بودن و طبق معمول عمل کردن بیزار می شود.