خبرگزاری مهر - گروه هنر-صادق وفایی: چهاردهمین مصاحبه مشروح خبرگزاری مهر با بزرگان و قدیمیهای دوبله ایران به گفتگو با خسرو شمشیرگران اختصاص دارد. در این پرونده که انتشار مطالبش از سال ۹۲ شروع شده و تا امروز ادامه داشته، گفتگوهای کوتاه و بلندی با هوشنگ لطیفپور، منوچهر والیزاده، پرویز بهرام، تورج نصر، خسرو خسروشاهی، ژرژ پطروسی، کوروش فهیمی، سعید مظفری، حمید منوچهری، پرویز ربیعی، شهروز ملکآرایی، مینو غزنوی و علیهمت مومیوند داشتیم و تاریخ دوبلاژ و کارنامه گویندگان و مدیران دوبلاژ کشور را در قالب آن بررسی کردیم.
خسرو شمشیرگران یکی از تیتراژگوهای مهم تاریخ دوبلاژ ایران است که صدایش را بر پیشانی و ورودیه بسیاری از فیلمهای سینمایی و سریالهای مختلف شنیدهایم. او طی فعالیت از دهه ۵۰ تا امروز علاوه بر گفتن تیتراژ، گویندگی نریشن فیلمهای مستند، تبلیغات و رلگویی در دوبله فیلمها را هم در کارنامه دارد. البته خودش میگوید علاقه چندانی به گفتن نقشهای مختلف در دوبله نداشته و بیشتر حجم کارهایش در سالهای گذشته مربوط به گویندگی تیتراژ، نریشن و آثار مستند بوده است.
یکی از موارد جالبی که در گفتگو با این گوینده قدیمی مطرح شد، درباره علاقهاش به گفتن نقش شخصیتهای مهربان و خوشقلب بود. شمشیرگران البته علاقه چندانی به گفتن رل شخصیت یا گویندگی به جای هنرپیشههای مشهور ندارد و تیتراژ و نریشن را پیشه اصلی خود میداند؛ اما میگوید در کارهایی که در دوبله داشته، خلاف تصورّی که بهخاطر موارد متعدد گویندگی جای شخصیتهای متعصب و خشن از صدای باصلابت او وجود دارد، همیشه دوست داشته رلهای مهربان و آرام را بگوید.
در ادامه مشروح اولینقسمت گفتگوی مشروح خبرگزاری مهر با خسرو شمشیرگران را میخوانیم:
* آقای شمشیرگران، شما سال ۴۹ کارمند صدا و سیما بودهاید. ورودتان به دوبله هم مربوط به بعد از سال ۴۹ است.
بله. کارمند صدا و سیما بودم، در بخش حسابداری. آن زمان میگفتند گویندهها باید لیسانسه باشند. من دیپلم داشتم و برای کار حسابداری استخدام شدم. از آنجا هم ماموریت گرفتم تا مدت ۱۳ ماه به آبادان بروم.
* گویندگی را از کجا شروع کردید؟
در آبادان بود که شروع به گویندگی کردم. آقای محمود جعفریان معاون تلویزیون آن موقع، رئیس تلویزیون آبادان هم بود. یکبار که به آبادان آمد، با من صحبت کرد. بعد رفت و به مسئولان گفت صدای من برای گویندگی خوب است. آن موقع مرتضی اخوت گوینده و رئیس بخش اخبار تلویزیون آبان بود. ایشان از من تستی گرفت و چند نصیحت کرد. بعد از آن بود که به کار گویندگی مشغول شدم. وقتی به تهران منتقل شدم، فکر میکنم سال ۴۸ بود. سال ۴۹ آقای صفا مدیر واحد دوبلاژ تلویزیون بود. برای اینکه بتوان فیلمهای مستند را بگویم، به ایشان مراجعه کردم و ایشان گفت باید کارت سندیکا داشته باشی. در حالی که اصلاً احتیاجی نبود.
* چرا؟
به این علت که نریشن ربطی به سندیکای گویندگان فیلم نداشت. بههرحال به سندیکا رفتم و مدارکی که میخواستند دادم. آقای مستاننامی بود که...
* علیاصغر مستان؟
بله. ایشان به من گفت ۷ سال دیگر بیا! گفتم چرا ۷ سال دیگر؟ گفت چون گویندگانی زیادی مثل شما داریم که همگی در نوبتاند. باید بیایند و عضو شوند تا بعد نوبت به شما برسد و این خودش، ۷ سال طول میکشد. گفتم عیبی ندارد. ولی گفتن فیلمهای مستند را شروع کردم. البته نه برای تلویزیون بلکه برای بخش خصوصی.
سال ۵۰ یا این حدود بود که نتوانستم با مسئولان تلویزیون کنار بیایم. با آقای جعفریان هم حرفم شد و ایشان به من گفت «اصلا برو! نمیخواهد بیایی!» من هم از تلویزیون بیرون رفتم و شروع به گویندگی در کارهای مستند کردم. همانزمان برای فیلمبرداری ارتش هم استخدام شدم و ۱۰ سالی را در بخش فیلمبرداری ارتش فعالیت کردم. آنجا فیلم میساختم و گویندگی میکردم. چاپ و لابراتوار را هم یاد گرفته بودم و در این زمینه هم فعالیت میکردم. خلاصه، تنهایی همه کارهای یک فیلم مستند را انجام میدادم. فیلمهایی که آن زمان در ارتش کار کردم، چون مربوط به دوره پیش از انقلاب بودند، پس از انقلاب قابل نمایش نبودند.
* حضورتان در دوبله از چهزمانی شروع شد؟
سال ۵۵ بود که مشغول به کار دوبله شدم. همانطور که کار مستند و فیلمهای تبلیغاتی را انجام میدادم، مشغول بودم تا سال ۵۵ که رسماً کارت سندیکا را گرفتم. وقتی عضو سندیکا شدم، آقای مستان دیگر رئیس سندیکا نبود.
* ورودتان به دوبله در آن مقطع به خاطر صدور کارت سندیکا بود یا کسی معرفیتان کرد؟
نه. کارتها صادر نشدند. سال ۵۵ گویندهها اعتصاب کرده بودند.
چون پیش از انقلاب برای فیلمبرداری به ظفّار رفته بودم، با کار فیلمبرداری جنگی آشنایی داشتم. خلاصه وقتی هیچکس از فیلمبردارها به جبهه نمیرفت، من رفتم. هرچه فیلم هست که از دو سال ابتدایی جنگ میبینید، من گرفتهام. خودم فیلم میگرفتم، مینوشتم، نریشن میگفتم و تدوینشان میکردم. بعد از دو سال، سال ۶۱ بود که ازدواج کردم * بحث اعتصاب را گذاشته بودم میانههای گفتگو بپرسم!
خلاصه؛ آن زمان آقای کاوه مدیر استودیوی راما، گاهی من را برای نریشن و آنونس فیلم دعوت میکرد. یکبار برای کاری زنگ زد که پیشش بروم. رفتم و دیدم یکصفحه جلوی من گذاشتند که نقش یک شخصیت بود. گفتم من دوبله کار نکردهام ولی ایشان گفت «نه. بگو!» من در رودربایستی این کار را انجام دادم ولی بعد از ضبط به آقای کاوه گفتم «دیگر برای کار من را خبر نکن! چون اعتصاب بچهها محترم است و نمیخواهم اعتصاب را بشکنم.» بعد از اینکه اعتصاب تمام شد، کارتها صادر شدند و من رسماً گوینده سندیکا شدم.
* پس شما گوینده نسل چهارمی محسوب میشوید که بعد از اعتصاب وارد شدند!
کارت سندیکا را بعد از اعتصاب گرفتم.
* چون عدهای بعد از اعتصاب وارد کار شدند. مثلاً ژرژ پطروسی...
نه. ژرژ بعد از اعتصاب اول آمد. او از من جلوتر بود. من بعد از اعتصاب دوم وارد شدم.
* پس شما با پایان اعتصابها رسماً وارد فضای دوبله شدید.
بله. آن زمان شرط استودیوهای بیرون این بود که چند نفر گوینده خوب هستند که باید وارد کار شوند. این مساله پذیرفته شد. بعد از این ماجراها وقتی برای امتحان رفتم، مرحوم سعید شرافت بود و.... و یک آقای دیگر. اسمشان را الان به خاطر ندارم. خلاصه تا لب باز کردم، آقای شرافت گفت «خوب است. نمیخواهد کارآموزی بگذرانی.» به این ترتیب مستقیماً وارد کار شدم و بیشتر با آقای خسروشاهی و مرحوم مرادی کار میکردم.
آن زمان در رادیو تهران هم قرارداد بسته بودم و خبر میخواندم، برنامه نیازمندیها را اجرا میکردم. سردبیر خبر و معاون پخش هم بودم. فیلمبرداری ارتش را هم که ادامه میدادم. با شرکتی به اسم یوناوکو هم همکاری داشتم. درمجموع آن زمان هفت یا هشت کار داشتم و وقتی انقلاب شد از همه این کارها خسته شده بودم؛ از بس که، از این شرکت به آن شرکت و از این استودیو به آن استودیو میرفتم. ماموریتهای ارتش هم بودند. وقتی انقلاب پیروز و جنگ شروع شد، خیلی از فیلمهایی که برای ارتش گرفته بودم مورد استفاده قرار گرفتند.
چون پیش از انقلاب برای فیلمبرداری به ظفّار رفته بودم، با کار فیلمبرداری جنگی آشنایی داشتم. خلاصه وقتی هیچکس از فیلمبردارها به جبهه نمیرفت، من رفتم. هرچه فیلم هست که از دو سال ابتدایی جنگ میبینید، من گرفتهام. خودم فیلم میگرفتم، مینوشتم، نریشن میگفتم و تدوینشان میکردم. بعد از دو سال، سال ۶۱ بود که ازدواج کردم و بعد هم دیگر به جبهه نرفتم.
* چرا دیگر نرفتید؟
به خاطر فرماندهها. از کارم راضی بودند ولی میگفتند این دیر میآید، هر وقت دلش میخواهد میرود یا هر کاری دلش میخواهد میکند! راست میگفتند ولی در مجموع، از نتیجه کارم راضی بودند. بهخاطر همینمسائل از ارتش هم بیرون آمدم و فقط به دوبله و مستند پرداختم. چون کار تبلیغاتی هم سهچهار سالی بود تعطیل شده بود.
* وقتی وارد دوبله شدید، تحت آموزش چه کسی قرار گرفتید؟
به آن صورت استادی نداشتم و وقتی در استودیو میایستادم، از همه یاد میگرفتم. بیشتر کارم هم که نریشن بود. این است که استادی به آن صورت که بهطور مستقیم تحت آموزشش قرار بگیرم نداشتم.
* پس شما آن فرایند یکسال ایستادن، نگاه کردن به کار بزرگترها و یاد گرفتن را نداشتهاید! قدیمیهای کار میگویند اول میآمدیم یکیدوسال فقط نگاه میکردیم و جملات کوتاه میگفتیم. یعنی با نقشهای کوچک و مردی شروع کرده بودند.
خب من چندان نقش نمیگفتم. اصلاً برایم صرف نداشت؛ اینکه بیایم از صبح تا شب پای یک فیلم بنشینم تا نقش بگویم و در نهایت مبلغی جزئی بگیرم. به ویژه پس از انقلاب. اگر بنا بود اینگونه انتخاب کنم، زندگیام نمیچرخید. این بود که بیشتر فیلمهای مستند را حرف میزدم و فیلمهای تبلیغاتی درباره خط تولید شرکتها را میگفتم.
جالب است با وجود اینکه ۲۰ سال است دیگر کارهای تبلیغاتی درباره شرکتها نمیکنم و ویترینی هم به عنوان تلویزیون ندارم، هنوز روی شناخت ۲۰ تا ۲۵ سال پیش، کارخانهها پیدایم میکنند تا فیلمهای مستندشان را گویندگی کنم. این، به خاطر همان خاطرهای است که در ذهنشان است وگرنه من ویترینی ندارم. زمانی بود که همه کارخانهها فیلم تبلیغاتی داشتند.
* شما متولد ۱۳۲۳ هستید. درست است؟
بله.
* از فاصله ۲۳ تا ۴۹ که کارمند تلویزیون بودید، پیشینه کار هنری یا تئاتر نداشتید؟
بله داشتم. کلاس ششم دبستان، تئاتر «کوروش» را بازی کردم. آن موقع دکتر مهران وزیر فرهنگ بود. بهخاطر آن تئاتر، تقدیر شدم و یککتاب به من جایزه دادند که یکی از نمایشنامههای سوفوکل بود. بعد از «کوروش» هم با بچههای محلمان که یکیشان سعید قائممقامی بود (و چندی پیش در لسآنجلس از دنیا رفت) با هم حدود ۱۰ پیِس را بازی کردیم.
* در مدرسه؟
نه. دیگر به سن هفده و هجده رسیده بودم و با عنوان پیشاهنگی کار میکردیم. شخصیتهای مهم آن زمان هم برای دیدن کارهایمان دعوت میشدند. به خاطر این پیشینه بود که وارد کار هنری و تلویزیون شدم.
* اصلیتتان تهرانی است یا خانوادهتان مهاجرت کرده بودند؟
نه. پدرِ پدرم، در خیابان ناصرخسرو، روبروی کتابفروشی علمی، مغازه شمشیرسازی داشته است. این پدربزرگم هم، کارخانه و تولیدی شمشیر را از پدرش به ارث برده بود. میدانم که تا سهچهار پشتمان در تهران بودهاند. هم خانواده مادری، هم خانواده پدریام.
* اشاره کردید با آقای خسروشاهی خیلی کار میکردید.
بله.
* یکی از فیلمهای مهمی که ایشان دوبله کرد، سهگانه «پدرخوانده» بود. که خب البته ایشان دوبله دوم پدرخوانده ۱ را انجام داد و نسخه اول دوبلهاش توسط احمد رسولزاده انجام شده بود. شما در پدرخوانده یک، هم تیتراژ را گفتید هم یک شخصیت را؛ «سولاتزو» که یکی از تهبکاران بود.
بله. یکچیزهایی یادم میآید ولی همانطور که گفتم برایم صرف نمیکرد صبح به استودیو بیایم و تا شب بخواهم نقش بگویم. پیش از انقلاب که دستمزد خوبی میگرفتیم. حقوق من آن زمان در تلویزیون هزار تا هزار و ۲۰۰ تومان بود ولی وقتی یک نقش مردی میگفتم، ۷۰۰ تومان پول میگرفتم. فکرش را بکنید، آنْیکی، ماهی هزار و ۲۰۰ تومان بود و اینیکی بهعنوان یکنقش کوتاه ۷۰۰ تومان. ممکن بود در روز به ۳ استودیو هم بروم. مثلاً زنگ میزدند میگفتند «آقا بگویید شمشیرگران بیاید یک مردی هم اینجا بگوید.»
بعد از انقلاب، تیتراژ میگفتم. یعنی صبح به تلویزیون میرفتم و در ۴ استودیو، تیتراژهای کارها را میگفتم. بعد به استودیوهای بیرون میرفتم. چه رل اول میگفتم چه تیتراژ، پولش یکی بود. دنبال این هم نبودم که معروف و مشهور بشوم. ساعت ۱۰ صبح که از تلویزیون و آن چهار استودیو بیرون میآمدم، کارهای تبلیغاتی را میگفتم، نریشن میخواندم. کارْ خیلی زیاد بود و من هم از صبح تا شب مشغول بودم.
آن موقع نمیتوانستی یکخط بگویی و خلاص شوی! یک گوینده خیلی قدیمی میآمد مینشست و چهار صفحه حرف میزد. در کنارش هم یک خط میدادند به گویندههایی جوانی مثل من. فکرش را بکنید اگر بعد از آن چهار صفحه، خراب میکردیم آن گوینده قدیمی و حرفهای چه حالی پیدا میکرد! همچنین خودمان! پس نمیشد خراب کرد * گویندههای تبلیغاتی آن زمان بیشتر چهکسانی بودند؟
گویندههای تبلیغاتی تلویزیون، پیش از انقلاب حسین باغی، نوری، فریدون دائمی، من و رضائیان _دایی حسین باغی_ بودیم. بیش از این، تلویزیون اصلاً تبلیغات پخش نمیکرد.
* چرا؟
میگفتند ممکن است نیروهای مخالف رژیم شاه، یک آگهی را با هماهنگی بگویند و همفکرانشان در سرتاسر ایران با شنیدن آن آگهی مخصوص، یک عملیات خاص انجام بدهند. خیلی مواظب بودند. اما خب الان چنانمواظبتها و سختگیریهایی از بین رفتهاند.
* به دوبله «پدرخوانده» برگردیم. شما در دوبله اولش هم بودید؟
نه. آن دوبله برای قبل از سال ۵۵ است.
* که محمود نوربخش جای مارلون براندو حرف زده بود. آقای خسروشاهی دوبله دوم را برای شبکه ویدئویی انجام داد.
بله. این دوبله دوم، بعد از انقلاب روی یوماتیک ضبط شد؛ در استودیوی مسترفیلم. به محض اینکه بعد از انقلاب کار را شروع کردیم، دیگر آن سیستم نوارهای ۱۷ میلیمتری و ۱۶ میلیمتری دیگر ورافتادند. کار روی ویدئو شروع شد که ویدئو هم روی یوماتیک ضبط میشد. بههمیندلیل کیفیت یکمقدار افت کرد ولی نسبتاً خوب جواب میداد. حالا که کار به سیستم دیجیتالی رسیده، کیفیت از بین رفته است. همینحرف را داشتم پیش از مصاحبه در استودیو میگفتم. اگر همین نریشنی را که امروز گفتم، میخواستیم در زمان قدیم ضبط کنیم، روی ۱۷ و نیم ضبط میشد و سینما را میترکاند.
* عجیب است! دیجیتال که کیفیت بهتر و شفافتری دارد!
نه. نه. ابداً! به هیچ وجه کیفیت دیجیتال بهتر نیست. سرعت عمل را زیاد کرد ولی کیفیت را نه. دیجیتال، به نفع گویندههای تازه وارد شد. برای اینکه یکخط یکخط ازشان گرفتند و ضبط کردند ولی آن موقع نمیتوانستی یکخط بگویی و خلاص شوی! یک گوینده خیلی قدیمی میآمد مینشست و چهار صفحه حرف میزد. در کنارش هم یک خط میدادند به گویندههایی جوانی مثل من. فکرش را بکنید اگر بعد از آن چهار صفحه، خراب میکردیم آن گوینده قدیمی و حرفهای چه حالی پیدا میکرد! همچنین خودمان! پس نمیشد خراب کرد. بههمینخاطر از بس تمرکز میکردم، دستم را مشت میکردم و بهشدت فشار میدادم. وقتی تکه را ضبط میکردیم و دستم را باز میکردم، در تابستانِ گرم قطرات عرق کف دست، شرشر روی زمین میریختند.
خلاصه، کار، کار مشکلی بود ولی این سیستم دیجیتال باعث تسهیلش شده. راحت میآیند میگویند و فکر میکنند گویندههای خوبی هم هستند.
* خب، منظور شما عدم شتابزدگی و کار باکیفیت گویندههای قدیمی است. اما در مقایسه دیجیتال و سیستم مغناطیسی قدیمی؛ فکر میکنم شفافیت دیجیتال بهتر باشد!
نه. شفافیت، کیفیت و بیس صدا با سیستم قدیمی؛ با آن ارائه در سینماها چیز دیگری بود!
* یعنی میگویید کیفیت صدای دوبله روی نوار ۱۷ میلیمتری بهتر از دیجیتال است؟
بله. اصلاً قابل مقایسه نیست.
* صحبت از همکاریتان با مدیر دوبلاژی مثل خسرو خسروشاهی است؛ یاد فیلم دیگری افتادم که ایشان دوبله میکرد و شما تیتراژش را گفتید؛ فیلم «نیکسون» ساخته الیور استون.
بله. تیتراژ اکثر کارهای خسروشاهی را من میگفتم.
* براساس شناختش از شما بود که تیتراژها را به شما میسپرد یا تیتراژگوی ثابت کارها بودید؟
براساس شناخت بود. اگر دقت کنید، اول سریال امام علی (ع) همان قسمت اولش اتفاقی داشت که در آن، یکی از سرداران امام علی (ع) سر دشمن را با شمشیر قطع میکند. اگر در همان ابتدای کار، آن اتفاق مهم نیافتد و رگ خواب مخاطب گرفته نشود، کانال تلویزیون را تغییر میدهد یا از سینما بیرون میرود. پس باید همان ابتدای کار، مخاطب را جذب کنی! به همین خاطر درباره ابتدا و ورودیه فیلمها میگفتند صدای تو باعث میشود مخاطب جذب شود.
در اینباره یک خاطره دارم. رئیس کانال دو آقای نابینایی بود به اسم مشیری. یکبار از شبکه دو به من تلفن کرده بودند که فیلمی را از آرشیو بیرون آوردهایم و تیتراژ ندارد. میخواستند از تلویزیون پخشش کنند. گفتند «بیا تیتراژش را بگو!» من به تلویزیون رفتم و در ورودی ساختمان شبکه دو ایستاده بودیم و حرف میزدیم. داشتم میگفتم من چه رل اول بگویم چه تیتراژ، دستمزدم باید همانی باشد که مقرر است. طرف مقابل هم داشت با من بحث میکرد که ناگهان آقای مشیری آمد و گفت «هرچه آقای شمشیرگران میگوید، هماندستمزد را بدهید.» من تا آن زمان اصلاً ایشان را ندیده بودم. فقط شنیده بودم یک آقای نابینا رئیس شبکه دو شده است و چهقدر از خیلی از مدیران بینای امروز، بیناتر بود! چون به نظرم کار را بهتر میشناخت. خلاصه من از حرف ایشان تعجب کرد.
سعید شرافت سریالی را دوبله میکرد به اسم «عزالدین قسام». سر آن کار، یک رل عمده فیلم را به من داد؛ یک خاخام یهودی. تازه، وارد دوبله شده بودم. اوایل انقلاب بود. از ۵۵ تا آن موقع رل خاص و شاخصی نگفته بودم. اینرل از آن کارهای خیلی خوب من است. خیلی دوستش داشتم. در سرتاسر فیلم هم بودم و یکمقدار لهجه جهودی گرفته بودم. (میخندد) که ژرژ پطروسی به من گفت «چرا اینجوری میگویی؟ وقتی علت را پرسیدیم، به جمع ما گفت «وقتی یک فیلم با صدای شمشیرگران شروع میشود، بچههای من در خانه میگویند این فیلم، فیلم مهمی است. و این، برای تلویزیون خیلی مهم است. پس هر مبلغی که میگوید به او بدهید.» من هم تشکری کردم و خداحافظی کردیم. از آنجا با ایشان آشنا شدم.
اینها را گفتم که به پاسخ سوال شما برسم. در مجموع، ترجیح میدادند فیلمها با صدای من شروع شود.
* فیلمی هم بود که آقای خسروشاهی کار کرد و شما در آن تیتراژ نگفتید ولی نقش گفتید؛ «مسیر سبز». نقشتان هم کوتاه بود. همان زندانی اعدامی که اول فیلم اعدام شد.
مسیر سبز؟ فکر کنم تیتراژش را گفتهام. نمیدانم. ولی به هر حال...
* نقش زندانی را به خاطر میآورید؟
نه. یادم نیست. ببینید من اینگونه کار میکردم که میآمدند میگفتند تیتراژ کار را بگو. میرفتم و میگفتم. آن میان، نقش کوتاهی هم اگر بود میگفتم.
* پس آن ارتباط نزدیک با نقش و درگیر شدن روحی برایتان پیش نمیآمد! چون با برخی از دوبلورها که صحبت کردم، میگویند ما کاری به نقش نداریم و وقتی رل را میگوییم و از استودیو بیرون میآییم، فراموشش میکنیم؛ مثل سعید مظفری. ولی برخی دیگر هستند که مریض آن نقش میشوند و تا مدتها به آن فکر میکنند.
نه. وقتی حرفهای شدی، دیگر یادت میرود. وقتهایی پیش میآید که میبینم فیلمی دارد پخش میشود و صدای خودم را در آن میشنوم. میگویم «خدایا من کِی این فیلم را حرف زدهام؟»
* حالا صحبت ارتش و فیلم جنگی و آقای خسروشاهی شد. یاد فیلم «عقابها» ی ساموئل خاچیکیان افتادم که اوایل جنگ ساخته شد. شما هم در آن نقش فرعی داشتید.
بله. آنجا نقشهای کوتاه داشتم.
* این کار هم از هماننوع بود؟ یعنی آقای خسروشاهی گفت «چندتا نقش کوچک داریم. بیا بگو!»؟
بله. از هماننوع بود. میآمدم سر کار و میگفتم «خسروجان من کارم تمام شد، دارم میروم.» او هم میگفت «وایسا این یک تکه را هم بگو بعد برو!»
* سریال «مریم مقدس» هم از کارهای ایشان بود که شما در آن نقش داشتید و البته نقش خیلی کم و گذریای هم نبود.
مریم مقدس را در وزارت ارشاد دوبله کردیم. آنجا نقش یک روحانی را میگفتم.
* بله. یکی از این کاهنان یهودی منفی را.
اوایل که به دوبله آمده بودم، آقای شرافت سریالی را دوبله میکرد به اسم «عزالدین قسام». سر آن کار، یک رل عمده فیلم را به من داد؛ یک خاخام یهودی. تازه، وارد دوبله شده بودم. اوایل انقلاب بود. از ۵۵ تا آن موقع رل خاص و شاخصی نگفته بودم. اینرل از آن کارهای خیلی خوب من است. خیلی دوستش داشتم. در سرتاسر فیلم هم بودم و یکمقدار لهجه جهودی گرفته بودم. (میخندد) که ژرژ پطروسی به من گفت «چرا اینجوری میگویی؟ البته لهجه دارد ولی تو چرا اینگونه میگویی؟» به او گفتم «تو نمیدانی! این یهودی است و تو ارمنی هستی!»
* این سوال را میخواستم کمی بعدتر بپرسم که خودتان به آن اشاره کردید. نمیدانم شاید به جنس صدایتان برمیگردد که در خیلی از فیلمها، نقش روحانیون کاتولیک یا کاهنان یهودی را گفتهاید؛ از این شخصیتهای متعصب دینی که آدمها را اعدام میکردند و در دادگاههای تفتیش عقاید زندهزنده میسوزاندند.
خب رل، بستگی به سلیقه مدیر دوبلاژ دارد دیگر!
* یکی از اینرلها در فیلم «لوتر» بود که در دوبلهاش با سعید مظفری و جلال مقامی همکاری داشتید و دیگری هم از آن فیلمهای قدیمی کلاسیک است؛ «جیوردانو برونو» همان روحانی و دانشمند مسیحی که به جرم الحاد در آتش سوزانده شد. ناصر طهماسب هم نقش اصلیاش را میگفت.
بله. تیتراژش را هم گفتم. آن کار هم در تلویزیون کار شد. سرِ آن کار، طهماسب و ناظریان بودند. مدیر دوبلاژش را به خاطر ندارم. ممکن است کار آقای کسمایی بوده باشد.
* ممکن نیست آقای شرافت بوده باشد!؟
امکانش هست.
* به کارنامه همکاریتان با یک مدیر دوبلاژ دیگر برسیم. شما سریالهای مختلفی را با بهرام زند کار کردید؛ «مردان آنجلس»، «امام علی (ع)»، «بشارت منجی» و «فرستاده». از کار آقای زند صحبت کنیم. چون مدیر دوبلاژ سختگیر و دقیقی بود.
در امام علی (ع) من یک رل گفتم که متاسفانه بعداً از کار درش آوردند. یعنی یکبار پخش شد، ولی در پخشهای بعدی آن قسمت را حذف میکردند؛ رلِ عقیل برادر امام علی (ع) را، که امام علی (ع) آهن داغ را به دستش نزدیک کرد...
* و نقشش را عزیز هنرآموز بازی میکرد.
بله.
* البته رل یکی از رهبران خوارج نهروان را هم گفتید.
بله. در دو قسمت، یکی از رهبران خوارج را هم گفتم. نقش دیگرم عقیل بود و دیگری هم که راوی داستان بودم.
* چهطور شد که راوی سریال شدید؟ انتخاب خود آقای زند بودید؟
نه. این مساله به مدیر دوبلاژ کار ارتباط نداشت. برای این کار از ۳۵ گوینده تست گرفته شد. چون من از قبل، عقیل و آن سردار خوارج را گفته بودم...
* پس ضبط روایت و نریشن سریال مربوط به پایان دوبلهاش است!
بله. همه کارها شده بود و روایت مانده بود. خود کارگردان به این نتیجه رسید که من روایت را بگویم. اما دستمزدی که باید به بهرام برای دوبله این کار میدادند، ندادند. یعنی پولش را خوردند. من برای ۳ قسمت، ۲۵ تا ۲۷ هزار تومان گرفتم. به بهرام گفتم «این، یعنی چه؟» گفت «به جان تو پولم را ندادهاند! پول را خوردند.» من هم گفتم باشد.
وقتی به من زنگ زدند که بیا راوی را بگو، برخی گفته بودند صدای من چون هم عقیل را گفتهام و هم آن سردار خوارج را، برای راوی لو میرود. آقای روشن که صدابردار کار بود گفته بود نه لو نمیرود. او به من زنگ زد که «کارگردان میگوید بیاید تست کوچکی بدهد ببینیم.» وقتی رفتم، آقای میرباقری چندنفر از دوستانش را هم آورده بود. رفتم و پای میکروفن نشستم و چندجملهای گفتم. کارگردان گفت «انتخاب شد!» حالا رسیدیم پای صحبت با تهیهکننده. گفتم «دستمزد روایت چهقدر است؟» گفتند «همانقدر که رل گفتی!» خندیدم و گفتم «نه! من برای این راوی، ۷۰۰ هزار تومان میگیرم.» ۷ صفحه بود. بالا رفتند، پایین آمدند و خودشان را کشتند؛ گفتم ۷۰۰ تومان. در نهایت آقای روشن به من زنگ زد و گفت «بابا تخفیف بده!» گفتم «باشد ۱۰۰ تومان پایین میآیم.» در نتیجه رفتم و راوی را گفتم و شد آنچه که دیدید.
* میخواستید اذیت کنید یا واقعاً قیمتش همین بود؟
مقبلی نقش امام حسین (ع) را برای من در نظر گرفته بود. به او گفتم وضعیت حنجرهام ناجور است و دعوتش را رد کردم. گفت «من نمیتوانم! باید بیایی!» گفتم «چرا؟ اینهمه گوینده هست!» گفت «نمیشود. اگر این رل را بدهم رسولزاده بگوید، میگویند امام حسین (ع) پیر نبوده! اگر بدهم خسروشاهی بگوید، میگویند امام حسین (ع)، آلن دلون نبوده! یک صدایی باید باشد که قابل قبول باشد! تو داری به جای امام حسین (ع) حرف میزنی میخواستم تلافی کنم. برای ۳ قسمت، ۳ روز وقت گذاشته بودم ولی مبلغی که دادند، منصفانه نبود و رقم کمی بود. باید برای هر اپیزود، در آن تاریخ، ۲۰ هزار تومان میدادند.
بگذارید یک خاطره بگویم. یکبار، یکروز را برای دوبله ۳ فیلم در تلویزیون، وقت گذاشتم. ۳ تا فیلم با فریاد و سروصدای زیاد. سرماخورده بودم و حنجرهام بهشدت تحت فشار بود. به خاطر فشار کارهای آن روز، حنجرهام مریض شد. طوری که وقتی میخواستم حرف بزنم، درد میگرفت. این جریان دو سال طول کشید.
* در آن دو سال نتوانستید کار کنید؟
نه. کار میکردم ولی کارهای سبک مستند و تبلیغاتی که به حنجرهام فشار نیاید. تا اینکه آقای مقبلی آمد و برای دوبله سریال «روایت عشق» دعوتم کرد. دقت کنید که «روایت عشق» نه «ولایت عشق»!
* بله یادم میآید! همان سریال قدیمی درباره امام حسین (ع) که بازیگران چهره زیادی هم نداشت!
مقبلی نقش امام حسین (ع) را برای من در نظر گرفته بود. به او گفتم وضعیت حنجرهام ناجور است و دعوتش را رد کردم. گفت «من نمیتوانم! باید بیایی!» گفتم «چرا؟ اینهمه گوینده هست!» گفت «نمیشود. اگر این رل را بدهم رسولزاده بگوید، میگویند امام حسین (ع) پیر نبوده! اگر بدهم خسروشاهی بگوید، میگویند امام حسین (ع)، آلن دلون نبوده! یک صدایی باید باشد که قابل قبول باشد! تو داری به جای امام حسین حرف میزنی! نترس! نقش هم اینقدر ملایم است که حد ندارد.» صدایی میخواست که مهربانی داشته باشد.
اتفاقاً خلاف آن چیزی که شما درباره روحانیون عصبانی و متعصب مسیحی میگویید، من رلهایی گفتهام که مهربان بودهاند. آن رلهای بد و عصبانی را گفتهام ولی اصلاً دوستشان نداشتهام. من رلهای منفی و خشن را دوست نداشتم. آنهایی را دوست داشتهام که مهربان و مثبت باشند.
* به یکی از سریالهای مهم تاریخ دوبله برسیم که شما در آن با ایرج رضایی همکاری کردید؛ «ارتش سری». آقای رضایی هم متاسفانه از گویندگان و مدیر دوبلاژهایی است که دیگر کار نمیکند یا خیلیخیلی به ندرت کار میکند.
در آن فیلم هم وقتی ابتدای کار، «ارتش سری» را میگفتم، ضربهاش را میزد.
* همان چک اول که مخاطب را پای کار مینشاند. این کار گلچینی از بهترین گویندههای دوبله بود.
بله. خیلیها در آن کار بودند.
* ناصر طهماسب، رفعت هاشمپور، عطاالله کاملی...
بله. اینها همه گویندههای خوبی بودند. سریال خوبی بود.
* در مورد سعید مظفری بپرسم که یکی از مدیر دوبلاژهای تاپ و درجه یک است.
بسیار تاپ...
* این تاپ بودن به چه علت است؟ این را از خیلیها پرسیدهام. میخواهم از شما هم بپرسم.
ببینید، الان مدیر دوبلاژی داریم که اصلاً فیلم را نمیفهمد. ولی سعید چیز دیگری است. خدا بهرام زند را بیامرزد، اولین سریالی که کار کرد...
* «راه قدس»؟
نه «لبه تاریکی». او هم آن زمان که اوایل کارش بود، وقتی سریال را دوبله کرد، من ارتباط بین شخصیتها را متوجه نمیشدم. البته این ایرادی بود که رفع شد. وقتی چند سریال دیگر را کار کرد، تبدیل به یک مدیر دوبلاژ خوب شد. چون بسیار با علاقه کار میکرد و بسیار دقیق بود. سواد نسبتاً خوبی هم داشت...
* خیلی هم حرص میخورد.
بله، خیلی. بههمیندلایل وقتی مدیر دوبلاژی را شروع کرد، خیلی زود جا افتاد و خیلی خوب شد. حیف که آن موقع که باید… البته نمیدانم اگر مانده بود، الان دیگر با این وضعیت، در دوبله افتخار چندانی کسب میکرد یا نه!
* فکر نمیکنید این سالهای آخر صدایش یکمقدار افت کرده بود؟
بالاخره از وقتی آن غده در مغزش رشد کرد، تاثیر خودش را گذاشت.
* و دیگر سرعت عمل لازم را نداشت.
بله. بالاخره وقتی پای میکروفن مینشینی باید قدرت بدنی داشته باشی! با ضعف بدنی نمیشود کار کرد.
یک فیلم ایرانی بود که بهرام زند دوبله میکرد. کارگردانش بعدها جزو زعمای وزارت ارشاد شد. آن فیلم یک پیرمرد داشت که بهرام آن را به من داد. وقتی رل را گفتم، بهرام با خنده به من گفت «پس دندانهایت کو! این را که میگفتی انگار اصلاً دندان در دهانت نداری!» خب اینها کارهایی است که بالاخره بعد از چندسال آدم یاد میگیرد * یکی از فیلمهای شاخصی که از مدیریت سعید مظفری به یاد دارم، «به خاطر یک مشت دلار» است. سعید مظفری کلینت ایستوود را میگفت، بهرام زند یکنقش منفی را با بازی جیان ماریا ولونته _ همان بازیگر ایتالیایی که نقش جیوردانو برونو را بازی کرده بود _ و شما هم پیرمرد کافهدار را میگفتید. آنجا یک لحن لاتی داشتید. به نوعی یک تیپ گویی رقیق بود.
بله. از این کارها هم داشتم. یک فیلم ایرانی بود که بهرام زند دوبله میکرد. کارگردانش بعدها جزو زعمای وزارت ارشاد شد. آن فیلم یک پیرمرد داشت که بهرام آن را به من داد. وقتی رل را گفتم، بهرام با خنده به من گفت «پس دندانهایت کو! این را که میگفتی انگار اصلاً دندان در دهانت نداری!» خب اینها کارهایی است که بالاخره بعد از چندسال آدم یاد میگیرد.
ببینید، در کار دوبله باید یک چیز ذاتی در درونت داشته باشی. وگرنه همهاش اکتسابی نیست. باید در ذات و خونت باشد. اولینباری که در مدرسه «کوروش» را بازی کردم، دو کلمه حرف زدم و انتخاب شدم. در حالی که ناظم مدرسه، پسر خودش را برای نقش کوروش انتخاب کرده بود. ولی وقتی صدایم را شنید نقش را عوض کرد و به پسرش نقش دیگری داد. پس بخش زیادی از مساله ذاتی است. بگذارید اینگونه بگویم؛ ۷۰ درصدش ذاتی است. ۱۰ تا ۱۵ درصد اکتسابی؛ و ۱۰ تا ۱۵ درصد هم شانس است.
* شانس؟
بله. یعنی در کار هنری باید موقعیتش فراهم شود که شما کار شاخصتان را نشان بدهید. درباره اکتساب هم، خب باید کسب کنید؛ یاد بگیرید.
* بله، این شانس که شما به آن اشاره میکنید، عامل مهمی است ولی خیلیها دربارهاش حرف نمیزنند. یعنی معتقدند مساله، یا اکتسابی است یا ذاتی. و کلاً شانس را در نظر نمیگیرند. ولی خب، واقعاً یکی از عوامل تاثیرگذار است.
ببینید، زمان قدیم، هر جوانی به دوبله نمیآمد. اگر هم میآمدند، کسانی میآمدند که در خودشان چیزی سراغ داشتند؛ صدای خوب یا استعداد بازی به جای نقش. ولی بعضیهایشان وقتی میآمدند و سختی کار را میدیدند، فرار میکردند. اصلاً اینطور نبود که درهای سندیکا بسته باشد. وقتی یک جوانتر میآمد و بین چند صفحه دیالوگ یک بزرگتر کار را خراب میکرد، چندبار به او فرصت میدادند اما در نهایت ممکن بود عذرش را بخواهند و بگویند برود.
اما خب، این کار را لوث کردند. یعنی اگر دوبلورها اوایل انقلاب اعتصاب میکردند، میتوانستند شرایط خوبی را بر کار حاکم کنند.
* آن اوایل تولیدات به حدی بود که اعتصاب بتواند....
بله! بالاخره فیلم سینمایی که کار میکردیم. مثلاً یک بار مدیران ایراد گرفتند که خسروشاهی، آلن دلون را نگوید. بالاخره هم محمود قنبری گفت و میدانید که چهطور شد.
* بله.
خب. هم دوبلورها و هم مردم روی کار تعصب داشتند.
* این تعصب الان دیگر وجود ندارد.
بله. چون کار را لوث کردند. متاسفانه افرادی را مدیر و مسئول میکنند که اغلب بیسوادند و کار و حساسیتهایش را نمیشناسند.
* چهکسی کار را لوث کرد؟
مدیران. با تصمیماتشان.
هماناوایل که به دوبله آمده بودم، سعید قائممقامی در فیلم «بوفالو بیل»، برت لنکستر را به من داد که بگویم. فیلم هم برای خود سعید بود. گفت «فیلم برای من است دلم میخواهد تو بگویی!» آقا نمیتوانم بگویم! میگفت «نه! بگو آقا باید بگویی!» واقعاً پوستم کنده شد تا این رل را گفتم. آنجا بود که واقعاً میفهمیدی برت لنکستر یعنی چه * البته این تعصبی را که حرفش را زدیم همه ندارند. برخی از گویندگان و مدیردوبلاژها اینگونه به مساله نگاه نمیکنند. مثلاً همانهایی که گفتم موقع خروج از استودیو و هنگام پایان کار، نقش را فراموش میکنند، میگویند حتماً نباید همه فیلمهای یک بازیگر را یک دوبلور مشخص بگوید. یعنی قرار نیست همه آلن دلونها را خسرو خسروشاهی بگوید.
خب فیلم را مثلاً من خریدهام. میدانم که اگر آلن دلونش را خسروشاهی نگوید، در سینما فروش نمیکند. بنابراین وقتی فیلم را میخرم و میخواهم دوبلهاش کنم، حتماً از این گوینده دعوت میکنم برای آلن دلونش بیاید. حالا مگر خسروشاهی چهقدر میگرفت جای آلن دلون حرف بزند؟ رقم درشتی که نمیگرفت. هم مدیریت میکرد هم گویندگی؛ و پول زیادی نمیگرفت.
* من از دیدگاه خودم که به قضیه نگاه میکنم، میگویم شاید شرایط فعلی به این دلیل باشد که نهتنها در ایران که در جهان هم حال و روز سینما عوض شده است. یعنی سینما دیگر آن سینمایی که در گذشته میشناختیم نیست. دوره ستارگان و غولهای هالیوود که مردم روی پرده آنها را میدیدند و برای دیدنشان در صف میایستادند، تمام شده است. خب، چنین شرایطی روی دوبله هم تاثیرش را گذاشته است.
بله. مدیران ما هم برای خرابکردن، از هالیوودیها یاد گرفتند. حساب کنید در همین چند دهه گذشته، چند هنرپیشه خوب و درجه اول از هالیوود به سینما معرفی شده است! اما خب دهههای پیش را ببینید که چه هنرپیشههای بزرگ و چه غولهایی در سینما بازی میکردند؛ و چهقدر حرفزدن به جایشان مشکل بود! این سختی حد نداشت!
من هماناوایل که به دوبله آمده بودم، سعید قائممقامی در فیلم «بوفالو بیل»، برت لنکستر را به من داد که بگویم. فیلم هم برای خود سعید بود. گفت «فیلم برای من است دلم میخواهد تو بگویی!» آقا نمیتوانم بگویم! میگفت «نه! بگو آقا باید بگویی!» واقعاً پوستم کنده شد تا اینرل را گفتم. آنجا بود که واقعاً میفهمیدی برت لنکستر یعنی چه! اما بعد از آنها به نظرم فقط چهار تا پنج هنرپیشه شاخص از هالیوود به سینما معرفی شد.
از اینطرف مدیران ما هم کار را لوث کردند و حتی گوینده زیرزمینی گذاشتند که از اعتصاب جلوگیری کنند. هالیوود و سینمای جهان هم که از آنطرف. این عوامل دست به دست هم دادند و شد همین شرایطی که شما میگویید!
ادامه دارد...