اینجا هبودان است؛ اهالی به آن می‌گویند آخر دنیا، ولی روی نقشه جغرافیا، اسمش را نوشته‌اند هبودان، از توابع لاشار، جایی در دل شهرستان نیکشهر و استان سیستان و بلوچستان؛ سرزمینی فراموش شده...

به گزارش خبرگزاری مهر، جام جم نوشت: شاید سال بعد آب به روستا برسد، شاید سال بعد جاده اصلی دیگر خاکی نباشد، شاید سال بعد چهارخط آنتن تلفن همراه پُرپُر باشد، شاید سال بعد…. برای اهالی ۱۲پ ارچه آبادی منطقه هبودان، سال‌ها یکی‌یکی پشت سرهم می‌آیند و می‌روند اما آرزوها تکراری‌اند؛ همان هستند که دو سال پیش بود، همان که ۱۰ سال پیش بود. چند آرزوی مشخص، کمتر از تعداد انگشتان یک‌دست.... اینجا هبودان است؛ همانجا که اهالی به آن می‌گویند آخر دنیا، ولی روی نقشه جغرافیا، اسمش را نوشته‌اند هبودان، از توابع لاشار، جایی در دل شهرستان نیکشهر و استان سیستان و بلوچستان؛ سرزمینی فراموش شده، دور، چشم به راه و....

دردمان را به چه کسی بگوییم؟
چه فرقی می‌کند اهل کدام آبادی باشد؟ اهل حمنتک بالا یا پایین، اهل بیدان یا غلام‌زمین، لرداپ یا گویاندر، اناری‌دپ یا چراغ‌آباد، جوهانی‌دپ یا گواتکش، دِرَنیکان یا کجگدرپ؟! چه فرقی می‌کند احمد بلوچ از کدام آبادی با ما حرف بزند، وقتی اینجا همه حرف‌ها و خواسته‌ها یکی است؛ همان که سعید می‌گوید: «وا… که ما چیز زیادی نمی‌خواهیم. آب لوله‌کشی زیاد است؟ جاده زیاد است؟»
برای احمد و بقیه اهالی هبودان، عددهای نشسته روی تن تقویم یکی‌یکی عوض شده‌اند، زیاد شده‌اند؛ حالا چند ورق مانده به ۱۴۰۰… احمد همین روزها ۳۶ ساله می‌شود و تا یادش هست اینجا نه جاده بود، نه آب و نه امکانات: «وا… که کسی بتواند این زندگی را دوام بیاورد. ماییم که با این سختی مانده‌ایم هنوز… زنان‌مان کولبری می‌کنند به خاطر آب، دردمان را به چه کسی بگوییم؟ کسی اصلاً ما را نمی‌بیند.»
فهرست آرزوهای آدم‌های این ۱۲پ ارچه آبادی، همه شبیه هم است؛ شاید یک‌جا یکی دلش به رسیدن جاده خوش باشد و یکی آب، یک‌جا هم یکی چشمش روی صفحه تلفن همراه، دنبال چند خط صاف آنتن باشد، برای حاضری زدن سر کلاس‌های شاد. اما درنهایت همین چند آرزو شده همان رؤیای دست‌نیافتنی بزرگ و کوچک، پیر و جوان، زن و مرد.


کولبری به خاطر آب
در هبودان، زن‌ها کولبرند؛ کولبر آب. زن‌ها دبه‌های ۲۰ لیتری آب را می‌گذارند روی دوش‌شان و بهار باشد یا تابستان، پاییز باشد یا زمستان، از روستایشان می‌روند تا چند کیلومتر آن طرف‌تر، همانجا که آب است تا برای خورد و خوراک‌شان، برای زندگی‌شان آب بیاورند. از زن‌های هبودانی، این سرگل است که تا ما را می‌بیند، پیش می‌آید. او هم مثل بقیه زنان روستا، سر و صورتش را با چادر پوشانده، کیپ تا کیپ. از بین چهره‌اش فقط چشم‌هایش دیده می‌شود، همان چشم‌هایی که پر از حرفند، حرف‌هایی که گلایه می‌شوند و سرگل می‌گوید: «بعضی وقت‌ها سه بار می‌رویم تا چاه آب و برمی‌گردیم. بعضی روزها که آب بیشتر لازم داریم پنج بار هم می‌رویم.»
چاه آبی که سرگل می‌گوید، چاه نیست، یک گودال بزرگ است که مردهای روستا توی دل رودخانه نزدیک‌شان کنده‌اند، گودالی که خیلی وقت‌ها آب دارد و بعضی وقت‌ها هم نه.
در هبودان از این گودال‌ها روی تن زمین زیاد است، اهالی هرجا را که دست‌شان رسیده، کنده‌اند به امید آب؛ همان مایه حیات که اینجا مایه رنج مردم شده. حالا شیرین هم به حرف می‌آید یک زن هبودانی دیگر درست مثل سرگل: «بچه بودیم دلمان می‌خواست توی آبادی‌مان آب داشته باشیم، الان بچه‌هایمان هم همین آرزو را دارند… مادرهایمان هم همین آرزو را داشتند… این همه مسؤول و مدیر آمده اینجا و رفته، آمده قول داده و رفته. پس کی به قول و وعده‌هایشان عمل می‌کنند؟!»


دریغ از یک جاده معمولی
سعید بلوچ یکی از مردهای همین آبادی است؛ یکی از همان‌ها که بارها و بارها تا نیکشهر و لاشار رفته برای مطالبه خواسته‌هایشان. او هم پیش می‌آید و می‌گوید: «عمرمان برای رسیدن به ساده‌ترین چیزها گذشت. هیچ از جوانی‌مان نفهمیدیم، صدبار رفتیم گفتیم جاده ما خاکی است، صعب‌العبور است، مگر چقدر هزینه دارد این جاده را درست کنید؟! گفتند سال بعد. این سال بعد هیچ‌وقت نیامد! باز خدا را شکر که برق داریم، از همین‌جا تا گودال‌ها برق می‌کشیم و با یک لوله و یک پمپ برای بعضی روستاها آب می‌بریم.»
از هبودان تا نیکشهر فقط ۵۰ کیلومتر راه است، اما اهالی برای رفت‌وآمد به نیکشهر باید ۱۷۵ کیلومتر راه را بروند و همان را هم برگردند: «ما باید از این طرف کوه برویم کلی توی راه باشیم تا برسیم به نیکشهر درحالی که می‌توانند از مسیر کوتاه‌تر ما را به شهر برسانند، اما همیشه می‌گویند اعتبار نداریم، بودجه نداریم. اگر جاده درست‌کردن اینقدر سخت است بقیه جاده‌های کشور چطور ساخته شده؟!»
سعید راست می‌گوید، جاده که بیاید خیلی چیزهای دیگر دنبالش از راه می‌رسد. آن‌وقت مردهای روستا مجبور نیستند برای رسیدن به آب خودشان آستین بالا بزنند از آبادی‌شان تا گودال‌های پر آب لوله بکشند که روی زمین پر بشود از لوله‌های باریک سیاه‌رنگی که مثل مار پیچ‌وتاب خورده‌اند روی زمین: «می‌دانید به چه سختی برق می‌بریم تا موتور آب قدرت داشته‌باشد کار کند و آب را از گودال بفرستد توی لوله؟ بعضی جاها آنقدر فاصله زیاد است که وسط راه هم مجبوریم یک پمپ بگذاریم.»
در هبودان، گودال‌ها، پمپ‌ها، لوله‌ها، حتی سیم‌های برقی که روی زمین پخش شده‌اند، همه در مسیر رودخانه‌اند، آن‌وقت اگر دل آسمان مثل دل اهالی پر باشد و یک‌ریز ببارد، رودخانه پر آب می‌شود و داروندار اهالی را آب می‌برد؛ نه لوله‌ای روی زمین می‌ماند نه پمپ آب و سیم برقی.


اینترنت و آنتن، پَر
با سعید که حرف می‌زنیم بچه‌های قدونیم‌قد دورمان حلقه می‌زنند. بچه‌ها الان باید مدرسه باشند؟! نه مدرسه‌های این ۱۲پ ارچه آبادی هم مثل بقیه مدرسه‌های کشور تعطیل است، اینجا اما با تعطیلی مدرسه، آموزش‌وپرورش بچه‌ها هم تعطیل شده. این بار محسن بلوچ است که از یک مشکل دیگر اهالی صبور هبودان می‌گوید: «تا وقتی اینجا کرونا زیاد نبود بچه‌ها سرکلاس بودند و معلم می‌آمد بعد که اعلام کردند مدارس باید بسته شود، درس بچه‌های ما هم نصفه‌نیمه ماند.»
«شاد» اینجا هم مثل خیلی روستاهای محروم و دورافتاده دیگر در دسترس نیست؛ درست مثل اینترنت و آنتن تلفن‌همراه، فرقی نمی‌کند کدام اپراتور، اهالی که می‌گویند پای اپراتورها از نزدیکی هبودان هم رد نشده: «منطقه ما خیلی بزرگ است و تعداد آبادی‌ها هم کم نیست، یکی دو دکل اصلاً جواب نمی‌دهد، به خاطر همین است که خیلی وقت‌ها اینترنت نداریم، اصلاً اینترنت پیش‌کش کلاً در دسترس نیستیم.»


نامه‌های بی‌سرانجام
آن‌طور که محمد رئیسی، فعال اجتماعی و یکی از اهالی لاشار به ما می‌گوید، هبودان جمعیتی بالغ بر ۱۳۰۰ نفر دارد و ۴۰۰ خانوار. فهرست مشکلات این مردم طولانی است، اما حل‌نشدنی نه. رئیسی در توضیح بیشتر می‌گوید: «نامه‌نگاری‌های زیادی برای مطالبه راه از مسؤولان توسط اهالی این منطقه انجام شده است. همین چند روز پیش وقتی آقای وزیر راه به چابهار آمده بود، اهالی یک نامه نوشتند و به هیأت همراه آقای اسلامی تحویل دادند، خواسته‌شان هم از ایشان درست‌کردن جاده بود. همه ما می‌دانیم اگر اینجا جاده خوبی داشت، خدمات‌رسانی بهتری به آن انجام می‌شد.»
این فعال اجتماع در ادامه از مشکلات دیگر اهالی می‌گوید، همان‌هایی را که از زبان خود اهالی هم شنیده‌ایم؛ بزرگ‌ترین مشکل از نظر او هم آب است: «اینجا رودخانه فصلی است، وقتی بارندگی می‌شود، مردها گروه‌گروه می‌آیند تا لوله‌ها و پمپ‌های آب را از مسیر رودخانه خارج کنند وگرنه همین را هم که دارند از دست می‌دهند. جای افسوس است که این منطقه با وجود داشتن آب‌های زیرزمینی خوب این اندازه محروم از شبکه آبرسانی و البته آب بهداشتی است. اینجا هرکس وضع مالی‌اش کمی نسبت به بقیه اهالی بهتر باشد، لوله و پمپ می‌خرد و بالاخره با هزار ترفند آب را به خانه‌اش می‌رساند، اما خیلی‌ها هم که ضعیفند، نمی‌توانند این کار را بکنند و مجبورند خودشان بروند روی کول آب بیاروند.»
او برای ما از مصوبات فراموش‌شده شورای عشایری نیکشهر هم می‌گوید؛ از مصوباتی به تاریخ نهمین ماه سال ۹۴. جلسه‌ای که در آن از فرماندار نیکشهر تا مدیر امور عشایر و مدیر ارتباطات و فناوری اطلاعات و معاونان میراث فرهنگی و راه و شهرسازی جنوب و آب و فاضلاب روستایی و بخشدار و معتمدین و ریش‌سفیدان منطقه حضور داشتند. بندهای ۱، ۳ و ۶ این مصوبه به‌طور مشخص به خدمات‌رسانی به مردم هبودان اشاره داشت و هنوز هم که هنوز است بعد از گذشت پنج سال تحقق پیدا نکرده‌است.