مسعود کیمیایی در "رئیس" به بازخوانی ذهنیت قهرمان خود از رفاقت‌های برخاسته از سینما و ساندویچ و مرام و عشق و زن می‌پردازد و به این شیوه قهرمان خود را احیاء می‌کند.

به گزارش خبرنگار مهر، کیمیایی در آخرین ساخته خود رویکردی دارد به قصه گویی ملموس که در آثار اخیر خود از یاد برده بود. از خطوط روایی چندپاره، شعارهای دیالوگ وار، متمرکز نبودن بر خط داستانی هر چند کمرنگ، تکیه بر تک حضور شخصیت ها که بیهوده بسط پیدا می کند و ... در "رئیس" خبری نیست و به نوعی همه این معایب در حد نیاز قصه بدل به نقاط قوت می شوند.

"رئیس" متکی است بر ساختار روایی متقاطع با تمرکز بر دو خط اصلی که هر یک نقاط خالی دیگری را پر می کنند و در سکانس پایانی به نوعی به هم می پیوندند. این دو خط به واسطه انتخاب دو کاراکتر پدر (رضا) و پسر (سیامک)، تضادهای درونی و بیرونی این دو نسل را به گونه ای برجسته می کند که نه تنها در مفهوم و ذهنیت بلکه در کنش و واکنش شخصیت ها به چشم می آید و اینجاست که می تواند "رئیس" را عرصه ای برای بروز تضاد دو نسل از قهرمانان مرد کیمیایی دانست.

قهرمان امروز کیمیایی (سیامک) از میان زباله ها سر برمی آورد تا با موکد نمودن خاستگاه خود به گونه ای نمادین، اصولی را پررنگ کند که درست در نقطه مقابل قهرمان دیروز (رضا) قرار دارد. اگر اوج جهان بینی هر انسان را در نوع نگاه او به جهان هستی، عشق و خداوند خلاصه کنیم، می توان مدعی شد "رئیس" بخش عمده جهان بینی قهرمانش را برجسته می کند و فرصتی برای ارتقاء در اختیارش قرار می دهد تا از دایره بسته گذشته خارج شود.

فیلم آشکارا سیامک (پولاد کیمیایی) و رضا (فرامرز قریبیان) را در مقابل هم قرار می دهد تا با بروز بخش های پنهان شخصیت آنها، این فرصت تغییر برای قهرمان جدید بیشتر فراهم شود. اولین وجه این تضاد در نوع نگاه و تعبیر زن در باور سیامک و رضا نهفته است. پدر و پسری که به نظر می آید فرصتی برای نزدیک شدن به هم نداشته اند و شکاف تاریخی این دو نسل، این دو قهرمان و این دو مرد ریشه هایی عینی و ذهنی دارد.

تعبیر رضا و سیامک از عشق و ناموس از افتراقاتی است که تا حد زیادی سیامک را ارتقا می دهد و در واقع نه فقط دیدگاه رضا، بلکه دوگانگی تاریخی زن ـ مادر را در ذهنیت مرد به چالش می کشد. رضا معتقد است "عشق نمی تونه ناموس آدم بشه"، ولی سیامک می گوید "عشق اگه ناموس بشه عشقه"! یک جابجایی کوچک در دو واژه و تفاوت تعبیر اینچنین جسورانه؟

به نظر می آید رضا و مردان همنسل او و کمی که به عقب برگردیم "قیصر" هم پای این دغدغه ایستادند، برخی به بهای ناکامی و برخی به بهای تلخکامی. ریشه های این تفکر که بیش از هر چیز به کالبدشکافی ذهنیت مرد از زنِ اثیری و زنِ صِرف بازمی گردد، بیش از آنکه نیازی به اثبات داشته باشد بدل به بدیهیات شده است. اما آنچه این جایگزینی را اندکی بیش از دنیای فیلم برجسته می کند، پرداختن به چنین تفکر ساختارشکن در نسل بی هویت امروز است که به نظر می آید از همه چیز بی بهره اند.

به پا خاستن از میان زباله ها در چنین جایگاهی است که تعبیری هم رئال و هم فرامتنی پیدا می کند. اینکه کیمیایی قهرمان خود را در جایگاهی واقعگرا معرفی می کند و بعد به او فرصت ارتقاء و نمود می دهد از این جهت اهمیت می یابد. نکته دیگر اینکه وقتی سیامک گذشته خوبی با پدر نداشته و حتی عشق پدر یعنی سینما را با او تجربه نکرده (به نوعی طرد شده از هر نوع حریم شخصی پدر)، بدل شدن او به یک خرده فروش مواد اولین و منطقی ترین راه به نظر می آید.

کیمیایی هم سعی نکرده او را بیهوده تطهیر کند و اتفاقاً از نشان دادن او در اوج ذلت ابایی ندارد. فروشنده خرده پایی که از طرف رئیس پس زده شده، چون مطابق اصول حرکت نکرده است. هر چند فیلم به این وجه نمی پردازد که چرا و چگونه نشانه های حرکت آنارشیستی در سیامک پدید آمده، ولی سعی می کند موقعیت او را خطیر جلوه دهد تا عملکردش برجسته شود. سیامک به هر دلیل نمی خواسته به موادفروشی ادامه دهد و برای گرفتن اعتبار از رئیس و آزاد شدن، فهرست مشتریان همیشگی را نزد خود نگه می دارد.

از همین جاست که درام شکل می گیرد و فیلم از جایی آغاز می شود که او در اوج خطر می خواهد به این بازی ادامه دهد. این حرکت وقتی برجسته می شود که جایی دیگر بخش پنهانی از زندگی یک مواد فروش را در خانه فرشته (همسر سابق رضا) می بینیم. پسر جوانی که برای فرشته (لعیا زنگنه) مواد می آورد، تزریق می کند و هر نوع رابطه ای هم برقرار می کند.

این زاویه سیاه از زندگی یک خرده فروش مواد وقتی اهمیت پیدا می کند که می بینیم حرکت ساختارشکن سیامک در موضعگیری او در قبال زن و عشق هم تأثیر گذاشته و یک کنش و واکنش یکسویه نیست. او طلا (مهناز افشار) را به عنوان عشق و ناموس (با تأکید بر پیکان دوسویه میان عشق و ناموس) می خواهد و ایستادن او در مقابل رقیب عشقی، مکمل تقابل نابرابر او با رئیس می شود.

رضا وقتی به خواستن طلا به مجلس رئیس می رود، اندک مایه های بی هویتی نسل خود را هم به گونه ای نمادین از ظاهر پاک می کند و با چهره ای مردانه (هر چند نه به سبک نسل پدر) به مجلس ذبح خود می رود تا این مجلس به رویارویی او و پدر از پس سالیان بدل شود.

هر چند در دوران سیامک دیگر از رفاقت هایی که با سینما، ساندویچ و عشق شکل می گرفتند خبری نیست، اما سویه وارونه روابط حتی در نوع رفاقت های این نسل خود را نشان می دهد. سیامک و رقیب عشقی او (آرش) وقتی به همسویی می رسند که به نظر می آید بهانه ای برای رفاقت موجود نیست. وقتی سیامک در قفس سگ های وحشی رئیس گرفتار شده و سهم عمده این گرفتاری را آرش به دوش می کشد. اما در همین موقعیت آرش به او پیشنهاد یک رفاقت مردانه می دهد تا همه چیز را جبران کند ... بازخوانی رفاقت که به نوعی مکمل بازخوانی عشق، زن و ... در باور ذهنی نسل جدید قهرمانان کیمیایی می شود.

وقتی به پایان و طراحی این رویارویی و تقابل می رسیم، به نظر می آید طراحی این مقطع هر چند با دقت بر فضاسازی انجام شده و با طراحی دراماتیک معرفی رئیس در یک سکانس تقطیع شده که منولوگی طولانی می گوید، اما پرداخت و طراحی سرانجام ماجرا به نوعی سهل انگارانه است که همه رشته ها را پنبه کرده و همان پرداخت اولیه را هم زیر سئوال می برد.

اگر از بین رفتن رئیس، نجات سیامک و طلا و رویایی پدر و پسر تا این حد ساده و دست یافتنی بود، 90 دقیقه نگران چه چیزی بودیم و با چه چیز همذات پنداری کردیم؟