خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: در دوران مدرن منطقه ثروتمند خاورمیانه همیشه مورد طمع نظامهای استعماری دنیا بوده و هست. مدرنیته توانست غرب را به سمت توسعه علمی و اقتصادی و ایجاد ثروت پایدار سوق دهد. توسعه اقتصادی باعث توسعه نظامی غرب نیز شد و آنها پس از آن دیگر قانع به وضع موجود خود نبودند و برای گسترش اقتصاد و توسعه کارخانههایشان مواد خام و سوخت نیاز به دیگر کشورها بویژه کشورهای نفت خیز داشتند. اما مشکل غرب این بود که نمیخواست برای تأمین این مواد هزینه کند.
نخستین دلیل برای حضور غربیها در خاورمیانه اقتصاد بود. آنها روشهای مختلفی را برای این حضور آزمودند و به اندک زمانی توانستند بر این منطقه ثروتمند چیره شوند و حتی جغرافیای سیاسی منطقه را بنا به اهداف خود تغییر دهند. آنها توانستند کشوری جعلی به نام اسرائیل را بسازند تا همیشه حافظ منافعشان باشد. خاورمیانه برای دههها محل بازی شطرنج سیاستمداران و حکام غربی بود تا اینکه جریان مقاومت شکل گرفت. اکنون دیگر جریان مقاومت بازیگر اصلی منطقه است و غربیها حتی برای حمایت از مهرههای دست نشانده خود با مشکل مواجه هستند.
جریان مقاومت با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری و زعامت امام خمینی (ره) شکل گرفت و از همان روزهای نخستین ایران ملجا و پناهگاه همه آزادی خواهان منطقه شد. پیوند خوردن اهداف استراتژیک ایران و جریان مقاومت ریشه در اصول عقاید اسلامی دارد. بنا به تأکیدات شرع مقدس ملتهای مسلمان نمیتوانند نسبت به سرنوشت همدیگر بیتفاوت باشند. این اصل بدل به نقشه راه انقلاب شد؛ نقشه راهی که میتوانست ملتهای مسلمان را از یوغ استعمار نجات داده و با رسیدن به امت واحده، راه نجات به سوی سعادت دنیوی و اخروی را فراهم کند.
اهمیت سوریه برای جریان مقاومت
حکومت سوریه از دوران ریاست جمهوری حافظ اسد یکی از بازوهای اصلی جریان مقاومت بود. پشتیبانی حکومت سوریه از جریان مقاومت فلسطین کارنامه درخشانی برای آنهاست و البته از دید غربیها مهمترین گناهشان. به همین دلیل استعمار جهانی تصمیم گرفت از طریق پادوهای خود در منطقه و تحریک تروریستهای تکفیری این حکومت را ساقط کند، تا پس از آن بتواند با خیال راحت به ضربه زدن به انقلاب اسلامی ایران فکر کند. تحلیلهای غربیها نشان میداد که ساقط کردن حکومت سوریه رویایی دست یافتنی است. تنوع اقوام سوری و اختلاف احتمالی میان آنها، خشونت عجیبی که نیروهای سلفی تکفیری داشتند و هراسی که با خشونت خود در دل مردم مظلوم میانداختند، مسلح کردن این نیروها و حمایت نیروهای ارتجاعی منطقه از آنها، همه و همه موفقیت این براندازی را روی کاغذ تضمین کرد. آنها قدرت جریان مقاومت را فراموش کرده بودند.
حکومت سوریه از دوران ریاست جمهوری حافظ اسد یکی از بازوهای اصلی جریان مقاومت بود. پشتیبانی حکومت سوریه از جریان مقاومت فلسطین کارنامه درخشانی برای آنهاست و البته از دید غربیها مهمترین گناهشان ساقط کردن حکومت سوریه، مرزهای ایران را با مشکل مواجه کرده و دست استعمار را برای ایجاد مشکل در داخل مرزهای ایران باز میکرد. به همین دلیل سوریه بدل به عمق اهداف استراتژیک ایران شد. سپاه قدس به زعامت سردار رشید اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی به موقع این خطر را تشخیص داد و حضور مستشاری خود را به درخواست حکومت سوریه، سامان داد.
مستشاران نظامی ایران در همان روزهای ابتدایی حضور به فراست دریافتند که ارتش سوریه به تنهایی توانایی مقابله با تروریستهای تکفیری را ندارد. بسیاری از نیروهای نظامی سوریه اقوامی میان قبیلههای فریب خورده و دست همکاری به تروریستهای تکفیری داده اند، همچنین آموزش عقیدتی آنها نیز مشکل داشت و حجم عمده آنها حاضر به بذل جان برای خاک و کشورشان نبودند. این نکته در مکتوبات و خاطرات بجای مانده از مبارزه جریان مقاومت در جبهه سوریه عیان است.
همین مساله ضرورت حضور یک نیروی نظامی دیگر در سوریه را بیش از پیش عیان میکرد. نیرویی که بجز آموزشهای نظامی از نظر عقیده نیز آبدیده باشد. نیرویی که با گوشت و پوست خود درک کرده باشد که حضور استعمار در منطقه چه مصیبتی برای مسلمانان است. تشکیل و سازماندهی تیپ فاطمیون و بعدها لشکر فاطمیون بر اساس همین ضرورت بود. یکی دیگر از ضرورتهای سازماندهی این تیپ نیز مقابله با تبلیغات تروریستهای تکفیری بود. این تروریستها از مسلمانان کشورهای مختلف بودند و در تبلیغات خود آزادسازی امت مسلمان را جار میزدند.
تیپ فاطمیون توسط مبارز کهنه کار افغانستانی شهید علیرضا توسلی، شکل گرفت. نیروهای این تیپ معمولاً از میان افغانستانیها انتخاب میشدند و آموزش آنها نیز توسط مستشاران نظامی ایرانی صورت میگرفت. این تیپ که بعدها به لشکر و نیروی مستقلی تبدیل شد توانست رشادتهای بسیاری انجام دهد و حضوری حماسی در «جبهه شام» داشته باشند. تعداد شهدای این نیرو در سوریه هم بسیار قابل توجه است. آنها هم مانند ایرانیان شهدای نخبه زیادی در جبهه سوریه داشتند.
متأسفانه درباره ضرورتهای حضور این نیرو در سوریه کار رسانهای مهمی صورت نگرفته است. بسیاری در ایران نیز فریب تبلیغات غربیها و دشمنان ایران را خورده و حضور ایران در سوریه را هزینهای غیرضروری میدانستند. اگر در زمینه اهداف استراتژیک ایران و همچنین برنامه دشمن برای ضربه زدن به منافع ایران برای عموم مردم تبیین میشد، هیچگاه آن فریب خوردگان این اعتراضات را مطرح نمیکردند.
اکنون که نزدیک به یکسال از شهادت سردار سلیمانی میگذرد، هنوز هم کار رسانهای چندانی برای تبیین حضور نظامی ایران سوریه صورت نگرفته است. با پایان جنگ با تروریستهای تکفیری حاضر در سوریه، همه منتظر منابعی درباره چند و چون این نبردها بودند، که هنوز هم به انتظار آنها پاسخ درخوری داده نشده است. ضرورت دارد که برای تبیین این نبرد تاریخ شفاهی نیروهای حاضر در سوریه ضبط و منتشر شود. کتاب «ابوباران» که به تازگی منتشر شده قدمی در راستای پرداختن به این کمبود است.
«ابوباران: خاطرات مدافع حرم، مصطفی نجیب از حضور فاطمیون در نبرد سوریه» با پژوهش زهرا سادات ثابتی توسط انتشارات خط مقدم در پاییز امسال (۱۳۹۹) منتشر شد و تاکنون به چاپ چهارم رسیده است. کتاب همانطور که از نام فرعیاش پیداست خاطرات یکی از رزمندگان مهم تیپ فاطمیون از جریان مقاومت در نبرد سوریه است. رزمندهای که اصالتی افغانستانی دارد اما در ایران به دنیا آمده است.
ساختار کتاب «ابوباران»
کتاب دو بخش و ۴۴ فصل دارد. فصل نخست با عنوان «در مسیر ایران – افغانستان» شامل پنج فصل به ترتیب با این عناوین است: «بی قراری»، «ارتش افغانستان»، «زخمهای سفر»، «ترکیه» و «غریبگی».
بخش دوم با عنوان «در مسیر ایران – سوریه» ۳۹ فصل دارد. عناوین فصول اول تا دهم این بخش از این قرار است: «پادگان آموزشی»، «فرودگاه دمشق»، «تل شغیب»، «عملیات تل طیارا»، «یک شب به یاد ماندنی»، «عملیات پاکسازی»، «ساختمان مواصلات»، «مقر سراج»، «بخش پشتیبانی» و «عملیات ملیحه».
اکنون که نزدیک به یکسال از شهادت سردار سلیمانی میگذرد، هنوز هم کار رسانهای چندانی برای تبیین حضور نظامی ایران سوریه صورت نگرفته است. با پایان جنگ با تروریستهای تکفیری حاضر در سوریه، همه منتظر منابعی درباره چند و چون این نبردها بودند، که هنوز هم به انتظار آنها پاسخ درخوری داده نشده است عناوین فصول یازدهم تا بیستم از بخش دوم کتاب «ابوباران» نیز به این شرح است: «تشکیل تیپ فاطمیون»، «حماة»، «فتح مورک»، «بازگشت به حلب»، «عملیات حندرات دو»، «مسئولیت دفترداری»، «استان درعا»، «دیدار غیرمنتظره»، «روستای دیرالعدس» و «فرار از مرکز بهداری».
همچنین عناوین فصول بیست و یکم تا فصل پایانی این بخش نیز از این قرار است: «عملیات تل قرین»، «تثبیت موقعیت در روستای هباریه»، «عملیات بصر الحریر»، «عملیات فتح تدمر»، «پادگان بحوث در حلب»، «آزادسازی نبل و الزهرا»، «سقوط خان طومان»، «سقوط شهر تدمر»، «حمله مسلحین به حماة»، «عملیات تل العماره»، «تیپ امام حسین»، «روستای قراصی»، «منطقه شیخ سعید و راموسه در حلب»، «تثبیت تل العماره»، «تل اربعین»، «مسئولیت جدید»، «زیارت خانوادگی»، «عملیات سین»، «آزادسازی حلب»، «جنوب شهر بوکمال»، «پایگاه نظامی سدالوعر»، «فتح شهرهای دیرالزور و المیادین»، «فتح شهر بوکمال» و «زیارت کربلا».
مورخ کتاب با هوشمندی هرچه تمامتر خود از روایت حذف کرده و به کناری گذاشته است. به همین دلیل فصلها ضرباهنگ تندی دارند و روایت بی واسطه به مخاطب ارائه میشود. توگویی که مخاطب در دل حادثههای زندگی مبارزاتی مصطفی نجیب حضوری جدی دارد.
«دیگریِ» از خودیها خودیتر
مصطفی نجیب در یک خانواده افغانستانی مهاجر در ایران (شهر مشهد) به دنیا آمد. پدرش از پیش از ورود به ایران مطالعات مفصل شرعی داشت و در ایران نیز دروس حوزوی را پیگیری کرد و به سلک روحانیون درآمد. پس مصطفی تربیت یافته یک خانواده روحانی است و این هویت بعدها در مبارزات او خود را به عینه نشان میدهد. با تمام این اوصاف اما او یک افغانستانی است که در ایران به دنیا آمده و زندگی کرده است.
علیرغم خاستگاه و پیوندهای مشترک میان دو ملت، همه ما از رنجهای افغانستانیهای مهاجر و متولد شده در ایران آگاهیم. ایران و افغانستان در تاریخ گذشته جهان یک ملت بودهاند با فرهنگی مشترک، اما متأسفانه استعمار و استکبار باعث جدایی آنها از یکدیگر شدهاند.
حمله شوروی به افغانستان و بعد جنگهای داخلی این کشور و حضور گروههای تکفیری باعث شد تا رنجها و زخمهای شدید بر پیکر ملت افغانستان وارد آید و همین باعث مهاجرت مردمان این دیار به اقصی نقاط جهان شد. بالطبع به دلیل نزدیکی جغرافیایی و همچنین فرهنگ و زبان مشترک بسیاری از این مهاجران به ایران آمدند و ما میزبان آنها بودیم.
هرچند ما تمام تلاش خود را برای «میزبان خوب بودن» به کار بردیم اما برخی سیاستها باعث شد تا میهمانان ما در قالب یک «دیگری» حضور داشته باشند. متأسفانه برخی از ایرانیان نیز نگاه خوبی به برادران و خواهران افغانستانی ما نداشته و بر رنجهای آنها افزودهاند. همچنین علیرغم آنکه ایران داعیهدار وحدت در جهان اسلام است، اما برخی سیاستهای دولتها در ایران درباره مهاجران افغانستانی باعث شده تا آنها زندگی خوبی در ایران نداشته باشند. عدم امکان تحصیل فرزندان آنها در مدارس ایرانی، عدم امکان دستیابی به شغلهای متناسب با شأن و تحصیلات، عدم امکان داشتن حساب بانکی و تملک ملک حتی برای آنها که در ایران به دنیا آمدهاند و… همه و همه نشان از بیتوجهی ما به رنجهای مسلمانان و شیعیان افغانستان است.
مصطفی نجیب نیز تمام این مشکلات را دیده و سایه سنگین «دیگری» بودن را بر زندگی و شخصیت خود حس کرده است. به همین دلیل در آوان جوانی تصمیم میگیرد به افغانستان بازگردد. تلاشهایش برای پیوستن به سپاه محمد (ص) برای نبرد با طالبان به دلیل مخالفت خانوادهاش با شکست مواجه میشود، اما بعدها میتواند از ایران به افغانستان رفته و برای خود شناسنامهای افغانستانی دست و پا کند و در ارتش افغانستان مشغول به فعالیت شود و تراژدیاش از اینجا آغاز میشود. او در ایران به دنیا آمده و در ایران رشد و نمو پیدا کرده است، چگونه میتوانست غیرایرانی باشد؟ حتی فرهنگ او با فرهنگ ارتش افغانستان که تحت سلطه نیروهای نظامی آمریکا بود، منافات داشت. او به دلیل پرورش یافتن در خانوادهای روحانی نمیتوانست شرعیات را فراموش کند و مثل او در نیروهای نظامی افغانستان کمتر بود.
در افغانستان است که خبر بیماری پدرش را میشنود و باید به ایران بازگردد، اما مدارک اقامتیاش را از بین برده و برای درخواست ویزا از سفارت شلوغ ایران نیز روزها و بلکم هفتهها و ماهها زمان نیاز است. اما بالاخره او با تحمل رنجهای زیاد به صورت غیرقانونی به ایران میرسد و نزد خانوادهاش میرود.
پس از دیدار پدر مصطفی در ایران ماندگار میشود. او که در ارتش افغانستان نیروی نخبهای به حساب میآمد، در ایران ناچار شد به کار خیاطی بپردازد و دوباره نگاههای سنگین ایرانیان به خود به عنوان یک «دیگری» را تحمل کند. به همین دلیل بازهم در ایران نماند و برای فرار از این نگاهها و کسب زندگی بهتر مهاجرت غیرقانونی به ترکیه و یونان را برگزید که در این مسیر هم شکست خورد و او را از ترکیه یکراست به افغانستان دیپورت کردند. حضور دوبارهاش در افغانستان نیز با مشکلات بسیاری همراه بود. تا جایی که بیمار شد و فقر اجازه مداوا به او را نمیداد. اما او توانست با کمک اقوام خود کمی بهبود یابد و دوباره به ایران و نزد خانواده خود بازگردد. این حضور دوباره اما فرق داشت و توانست پایش را به سوریه که نقطه آرامشی از نظر روحی برایش بود، بکشاند. او با حضور حماسی خود در سوریه توانست به متن اصلی بدل شود.
بخش اول کتاب در پنج فصل روایت کننده بیقراریهای مصطفی نجیب و رفت و آمد مداومش میان ایران و افغانستان است. دردناکی حضور در ایران به عنوان یک «دیگری» از خط به خط این فصول پیداست. روایت آنچنان قوی و اثرگذار است که ناخودآگاه حس شرم را در مخاطب برمیانگیزد. شرمی که شاید بتواند نگاهها به طرف مهاجران افغانستانی را تغییر دهد. همین نکته ضرورتی است بر پخش گسترده این کتاب میان طبقات مختلف اجتماعی در ایران.
ادامه دارد…