خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ واندیشه: این عادت همه ماست که بخش عمدهای از سخنانمان راجع به زندگی و زنده بودن است و کمتر درباره «مرگ» حرف می زنیم، گویی در اغلب ما نوعی دوری وفرار ناخودآگاه نسبت به مرگ وجود دارد که ما را وادار میکند تا کمتر به آن فکر کنیم و راجع به آن حرف بزنیم در حالیکه غیر از تغییر، «مرگ» تنها اصل ثابت زندگیست که قطعیت دارد و از آن گریزی نیست و آدمها ناچارند در طول زندگیشان با آن آشتی و به ان فکر کنند. این روزها اما ماجرا کمی تغییر کرده است، به واسطه باز شدن پای کرونا به زندگیهایمان ناگزیریم با مرگ آشتی کنیم و ان را هم جزوی از زندگی بدانیم، به قول پل استر نویسنده و شاعر، به نظر میرسد «مرگ، مالک اصلی زندگیست». در گزارش قبلی اشاره کردیم که در آثار فلاسفه بزرگ و تأثیرگذار جهانی به وفور راجع به مفهوم «مرگ» حرف زده شده است و به تعدادی از نظریات فیلسوفان خارجی راجع به مرگ هم پرداختیم. در گزارش پیش رو به بررسی مفهوم «مرگ» در آثار و نظریات فلاسفه ایرانی و اسلامی میپردازیم.
سه دیدگاه عمده در باب حقیقت مرگ از منظر فلاسفه اسلامی
به طور کلی در فلسفه اسلامی سه دیدگاه عمده در باب حقیقت مرگ ارائه شده است که میتوان آنها را به صورت دیدگاه سینوی، اشراقی و صدرایی دسته بندی کرد.
این سه دیدگاه پس از قبول دو ساحتی بودن حقیقت انسان (نفس مجرد و بدن مادی) حقیقت مرگ را جدایی نفس مجرد از بدن مادی معرفی میکنند. هرچند پیروان این سه نظریه در تعریف خود از بدن مادی اختلاف عمدهای ندارند، اما در باب چیستی این حقیقت مجرد که آن را نفس مینامند بین آنها اختلاف آرا به چشم میخورد.
هریک از این سه دیدگاه دارای مؤلفههای مفهومی خاص خود هستند که براساس آنها چیستی حقیقت مرگ تفسیر میشود. از این رو از آنجا که در نظریه سینوی صرفاً تجرد قوه ناطقه مورد پذیرش قرار گرفته است مرگ عبارت خواهد بود از جدایی قوه مجرد نفس (ناطقه) از بدن مادی، اما نزد پیروان نظریه اشراقی که تمام قوای نفس را از ابتدا مجرد میدانند همانا مرگ جدایی نفس مجرد (با تمام قوای خود) از بدن مادی است.
در نظریه صدرایی مرگ به مرگ اضطراری، طبیعی و ارادی تقسیم میشود. با توجه به مبانی نظریه صدرایی از جمله حرکت جوهری نفس، حدوث من البدن نفس و… مرگ اضطراری عبارت است از جدایی نفس تجرد یافته از بدن مادی.
با مقایسه این سه نظریه با آرا فیلسوفان یونان (افلاطون، ارسطو و افلوطین) در باب حقیقت مرگ روشن میشود که نظریه صدرایی دارای نوآوریهایی در باب مبانی (موادی همچون اصالت وجود، تشکیک وجود، اشتداد وجودی و…) و عامل اساسی مرگ (قوت یافتن نفس در مسیر حرکت جوهری خود) است.
ملاصدرا، فیلسوف و حکیم حکمت متعالیه مبنای جدیدی را درباره مرگ ابداع کرد. او در یک تعریف کوتاه میگوید مرگ یعنی تکامل روح یا نفس انسانی و بینیازی آن به بدن و خروج آن از بدن به دلیل بینیازی و کمال. مبنای فلسفی ملاصدرا در اینجا دو اصل فلسفی است: یکی اینکه برخلاف نظریه اشراق و مشایی که افلاطون نیز میگوید روح قبل از بدن در آسمان وجود داشته و سپس در بدن و جسم انسان جای میگیرد.
ملاصدرا میگوید در ابتدا بدن انسان به وجود میآید و از این ناحیه روح به تدریج ظاهر میشود و روح به نحوی که محقق شد راه تکامل را مییابد. ملاصدرا با این اصل فلسفی میگوید روح حدوث ملکوتی ندارد، بلکه از همین بدن سرچشمه میگیرد.
اصل دوم اصل حرکت جوهری است، طبق این نظریه که از ابداعات ملاصدرا است همیشه اشیا در ذات خود حرکت دارند نه در کیفیت و کمیت. براساس این اصل، نفس انسان همگام با روح و حرکت جوهری تکامل مییابد. رابطه بدن با روح در نظر ملاصدرا را با فلاسفه پیشین متفاوت است. مرگ طبیعی در نظر این فیلسوف الهی به سبب اعراض از بدن است.
سهروردی، فیلسوف الهی اشراقی اسلامی میگوید: ما حکیم را حکیم نمیدانیم مگر وقتی که بتواند با اراده خود، خلع بدن نماید. که خلع بدن برای او کار ساده و عادی گردد و ملکه او شده باشد. نظیر این بیان از میرداماد حکیم محقق و پایه گذار حوزه اصفهان نقل شده است. این است منطق کسانی که گوهر گرانبهایی را که در دل جسم بوجود میآید میشناسند.
از تلخی مرگ مترس / مرگ یک قانون الهی است
میرداماد، فیلسوف بزرگ الهی هم معتقد است: از تلخی مرگ مترس، که تلخی آن در ترسیدن از آن است.
علامه طباطبائی هم در خصوص حقیقت مرگ معتقد است: خداوند سبحان حقیقت مرگ را در آیهای از قرآن بیان نموده و فرموده است: «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَینَکمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ؛ عَلَی أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَکمْ وَنُنشِئَکمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ ما در میان شما مرگ را مقدّر ساختیم و هرگز کسی بر ما پیشی نمیگیرد؛ تا گروهی را به جای گروه دیگری بیاوریم و شما را در جهانی که نمیدانید آفرینش تازهای بخشیم.» (سوره واقعه، آیات ۶۰ و ۶۱) یعنی ما مسبوق به علل نیستیم و کار ما، یعنی میراندن شما، روی این اساس است. علی ان نبدل امثالکم و ننشاءکم فیما لاتعلمون. بنابراین مرگ انتقال از نشئه ای به نشئه دیگر است و این کار به دست ملک الموت خواهد بود.
ازنظر علامه جعفری، مرگ یک قانون الهی است. همان گونه که حیات مطابق با قانون الهی است، مرگ نیز از قانون خداوندی پیروی میکند. این هم که در قرآن از خداوند به عنوان خالق حیات و مرگ یادشده، با توجه به همین موضوع است. هرچند آدمی میتواند برای حفظ حیات از مخاطرات و عوامل مزاحم تلاش کند، اما او اختیار حیات و موت خود را ندارد. آدمی نمیتواند از همه عوامل بقا و یا فنای زندگی آگاه شود و برفرض هم اگر به این آگاهی دست یابد، نمیتواند بر آنها غلبه کند. حتی آن هنگام که آدمی به پایان حیات خود یقین پیدا میکند، بازهم پایان واقعی حیات، مربوط به مشیّت الهی است، چراکه «آن حصار پشت پرده طبیعت که حیات را در برگرفته، حصاری است که خداوند موقع شکستن شدن، آن را تعیین فرموده است»
نکته مهم این است که ازنظر علامه جعفری، بدون تفسیر صحیح زندگی نمیتوان به تفسیر مرگ پرداخت؛ یعنی «کسی که بخواهد مرگش را خوب بشناسد، لازم است که زندگی اش را خوب بشناسد» ازاین رو، مفهوم مرگ برای هر انسانی، متناسب با زندگی اوست؛ بدین معنی که تصور افراد از زندگی و برداشت و تلقی آنها از مرگ، نقش اساسی دارد حتی مرگ افراد، متناسب با نحوه زندگی آن هاست. علامه معتقد است که معناداری مرگ و زندگی، در ارتباط با یکدیگر است. بدون یک زندگی معنادار، مرگ، معنادار نخواهد بود و بدون ارائه تفسیری معقول از مرگ، هم نمیتوان زندگی را معنادار دانست. اگر مرگ معنادار باشد، یعنی به دنبال آن، حیات دیگری باشد، زندگی آدمی میتواند معنادار باشد. درواقع بدون پذیرش حیات پس از مرگ، زندگی توجیه منطقی پیدا نمیکند «اگر حیات، همان احساس لذت و الم و اندیشه و تخیّل و تناسل چندروزه این زندگی بود، برای مرگ با اراده و ابدیت، مفهوم قابل توجهی وجود نداشت» با اعتقاد به حیات ابدی است که میتوان مرگ را یک پل انتقال از یک عالم به عالم دیگر دانست. با اعتقاد به ابدیت است که مرگ، آغاز به خود آمدن نفس و آگاهی از «سرنوشتی است که برای خود اندوخته» است. ازنظر علامه، تفسیر مرگ را باید در تفسیر زندگی جستجو کرد و متناسب با معنای زندگی، مرگ معنا پیدا میکند.